روز سوم، پنجشنبه (22-6-1397)
(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- غفلت از پروردگار عالم با تکیه بر معبودان باطل
- -بر باد رفتن ارزشهای دینی
- -کار بسیار مشکل انبیای الهی
- -سفیهان روزگار کنونی
- –دعوت به توحید، حرف تمام انبیا
- -فرهنگسازی متولیان بتکدهها
- -زمینهسازی بتها و متولیان آن برای میدان یافتن بت درون
- -معدهٔ «میخواهم» به وسعت معدهٔ جهنم
- توحید یعنی اسقاط الاضافات
- -حرص و طمع انسان با حذف پروردگار
- -قناعت و شکرگزاری اهل توحید
- -سروری بر همهٔ عالم با پذیرش توحید
- -با درد بسازند مردان راه حق
- -گریهای از سر شوق به خداوند، نه خوف جهنم
- -دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر
- نوای «یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ» در گودال قتلگاه
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
غفلت از پروردگار عالم با تکیه بر معبودان باطل
-بر باد رفتن ارزشهای دینی
ستمگران معبودان باطلی را در طول تاریخ به مردم تحمیل کردند و آن معبودهای باطل را بر ضد پروردگار به باور مردم دادند که مردم، ملتها و جامعهها، پروردگار عالم را کاملاً فراموش کنند و از وجود مقدس، عنایات، الطاف، احسانها و نعمتهای او غافل بشوند. در نتیجه، کارگر و بردهٔ ستمگران بشوند و ستمگران بتوانند از ملتها و جوامع بهرهکشی کنند. حکومت، دولت و قدرت این ستمگران بدون چنین نیروهای جاهل، غافل و بیخبری برپا نمیشد و خواستههایشان به کرسی نمینشست. تمام ارزشهای مردم در چنین غوغایی به باد میرفت و مردم دنیا و آخرتشان را بدون اینکه حالیشان بشود و بفهمند، از دست میدادند و با اینهمه زخمی که میخوردند، دردشان نمیآمد.
-کار بسیار مشکل انبیای الهی
بیدار کردن، درمان و علاج مردم، کار بسیار مشکلی برای انبیای الهی بود که به مردم بفهمانند شما استثمار و استعمار شدهاید، اندیشهٔ شما را از کار انداختهاند، روح شما را به اسارت گرفتهاند و چراغ عقلتان را خاموش کردهاند. ده خانواده در این چراگاه مادیّت میچرند و شما آنها را تأمین میکنید، به دستور آنها مردم را میکُشید و مال مردم را غارت میکنید، چیزی هم گیر خودتان نمیآید. در حقیقت، شما یک حقوقبگیر هستید و نه دنیایی نصیب شماست، نه آخرتی. مردم به این راحتی باور نمیکردند.
-سفیهان روزگار کنونی
حالا در زمان خودتان فرض کنید که یک آدم آگاه و الهی به سران دولت و ارتش وهابیت بگوید فکر شما را خاموش کردهاند و روحتان را به اسارت گرفتهاند. برای لذتهای شهوانی یک خانوادهٔ چندهزار نفری و غارت کردن یکمُشت زن و مردِ بهقول قرآن «سفیه»، هر روز شما را وادار میکنند تا یمن بروید و یکمشت بچهٔ صغیر و کوچک و جوان و زن و مرد را آتش بزنید، قطعهقطعه کنید و سر بُرج هم یک حقوق بخور و نمیر به شما میدهند. دنیا که ندارید، آخرت هم ندارید! به این راحتی باور میکنند که اسیرند؟ به این راحتی باور میکنند که چراغ فکرشان را خاموش کردهاند؟ به این راحتی باور میکنند که فرهنگ شیطانپرستی، هواپرستی و فرهنگ شرک را به آنها تحمیل کردهاند؟ آنها میخندند و آن انسان آگاهِ الهی را مسخره میکنند.
