لطفا منتظر باشید

روز دهم *عاشورای حسینی* پنجشنبه (29-6-1397)

(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)
محرم1440 ه.ق - شهریور1397 ه.ش
13.77 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

توحید، اسقاط الاضافات

-شرط ورود به بهشت

خیلی مختصر در روزهای گذشته با لطف خداوند توضیح داده شد که «التوحید اسقاط الاضافات». صدوق، این پیشوای راویانِ روایات، در کتاب «توحید» از قول رسول خدا(ص) روایت کرده است: «من قال لا اله الا الله مخلصا دخل الجنة» ورود به بهشت در چهرهٔ دنیایی‌ و در صورت آخرتی‌اش به این است که اعتقاد انسان به وجود مقدسِ صاحب عالم، مالک عالم، زمامدار هستی بی‌شائبه باشد و آمیختهٔ با غیر او نباشد؛ غیریّت در اعتقاد انسان به حضرت او راه نداشته باشد و در عملِ انسان، باطن انسان نسبت به وجود مقدس او یکپارچه نور باشد؛ شریکی در هیچ امری برای حضرت او قائل نباشد و بیگانه‌ای را در کنار او قرار ندهد؛ بیگانه که راه ندارد، در حقیقت و در واقعیت، «لیس فی الدار غیره دیار»؛ مگر اینکه خود من غیری را به اشتباه و خطا بسازم یا دیگران به اشتباه و خطا بسازند و در کنار اعتقاد من به حضرت او قرار بدهند. خیلی عجیب است که در کنار قدرت بی‌نهایت، یک قدرت پوشالی، بی‌کاره و هیچ‌کاره را به‌عنوان معبود عَلَم کنم و بگویم او هم کاره‌ای است! چه‌کاره است؟ چه‌کاری از دست غیر در کنار او برای من یا برای هر کس دیگری برمی‌آید؟

-طلوع خیر دنیا و آخرت از توحید

جان انبیای الهی به لب رسید که این معنا را امت‌های زمان خودشان و امت‌های بعد از خودشان بفهمند. خیر دنیا و آخرت از این توحید جلوه و طلوع می‌کند؛ اگر این ظلمت در کنار توحید خودنمایی بکند، آدم را وارد ظلمت می‌کند. غیر چه‌کاره است که در کنار آن پاک، پاک علی‌الاطلاق قرارش بدهم؟

-شرک، ظلمی عظیم

یک کار ظالمانه که کارم هم به داوری خودش «ظلم عظیم» است: «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»(سورهٔ لقمان، آیهٔ 13). برای یک ذره‌ای، جانداری یا بی‌جانی قدرت و هویت بتراشم، حیثیت به او بدهم و رنگ و بویی از حضرت او را بی‌دلیل برای او قائل بشوم و بگویم این هم کار او را انجام می‌دهد که از اصل هم دروغ است؛ بعد هم خودم و مردم را یک عمری معطل این دروغ بکنم، بدبخت‌ها را وادار بکنم که در کنار این دروغ زانو بزنند، بیچاره‌ها را به عبادت در محراب این دروغ وادار بکنم و عمرشان را که لحظه‌به‌لحظه با گردش میلیاردها چرخ در این عالم به‌وجود می‌آید، در لجنزار غفلت، بی‌خبری و پوچی بریزم و اسم آن را بندگی و عبادت بگذارم.

-سرنگونی مشرکین در گمراهی

قرآن مجید چقدر زیبا می‌گوید که کار اینان «فِی ضَلالٍ بَعید» است؛ قرآن مجید گاهی به «فِی ضَلال؛ در عمق گمراهی‌اند» تعبیر دارد؛ گاهی به «فِی ضَلالٍ مُبین؛ در عمق گمراهی آشکار هستند» تعبیر دارد و گاهی هم می‌گوید «فِی ضَلالٍ بَعید» هستند؛ یعنی در گمراهی دوری قرار دارند که از دسترس خارج است. جان انبیا به لب رسید و اینهایی که در «فِی ضَلالٍ بَعید» بودند، نجات پیدا نکردند. آنها انبیا را در معرض استهزا قرار دادند، مسخره می‌کردند و به انبیا می‌خندیدند؛ یعنی به علم، حقیقت، عقل، دانایی، اندیشه، تفکر و حقیقت می‌خندیدند.

