روز ششم، یکشنبه (25-6-1397)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
بحث نور در روایات به دنبالۀ آیات قرآن مجید که در سورههای مختلف قرآن مطرح است و در دانش دانشمندان در این قرن اخیر، بحث گستردهای است. از جلسۀ قبل شنیدید که مجموعۀ آیات و روایات و سخن دانشمندان امروز دربارۀ نور به یک کلمه میرسد، البته حقیقت آن یک کلمه هم برای احدی تا الان روشن نشده است، نیازی نیست من نام دانشمندان غربی را در این جلسۀ معنوی در محضر شما ببرم ولی حرفشان این است که ما در حدی توانایی داریم طول و عرض و حجم و وزن را بسنجیم، اما حقیقت برای ما قابل سنجش نیست؛ ظاهر را میتوانیم تعریف کنیم، باطن را نمیتوانیم.
دل؛ حرم خدا یا سنگ شیطان
کمیل بن زیاد میگوید من یک شب اول شب آمدم خدمت محبوبم، واقعاً خوش به حال آنهایی که محبوبشان امیرالمؤمنین(ع) است، آن دل خیلی دل پر قیمتی است، دلی که خانۀ علی است، خانۀ فاطمه است، خانۀ اهلبیت است. من دربارۀ دل در این زمینه حرفهای خیلی مهمی از قرآن و روایات دارم، فکر نمیکنم فرصت دست بدهد که برایتان بگویم.
داستانی است داستان دل و ظرفیتش و مظروفش و داستان خالی بودن دل از این ذوات مقدس. دو کلمه است؛ دلهایی که خانۀ آنهاست پیغمبر میفرماید: ظرفهای خدا روی زمین است ـ دیگر خودتان بفهمید چیست ـ و دلهایی که خالی از آنهاست در قرآن میگوید: «كَالْحِجارَةِ» سنگ است، اسمش را گذاشتند دل و بعد میگوید: «أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة»(بقره، 74) سختتر از سنگ است.
هر دوی این دلها هم نشانههایی دارند. دلی که ظرف خدا در زمین است و مظروفش اهلبیت هستند نشانههایی دارد؛ رقیق است، نرم است، با محبت است، چشمهای وصل به آن دلها چشمۀ اشک است «أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْع»(مائده، 83). اما دلهایی که سنگ است یا به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) در خطبۀ هشتاد و شش «فالصورةٌ صورةُ انسانٍ و القلبُ قلبُ حیوانٍ» قلب خوک است، قلب خرس است.
کمپین نه به محرم
قلب حیوان هم نشانههایی دارند، یک نشانهاش همین امسال محرم پیدا شد در این تلفنهای همراه، مینوشتند و اگر نمینوشتند تعجب داشت، شما هم چقدر جالب جواب میدهید، نه جواب کتبی که جواب کتبی چیزی نیست، از روز اول محرم آمدنتان همه جا نه فقط اینجا، اصلاً امسال یک وضع دیگر در مردم است، جواب میدهید. آنها هر روز مینویسند: نه به محرم، دل سنگ است چه میداند محرم یعنی چه؟ آنها مینویسند محرم نه و شما عملاً میگویید محرم بین ما، نسل ما، مردن ما، برزخ ما، قیامت ما بله حتماً.
یک جواب هم خدا دوبار در قرآن داده است. من اول توضیح بدهم خدا در قرآن مجید گاهی تنها اسم خودش را برده «الله»، این یک مسأله است؛ گاهی در قرآن یک کلمهای را به اسم خودش اضافه کرده یعنی آن چیزی که اضافه کردم غیر خودم است، آن یک حقیقتی است مضاف به من، به عبارت سادهتر مضاف به من یعنی یک حقیقتی است چسبیدۀ به من، این باز نمیشود، جدا نمیشود.
«یریدون» فعل مضارع است، یعنی نه دیروز نه امروز نه فردا، دائم صف کشیدند و زمان به زمان میخواهند «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ» نه خود من را بلکه نور من را خاموش کنند، «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» من هم دائماً نورم را کامل میکنم، من هم نیرو دارم و با نیروهایم نورم را کامل میکنم، من هم قلب میسازم، چشم میسازم، محبت میسازم، این نورم را در آنها جا میدهم و کامل میکنم «وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون«(صف، 8).