–دعوت به توحید، حرف تمام انبیا
زندگی برای انبیای الهی خیلی سخت بود؛ مسنترین آنها 950 سال، یعنی ده قرن عمر داشت و در این ده قرن، طبق صریح آیات قرآن کریم، هم در پنهان و هم در آشکار، هم شب و هم روز برای بیداری مردم کوشید؛ هم روز از دست مردم کتک مفصّلی خورد و هم شب. حق گفت، دل سوزاند و رنج کشید. کلاً تعداد آنهایی که در این ده قرن بیدار شدند، به نود نفر نرسید. این سختی کار انبیا بود. انبیا چه میگفتند؟ حرف انبیای خدا همین بود که در ابتدای یکی از آیات سورهٔ مبارکهٔ حج مطرح است: «فَإِلٰهُکمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ»(سورهٔ حج، آیهٔ34)، معبود واقعی یکدانه است و این معبودهایی که برای شما عَلَم کردهاند، بهصورت بتهای بیجان و با نامگذاریهای مختلف است. قرآن مجید اسم بعضیهایشان را آورده: «نصر»، «یعوق»، «لات» و اسم خیلیهایشان هم در روایات آمده است.
-فرهنگسازی متولیان بتکدهها
بتهای بیجان، بتهایی که خود متولیان بتکدهها، یعنی ستمگران، بر عقل و روح و انسانیت مردم تراشیده بودند و در کنار این بتها هم فرهنگسازی کرده بودند؛ فرهنگ نذر و نیاز یا فرهنگ آداب و رسوم؛ اگر این نذر را بکنید، دختردار یا پسردار میشوید، زراعتتان رشد میکند، آب رودخانهها فراوان میشود؛ یعنی کار را در ذهن مردم از دست خدا گرفته بودند و به بتها داده بودند و کاری کرده بودند که خدا در زندگی حذف بشود؛ چون اگر خدا در زندگی حاکم بود، میدانی برای ستمگران و فرهنگ بتسازان باقی نمیماند. دیگر میدانی برای بتهای زندهای مثل فرعون، نمرود و شداد، باقی نمیماند. آنها پروردگار عالم را حذف کردند که میدان در دست خودشان باشد.
-زمینهسازی بتها و متولیان آن برای میدان یافتن بت درون
این بتها، فرهنگ بتها و متولیان بتها حاکم بر مردم بودند. از آنطرف هم این بتها زمینهساز شده بودند که بت درون -بت هوا- هم میدان گستردهای پیدا بکند. خداوند متعال کراراً در سورههای متعدد قرآن مجید از این بت اسم برده است. من در نوشتههای حکمای الهی دیدم که هوا را خیلی زیبا معنی کردهاند. «أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ»(سورهٔ فرقان، آیهٔ 43). «اله» یعنی معبود و «هوا» یعنی مجموعه خواستههای نامشروع و نامعقول؛ یعنی مجموعهٔ خواستههایی که ضد خواستههای پروردگار است و به عبارت سادهتر، میخواهمِ آزاد؛ میخواهم، از هر راهی که میخواهد باشد! حق هرکسی را که میخواهد پایمال بکند، میخواهم.
