شب سوم، یکشنبه (1-7-1397)
(خـــــــــــــــوی بقعه شیخ نوایی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
ایستاده در مصائب با قرآن
انسان از زمانی که زندگی را شروع میکند تا لحظهای که از دنیا بیرون میرود در معرض انواع حوادث و مصائب و رنجها و بلاها و سختیهاست، خداوند مهربان برای اینکه انسان خودش را در برابر طوفان بلاها و مصائب و مشکلات نبازد، ارزشهای وجودی خود را از دست ندهد، دنیا و آخرتش را بر باد ندهد، ساختمان عقل و فطرت و ایمانش را در معرض خرابی قرار ندهد، یک طوفان شکن سر راه زندگیش قرار داده؛ اسم این طوفان شکن را قرآن گذاشته است. هیچ کس از هجوم این بلاها و مصائب و مشکلات در امان نیست، امان و پناهگاه قرآن است، با قرآن مجید میتوانید زیان و ضرر بلاها و شرّ مصائب را برطرف کنید.
رسول خدا میفرماید: «اذ التبست علیکم الفتن فعلیکم بالقرآن» وقتی بلاها، فتنهها، مشکلات به شما هجوم کرد من شما را به قرآن سفارش میکنم. شما بعد از وجود مبارک رسول خدا شخصیتی را در عقل و عظمت و شخصیت و انسانیت مانند امیرمؤمنان(ع) نمیشناسید، این حقیقتی است که همه بر آن اتفاق دارند.
نظر اهل سنت دربارۀ علی(ع)
یک جملۀ زیبایی یکی از دانشمندان بزرگ اهل سنت دربارۀ امیرالمؤمنین(ع) دارد که یک جملۀ بینظیری است، خلیل بن احمد میگوید: «احتیاج الکل الیه» کل در همۀ امور به او نیازمند هستند «و استغنائه عن الکل» و علی بن ابیطالب از کل بینیاز است؛ به عبارت سادهتر همه گدای او هستند و او گدای هیچ کس نیست، این دلیل بر این است که علی بن ابیطالب امام کل است، «دلیلٌ علی انهُ امامُ الکل» یک حقیقت ثابت شدهای است.
اهل تسنن هفتاد بار نقل کردند حاکم دومشان در کارگردانی کشور، در مسائل اجتماعی، در مسائل فقهی دچار مشکل شد و بلد نبود حل کند، علنی گفت: علی بن ابیطالب را بیاورید. این هفتاد بار در یک رساله به نام «نوادر الاثر» ثبت است، این رساله موجود هم هست. امیرالمؤمنین(ع) را آوردند به پنج دقیقه نکشید مشکل را حل کرد، حاکم هم جلوی مردم بی رودبایستی گفت: اگر علی نبود آبروی ما به باد رفته بود.
همه به علی(ع) نیاز داشتند و او به یک نفر در هیچ چیز و هیچ موردی نیاز نداشت. بزرگترین فقیه و مؤلف و مرجع و معلم و نویسندۀ شیعه شیخ طوسی بود که هر روز در بغداد بر اساس پنج مذهب درس میداد، پنج نوع طلبه در کلاس درسش حاضر بودند، بر اساس فقه اهلبیت، فقه حنفی، فقه شافعی، فقه حنبلی و فقه مالکی، همۀ این پنج فقه در ذهنش بود. شخصیت کمی نبود، هزار سال است حوزههای علمیه سر سفرۀ این عالم با عظمت ایرانی نشستند.
شیخ طوسی نقل میکند: امیرالمؤمنین(ع) در ضمن یک دعا از پروردگار عالم درخواست میکرد، من این دعا را نقل میکنم که شما برادران و خواهرانم به خصوص شما جوانان عزیز فقط بدانید قرآن چیست. در این دعا درخواست اولش این بود: «اللهم الشرح بالقرآن صدری» قبل از اینکه من این جمله را معنی کنم به زمان موسی بن عمران، حضرت کلیم الله برمیگردم.
