لطفا منتظر باشید

شب هفتم، پنجشنبه (5-7-1397)

(خـــــــــــــــوی بقعه شیخ نوایی)
محرم1440 ه.ق - مهر1397 ه.ش
12.01 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

تخریب انسانیت

می‌دانیم که ما آفریده شدۀ وجود مقدس پروردگاریم، به فرمودۀ خودش در قرآن کریم برای تک‌تک ما در این کرۀ زمین مدت معینی را برای زندگی مقرر فرموده است، چگونه باید در این زمین زندگی کنیم؟ این چگونگی را بر عهدۀ خود گرفته و راهنمایی را ویژۀ خود قرار داده است، چرا؟ چون کسی غیر از او به بافت ما، به وجود ما، به نیازهای ما، به امروز و به فردای ما آشنا نیست، او می‌داند که ما کیستیم و چیستیم و نیازهای ما از چه قرار است.

آنچه را که خداوند از زمان آدم ارائه کرده، اسمش هدایت است. اگر هدایت او را که بر اساس مصلحت ما و خیر دنیا و آخرت ما نظام داده شده، قبول نکنیم، رو به گمراهی آوردیم، رو به ذلالت و رو به تاریکی آوردیم و با دست خودمان کلنگ برداشتیم و ساختمان انسانیت خود را در معرض تخریب قرار دادیم.

این تعبیر را شما در قرآن مجید می‌بینید: «يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِم»(حشر، 2) تأویل آیه این است که با دست خودشان خانۀ انسانیت خود را خراب می‌کنند و چیزی از خودشان باقی نمی‌گذارند. این ظلم سنگینی است که انسان بنای خدا را خراب کند، چراغ فطرت خدا را در مملکت وجودش خاموش کند، عقلی را که خدا داده از کار طبیعی خودش بیاندازد.

 

درون پاک، برون پاک

ما در آیات قرآن مجید می‌خوانیم کسی که هدایت خدا را بپذیرد و خودش را به دست این فرهنگ و آن فرهنگ، این مدرسه و آن مدرسه، این مکتب شرقی و این مکتب غربی ندهد، از نظر پروردگار عالم مؤمن است. مؤمن یعنی انسانی که درون درست، سالم و مستقیم و برون صالح و شایسته‌ای دارد. چقدر این انسان می‌ارزد؟ این مرد یا این زن با یک چنین درون سالمی، با یک چنین برون درستی، چقدر می‌ارزد؟ من در این زمینه دو سه‌تا روایت و دو سه‌تا آیه برایتان بخوانم.

آیۀ «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا» مربوط به درون پاک، درون سالم؛ و «وَ عَمِلُوا الصَّالِحات»(بقره، 277) مربوط به برون پاک و برون سالم است. یک مقدار توضیح بدهم؛ یک مرد یا یک خانمی است که درونش از بخل، حسد، حرص، کینه، دوئیت، ریا و غرور پاک است، یعنی اخلاق او خوب است؛ قرآن می‌گوید: درونش اخلاق بهیمی یعنی حیوانی، اخلاق سبوعی یعنی درندگی، اخلاق شیطانی ندارد.

هر کدام از این حرف‌هایی که امشب برایتان می‌زنم ده شب بحث دارد. اخلاق سبوعی در سورۀ اعراف است. اخلاق شیطانی در اغلب آیات قرآن است. اخلاق بهیمی شاهکار آیه‌اش در سورۀ مبارکۀ محمد(ص) است: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعام»(محمد، 12). اخلاق بهیمی: «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث»(اعراف، 176)، «إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِين»(اسرا، 27). انسان موجود عجیبی است، در رنگ‌پذیری اعجاب انگیز است؛ اگر وصل به هدایت ‌الله نباشد، رنگ درندگان را می‌گیرد و هم رنگ حیوانات را می‌گیرد و هم رنگ شیاطین را.