-معدهٔ «میخواهم» به وسعت معدهٔ جهنم
این «میخواهم» به قول قرآن کریم، معدهای مثل معدهٔ جهنم دارد و سیر نمیشود. در قرآن مجید میخوانیم که تمام کافران، مشرکان و منافقان تاریخ را که پروردگار در قیامت در جهنم میریزد، آنهم هفت طبقه که ما نمیدانیم جغرافیای این هفت طبقه چقدر هست و نمیدانیم تعداد آدمهای بد عالم چقدر است. «وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ کثِیراً مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 179)، خیلی از آیات قرآن هم با لغت «اکثر» آمده، ولی برای بهشتیان با لغت اکثر در هیچ جای قرآن نیامده است. خدا اینهمه را در جهنم میریزد که هفت طبقه هم هست و اسمهای مختلف هم دارد که همه در قرآن است. بعد از اینکه خدا جن و انس را در این هفت طبقه ریخت که ما تعدادش را نمیدانیم؛ قابیل از زمان آدم(ع) نفر اوّل است تا آن آخرین نفر، حالا دیگر هیچکس نمانده است، خود پروردگار به جهنم میگوید: «هَلِ اِمْتَلَأْتِ»(سورهٔ ق، آیهٔ 30)، سیر و پُر شدی؟ جهنم به پروردگار میگوید: «هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» هنوز پر نشدهام، آیا باز هم داری؟ یکنفر با هزارمیلیارد دلار دزدی در روز روشن سیر شدی؟ نه؛ با دوهزار دلار سیر شدی؟ نه؛ با چندمیلیارد دلار سیر شدی؟ نه؛ با بردن مال یک مملکت سیر شدی؟ نه؛ با بردن مال خاورمیانه سیر شدی؟ نه؛ با بردن مال همهٔ آفریقا سیر شدی؟ نه؛ این هوا بهجای خداست.
توحید یعنی اسقاط الاضافات
-حرص و طمع انسان با حذف پروردگار
انبیا گفتند: «فَإِلٰهُکمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ»، معبود حق یکدانه است و من اگر این معبود حق را قبول بکنم، با یک لقمه نان حلال سیر هستم و اصلاً بهدنبال مال کس دیگری نیستم؛ چون نمیخواهم و سیر هستم. با یک زن حلال سیر هستم و بهدنبال ناموس کس دیگری نیستم؛ چون نمیخواهم و سیر هستم، یعنی میل ندارم. با یک صندلیِ حق خودم سیر هستم؛ چون نمیخواهم و میل ندارم. این نتیجهٔ توحید است.
توحید یعنی «اسقاط الاضافات»، ولی آدمی که پروردگار عالم را حذف بکند و بهجای او معبود باطل را قرار بدهد، از هیچچیزی سیری پیدا نمیکند. زورش نمیرسد که مال هشتاد میلیون را ببلعد، مال هشتصد میلیون را ببلعد، مال هشت میلیارد را ببلعد، زورش نمیرسد ستارگان آسمان را هم ببلعد؛ زورش نمیرسد، وگرنه اگر زورش برسد، آسمانها را هم میبلعد. به مأموران خبیثِ بیعقلِ بیفکرش میگوید برجی بسازید و تا جایی که ارتفاعش امکان دارد، بالا ببرید که با تیر و کمان قوی بالا بروم و تیراندازی بکنم و این خدای آسمان را بکُشم، شرّ او را بِکَنم و برود. قانع و راحت نیست.
-قناعت و شکرگزاری اهل توحید
اما آنکه اهل توحید است، قانع است. این حال پیغمبر(ص) است که برایتان میگویم؛ روز گرسنگی که گاهی سهروز سهروز در مدینه نان خالی به دستش نمیرسید و وضع اقتصاد مدینه خیلی خراب بود. سه شبانهروز هیچچیزی نبود و فقط آب خالی بود؛ نهتنها خودش، بلکه یکدانه دختر را که شوهر داده بود، دامادش و دو نوهاش هم گاهی سهروز سهروز گرسنه بودند. نوه است دیگر! شما نوه ندارید؟ یک روز که گرسنه باشد، به شما نمیگوید بابا، غذا میخواهم! چه میشود؟ اما نه علی(ع) و نه فاطمه(س) نمیگذارند بچهها به پیغمبر(ص) خبر بدهند که گرسنه هستیم. جوری اینها را نگه میدارند تا پیغمبر(ص) آزرده نشود. آنها هم سهروز سهروز چیزی گیرشان نمیآید. توحید آدم را قانع نگه میدارد و به او میگوید زندگی فقط این دنیا نیست؛ توحید به آدم میگوید اگر در دنیا بلایی هم سرت میآید، «ذَلِك بَلاَءٌ وَ مَكرُوهٌ قَلِیلٌ مَكثُهُ یسِیرٌ بَقَاؤُهُ قَصِیرٌ مُدَّتُهُ»؛ توحید به آدم میگوید اگر سه روز غذا گیر تو نیامد، وقتی در برابرش صبر میکنی، نعمتهای بینهایتی در ابد برای تو قرار میدهند. حالا در این سه شبانهروز گرسنگی که فقط آب گیر او میآید، میگوید: «الحمدلله علی کل حال». روز چهارم که یک نان خالی میخورد، میگوید: «الحمدلله رب العالمین».