موسی در کوه طور
اولین بار که موسی صدای مستقیم خدا را میشنود، اولین بار در کوه طور، پروردگار عالم با صدای خودش، خودش را به موسی معرفی میکند. بعد از اینکه مسئلۀ توحید را به موسی اعلام میکند، موسی را به قیامت توجه میدهد، بعد توجه او را به نماز میدهد، بعد او را به این معنا توجه میدهد که من تو را به پیغمبری انتخاب کردم، حالا وظیفه داری از کوه طور با برادرت به مصر بروی.
خدا به موسی میگوید: فرعون در همۀ امور حیات طغیان کرده است «اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى»(طه، 33 و 34). پروردگار موسی را میفرستد برای مبارزۀ با یک عنصری که آلوده به تمام گناهان است و یک نیروی بسیار پرقدرتی هم همراهش است، ارتش دارد، پول دارد، خزانه دارد، سرباز دارد، فرهنگ دارد، بتخانه دارد، قدرت دارد. پروردگار عالم موسی را با یک یار ـ هارون برادرش ـ مأموریت داده برو با یک چنین دولت بزرگ و ارتشی با چنین نیرو و قدرتی مبارزه کن.
برای اینکه بدانید قدرت انحراف فرعون تا کجا بوده، در سورۀ قصص برایتان شرح میدهد: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْض»(قصص، 4) فرعون در کشور مصر خود را از تمام مرد و زن برتر به حساب آورده بود، این برتری را در سورۀ طه توضیح میدهد، در تمام مصر به مغز تمام مرد و زن قبولانده بود «فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»(نازعات، 24) مالک برتر شما من هستم و کل شما بردۀ من هستید، همه هم قبول کرده بودند، این مسئله را در روح و جان مردم تنیده بود.
مقاومت ایران در برابر ظلم
مگر میشود مردم یک چنین مسئلهای را باور کنند؟ بله میشود، مگر ترامپ دو روز نیامد، مگر عربستان قبلاً زمینهسازی نکرده بود ربکم الاعلی را به خاندان سعود؟ مگر بعد از دو روز یک چک نقد پانصد میلیارد دلار مال مسلمانها را نگرفت داخل جیبش نگذاشت، مگر نبرد امریکا، مگر وقتی رسید آنجا نگفت رفتم در یک مملکتی از گاو شیرده پانصد میلیارد دلار برایتان گرفتم، مگر صدای آلسعود از این توهین درآمد؟ نه، مگر در تمام دنیا صدایش درنیامد که اینها گاو هستند، شیر در پستانشان پر بود، باید میدوشیدم، من هم دوشیدم. این «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى» است.
شما میگویید من این «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى» را قبول ندارم، اسلحه به روی شما کشیدند و میگویند: قبول کن و الا تو را میکشیم، قبول کن و الا تحریم را ادامه میدهیم، این داستان شماست. شما هم اگر قبول کنید به جای خدا او «رَبُّكُمُ الْأَعْلى» است، کاری به کارتان ندارند، شما یک مهر بزن پای حرفش و بگو باشد، «رَبُّكُمُ الْأَعْلى» تویی، هیچ کاری با شما ندارند.
فرعون ظالم
«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً» وحدت بندگان من را به هم ریخته بود، مردم را گروه گروه کرده بود، دسته دسته کرده بود، «يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُم» بخشی از مردم را بسیار ناتوان کرده بود که کمر راست نمیکردند، «يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ» جوانهای مردم را ذبح میکرد، «وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُم إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِين»(قصص، 4) هر فسادی را مرتکب میشد. کشور دست او بود، ارتش هم دستش بود، خزانۀ مملکت هم دستش بود، ثروت هم دستش بود و در مقابل این قدرت گسترده، خداوند یک گلیم پوش با برادرش را مأمور کرد بروید مبارزه کنید.