 

رنگ شیاطین

همۀ مردها و همۀ خانم‌ها می‌توانند که نه رنگ شیاطین، نه رنگ درندگان، نه رنگ بهائم را داشته باشند؛ درون ایشان نور است «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاس»(انعام، 122). برادران و خواهرانم! این آلودگی‌های بهیمی و سبوعی و شیطانی که نباشد و درون پاک باشد، نور جایش اینجاست. در حد ظرفیت انسانی و در حد پاکی به دست آورده، این نور تجلی می‌کند. این نور در حد خودش یک سلسله واقعیات را به آدم نشان می‌دهد. من می‌توانم از کتاب‌ها برایتان نقل کنم و هم از مشاهدات خودم می‌توانم برایتان نقل کنم.

 

تجلی نور خدا در خواب

امام صادق(ع) چندی از آیات سورۀ یونس را توضیح می‌دهد «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ  الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»(یونس، 62 تا 64) امام صادق(ع) می‌فرماید: حداقل این است که در خواب نشانت بدهند، لازم هم نیست پیغمبر و امام باشی، حداقل این است که در پاکی درون، آن نور را به تو بدهند و در خواب بتوانی ببینی، اگر در بیرون هنوز توانش را پیدا نکردی.

یوسف هشت نه سالش بود که این نور درونش تجلی کرد. صبح بیدار شد و به پدرش گفت: «يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِين»(یوسف، 4) این در خواب است. این سخن قرآن است. من خیلی دلم می‌خواهد حرف‌هایم متکی به قرآن باشد که شما باور کنید، یا به روایات کتاب‌هایی مثل «اصول کافی» و کتاب‌هایی شبیه آن.

 

عالمان حسین‌آباد و بیدآباد

اصفهان دوتا محل داشت که الان یکپارچه شده، آن وقت از هم جدا بود؛ یک محل حسین‌آباد و یک محل بیدآباد. من تقریباً جدا بودن این دوتا محل را از هم دیده بودم، شهر بزرگ نبود. من یک سفر اصفهان رفتم، سیزده چهارده سالم بود، حسین‌آباد جنوب رودخانۀ زاینده رود بود و بیدآباد شمال زاینده رود بود.

من سر قبر این دوتا عالم هم زیاد رفتم، چون به هر دوی آنها ارادت دارم؛ هر دو عالم هم سیصد سال است خانوادۀ علمی هستند، یعنی هنوز هم عالم و علم در این دوتا خانواده تولید می‌شود. اولین عالم خانوادۀ حسین‌آباد، مرحوم آیت‌الله العظمی حاج میرزا ابراهیم کلباسی بوده، شخصیت فوق‌العاده‌ای بود. من قبل از محرم اصفهان منبر می‌رفتم و یکی از نوادگان ایشان، بیشتر شب‌ها پای منبر من می‌آمد. آدم عالم و آدم برجسته‌ای بود، به او گفتم: چندتا طلبه داری؟ گفت: نهصدتا. خوب هم اداره می‌کرد، رفتم حوزه و فعالیت‌هایش را دیدم، کارهای قلمی‌اش را هم آورد و به من داد.

عالم بیدآباد مرحوم آیت‌الله العظمی شفتی بود، آقا سید محمد باقر، که من یک داستان عجیبی از ایشان دارم برای ایام طلبگی‌اش است، آن را باید یک بار دیگر برایتان بگویم، چون از بحث امشب می‌مانم. یک شب در مسجد سید روبه‌روی قبر خودش این داستان را در حضور دوتا فرزند عالمش گفتم و آنها هم تأیید کردند.

 

کمک طلبه به یک سگ

شبی که خانم ایشان درد زاییدن داشت، مادرزنش به او گفت: این دختر من و خانم تو در حال زایمان است و ما نان خالی هم نداریم. ایشان بلند می‌شود و می‌رود این محل و آن محل تا گذرش می‌افتد به قصاب‌خانه‌ای که تعطیل شده بود، غروب بود، یک دست جگر و دل و قلوه‌ای که ظاهراً خریدار نداشت و خیلی سالم نبود، داخل آشغال‌ها انداخته بودند، این طلبه این را برمی‌دارد و تمیز می‌کند و داخل یک دستمال می‌گذارد. درحال گذر از روی پل چوبی و گلی صدای زوزۀ یک سگ از زیر پل می‌شنود، سرازیر می‌شود و می‌بیند سگی شش هفت‌تا توله زاییده و توله‌ها هم همه چشم‌ها بسته، سینۀ مادر هم خشک، هیچ چیز ندارد.