-سروری بر همهٔ عالم با پذیرش توحید
اصلاً چشم او بهدنبال حق کس دیگری نیست و با توحید سیر است؛ جانش سیر است، عقلش سیر است، روحش سیر است، انسانیتش سیر است، با توحید آقاست، با توحید شریف است، با توحید بزرگوار است. این جنس دوپا بیتوحید، دزد است؛ بیتوحید اختلاسچی است؛ بیتوحید بیصبر است؛ قرآن میگوید بیتوحید جزوع است؛ بیتوحید هلوع است؛ بیتوحید ظالم است؛ بیتوحید قاتل است؛ بیتوحید فاسق است؛ بیتوحید مجرم است؛ بیتوحید گنهکار است؛ بیتوحید مخالف با حق است.
با توحید نوکر هیچکس نیست و آقای همهٔ عالم است؛ اگر هم بخواهد با توحید نوکری قبول بکند، اینقدر زیبا نوکری قبول میکند که آن نوکری تازه تاج شاهان عالم است. اعلامی میکند که این اعلامش ماندگار میشود؛ «امیری حسین و نعم الامیر»، اگر بنا به انتخاب نوکری باشد، این نوکری را انتخاب میکند که آقایی بر همهٔ عالم است. عقل دارد! روبروی او سیهزار نفر انتخاب نوکری کردند، البته نوکر شهوتِ یک شامی پست و یک سگباز شدند؛ اما این یکنفر با چهرهٔ سیاهش نوکری یکی را قبول کرده است که وقتی از اسب میافتد، آقای او از اسب پایین میآید و صورتش را روی صورتش میگذارد؛ یعنی میگوید اینجا نوکری و آقایی مطرح نیست و من و تو یکی هستیم. تو اسمش را نوکری گذاشتهای، اما دوتاییمان آقا هستیم. تو اسمش را روی حساب افتخار، نوکری گذاشتهای؛ ولی دوتاییمان آقا هستیم و هر دو آقای دنیا و آخرت هستیم.
-با درد بسازند مردان راه حق
«التوحید اسقاط الاضافات»؛ آدم در مقام توحید اصلاً گرسنهٔ گناه، گرسنهٔ حق دیگران، گرسنهٔ ظلم، گرسنهٔ جرم، گرسنهٔ معصیت و گرسنهٔ غارتگری نخواهد شد و به حلال خدا قانع است. به صدق، درستی، شرافت، کرامت، خوبیها و ارزشها قناعت کامل دارد. راحت هم هست، گاهی درد هم میکشد و میگوید محبوب من، اینجوری خواسته است.