گرهگشایی کلمه «رب»
دقت بفرمایید، حرف خدا دو کلمه بود، «اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى»(طه، 33 و 34). حالا نوبت حرف به موسی رسید، من به درخواستهای بعدی کار ندارم که هفت هشتتا درخواست کرد، آن درخواستی که ریشهای بود، آن درخواستی که میتوانست موسی را تا آخر مبارزه سرپا نگه دارد، ضعیفش نکند، سستش نکند، کمرشکنش نکند، در مقابل بلاها و حوادث و مسخره کردن و خندهها شکستش ندهد، فراریش ندهد، سستش نکند، بلاها او را نشکند، یک درخواست بود.
گفت رب، نگفت یا الله، یا رحمان؛ چقدر انبیا زیبا حرف میزدند، چقدر حرف با ادب است، رب! ای مالک من! چقدر خوب است. ما همیشه توجه به این معنا داشته باشیم که ما یک مالک داریم، یک آقا داریم، یک همه کاره داریم، ما وقتی توجه به این حقیقت نداشته باشیم خداوند به ما میگوید که غیر از من کس دیگری هم داری برو سراغ همان، ما را به این و آن واگذار میکند و این و آن هم پدر ما را درمیآورند. خداوند یواش یواش هم به ما حالی میکند که این که به آن دلگرم بودی، دیدی هیچ کاره بود؟ این بر سرت زد، دیدی کاری از دستش برنمیآمد؟
«رب» چقدر این کلمه عالی است، مالک من، کلیددار من، تکیهگاه من، همه کارۀ من، مربی من، تربیت کنندۀ من، چقدر عالی است. در دعای کمیل از همۀ کلمات «رب» بیشتر در آن تکرار شده، در دعای عرفۀ ابیعبدالله(ع) «رب» بیشتر تکرار شده، در ابوحمزه زینالعابدین «رب» بیشتر تکرار شده، در دعاهای انبیا در قرآن «رب» بیشتر تکرار شده، اگر میخواهد کارتان حل شود در رکوع و سجود و قنوت ـ عدد هم لازم نیست ـ یا رب یا رب زیاد بگویید، باحال بگویید، با اخلاص بگویید، با گریه بگویید، کارتان را راه میاندازد.
آدم و حوا
آدم و حوا را از بهشت بیرون کردند، حقشان هم بود چون خود پروردگار با محبت به هر دو گفت: کل این بهشت به شما حلال «وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما» از این بهشت از هر کجایش هر چه دلتان خواست گوارای وجودتان باد، «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَة»(بقره، 35) فقط به این یک درخت نزدیک نشوید؛ آنها هم گوش ندادند، این همه نعمت را رها کردند و به این یک درخت نزدیک شدند، آنها را بیرون کردند، چه کسی آنها را بیرون کرد؟ خودشان، خودشان را بیرون کردند.
خدا اهل دعوت به درون است، خدا کسی را بیرون نمیکند، آن کسی که وسوسهشان کرد و بیرونشان کرد خودشان بودند. خدا اهل بیرون کردن از نعمتها نیست، سابقه ندارد خدا کسی را از نعمتهایش بیرون کند، سابقه ندارد خدا نعمتهای داده را از کسی بگیرد، مردم خودشان نعمتها را از دست میدهند. خدا برتر از این است که نعمت داده شده را از کسی بگیرد، اصلاً به خدا تهمت نزنید، خیلی بد است، خیلی زشت است.
چه چیزی از خدا بخواهیم؟
یک روایت باحال برای شما بخوانم، هر کجا یادتان آمد و دلتان خواست گریه کنید. یک کسی شب داخل مسجد به پیغمبر اقتدا کرد... از پیش خودتان هیچوقت کاری نکنید، اگر تصمیم به کاری گرفتید، سراغ قرآن و روایات یا یک عالم ربانی بروید، بپرسید ببینید درست است یا درست نیست، آن وقت وارد شوید. آن شخص همینطور که در حال قنوت بود، ـ لازم نیست آدم همان قنوتی که امام میخواند بخواند ـ پیغمبر داشت قنوت میخواند و این هم برای خودش شروع کرد قنوت خواندن، در قنوت گفت: خدایا من طاقت عذاب قیامت را ندارم، ما قبل از مسلمان شدن خیلی عوضی بودیم، به جای قیامت میخواهی ما را عذاب کنی همینجا ما را گوشمالی بده، عذاب ما را نیانداز قیامت، ما طاقت نداریم.