ایشان می‌نشیند این جگر و دل و قلوه را تکه‌تکه می‌کند و به آن سگ می‌دهد، آن هم می‌خورد و سینه‌اش پر شیر می‌شود و بچه‌هایش شیر می‌خورند. ایشان هم با دست خالی بلند می‌شود و خانه می‌آید. قرآن می‌گوید حیوانات شعور دارند و نطق دارند. آن سگ دنبال این طلبۀ سید دعا می‌کند و ایشان بعداً از بزرگ‌ترین مراجع شیعه می‌شود و خداوند ثروت عجیبی به او می‌دهد که این مسجد سید را می‌سازد.

حالا داستانش به دست آوردن ثروتش طولانی است. یک کسی در منطقۀ شفت در رشت می‌میرد، ثروت هنگفتی از او می‌ماند و بچه نداشته، زنش هم مرده بود، می‌نویسد من یک قوم و خویش طلبه داشتم که سی چهل سال است او را ندیدم، نمی‌دانم زنده است یا مرده؟ بگردید او را پیدا کنید و کل ثروت من را به او بدهید. جماعت به اصفهان می‌آیند و او را پیدا می‌کنند و همۀ ثروت را به ایشان می‌دهند. ایشان هم این مسجد دوازده هزار متری اصفهان را می‌سازد که قبر خودش هم آنجاست.

ایشان هم در بیدآباد بود، این بده بستان‌ها را بیایید با هم داشته باشیم، خیلی کار صورت می‌دهد، حتی با سگ گرسنه هم بیایید بده بستان داشته باشید، چه برسد به انسان متدین مسلمان. خیلی از مسائل ما وابسته به دلار نیست، بی‌انصافی نکنیم، عباد خدا را گرسنه نگذاریم، عباد خدا را دچار گرانی ده برابر نکنیم، این نوع تبادلات ما را دچار خشم خدا می‌کند، فکر نکنیم پول بیشتری گیر می‌آوریم، اینها ریشۀ ما را می‌کند.

 

هر چه کنی به خود کنی

عالم درجه اول بیدآباد آقا سید محمد باقر است، عالم درجه اول حسین‌آباد مرحوم کلباسی است. مرحوم کلباسی می‌گوید: من در یک مسئلۀ علمی گیر افتاده بودم و از درون کتاب‌ها حل نمی‌شود، مغزم هم نمی‌کشید.

خدا بلد است چطور من را گیر بیاندازد؛ من عالمم، من تاجرم، من اداری هستم، من وزیرم، من وکیلم، من مداحم، اگر بخواهد دکمه را پایین بزند و گیرم بیاندازد، یک چشم‌برهم‌زدن است. یک کاری کن خدا گیرت نیاندازد، راهش هم این است که هیچ‌کس را گیر نیاندازی. بگذار جادۀ زندگیت صاف باشد، قطار زندگیت روی ریل حرکت کند، به کسی گیر نکند و کسی را گیر نیاندازد.

در این خانه‌هایی که می‌بینید یتیم زندگی می‌کند، بیوه‌زن زندگی می‌کند، بقال ضعیف زندگی می‌کند، رفتگر زندگی می‌کند، ضعیف‌المال زندگی می‌کند، مریض بی‌دارو زندگی می‌کند، آنچه وابسته به دلار نیست در فروش دلاریش نکن، گیرت می‌اندازد. (خداوند چوب به جا می‌زند/ اگر می‌زند بی‌صدا می‌زند) دیگر آدم از جا بلند نمی‌شود.

 

داستان مرحوم کلباسی

مرحوم کلباسی می‌گوید: هر چه فکر می‌کنم، مسأله حل نمی‌شود، کتاب‌ها را ورق می‌زنم حل نمی‌شود، به قول شما اعصابم در فشار قرار دارد. این نور اگر نور باشد، به فرمایش امام صادق(ع) حداقل در خواب کمکت می‌دهد. همۀ شما آیة‌الکرسی را حفظ هستید «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمات»(بقره، 257)، شب خواب بودم، دیدم وارد یک جلسه شدم وجود مقدس رسول خدا، امیرمؤمنان(ع)، صدیقه کبری(س) تا امام زمان هر چهارده‌تا نشسته‌اند، مرحوم آقا سید محمد باقر شفتی هم روبه‌روی فاطمه زهرا(س) نشسته، از علمای اصفهان فقط آقا سید محمد باقر بود.