-پای‌کوبی بشر بر تیره‌بختی‌اش‌ و غصهٔ انبیا و اولیای الهی بر حال آنها

در این ده روزی که در کنار منبر پیغمبر(ص) بودید، هر روز بخشی از این مسئله را شنیدید که بشر از زمان قابیل به بعد تا حالا، در چه تیره‌بختی سرنگونش کرده‌اند و برای این سرنگون شدنش به نفهمی جشن هم می‌گرفت و پای‌کوبی هم می‌کرد که از خدا، از حقایق، از سعادت دنیا و آخرت و از آدمیت و انسانیت دور مانده است. اینها می‌خندیدند، پای‌کوبی می‌کردند و جشن می‌گرفتند، اما انبیا برای اینها غصه می‌خوردند و گریه می‌کردند. شنیدید که انبیا برای این جنس دوپا چقدر گریه کرده است! در قرآن مجید آمده است به‌جای اینکه این جنس دوپا در سر خودش بزند و بر آوارگی و بدبختی خودش گریه کند، انبیا برای او گریه کرده‌اند؛ زنده بودند و انبیا برای اینها عزاداری می‌کردند. جنگ جمل تمام شده بود، امیرالمؤمنین(ع) برای کشته‌های دشمن گریه می‌کرد که چرا اینها هشت در بهشت به روی آنها باز بود و به جهنم رفته‌اند؟! اصلاً شما شنیده‌اید که قهرمانی پیروز برای دشمن شکست‌خورده گریه کند؟ این فقط کار اولیای الهی و دل‌سوزان واقعی بوده است؛ کار آنهایی بوده که بافتشان دریای محبت، احسان و عشق به انسان بود و دستشان هم پیش هیچ‌کس دراز نبود.

 

اعلام انبیا بر بی‌نیازی به مردم

نمی‌دانم چندبار در قرآن نمونهٔ این آیه یا سبک این آیه یا آیه‌ای به‌معنای این آیه نازل شده و پروردگار به انبیا و اولیائش اعلام کرده است که به امت‌های خودتان بگویید: «وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ»، ما یک دِرهم پاداش هم از شما نمی‌خواهیم و جیبی برای شما ندوخته‌ایم؛ ما نجات شما را می‌خواهیم و هشت درِ بهشت را به روی شما باز کرده‌ایم، فقط می‌خواهیم شما از این درهای باز رحمت الهی وارد بهشت بشوید و هیچ‌چیزی از شما نمی‌خواهیم. انبیا با مردم از پول حرفی نزدند و برای خودشان به مردم نیازی نداشتند.

پیغمبر(ص) در آن ساعتی که به‌دنیا آمدند، رسم عرب بود که بچه را به دایه می‌دادند. نمی‌دانم چرا! مادرهای خودِ بچه‌ها هم شیر داشتند، اما رسم بود؛ یک رسم حاکم که خاندان پیغمبر(ص) هم به این رسم پایبند بودند. یک خانم روستایی که برای خود شهر هم نبود، از دِه آمده بود و به‌دنبال بچه‌ای می‌گشت که تازه به‌دنیا آمده باشد، این بچه را بگیرد و به دِه ببرد، شیر بدهد و پولی گیر او بیاید. علت دیگری نداشت، یعنی یک هدف اقتصادی برای دایه‌ها مطرح بود. این خانم دهاتی هم یک طرف سینه‌اش که طرف راستش بود، بر اثر بیماری یا یک حادثه خشک شده بود و یک قطره شیر هم نداشت، خودش هم یک بچه به‌دنیا آورده بود. این خانواده دو شتر ماده و احتمالاً دو-سه‌تا هم گوسفند ماده داشتند و روزی چند لیتر شیر شتر و گوسفند هم صبح‌ها داشتند که یک‌خرده را می‌فروختند، یک‌خرده هم برای بچهٔ شیرخواره و غذای خودشان نگه می‌داشتند و استفاده می‌کردند.

