لطفا منتظر باشید

روز اول، دوشنبه (9-7-1397)

(تهران مسجد رسول اکرم (ص))
محرم1440 ه.ق - مهر1397 ه.ش
10.74 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم ‌الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

هدف‌دار بودن جهان و انسان

امام صادق(ع) به مسافری که برای بحث با حضرت، از مسیر دوری به مدینه آمده بود، فرمودند: فکر و اندیشه کن؛ بالاخره با فکرکردن به این نتیجه می‌رسی که سازنده، به‌وجودآورنده و آفریننده داری. وقتی با فکرکردن و اندیشه‌کردن، به این نتیجهٔ درست، مثبت و حق رسیدی، دوباره فکر کن که این آفرینندهٔ تو، از آفریدن و خلقت و به‌وجودآوردن تو، یک هدف مثبت و درستی داشته است. 

 

هدف خلقت از زبان انبیای الهی

این هدف درست و مثبت خدا چه بوده است؟ به خود تو اعلام نکرده، چون با تک‌تکِ آفریده‌ها تماس نگرفته و ارتباطی برقرار نکرده است. نیاز هم نبوده که شخصاً با تک‌تکِ آفریدگانش تماس برقرار کند و در گوش همۀ آنها بگوید که مراد و منظور من از آفریدن تو، چنین هدفی بوده است. تعدادی عاقل، پاک، بینا، عالِم و بی‌نظر را از میان بندگانش انتخاب کرده و اهدافش را از آفریدن انسان با آنها در میان گذاشته و بیشتر از این هم نیازی نبوده است. سپس به آنها فرموده هدف من را از آفریدن بندگانم به آنها اعلام کنید. آنها هم بین بندگانش آمده‌اند و با زبان محبت، عقل، حکمت و علم اعلام کرده‌اند که ‌ای مردم، مراد خداوند از خلقت شما این بوده است. حرف همهٔ انبیای الهی این است که جیب شما را در دنیا و آخرت، از ارزش‌ها و نعمت‌های ماندگارِ دائمیِ ابدیِ همیشگی پُر کند. آیا این را نمی‌خواهید؟ 

 

نیاز ذاتی انسان به خداوند

اگر بگویید که نمی‌خواهیم جیبمان از ارزش‌ها و نعمت‌های ابدی پر باشد، این حرف جاهلانه‌ای است؛ یعنی یک ندار به یک دارایی مثل پروردگار عالَم بگوید که من نمی‌خواهم جیبم به‌وسیلهٔ تو که غنی به ذاتی، در دنیا و آخرت از ارزش‌ها پر شود! نمی‌خواهم، یک معنی‌اش این است که نیاز ندارم و این دروغ است. وقتی در یک 24 ساعت، انسان به این همه نعمت نیازمند است، یعنی نمی‌تواند بدون آب، هوا، نور و مواد غذایی زندگی کند، دروغ است اگر بگوید من نیاز ندارم؛ پس نیازمند است و نمی‌تواند به پروردگار عالَم اعلام کند که من نیاز ندارم. اگر شخص نیازمندی به کریمی که می‌خواهد جیب دنیا و آخرتش را پر کند، بگوید من نمی‌خواهم، این دلیل بر حماقت است؛ یعنی بگذار من در دو جهت مادی و معنوی گرسنه بمانم تا نابود شوم! بنابراین نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم و نیازمند نیستم.

 

شباهت خلقت انبیا با سایر بندگان

بی‌نیاز فقط یک نفر است و آن هم پروردگار است. تمام انبیای الهی نیز نیازمند هستند، لذا همهٔ انبیا سر سفرهٔ پروردگار مهربان عالم بوده‌اند: «وَ مٰا جَعَلْنٰاهُمْ جَسَداً لاٰ یأْکلُونَ اَلطَّعٰامَ وَ مٰا کٰانُوا خٰالِدِینَ»[1] ما انبیا را به‌گونه‌ای خلق نکردیم که احتیاج به خوراک نداشته باشند. انبیا هم نیازمند لباس و خوراک و معیشت بوده‌اند که البته این یک بُعدِ نیاز انسان است.