خیلی خوشحال شدم و پیش خودم در خواب گفتم: صدیقه کبری(س) معدن علم الله است، آن مسئله‌ای که نمی‌فهمم و از کتاب‌ها هم حل نشد، می‌توانم از حضرت زهرا(س) بپرسم. آمدم دو زانو زدم و گفتم: خانم این مسئله حلش به چه صورت است؟ فرمود: از فرزندم محمد باقر شفتی بپرس. من که ایشان را می‌شناسم، یعنی حد علمی ایشان تا اینجاست؟ دستور صدیقه کبری(س) بود، برگشتم دو سه دقیقه مسئله را برایم حل کرد. بیدار شدم، وقت نماز شب بود.

با خدا زندگی کردن چه لذتی دارد! نماز شبم را خواندم، نماز صبحم را خواندم و بلند شدم از حسین‌آباد راه افتادم و آمدم این طرف رودخانۀ زاینده‌رود، تازه آفتاب زده بود که رسیدم بیدآباد. در خانۀ سید رفتم، در را باز کرده بودند و طلبه‌ها می‌آمدند، من هم وارد شدم و آمدم داخل اتاق درس، سید بلند شد و از من استقبال کرد و کنار من نشست. آهسته گفتم: آقا من چند روز است در این مسئله گیر کردم، این چطور باید حل شود؟ دیدم سید با یک دنیا ادب به من گفت: دیشب در محضر مادرم زهرا(س) که جوابتان را دادم.

این پاک‌سازی باطن جایش را به نور می‌دهد، این نور روشنایی است و تاریکی را فراری می‌دهد، راه را نشان می‌دهد، آینده را نشان می‌دهد، وضعم را نشان می‌دهد. این برای درون است که امام صادق(ع) می‌فرماید: حداقل در خواب نشانت می‌دهند.

 

بهترین خلق خدا روی زمین

در مورد پاک‌سازی بیرون توضیح ندهم چون طول می‌کشد. پاک‌سازی چشم یک روایت دارد، پیغمبر می‌فرماید: چشم را از نامحرم پاک کن، جلال خدا در وجودت تجلی می‌کند. پاک‌سازی گوش از شنیدن غیبت و تهمت، پاک‌سازی اینها همه هدایت است. پاک‌سازی زبان، پاک‌سازی دست، می‌دانید دست چه کارهای عجیبی انجام می‌دهد؟ در گوشه‌ای دوتا کلمه در این واتس‌آپ می‌نویسد و آبروی یک نفر را کمتر از پنج دقیقه در کل ایران می‌برد.

پاک‌سازی شکم از مال حرام، پاک‌سازی شهوت از لذت‌های حرام، پاک‌سازی قدم از مجالس حرام. وقتی درون با هدایت الهی و برون با هدایت الهی پاک شود، من مؤمن می‌شوم.

یک آیه و یک روایت برایتان در شب جمعه بگویم. این حرف خداست «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا» پاک‌سازی درون، «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» پاک‌سازی برون «أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة»(بینه، 7) من در تمام عالم وجود موجودی بهتر از انسان مؤمن ندارم.

روی زمین در خوی راه می‌رود، مرد یا زن است، سی سال یا بیست سال یا چهل سالش است، در تمام عوالم وجود بهتر از این ندارد. یک بار دیگر آیه را بشنوید و ببینید چطور آدم را سبک می‌کند، قرآن می‌خواهد آدم پر بزند و به عرش برسد «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا» ایمان برای درون است، «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» عمل برای حرکات بیرون است، «أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة» بریه یعنی جنبندگان، خیر در اینجا معنی افعل و تفضیل می‌دهد یعنی بهترین.