پیش خودش گفت: اگر یک بچه به من بدهند، می‌گیریم و به ده می‌بریم، یک‌خرده شیر با طرف چپ سینه‌ام به بچهٔ خودم می‌دهم و یک‌خرده هم به این بچه‌ای که می‌گیرم، بقیهٔ کمبود شیر دو بچه را هم از همین شیر دام خودم تأمین می‌کنم. دایه‌های دیگر هم رفته بودند، به عبدالمطلب(ع) گفتند: یک زن روستایی مانده که شیر دارد، فرمود: بگویید بیاید، ببینیم چه می‌شود! به حلیمه خبر دادند، آمد. به عبدالمطلب(ع) گفت: من خودم هم یک نوزاد دارم، یک‌طرف سینه‌ام هم شیر دارد، یک‌طرفش هم خشکیده است و شیر ندارد، اما دو حیوان ماده -شتر و گوسفند حالا یا گاو- دارم که شیر آنها خوب است. از طرف چپ سینه‌ام که شیر دارد، به این دو نوزاد شیر می‌دهم و کمبودش هم با شیر همین چند حیوان ماده تأمین می‌کنم. شما هم هرچه خواستید به من بدهید، من قبول می‌کنم و چون‌و‌چرایی ندارم.

عبدالمطلب(ع) ادب و وقار و درستی را در چهرهٔ این خانم مشاهده کرد و قبول کرد؛ یعنی مشکلی نبود که بچه را از آن حیوانات مختصر و محدودی شیر بدهد که پیش او بود؛ شیری که با شیر انسان نزدیک‌تر بود. خدا ترکیب شیر گاو یا گوسفند را(حالا من بلد نیستم که کدام‌هایشان به شیر مادر نزدیک‌تر است) در سورهٔ مبارکهٔ نحل از شیر دام مادهٔ حلال‌گوشت، حواسمان جمع باشد که خدا حدود قائل شده است؛ نه هر شیری. گوشت و شیر آثار مثبت و منفی دارد و سینهٔ هر حیوانی که شیر داشت، نباید آن را به انسان انتقال داد. چرا خدا بعضی از گوشت‌ها و شیرها را حرام کرده است؟ از روی محبتش بوده، خدا که بخیل نبوده است. حالا روزی چند لیتر هم شیر خوک یا شیر سگ به بچه‌ها بدهند، پروردگار که بخلی ندارد؛ اگر مارک حرمت به بعضی شیرها یا بعضی گوشت‌ها زده، این مارک حرمت را از روی شدت محبتش زده است که این ساختمان از نظر معنویت و تربیت ویران و خراب نشود و این بچه اخلاق سگ و خوک نگیرد.

 

دین اسلام، کامل‌ترین دین

-بخل انسان به دین خدا

خدا در همهٔ امور هدایت کرده است؛ دین ما خیلی دین کاملی است، اما روزگار روزگاری است که بسیاری‌ از مردم نسبت به دین خدا طبع بخیلی دارند؛ حالا نسبت به پول که معروف است فلانی بخیل است، این بخل هم بد است و آدم را به جهنم می‌برد. در آیهٔ 180  سورهٔ آل‌عمران است: آدمی که نسبت به مال بخیل است، چون ضعیف را در فشار قرار می‌دهد، همهٔ مال را که پروردگار مفتِ من قرار نداده و مال‌الله است. من هم سهمی در این عالم از مال دارم و پروردگار عالم اضافهٔ مال من را از روی موج محبتش سهم دیگر بندگانش قرار داده است. درست است که تو زحمت کشیده‌ای و صدمیلیون یا دویست‌میلیون پول گیر تو آمده، همهٔ آن را که نمی‌توانی بخوری! می‌توانی؟ مقداری هم حق دیگر بندگان من است، حالا دست و پا نداشته است که گیر بیاورد، تو دست و پا داشته‌ای و گیر آورده‌ای، مال دیگر بندگان من پیش تو آمده است، به آن کمربند نبند و آزاد بگذار که به بندگان دیگر من هم برسد. تو هم محبت داشته باش، دل‌سوز باش، عاطفه داشته باش!