از درد منالید که مردان ره حق××××× با درد بسازند و نخواهند دوا را
اهل گله نیستند؛ نه اینکه دوا نمیخورند، اشتباه نشود؛ یعنی اهل شکایت نیستند. دکتر میروند، اما هیچوقت به خدا نمیگویند چرا اینجوری شد؟ مگر ما نماز نمیخوانیم، مگر ما روزه نمیگیریم، مگر ما برای امام حسین(ع) گریه نمیکنیم، مگر ما به کربلا نیامدیم، پس چرا به ما نگاه نمیکنی؟ اصلاً این حرفها را نمیزنند و خیلی آقا هستند! در درد هم آقا هستند؛ مگر ندیدید مولایشان شمشیر زهردار میخورد و همهٔ بدنش را میگیرد، زیباترین حرف را در آن درد میزند و میگوید: «فزت و رب الکعبه»؛ اما چرا اینجوری شد نه! خوب شد که اینجوری شد، چرا ندارد. این دردها دروازهٔ ورود به رحمت خداست، دروازهٔ ورود به مغفرت خداست، دروازهٔ ورود به لطف پروردگار است. شما حالا حوصله خواندن روایات را ندارید؛ روایات باب بیماران مؤمن را بخوانید، آدم کِیف میکند! بیمار افتاده است؛ حالا یا سرطان دارد یا سل دارد یا جراحی کردهاند یا عضوی را بریدهاند و به خودش میپیچد، ناله میکند و درد دارد، شب هم درد بیشتر است و آخ میگوید، فریاد میکشد؛ به نویسندگان پروندهاش خطاب میرسد: تمام نالههایش را تسبیح و ذکر بنویسید.
-گریهای از سر شوق به خداوند، نه خوف جهنم
عیسیبنمریم(ع) به پروردگار عالم گفت: خدایا میخواهم تو را خصوصی ببینم. دیدار دیدار معنوی است، دیدار جسمی که نیست همه میدانید. چه روایات باحالی! آدم گوشهای خلوتی پیدا کند و عین شعیب(ع) دو ساعت از شوق خدا گریه کند؛ گریه که همیشه نباید از خوف باشد. مرحوم نراقی نوشته است: اینقدر شعیب(ع)، پدرزن موسی(ع)، از شوق گریه کرد که دیگر چشمش نمیدید. خودش پیغمبر بود، دامادش هم پیغمبر اولوالعزم شد، اینقدر در مدین گریه کرد که کور شد. خدا صد درصد چشمش را سالم کرد. حالا ما به دکتر میرویم و چشممان را با این علوم جدید درست میکنند و لنز میگذارند، حسابی میبینیم؛ عین روزی که از مادر بهدنیا آمدهایم. چشمش درست شد، دوباره یکسال شروع به گریه کرد؛ گریه، گریه، گریه، تا چشم دوباره کور شد. در قرآن هم که خواندهاید یعقوب(ع) چهل سال گریه کرد، «وَ اِبْیضَّتْ عَینٰاهُ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 84)، سفیدی چشم ماند و سیاهی از بین رفت.
دوباره شعیب(ع) کور شد و خدا برای بار دوم دوباره چشمش را به او داد. دوباره گریه و دوباره سومین بار کور شد؛ دوباره چشمش را به او داد. خطاب رسید: بندهٔ من! یقین بدان که تو را به جهنم نمیبرم و درهای بهشت هم به روی تو باز است؛ چرا اینقدر گریه میکنی؟ گفت: من بهخاطر جهنم گریه نمیکنم، برای شوق بهشت هم گریه نمیکنم و عاشق خودت هستم، بیقرار هستم و گریهٔ من گریهٔ بیقراری است. همیشه که آدم نباید از ترس گریه کند، گاهی هم نصف شب یک غَلْتی در رختخواب میزنید، دو قطره اشک عاشقانه هم بریزید. آدم گاهی هم باید از عشق معشوق گریه بکند، گاهی هم گوشهٔ خلوت شعرهای خیلی خوبی داریم. در احوالات مرحوم فیض کاشانی نوشتهاند: نصف شب -حالا یا خودش یا یکی که صدای خوبی داشت- صدا میزد و میگفت: بغل دستم بنشین، من نماز شب میخوانم و تو بخوان تا من با صدای تو گریه کنم. یکی بخواند، خود آدم بخواند.