در این گود بچرخید تا بچرخم، ببینم زور چه کسی میچربد؟ بدبختها این «نه به محرم» حرف سقیفه است، به کجا رسید؟ حرفشان حرف بنیامیه است، به کجا رسید؟ حرف بنیعباس است، به کجا رسید؟ حرف رضاخان است، به کجا رسید؟ حرف اسرائیل است، به کجا رسید؟ شما جوجههای گرسنۀ بدبخت حقوق بگیر، حرفتان به کجا میرسد؟ آن هم در مقابل من، حسین نور من است چطور میتوانید خاموشش کنید؟ «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ» شما با فوت دهان میخواهید این نور را خاموش کنید؟ حماقت چقدر است!
معنای حقیقت از زبان علی(ع)
اینان در یک کلمه مشترک هستند، دانشمندان امروز میگوید ما طول و عرض و حجم اشیا را میتوانیم اندازهگیری کنیم؛ اما حقیقت اشیا برای ما روشن نیست، نور را میشود تعریف کرد اما حقیقتش را نمیشود تعریف کرد.
کمیل یک شب اول شب گفت بروم پیش محبوبم، خوش به حال دلی که محبوبش علی است، این دل عجب سرمایهای دارد، یعنی همۀ عالم در این دل است. نشست پیش محبوبش گفت: «یا علی، ما الحقیقة؟» حقیقت چیست؟ حضرت برایش گفت و بعد سکوت کرد، گفت: علی جان «زدنی» نفهمیدم بیشتر بگو. امام بیشتر گفت، گفت: نفهمیدم بیشتر بگو، امام بیشتر گفت، گفت نفهمیدم بیشتر بگو، با یک دنیا محبت فرمود: کمیل! نزدیک است آفتاب بزند، چراغ را خاموش کن بلند شو برو، حقیقت که فهمیدنی نیست. علی حقیقت را فهمیده به چه کسی بگوید حقیقت به نظر امیرالمؤمنین چیست؟ حقیقت یک واقعیتی است کمال مطلق که همه چیز در آن حقیقت منعکس است.
مادۀ اولیۀ جهان
یکبار در دورۀ عمر منبرم این را گفتم، قدیمیها که با این منبر آشنا هستند از من شنیدند، جدیدیها نمیدانند برای آنان بگویم. گوشهای از آن حقیقت کلیه را که علی میداند ظرفش نیست، اما ظاهرش را میشود توضیح داد، میشود شرح داد، حقیقت نور را نمیشود فهمید که روایات هم نگفتند، دانشمندان امروز هم نگفتند.
روایات میگوید شروع خلقت با نور بوده است. «اول ما خلق الله النور» دانشمندان امروز هم میگویند اولین چیزی که پدید آمد، حالا روایات ما «الله» را گفتند اما اینها اسم الله را کتمان کردند ـ مهم نیست ـ میگویند: اولین پدیده نور است، این اولین پدیده دو قسمت شد، چهار قسمت شد، هشت قسمت شد، شانزده قسمت شد بعد مایۀ اولیۀ جهان به وجود آمد، شکل گرفت و جهان پدیده به این شکل ظاهر شد.
آخوند خراسانی
امیرالمؤمنین در خطبۀ اول «نهجالبلاغه» همین حرفهای دانشمندان امروزه را زده که پدیده به این صورت به وجود آمد؛ یعنی حرف دومی وجود ندارد. آن چیزی که برای مهمانهای تازه میگویم این است که این را من به یک واسطه نقل میکنم. مشهور است عالمی به مایۀ علمی آخوند خراسانی نیامده، میگویند پرجمعیتترین حوزۀ درس برای او بوده در زمانی که جمعیت شیعه کم بوده و آخوند هم کم بوده است. الان جمعیت زیاد است پانصد میلیون شیعه داریم و چند هزار روحانی داریم، حوزۀ قم بیش از چهل هزار روحانی دارد، با سواد هم خیلی دارد؛ اما نجف هم جمعیتش خیلی کم بود و هم روحانی خیلی کم بود، مثلاً به هزار و دویست سیصدتا نمیرسید.