آن شخص آمد خانه، لرزید و تب کرد و درد گرفت، در رختخواب افتاد، نماز ظهر را نیامد. پیغمبر هم که در مهربانی حرف اول را میزد، سلام نماز را داد و گفت: این رفیق ما کجاست؟ هر کس نمیآمد مسجد همان روز میپرسید. گفتند: آقا سخت مریض شده و در رختخواب است. فرمود: برویم دیدنش. پیامبر فرمود: تو که دیشب هیچچیزت نبود، چرا اینطور شدی؟ گفت: دیشب در قنوت به خدا گفتم ما قبل از مسلمان شدن بت پرست بودیم، عوضی بودیم، زناکار بودیم، بدکار بودیم، ما طاقت عذاب قیامت را نداریم، هر جریمهای میخواهی ما را در قیامت در معرضش قرار بدهی در این دنیا کلک جریمۀ ما را بکن. ما آمدیم خانه اینطور شدیم.
پیغمبر رنگش تغییر کرد و فرمود: خیلی اشتباه کردی تو در نماز رفتی در خانۀ کریم و به کریم گفتی من را تازیانه بزن؟ به کریم گفتی من را فلک کن؟ به کریم گفتی من را جریمه کن؟ تو چرا نپرسیدی و با کریم حرف زدی؟ گفت: آقا به کریم چه بگویم؟ فرمود: از این به بعد جریمه میخواهی، نعمت میخواهی، هر چه میخواهی به کریم بگو: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّار». تو را چه به اینکه به خدا بگویی من را بزن، آدم باید بلد باشد با خدا چطور حرف بزند و به خدا چه بگوید.
هبوط در کویر
خدا آدم و حوا را بیرون نکرد، صریح قرآن است «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيه»(بقره، 36) شیطان آنها را بیرون کرد. یک وقت نگویید خدا آن دو را بیرون کرد. خداوند میفرماید: من از هیچ نعمتی کسی را بیرون نمیکنم، مگر خودتان باعث شوید خودتان را بیرون کنید، یا دستتان را بگذارید در دست شیطان و او شما را بیرون کند.
از آن باغ آباد داخل کویر آمدند، هیچچیز پیدا نمیشد؛ یک دانه گندم، یک دانه عدس، یک برگ سبز، میدانید چه کار کردند؟ در سورۀ اعراف میگوید: این زن و شوهر ادب کردند، با ادب روی خاکها نشستند، در سورۀ اعراف است «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِين»(اعراف، 23) خدایا ما دوتا خودمان به خودمان ظلم کردیم، «إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا» نگفتند ما را بیامرز، خیلی جالب است، ما خودمان به خودمان ظلم کردیم و اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی «لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِين» اگر ما را نیامرزی حقت است، ما نباید به خودمان ظلم میکردیم. خدا در سورۀ بقره میگوید: «فَتابَ عَلَيْهِ، إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم»(بقره، 37) به آنها برگشتم و قبولشان کردم، من بسیار توبه پذیرم.
در دعای کمیل هم میگوید: «یا سریع الرضا» تو کسی را معطل نمیکنی که به گنهکار بگویی برو یک ماه دیگر بیا، برو دو ماه دیگر بیا، صبر کن بیایی مکه، صبر کن بیایی کربلا؛ نه، همین امشب در همین مجلس گنهکار به خدا بگوید اشتباه کردم، میبخشد. «یا سریع الرضا».