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار×××××× چه کنم حرف دیگر یاد نداد استادم
-دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر
قرآن میگوید: «قُلِ اَللّٰه ثُمَّ ذَرْهُمْ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 91)، فقط بگو خدا و بقیه را دور بریز؛ چون بقیهای نیست. انبیا میخواستند «فَإِلٰهُکمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ» را به مردم حالی کنند. کامل این شعار را این است: «لا اله الا الله»، هیچ معبودی وجود ندارد و اینهایی که اَنگ معبود به آن زدهاید، دروغ است و معبود نیستند؛ بلکه خنجر به پیکر دنیا و آخرتتان هستند. چه بتهای بیجان، چه بتهای جاندار و چه بت هوا، همه قاتل هستند و معبود نیستند. معبود یکدانه است که آن هم اگر میخواهید بشناسید چه نقشی در زندگیتان دارد، یکبار این دعای جوشن کبیر را بفهمید. اوصاف معبود واقعی اینهاست.
رحیم است، کریم است، عفو است، لطیف است، طبیب است، محسن است، غفور است، ودود است؛ تو که میخواهی دست حاجت دراز بکنی، پیش کدام بت؟ بت چهکار میتواند بکند؟ اگر همین مملکت ما و دولت و ملت، همه با هم در همین مشکلات، دست بهطرف معبود حق بلند بکنند، اگر کل مشکلات حل نشد. «لَیسَ اَلْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکمْ قِبَلَ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ»(سورهٔ ﴿بقره، آیهٔ 177)؛ چرا اینقدر بهدنبال شرق و غرب میدوید؟ از اواخر دولت صفویه تا حالا بهدنبال شرق و غرب دویدهاید، تا حالا چه گلی به سرتان ریختهاند؟در این چهارصد سال چهکاری کردهاند؟ کم زیر پایتان نعمت ریختهام؟
دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر×××××× که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود
کرمش نامتناهی، نعمش بیپایان×××××× هیچ خواهنده نرفت از درِ او بیمقصود
به داود(ع) خطاب کرد: ای پیغمبر من! از زمانی که موجودات را خلق کردهام تا حالا که با تو حرف میزنم، سراغ داری که کسی به درِ خانهٔ من آمده باشد و دست رد به سینهاش زده باشم؟ مردم از خدا دور هستند و خدا را نمیشناسند، با او خوب تا نمیکنند و نمکش را میخورند، حقش را بهجا نمیآورند. خدای خوبی خیلی است!
نوای «یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ» در گودال قتلگاه
شب جمعه است، راهم به شام نمیافتد؛ شب جمعه است، راهم به کربلا میافتد؛ «فَبِعِزَّتِکَ یا سَیِّدی وَ مَوْلایَ اُقْسِمُ صادِقاً لَئِنْ تَرَکْتَنی ناطِقاً لاَضِجَّنَّ اِلَیْکَ بَیْنَ اَهْلِها ضَجیجَ الاْ مِلینَ وَ لاَصْرُخَنَّ اِلَیْکَ صُراخَ الْمَسْتَصْرِخینَ وَ لاَبْکِیَنَّ عَلَیْکَ بُکاَّءَ الْفاقِدینَ وَ لَاُنادِیَنَّکَ اَیْنَ کُنْتَ یا وَلِیَّ الْمُؤْمِنینَ یا غایَةَ آمالِ الْعارِفینَ»؛ حالا گوش خود را کنار گودال بگیر: «یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ».
ای شمر بِبُر از تن سر من×××××× سیلی تو مزن بر دختر من
با پیکر چاک آن شه برِ خاک×××××× میگفت که «لامعبود سواک»
مناجات میکرد که صدای خواهر را شنید: حسین من، یکبار دیگر با من حرف بزن، ولی مهلت حرف زدن به او ندادند و سواره و پیاده در گودال ریختند.
تهران/ حسینیهٔ آیتالله علوی/ دههٔ اوّل محرّم/ تابستان1397ه.ش./ سخنرانی سوم