آخوند هفتصد نفر در درسش شرکت میکردند و هر هفتصد نفر هم نوشتند که مجتهد بودند. شاگردهای دورۀ دوم سومش اینها بودند: آیتالله العظمی بروجردی، آیتالله العظمی حکیم، آیتالله العظمی شاهرودی، آیتالله العظمی حلی، مرحوم اسطهباناتی، آقا سید جمالالدین گلپایگانی، صاحبان نفس، عالمان بزرگ، اینها بعد از درس آخوند از مراجع ردۀ اول شیعه شدند. این پهلوان علم، پهلوان فکر که هنوز هم هر روز قم و نجف و مشهد هر روز سر سفرهاش نشستند، از دنیا رفت کنار قبر امیرالمؤمنین(ع) دفنش کردند، میارزید آنجا دفنش کنند.
یکی از علمای بزرگ فرهیخته، خیلی مایل بود برزخ این مرد الهی و ملکوتی را ببیند. آخوند خراسانی فقط عالم نبود، علم تنها آدم را به جایی نمیرساند، ملکوتی بود، عرشی بود، فرهیخته بود، دلسوز بود، خیلی وجود با برکتی بود. به یک واسطه من نقل میکنم، خیلی دلش میخواست یک تماسی با برزخ برقرار شود و آخوند را ببیند، ببیند با این منافع وجودیش خدا با او چه کار کرد؟
بالاخره یک شب او را دید گفت: آقا برزختان چه خبر؟ برزخ نه، برزخ خودت؟ گفت که از برزخ من نپرس، من هشتاد سال در دنیا در علم غوطه خوردم و شنا کردم، این همه شاگرد تربیت کردم، فکر میکردم در این هشتاد سالی که در دنیا در علم شنا کردم ابیعبدالله(ع) را شناخته بودم، وقتی وارد برزخ شدم دیدم اصلاً حسین(ع) را نشناخته بودم. این یک گوشه از کلیه حقیقتی بود که علی(ع) میدانست، خدا حقیقت است ولی حقیقتالحقایق، قرآن حقیقت است، حسین(ع) حقیقت است، هر چه حقیقت در عالم هستی است علی میدانست، یک ذرهاش را برای کمیل گفت و هیچ چیزش را کمیل نفهمید.
(تو ذوق لعل خوبان را چه دانی/ تو شور این نمکدان را چه دانی/ ـ حالا خودم را میگویم ـ تو را با اطلس و مخمل بود کار/ قماش گلعزاران را چه دانی) ما توان این را نداریم که یک ذرهاش را بچشیم و بفهمیم؛ ولی باید گناهان را از ظاهر و باطنمان کنار بزنیم، اگر این کار را نکنیم این خورشیدی که باید در ما طلوع کند، نمیکند.
شیعیان، شعاعی از نور معصومین
بروم سراغ یک آیۀ قرآن بدون توضیح و بدون شرح، شروع خلقت با نور بوده، نور حقیقت غیرقابل شناخت است؛ «اول ما خلق الله النور، اول ما خلق الله نوری، قال الصادق(ع) قبل ان یخلق العالم» پیش از اینکه آفرینش را بیافریند، نور ما چهارده نفر را آفرید. ما زیر عرش الله مشغول تسبیح بودیم. دومین مخلوقی را که اراده کرد خلق کند که از فشردۀ نور ما بود، شیعیان بودند. ما به صورت نور کنار آنها بودیم، بهتدریج از صلب پدر و رحم مادر وارد دنیا شدیم.
اکنون هر چه به خودمان نگاه میکنیم میبینیم بیشترین کشش را بهطرف اهلبیت داریم، میبینیم یک حالی هستیم که جدایی از اینها برایمان میسر نیست، میبینیم عوامل جداکننده دورمان دریاوار موج میزند و نمیتواند ما را جدا کند، حس میکنیم هر کسی هر دشمنی هر پیشنهادی به ما کند که بیا این میلیاردها پول را بگیر، این زمینهای گران را بگیر، این کاخ را بگیر، این مقام را بگیر و واقعاً دست از ابیعبدالله(ع) بردار یقین دارم به او میگویم نمیخواهم، چرا؟ دلیلش روشن است؛ شعاع خورشید که از خورشید نمیتواند جدا شود، نمیشود به خورشید گفت بتاب ولی شعاعت به طرف زمین نیاید. «شعاع یتصل به شمس» شعاع متصل قابل جدا شدن از خورشید نیست.