 

دیوانۀ تو هر دو جهان را چه کند

من یادم است این روایت را از شیخ بهایی دیدم، شیخ بهایی حدش خیلی بالاست. امام عسکری(ع) می‌فرماید: اگر ما دوازده امام و صد و بیست و چهار هزار پیغمبر روز قیامت در یک صف نشسته باشیم و یک مؤمن از جلوی ما رد شود، ما دوازده امام و کل صد و بیست و چهار هزار پیغمبر به احترام او از جا بلند می‌شویم. نمی‌دانم اینها را با قلب‌تان می‌گیرید یعنی چه؟

خواجه عبدالله انصاری به نظر من بعضی چیزها را فهمیده که شعر گفته (دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی/ دیوانۀ تو هر دو جهان را چه کند) آن وقت اتصال به عالم الهی، اتصال به عالم انبیا، اتصال به عالم ائمه از طریق مؤمن غوغا می‌کند، اتصال غوغا می‌کند و نمی‌گذارد فرار کنی، تو را نگه می‌دارد، جذبت می‌کند. اگر دوتا گناه مرتکب شوی گناه را برایت می‌شویند و تو را بر می‌گردانند، تو را می‌خواهند چون می‌ارزی، نمی‌گذارند تو را ببرند، نمی‌گذارند تو را بدزدند.

 

بشارت بهشت به حر

حر بن یزید به ابی‌عبدالله(ع) عرض کرد: آقا من می‌روم که کشته شوم، اما یک چیزی برایم حل نیست؟ فرمود: چیست؟ گفت: من مأمور ابن‌زیاد بودم که بیایم جلوی شما را بگیرم و هزار نفر هم در اختیار من قرار دادند، من راهم راه نادرستی بود، راه غلطی بود؛ اما من از کوفه که بیرون آمدم با این دو گوش خودم صدا شنیدم ـ صدا کننده را ندیدم صدا شنیدم ـ به من گفت: حر تو را به بهشت بشارت می‌دهیم. امام لبخند زد فرمود: تو مال مایی، دو روزه هم که رفتی ما نگذاشتیم بروی، نمی‌گذاریم هم بروی، ما شما را برمی‌گردانیم.

«ان روح المؤمن لأشد اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها» شدت اتصال مؤمن به خدا از شدت اتصال شعاع خورشید به خورشید شدیدتر است. این عظمت مؤمن است، عظمت مؤمن شدید است.

 

ماجرای اتاق نظام رشتی

یک جلسه‌ای بود روزهای جمعه یک ساعت و نیم هشت نه نفر بودند، من تازه طلبه شده بودم، یک کسی من را هدایت کرد به آن جلسه، از آن جلسۀ ده دوازده نفری یک نفر زنده است، من هم جوانترین آنها بودم، یعنی من آن وقت هفده هجده سالم بود و آنها چهل، پنجاه و شصت ساله بودند. شب جمعه است یادشان کنم.

یکی از چهره‌های آن جلسه یک پیرمرد هفتاد ساله بود به نام حاج غلامعلی قندی(ره)، یک خانه پانصد متری داشت در همان محل، یک روز جلسه تمام شد و ما دوتایی با هم راه افتادیم، هم کوچه بودیم، من جمعه‌ها باید بعدازظهر برمی‌گشتم قم که شنبه سر درس باشم. من با حاج غلامعلی درِ خانه‌اش رسیدم، به من گفت: وقت داری ده دقیقه بیایی خانۀ ما؟ گفتم: بله وقت دارم. گفت: می‌خواهم بیایی خانۀ ما طبقۀ بالا یک اتاق را نشان تو بدهم که خالی هم هست. گفتم: برویم.

حیاط بزرگی بود و دو سه طرف هم اتاق بود، دو طبقه بود، من را طبقۀ بالا برد، درِ یک اتاق را باز کرد و گفت: من اینجا را به هیچ‌کس ندادم، مستأجر اصلاً راه نمی‌دهم. چند سال در این اتاق نظام رشتی با دخترش زندگی می‌کرد، نظام رشتی یک واعظ بود و اهل رشت بود، آمد تهران و مانده بود، خانمش هم فوت کرده بود، خودش بود و دخترش.