-دین غیر از محبت نیست

روایت خیلی زیبایی در «اصول کافی» آمده است که از امام صادق(ع) می‌پرسد: محبت این است که آدم نسبت به مردم دوستی کند و این جزء دین است؟ یعنی از قوانین دین خداست که آدم به همسایه، پدر، مادر، رفیق، اهل مملکت، غریبه، یهودی، مسیحی یا زرتشتی محبت داشته باشد؟ آیا محبت جزء مقررات دین است؟ امام صادق(ع) می‌فرمایند: «هل الدین الا الحب» اصلاً دین چیز دیگری هم غیر از محبت هست؟ خیلی حرف است! دین غیر از محبت چیز دیگری هم هست؟ ما چهل‌سال است که هم به همدیگر کم محبت کرده‌ایم، هم به ما کم محبت کرده‌اند و خیلی‌ها را به خاطر بی‌محبتی فراری داده‌ایم. همیشه که نباید مُشت ‌ما روی سر مردم بلند باشد! ما باید دستمان روی سر مردم باز باشد و موج محبت از کف دست ما بر روی سر مردم انتقال پیدا بکند.

-محبت خدا در قرآن

مگر خدای ما با موجودات چه‌کار می‌کند؟ اگر یادم باشد، من خودم یک روز قلم برداشتم و رحمان و رحیم را از طریق این معجم‌ها در قرآن شمردم. محبت خدا در قرآن، آن‌هم به‌صورت صیغهٔ فعل مشبهه یا خیلی عجیب‌تر بالاتر از فعل مشبهه یا صیغهٔ مشبهه(یک مقدار گیج هستم)، پروردگار عالم محبت خودش را 217بار در قرآن مطرح کرده است؛ صفت مشبهه یا صیغهٔ مبالغه، آن‌هم نه نسبت به گاو و گوسفند(آنها جداست)، بلکه نسبت به بندگانش. 217بار، آن‌هم در کتابی که آیاتش محدود است، نه معانی آن، کم نیست و خیلی حرف است!

-محبت دیوانه‌کنندهٔ خداوند در قیامت

در روایات و دعاها که مسئلهٔ محبت پروردگار عالم دریاوار مطرح است. مسئلهٔ محبتش در دنیا یک بحث است و مسئلهٔ محبتش در قیامت دیوانه‌کننده است. امام صادق(ع) می‌فرماید موج‌اندازی محبتش در قیامت به‌صورتی است که ابلیس در بخشیده شدن خودش طمع می‌ورزد. نمی‌دانم می‌گیرید که قرآن و ائمه(علیهم‌السلام) چه می‌گویند! ابلیس، همانی که در اوّل کار، اصلاً هنوز سر کسی را کلاه نگذاشته بود، هنوز کسی را گمراه نکرده بود و نوک انگشتش به یک نفر، یعنی به آدم(ع) و خانمش گیر کرده بود و یک تلنگر به آنها زد، بیشتر از این هم نبود. خیلی کار بزرگی نکرده بود، کرده بود؟ هیچ جای قرآن که ندارد! «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 36)، آن‌هم که در آیات قرآن دیدید، طولی نکشید و پروردگار عالم آدم(ع) را پذیرفت، تمام درهای رحمت را به روی آدم باز کرد.