یار حسین، همبازی حسین
بچهها داخل کوچه بازی میکردند، چهار پنج ساله بودند و به هشت نه سال هم نرسیده بودند، چون طبق روایت نمیشود به هشت نه سال رسیده باشند پیغمبر آمد رد شود یک بچهای همبازی ابیعبدالله(ع) بود، این دنبال ابیعبدالله(ع) میدوید، امام سرعت میگرفت و این هم سرعت میگرفت، گاهی خم میشد آنجایی که ابیعبدالله(ع) پا میگذاشت یک ذره خاک زیر پایش را برمیداشت میریخت روی خودش و دوباره میدوید.
پیغمبر هم قاطی بچهها شد، دوید بچه را گرفت و بغل کرد، نشست روی زمین بچه را بوسید و به سر و صورتش دست کشید. بچه را نگاه کرد و اشک ریخت، بعد هم ولش کرد، گفت برو بازی کن. از پیامبر پرسیدند: آقا چه کسی بود؟ قوم و خویشتان است؟ فرمود: نه، این یکی از آن هفتاد و دوتای کربلای حسین است، این شعاع شمس است. شعاع خورشید که از خورشید جدا نمیشود، شما نمیتوانید از ابیعبدالله(ع) جدا شوید، نمیشود چه کار کنیم؟ واقعاً نمیشود.
تفسیر آیۀ نور
آیه را بخوانم «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، مفسرین سنی و شیعه بین «الله» و «نور السماوات و الارض» تقدیر گرفتند، «نور» را اسم فاعل گرفتند. من وقتی در تفسیر حکیم به این آیه رسیدم، حدود هفتاد هشتاد صفحه بحث کردم، اصلاً «نور» را اسم فاعل نگرفتم، در تحقیقات روایتی و علوم جدید دیدم معنی ندارد نور را اسم فاعل بگیرم که معنی آیه بشود «اللهم منور السماوات و الارض»، حقیقت این است که «الله نور السماوات و الارض» تمام آسمانها و زمین بافتشان نور است، این را دانشمندان امروز هم ثابت کردند که ذات تمام هستی نور است.
«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ» از آیات عجیب قرآن مجید است. «يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ» این درخت مادی نیست «لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ» نه جانب شرقی دارد و نه جانب غربی دارد، درخت ملکوتی و الهی است. «يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ»(نور، 35).
یک آیه است در تمام قرآن مجید که در این آیه پنجبار کلمۀ نور آمده است، هیچ جای قرآن پنجبار در یک آیه کلمۀ نور نیامده است. آیه آخرش میگوید: «يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ» هر کس لیاقت نشان بدهد، خودم دستش را میگیرم و در دست نور میگذارم.
فهم خدا از طریق پنج نور آلعبا
تو بگو محرم بله، من دستت را در دست ابیعبدالله(ع) میگذارم؛ تو بگو محرم نه، برو گمشو پست بدبخت. پنجبار اسم نور را برده بعد آدرس میدهد که این نور کجاست، چون آیۀ بعد استقلال ندارد، آیۀ بعد با جار و مجرور شروع شده؛ یعنی آیه نشان میدهد که من وصل به آیۀ قبل هستم، چسبیده به آیۀ قبل هستم، خودم آیۀ مستقلی نیستم.
بیچاره غیرشیعه که قرآن را نفهمیدند، هزار و پانصد سال است نفهمیدند. قرآن صریحاً آدرس میدهد که این نور، این پنجتا نور را کجا پیدا کنیم؟ «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ»(نور، 36) این نور در خانههایی است که من اجازه دادم این خانهها از نظر ارزش عرشی شود. به به! چهارتا دیوار کاهگلی، یک سقف گلی، یک فرش از حصیر، از لیف خرما، یک زن و شوهر، دوتا پسر و دوتا دختر کنار دست یک پدرزن، این خانه را من اجازه دادم از نظر ارزش رفعت پیدا کند، در زمین است ولی حقیقت این خانه در عرش است.
«وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُه» در این خانه دائماً حرف من و یاد من است. برو بالاتر برو سراغ روایات «اصول کافی» در این خانه مرد و زنش ذکر من هستند، خود مردهایش ذکر من هستند، زن در این خانه خودش ذکر من است، فاطمه ذکر الله است، علی ذکر الله است، پیغمبر ذکر الله است، حسن و حسین ذکر الله هستند. «يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصال»(نور، 36) اهل این خانه وجودشان نشان میدهد که منِ خدا از هر عیب و نقصی پاکم، شما خود من را که نمیتوانید بفهمید؛ با دیدن زهرا بفهمید من هیچ عیبی ندارم، با دیدن علی و حسن و حسین بفهمید منِ خدا هیچ نقصی ندارم.
در این خانه «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» هیچ چیز دنیا اینها را از یاد من غافل نمیکند، «وَ إِقامِ الصَّلاةِ» اهل این خانه نماز هستند، «وَ إِيتاءِ الزَّكاة» اهل این خانه زکات هستند، «يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصار»(نور، 37) اهل این خانه خود قیامت هستند.
اکنون فهمیدید شما شعاع چه کسانی هستید؟ فهمیدید وابسته به چه کسانی هستید؟ شما دلتان به خودتان و به مردنتان و به برزختان و قیامتتان خوش شد یا نه؟ اگر کمتان است باز هم بگویم.
خدا عاشقِ عاشقان حسین(ع) است
دو سه قطعه بگویم که بدانید برای چه کسی گریه میکنید و برای چه گریه میکنید. سلمان راوی روایت است، کتاب «ارشاد» مفید است، محکمتر از این چه بگویم؟ مفید از بزرگترین مراجع شیعه است، مفید در عصر غیبت صغری است، مفید به زمان امام عسکری نزدیک است، حرفهایش را از سرچشمه گرفته است.
سلمان میگوید از پیغمبر شنیدم دربارۀ حسن و حسین میفرمود: «اللهم انی اُحبهما» عاشق حسن و حسینم، «فاحبهما» تو هم عاشق آنان باش، «و احبب من اَحبهما» عاشق هر مرد و زنی باش که عاشق حسن و حسین هستند. پدر قاسم را میگوید، چقدر خوبیم ما.
سلمان میگوید پیغمبر فرمود: «من احب الحسن و الحسین اَحببته» هر کس عاشق حسن و حسین من است من هم عاشق او هستم، «و من احببته» هر کس من عاشقش باشم «احبه الله» خدا عاشقش است، «و من احبه الله» هر کس خدا عاشقش باشد «ادخله الجنة» خود خدا قیامت او را وارد بهشت میکند.
این دومی دیگر آدم را میکشد. این روایت را اهل سنت نوشتند، «خرج النبی من بیت عایشه فمر علی بیت فاطمه» از آن خانه درآمد و در کوچه از کنار خانۀ زهرا عبور کرد، به این خانه خیلی احترام میکرد، «فسمع الحسین یبکی» حسین شیرخواره بود، پیغمبر در کوچه شنید ابیعبدالله(ع) گریه میکند، از داخل کوچه صدای پیغمبر بلند شد: «فاطمه الم تعلمی ان بکائه یؤذینی؟» نمیدانی گریهی این بچه من را اذیت میکند، نمیدانی؟ گریهاش من را اذیت میکند.
سوگواره
سنگدلها چهاربار کربلا با صدای بلند حسین(ع) را به گریه انداختند؛ یکی کنار بدن اکبر سری نمانده بود اما همان سری که با سینه قاطی شده بود، همان سر قاطی با سینۀ قمربنیهاشم را وقتی بغل گرفت آنجا هم بلند بلند گریه کرد. حسین جان!
چشم ما شعبۀ چشم توست، برای چه کسانی گریه کردی؟ ما هم برای همانها گریه میکنیم. حسین جان! ما از تو جدا نمیشویم. فاطمه جان! ما به تو قول میدهیم از حسین تو جدا نمیشویم. ما گریۀ بر حسین تو را تمام نمیکنیم.
سومین جایی که از اسب پیاده شد جلوی خواهرش شهید را داد به خواهرش، گفت تو بغلش بگیر، من مینشینم، روی خاک بلند بلند گریه کرد برای بچۀ شش ماههاش، خیلی دلش سوخت.
جای چهارمی که گریه کرد صدای گریهاش را همه شنیدند و در گریهاش میگفت سختم است، آن وقتی بود که دید اسبها روی بدن قاسم میروند، مدام میگفت عمو سختم است.
تهران/ حسینیه هدایت/ دهه اول محرم 97/ جلسه ششم