این مطلب را بی‌واسطه نقل می‌کنم، اتصال را می‌خواهم بگویم، من نظام را ندیده بودم چون آن وقتی که این اتاق را نشان من داد من هفده هجده سالم بود و نظام چند سال بود که فوت کرده بود. سر قبرش شاه عبدالعظیم می‌رفتم. پیرمرد گفت: این نظام وقتی که تهران دعوتش می‌کردند، حتی در غیر محرم و صفر، روی منبر که می‌نشست با همۀ منبری‌ها فرق می‌کرد، همۀ منبری‌ها که روی منبر می‌نشینند می‌گویند: «بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین...» و خطبه می‌خوانند، این نظام وقتی می‌نشست روی منبر فقط خطبه‌اش این بود «صلی الله علیک یا ابا عبدالله» کسی نمی‌ماند که اشکش جاری نشود.

برادران خواهران! ارتباط و گریۀ بر ابی‌عبدالله(ع) را به بچه‌های خودتان انتقال دهید، اگر انتقال ندهید ضرر می‌کنید.

پیرمرد گفت: نظام مریض شد، من هم کرایه نمی‌گرفتم، خیلی خوشحال بودم که این شخص خانۀ ما زندگی می‌کند؛ به همین دلیل این اتاق را به هیچ‌کس اجاره ندادم، چون این اتاق برای من قیمت پیدا کرده بود.

حال نظام کم‌کم رو به آخرت رفت، روز مرگش من طبقۀ پایین بودم و می‌دانستم دیگر کارش تمام است. ساعت هشت نه صبح به دخترش می‌گوید: بابا یک کتری آب کن بیاور من را وضو بده. به او می‌گوید: بابا نماز صبحت را که خواندی، وضو برای چه؟ می‌گوید: برای اینکه من یکی دو ساعت دیگر بیشتر زنده نیستم، امروز آقایم می‌خواهد بیاید، درست نیست با چشم بی‌وضو نگاهم به ابی‌عبدالله(ع) بیافتد.

دختر بابا را وضو داد، به دختر گفت تو او را نمی‌بینی ولی وقتی داخل شد، تو دست من را در دستت بگیر، دستت را فشار دادم بدان که اربابم آمد. گفت: من هم ناظر بودم، تا دست دختر را فشار داد نیم‌خیز بلند شد و گفت «صلی الله علیک یا ابا عبدالله». این همان روایت پیغمبر است «ان روح المؤمن لأشد اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها»

 

سوگواره

(دل به دریای بلا در کربلا می‌زد حسین/ عشق بازان خداجو را صدا می‌زد حسین/ گرچه نقش پرچمش هیهات من الذلة بود/ باز نقشی تازه از قالوا بلی می‌زد حسین/ سیر در معراج قرب حضرت معبود داشت/ چون قدم در راه تسلیم و رضا می‌زد حسین/ تا نریزد خون پاک اصغرش روی زمین/ آسمان عشق را رنگ خدا می‌زد حسین/ چشم در چشم علی اکبرش وقت وداع/ بوسه بر آینۀ ایزدنما می‌زد حسین/ دست سقا را چو می‌بوسید در دریای خون/ بر سر ملک دو عالم، پشت پا می‌زد حسین/ خیمه‌های آل طه را چو آتش می‌زدند/ خیمه در جان و دل اهل ولا می‌زد حسین/ سبزپوشان فلک دیدند با فریاد سرخ/ از حرم تا قتله‌گاه زینب صدا می‌زد حسین/ دست و پا می‌زد حسین).

وقتی با زن و بچه با دخترها ریختند ـ امام زمان می‌گوید ـ داخل گودال دیدند شمر با آن بدن سنگین روی سینۀ ابی‌عبدالله(ع) نشسته، من که چنین روضه‌ای را اینجا نخواندم، زینب کبری با شمر درگیر شد و از روی سینه‌اش بلند شد، بلند شد با لگد زینب را زد و دوباره نشست روی سینه ابی‌عبدالله(ع)، از شدت تشنگی نمی‌تواند حرف بزند، فقط یک نگاه به قیافۀ شمر کرد و فرمود: «صدق جدی رسول الله» گفت: مگر جدت چه گفته؟ فرمود: قاتل تو مانند سگ قیافه دارد. بلند شد با لگد بدن را برگرداند.

 

خوی/ بقعۀ شیخ نوایی/ دهۀ دوم محرم 97/ جلسۀ هفتم

 

برچسب ها :