-خداوند، همه‌کارهٔ عالم خلقت

اگر ابلیس هم مثل حضرت آدم(ع) به پیشگاه پروردگار رجوع می‌کرد، به روی او هم باز می‌شد، اما خودش دلش نمی‌خواست که به پروردگار برگردد؛ ولی اگر همان ‌وقت به خدا برمی‌گشت، خداوند «فَتَابَ عَلَیه» را برای او هم تحقق می‌داد. در عین حال، در روایاتمان است که حالا من نمی‌دانم از زمان آدم(ع) تا زمان موسی(ع) چند قرن گذشته بود و در این چند قرن چقدر زن و مرد را گمراه کرده بود! همهٔ کارها به‌دست یک نفر است: «لا اله الا الله» و «لا مؤثر فی الوجود الا الله» درِ چون‌وچرا هم بسته است، هیچ‌کسی حق فضولی ندارد که چرا این کار را کردی؟ به تو چه! تو چه‌کارهٔ عالم خلقت هستی؟ دلم می‌خواهد همه را ببخشم، به تو چه! اصلاً تو چه‌کارهٔ بندگان من هستی؟

-سجدهٔ بر قبر آدم(ع)، شرط بخشش ابلیس

ابلیس در زمان موسی(ع) آمد و به کلیم‌الله گفت: از خدا بخواه تا من را ببخشد. موسی‌بن‌عمران(ع) به پروردگار گفت: ابلیس آمرزشِ تو را می‌خواهد، راه دارد؟ خطاب رسید: آری، به قبر آدم سجده کند، من می‌بخشم. دیگر کوتاه‌تر از این جاده به مغفرت؟ فردا آمد و گفت: برای ما کاری کردی؟ گفت: آری، خدا فرمود به ابلیس بگو، خیلی خدا عجیب است! به موسی نگفت که به او بگو متکبرِ بدبخت! از زمان آدم تا حالا چقدر زشتی داشته‌ای، حالا از راه رسیده‌ای و می‌گویی من را ببخش.

دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر××××××××که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود

چون کلیدها همه به دست او و کرمش نامتناهی است.

-گریهٔ بر خدا، عبادتی بزرگ و ارزشمند

آدم می‌خواهد از شوق آیه یک گوشه بنشیند و برای خدا گریه کند. همیشه که نباید برای مرده‌هایمان –پدر، مادر، خواهر- گریه کنیم، همیشه که نباید برای انبیا گریه کنیم، یک‌خرده هم بنشینید و برای خدا گریه کنید. گریهٔ برای خدا خیلی عبادت بزرگی است، «البکاء من خشیة الله»، گریهٔ برای خدا خیلی باارزش است. نمی‌دانید ابی‌عبدالله(ع) دیشب تا صبح چقدر گریه کردند! زین‌العابدین(ع) می‌گویند پدرم دیشب نخوابیدند؛ حالا گریهٔ شوق بوده، خوف بوده، نمی‌دانم! همهٔ سلول‌های ابی‌عبدالله(ع) عاشق خدا بود و عاشق هم که می‌دانید، گریه دارد. عشق گریه‌آور است، عشق خیلی خوب است، اصلاً مایه‌ای شیرین‌تر، بهتر و محرک‌تر از عشق در این عالم نیست. حالا عشق مجازی هم همین‌طور است، شما ببینید جوانی که عاشق دختری می‌شود و به او نمی‌دهند، می‌نشیند گریه می‌کند، مگر معشوقه‌اش مرده است؟ زنده است و راست‌راست راه می‌رود، اما این جوان می‌نشیند و زارزار گریه می‌کند. «البکاء من خشیة الله» جزء عبادات زیبای اسلامی است.

-فاصلهٔ انسان تا خدا

جوان‌ها، خانم‌ها و دخترخانم‌ها، راه خیلی نزدیک است. یکی به عارفی گفت فاصلهٔ انسان تا خدا چقدر است؟ گفت: دو قدم، از دنیا و خودت بگذر، به خدا می‌رسی؛ عارف دیگر گفت: آن عارف راه را خیلی گرفته است، از خودت بگذری، به او می‌رسی؛ فاصله این‌قدر دور نیست.