درخواست موسی برای مبارزه
خداوند موسی را با یک گلیم ـ گلیم پوش بود چون چوپان بود ـ و با یک برادر مأموریت داده برود در مقابل قدرتمندترین دولت زمان، با آن ارتش و ثروت و خزانه و دولت و فرهنگی که تحمیل به مغز مردم کرده، مبارزه کند. اولین درخواستی که موسی از خدا کرد: «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي»(طه، 25) خدایا یک حوصلۀ گسترده، شرح صدر به من عنایت کن که من در مقابل فرعون و ارتش و مسخرههایش و خندههایش و رد کردنهایش و استهزا کردنهایش خسته نشوم، از کوره در نروم، از مسئولیتم فرار نکنم و بمانم.
اگر ما این شرح صدر را نداشته باشیم، از بلاهای دنیا، از پیری، از فقر، از ورشکستگی، از کسادی، از مشکلات، از اوقات تلخی بعضی از مدیرها، از گوش ندادن حرفها، از بسیاری از بلاها از کوره در میرویم؛ هم از خدا میبرّیم، هم از پیغمبر میبرّیم، هم از دین میبرّیم، هم از عبادت میبرّیم و هم از سعادت دائمی و همیشگی جدا میشویم، برای دو روز دنیا آخرت ابدی را از دست میدهیم.
عشق بازی با خدا
این شرح صدر را از کجا به دست بیاوریم؟ امیرالمؤمنین(ع) میگوید: «اللهم اشرح بالقرآن صدری» خدایا با کمک قرآن این حوصلۀ گسترده را به من عنایت کن که بلاها و طوفانهایی که به من رو میکند، من موج این بلاها و طوفانها را با کمک قرآن مجید در هم بشکنم و تا آخر عمرم علی بمانم. و علی ماند.
زندگی امیرالمؤمنین(ع) خیلی عجیب است. یک وقتی در خانه کسی نبود، تک و تنها بلند شدم، کتاب زندگی امیرالمؤمنین(ع) را برداشتم، هوا هم خوب بود و رفتم داخل حیاط خانه روی زمین نشستم، زندگی امیرالمؤمنین(ع) را خواندم و بلاهایی که سرش آوردند، همینطور که در کتاب میخواندم، نمیتوانستم خودم را نگه دارم و زار زار هم گریه کردم.
مالک اشتر میگوید: یک روزی بیرون کوفه دیدم به یک درختی تکیه داده، مثل سیل اشکش روی صورتش میریزد، آمدم جلویش نشستم و گفتم علی جان چه حادثهای برایت اتفاق افتاده؟ فرمود: مالک! در تمام تاریخ ملتها از دست دولتهایشان اشک ریختند، ولی تنها حاکمی که از دست ملتش اشک میریزد منم. پرسیدم: چرا علی جان؟ فرمود: برای اینکه این ملت به هیچکدام از حرفهای من گوش نمیدهد.
علی(ع) روی منبر به مردم فرمود: مردم دل من را آب کردید مانند نمکی که در آب، آب میشود. روی منبر فرمود حوصلهای که من کردم، حوصلۀ سنگینی بود؛ من حوصله کردم مانند کسی که تیغ تیز در چشمش فرو رفته بود و نمیتوانست دربیاورد؛ استخوان تیز در حلقش گیر کرده بود و نمیتوانست بیرون بکشد و فرو هم نمیرفت. این همه بلا در هفته سرش میآمد، شب جمعه کمیل میگوید از اول دعا صورتش را میگذاشت روی خاک و کمیل میخواند، تا آخرش اشکش بند نمیآمد.
این همه بلا میکشید و با خدا عشق بازی میکرد، این همه بلا سرش میآمد و شب شنبه تا شب جمعۀ دیگر در نخلستانهای کوفه، نصف شب گاهی میآمدند رد میشدند، صدای نالهاش را میشنیدند و نمیدانستند چه کسی است، میآمدند جلو به دادش برسند میدیدند مثل چوب خشک روی زمین افتاده، میآمدند جلو میدیدند علی است، میآمدند در خانهاش که بگویند بابا مرده بروید جنازهاش را بردارید؛ اهل خانه میگفتند نترس نمرده، علی هر شب چند بار مثل چوب خشک روی زمین میافتد. بلاها را کشید و یک قدم از ایمان عقبنشینی نکرد. عشق بازی با خدا هر روز در علی موجش بیشتر شد.
شرح صدر در اولیای خدا
شما میخواهید معنی شرح صدر را بدانید؟ کسی که قرآن بفهمد بالاترین حوصله را پیدا میکند، در مقابل انواع بلاها بالاترین حوصله را دارد. شب عاشورای ابیعبدالله(ع) را ببینید، شب عاشورای اصحابش را ببینید، نمیخواهم بگویم بروید چهار بعدازظهر گودال قتلهگاه را ببینید، نه، شب عاشورا زینالعابدین(ع) میفرماید: از اول شب تا نماز صبح از خیمۀ پدرم و یارانش مثل کندوی زنبور عسل صدای زمزمۀ مناجات بلند بود، مثل عاشقی که به معشوقش رسیده است.
حوصلۀ انبیا را ببینید. وقتی امیرالمؤمنین(ع) شهید شد، زینالعابدین(ع) دو سالش بود. عمر زینالعابدین(ع) پنجاه و هفت سال بود، به خدا قسم در این پنجاه و هفت سال یک بار آب خوش از گلوی زینالعابدین(ع) پایین نرفت. در «صحیفۀ سجادیه» میگوید «عمّرنی ما کان عمری بذلة فی طاعتک» تا زمانی که میبینی و میدانی عمر من در طاعت تو مصرف میشود، مرگ من را نرسان.
چقدر حوصله؟ چقدر شرح صدر؟ چه روحی؟ یک عمر آدم آب خوش از گلویش پایین نرود و یک بار زبانش به گلایه باز نشود، یک بار به پروردگار نگوید این چه وضعی است؟ این چه اوضاعی است؟ یک بار به خدا نگوید تو که قدرت داری نمیشود یک روزه همه چیز را تغییر بدهی؟
«اللهم اشرح بالقرآن صدری» باید قرآن را فهمید که با خدا و با انبیا و با ائمه چگونه باید زندگی کرد.
عشق به همسر، عبادت خاص
یک عدهای بودند من بعضیهایشان را دیده بودم، میترسم گوشههایی از زندگیشان را بگویم و باور نکنید، خیلی کلاسشان بالا بود، میترسم جوانها اصلاً باور نکنند. یکی را که کمی بتوانید باور کنید برایتان بگویم، بعضیهایشان را نمیتوانید باور کنید.
در محل ما یک قصاب بود؛ هشت نه نفر بودند از اولیای خدا، من طلبۀ قم بودم، هجده نوزده سالم بود که خداوند متعال در آن هجده نوزده سالگی به من خیلی لطف کرد و من را با آنها آشنا کرد. من با آن ده دوازده نفر اولیای خدا گاهی میآمدم تهران و میرفتم پیش آنها نماز ظهر و عصرمان را به آن قصاب اقتدا میکردیم. هنوز زنده است، در دهۀ عاشورا یک روز آمد جلسۀ صبح، من خیلی هم خوشحال شدم.
این قصاب زندگی بسیار مختصری دارد، به او گفتم حالتان چطور است؟ گفت: مگر خدا بندهای خوشتر از من دارد که حالم را میپرسی؟ تو که میدانی خدا خوشتر از من ندارد. ده سال است همسرش جلوی چشمش در رختخواب افتاده و نمیتواند بلند شود، یک نفر جرأت ندارد به او بگوید همسرت را ببر سالمندان، اصلاً جرأت ندارند به او بگویند.