-کبر در برابر خدا، عامل تباهی

فردا ابلیس آمد و گفت: کار ما چه شد؟ موسی(ع) گفت: به پروردگار گفتم، گفت برو و به قبر آدم سجده کن، من می‌بخشم. این حرف خدا را گوش می‌دادی، اینکه مایه‌ای نداشت! کبر را معالجه کن تا کار درست بشود. به موسی(ع) گفت: من به زنده‌اش سجده نکردم، حالا بروم و به مرده‌اش سجده کنم! سنگینی به خدا نشان نده، حیف است! در کوی ما شکسته‌دلی می‌خرند و بس.

 

خیر انسان در رفاقت با خدا

-آتش دوزخ، پیامد خوشی‌های دنیوی

«من قال لا اله الا الله مخلصا» چیزی را با خدا قاتی نکن؛ نه خودت، نه پدرت، نه مادرت، نه زنت، نه بچه‌ات، نه صندلی‌ات و نه پولت را قاتی نکن؛ وقتی فقط خدا باشد، این‌قدر خیر می‌بینی که دیگر می‌خواهی از شوق دق کنی. رفیقی داشتم که خیلی خدایی بود، گاهی به قول شماها، حالت دیوانگی به او دست می‌داد، مچ من را می‌گرفت و می‌گفت کجاست؟ من می‌خواهم قربانش بروم، می‌خواهم همهٔ وجودش را ببوسم. اصلاً پریشان می‌شد، حالش به‌هم می‌خورد. خیلی خدایی بود! خیلی خوش بود، نه از این خوشی‌هایی که مردم دارند؛ اینها خوشی نیست، قرآن می‌گوید زیر این خوشی‌ها آتش دوزخ است.

-توحید، یعنی خود هفت بهشت

توحید کلید نیست؛ خود هفت بهشت است، نه کلید در بهشت. راه را نباید گم کرد! خیلی حرف راجع‌به توحید یادداشت کرده بودم؛ البته نه توحید استدلالی. این توحیدی که من می‌خواستم برای شما بگویم، یک‌پارچه حالا به قول علمی آن، توحید فطری و به قول تهرانی آن، توحید عاطفی بود. یادداشت‌های خیلی زیادی قبل از محرّم نوشته بودم که هیچ پیش نیامد و همه به مقدماتش گذشت.

مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر×××××××ما هنوز اندر اوّل وصف تو مانده‌ایم

-توحید، زیباترین و باعاطفه‌ترین سخن‌ها

نمی‌خواهم از این حرف‌ها بیرون بیایم و نمی‌خواهم هیچ حرف دیگری هم روی منبرها بزنم؛ دلتنگ و افسرده می‌شوم. این حرف، یعنی توحید، زیباترین، خوشمزه‌ترین و باعاطفه‌ترین حرف است. شما مدیران مساجد و هیئت‌ها، نمی‌دانم از هر صنفی در این جلسات می‌آیید. پنجاه شب دیگر از محرّم و صفر مانده است، از گویندگانی که در مساجد و حسینیه‌ها و هیئت‌ها دعوت می‌کنید، بخواهید که برای شما از توحید عاطفی بگویند. توحید دلیل نمی‌خواهد و فطری است. خدا با خودتان است، برای اثبات دلیل نمی‌خواهد. انبیا برای اثبات خدا نیامده‌اند، بلکه آمده‌اند تا پرده‌هایی را کنار بزنند که روی توحید کشیده شده است. حالا خدا این حرف خودش است: «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»(سورهٔ ق، آیهٔ 16)، من از رگ گردن به انسان نزدیک‌تر هستم. این دلیل نمی‌خواهد، می‌خواهد؟

ای خسته درون تو نهالی است×××××× کز هستیِ آن تو را کمالی است

ای سایه‌نشین هر درختی×××××××بنشین به کنار خویش لَختی

هرچه را در این عالم می‌خواهی، از درون خودت پیدا کن؛ چون درون خودت است. بقیه را هم دم مرگ حالی‌ات می‌کنند و خودت هم حالی‌ات می‌شود که پوچ بوده است و یک‌مرتبه عین بادکنک می‌ترکد و می‌بینی که هیچ‌چیزی در آن نیست. خیلی به‌دنبال این حرف‌هایی نباش که هست! برایتان خوشمزه هم نیست، از سر شب تا صبح پای رادیو و تلویزیون بنشین، هیچ‌چیزی گیر تو نمی‌آید و خوشمزه هم نیست. حرف را تمام کنم، این حرف که تمام‌شدنی نیست، اگر تا قیامت حرفت را بزنند، باز اوّل حرف هستند و تمام نمی‌شود. فدایت بشوم، تو چقدر شیرینی!

 

بغض زمینیان و عرشیان در عاشورای حسینی

ساعت چند است؟ طبق روایات تاریخی‌مان به حدود ساعت سه‌ونیم برگردم؛ حالا خیلی هم توقع روضهٔ زیاد از من نداشته باشید! از صبح تا حالا دیگر نفسی برای من نمانده است. انگار صدای ناله‌های بچه‌ها که می‌دوند و بابا بابا می‌گویند، عمو عمو می‌گویند، مدام در گوشم است. در گودال افتاده است، نمی‌توانند بفهمند که شهید شده است یا نه! شمر گفت: من الآن روشن می‌کنم که زنده است یا نه؟ خیلی صدای بدی بود، گفت: به خیمه‌ها حمله کنید! شب که دیگر به خانهٔ مردم حمله نمی‌کنند، حسین(ع) تا این صدا را شنید، هر کاری کرد که سرپا بلند شود، دید دیگر نمی‌تواند؛ توانش رفته بود، تشنه بود، داغ‌دیده بود، پر از زخم بود و تیرِ پیشانی و قلب قدرتی برای او نگذاشته بود.

حسین جان، دلم نمی‌خواهد این‌جوری برای تو حرف بزنم. دختر پیغمبر(ص)! مرا در روز قیامت به‌عنوان روحانی، عالم یا طلبهٔ قم صدا نکن؛ اگر بنا باشد که مرا صدا کنی، بگو روضه‌خوان بچه‌ام کجاست؟ من دلم به همین عنوان خوش است.

سر زانو بلند شد، تا بلند شد، فهمیدند زنده است؛ برگشتند. معلوم شد می‌خواهند به خیمه‌ها حمله کنند؛ کسی برای او نمانده است. ابی‌عبدالله(ع) چقدر وفادار است! اوّل روی خود را به کوفه کرد: «فنادی یا مسلم بن عقیل و یا هانی بن عروه»، دید جوابی نیامد. خدا نیاورد کسی را به یاری صدا کنی و نتوانند جوابت را بدهند! جواب نیامد، پس به آن بدن‌ها رو کرد: «یا حبیب، یا بریر، یا زهیر، یا مسلم بن عوسجه، یا حر بن یزید»، جواب نیامد! به بدن قطعه‌قطعهٔ اکبر رو کرد: «پسرم»، جواب نیامد! به نهر علقمه رو کرد: پشت‌وپناهم، عَلَم‌دار من، «مالی انادیکم فلا تجیبونی» چه شده است که هرچه صدایتان می‌کنم، جوابم را نمی‌دهید؟ من حسین هستم، چرا جواب نمی‌دهید؟ من شما را برای خودم صدا نمی‌زنم! حسین جان، اگر ما بودیم، جوابت را می‌دادیم؛ ما نبودیم.

هیچ‌کس جوابش را نداد، اینجا روضهٔ امام صادق(ع) را بخوانم: هر کسی هر اسلحه‌ای در دستش بود، با اسب در گودال ریختند و از روی بدنش حرکت کردند. هنوز آفتاب غروب نکرده، سر بر بالای نیزه است، با سر به خیمه‌ها حمله کردند؛ بچه‌ها از یک‌طرف آتش می‌بینند و از یک‌طرف سر بابا را بر بالای نیزه می‌بینند. چه‌کار کردند! می‌خواستید چه‌کار بکنید؟!

 

 

تهران/ حسینیهٔ آیت‌الله علوی/ دههٔ اوّل محرّم/ تابستان1397ه‍.ش./ سخنرانی دهم

برچسب ها :