من یک بار فقط به او گفتم چه کار میکنی با او؟ گفت: چه عبادت خاصی خدا در کاسۀ من گذاشته است؛ حرف زدن با او، محبت به او، غذا گذاشتن در دهان او عین رضایت الله است، وقتی به این زن محبت میکنم احساس میکنم خدا به من میگوید «بارک الله». خدا چه رفیقهایی گوشه و کنار دارد؟
وسعت دل در فقر
یک روز ایشان به من گفت، داستانی که میگویم برای پنجاه سال پیش است. ایشان گفت: فلانی من که در این مغازۀ قصابی درآمد زیادی ندارم ولی رفقا پول به من میدهند که به مستحقها میرسم، یک آدم مؤمنی است چهارتا دختر دارد، فعلاً درآمدش بسته شده و چرخش نمیچرخد. خدا خیلی خدای عشقی است، گاهی چرخی که میچرخد را میایستاند که بنده را امتحان کند، چه کارهای؟ یکدفعه همۀ دلها را تعطیل میکند، یک منبر تکی هم از آدم دعوت نمیکنند که ببیند چند مرده حلاجی؟
ایشان گفت: چرخ ایستاده، چیزی داری به این کمک کنی؟ گفتم: بله، من عصرهای چهارشنبه که از قم میآیم یک پولی برایت میآورم که اندازۀ خرج یک هفتهاش باشد. یک هفته، دو هفته، پنج هفته... یک هفته چهارشنبه آمدم در مغازهاش و پول به او دادم و رفتم. صبح جمعه ـ خانۀ ما نزدیک مغازهاش بود ـ آمدم رد شوم، صدایم کرد و پول را پس داد. گفتم: نبود؟ گفت: بود. گفتم: پس چرا پول را ندادی؟ گفت: پول را به او دادم، به من گفت که من نمیدانم این پول را چه کسی میدهد، سلام به او برسان و بگو که شام و ناهار و صبحانۀ پنج شنبه و جمعه و صبح شنبه را از جای دیگر خدا برایم رسانده، این پول به من حلال نیست، ببر بده به خانوادهای که غذای این دو روزه را ندارند. این چه شرح صدری است؟ چه تحملی است؟
سوگواره
(تا بیخبری ز ترانۀ دل/ هرگز نرسی به نشانۀ دل/ تا چهره نگردد سرخ از خون/ کی سبزه دمد ز دانۀ دل/ از موج بلا ایمن گردی/ آنگه که رسی به کرانۀ دل/ از خانۀ کعبه چه میطلبی/ ای از تو خرابی خانۀ دل/ در مملکت سلطان وجود/ گنجی نبود چو خزانۀ دل/ جانا نظری سوی مفتقرت/ کاسوده شود ز بهانۀ دل).
(به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند/ که تو در برون چه کردی که درون کعبه آیی)
نمیدانم کدام از شما دختر سه چهار ساله دارید وقتی بچههای دیگر اذیتش میکنند، گریه میکند و میگوید بگذار شب بابایم بیاید... (اگر دست پدر بودی به دستم/ چرا اندر خرابه مینشستم/ اگر دردم یکی بودی چه بودی/ اگر غم اندکی بودی چه بودی/ به بالینم طبیبی یا حبیبی/ از این هر دو یکی بودی چه بودی).
وضع خرابه را به هم ریخت، زینالعابدین(ع) بغلش گرفت و راهش برد، آرام نشد، میگفت: من بابایم را میخواهم. سکینه آمد بغلش گرفت، سرش را روی شانۀ خواهر گذاشت و زار زار گریه کرد، میگفت: من بابایم را میخواهم. عمه آمد بغلش گرفت، میگفت: من بابایم را میخواهم. نهایتاً سر بریدۀ بابایش را آوردند، وقتی سر بریده را بغل گرفت «من الذی ایتمنی علی صغر سنی» چه کسی من را به این کودکی یتیم کرد؟ «من الذی خضب شیبک» محاسنت را چه کسی به خون سر رنگین کرد؟ «من الذی قطع وریدک».
خوی/ بقعه شیخ نوایی/ دهۀ دوم محرم 97/ جلسۀ سوم