 

تقدّم نیازهای معنوی انسان 

یک مرحلهٔ دیگر نیاز انسان، نیاز به ارزش‌هاست؛ یعنی انسان به ایمان، اخلاق و عمل صالح نیازمند است. اگر سر این سه‌ سفره هم ننشیند، حیوان است؛ در حالی که حیوان هم نیست، بلکه انسان است. در واقع، انسان در جواب پروردگار، از همه طرف دچار بن‌بست است و هرطوری بخواهد فرار کند، راه به رویَش بسته است. اگر بگوید من نیازی به ایمان، اخلاق و عمل صالح ندارم، معنی‌اش این است که من انسان نیستم، یعنی انسان آفریده نشده‌ام.

 

تفاوت خلقت انسان با سایر موجودات

پس تو چه هستی؟ حیوان هستم. خدا می‌گوید نه، دروغ می‌گویی؛ «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ».[2] من در آیات دیگر قرآن گفته‌ام که شتر آفریده‌ام و آن آفرینش دیگری است. «وَ اَلْخَیلَ»[3] اسب‌ها را آفریده‌ام که آن هم نوع دیگری از مخلوق من است. «وَ اَلْبِغٰالَ» قاطر آفریده‌ام؛ «وَ اَلْحَمِیرَ» الاغ آفریده‌ام؛ نحل یعنی زنبور آفریده‌ام.

 

تو که حیوان نیستی! اگر حیوان بودی، من قبول می‌کردم و می‌گفتم نیازمند سفرهٔ ایمان به معنای خاصِ آن و اخلاق و عمل صالح نیستی. حیوان نیستی، بلکه انسانی و من سفرهٔ دیگری غیر از آنها برایت پهن کرده‌ام.

 

برتری انسان بر سایر موجودات

با این بحث و گفت‌وگوی معنوی و باطنی با پروردگار عالَم، انسان به عمق این آیهٔ سورهٔ لقمان می‌رسد: «وَ أَسْبَغَ عَلَیکمْ نِعَمَهُ ظٰاهِرَةً وَ بٰاطِنَةً»؛[4] «عَلَيْكُمْ» یعنی برای شما و نه برای کل موجودات، «أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ» یعنی برای شما انسان‌ها. اگر آنها هم نیازمند هر دو سفره بودند، می‌گفت «أَسْبَغَ لِلمَخلوقات»؛ اما در قرآن مجید، سفرهٔ دوم ما را جدا کرده است؛ چون این سفرهٔ دوم، برای حیواناتِ دریا و صحرا و هوا پهن نشده است. چرا؟ چون نیازمند نبودند و لازم نداشتند. برای آنها یک سفره لازم بود؛ سفرهٔ مادی که برایشان انداختند، ولی برای ما به‌خاطر سبک خلقت و انسان‌بودنمان، دو سفره لازم بوده که هر دو را انداخته است: «نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً» یعنی نعمت مادی و معنوی.

 

نعمت‌های الهی

الف) نعمت‌های مادی پروردگار

در قرآن مجید می‌فرماید که در سفرهٔ مادی، با همهٔ حیوانات شریک هستید؛ چون در بدن با آنها شریک هستید. در یکی از آیات قرآن مجید، به بعضی از نعمت‌های زمینی اشاره می‌کند؛ بعد در پایان آیه می‌فرماید: «مَتَاعًا لَكُمْ»[5] اینها اجناس مورد بهره‌وری شما «وَلِأَنْعَامِكُمْ» و حیوانات شماست؛ چون شما شکم دارید، آنها هم دارند؛ شما بدن دارید، آنها هم دارند؛ شما غریزه دارید، آنها هم دارند؛ شما رشد جسمی دارید، آنها هم دارند؛ شما خواب دارید، آنها هم دارند؛ شما بیماری و دارو دارید، آنها هم دارند؛ پس شما با آنها در تمام مسائل جسمی، در سفره‌ای که پهن کرده‌ام، شریک هستید؛ اما در سفرهٔ معنوی شما ممتاز هستید. شما جدا می‌شوید و دیگر با آنها شریک نیستید. 

 

ب) نعمت‌های معنوی پروردگار

حالا از اینجا به بعد را گوش بدهید. اینجا دیگر ارزش‌های ما جدا می‌شود. ما سلسله ارزش‌هایی داریم که آنها ندارند. برای شما پیغمبر فرستادم، ولی برای آنها نفرستادم؛ چون آنها نیاز نداشتند. برای شما کتاب فرستادم، ولی برای آنها نفرستادم. برای شما قیامت قرار دادم، ولی برای آنها قرار ندادم. برای شما کاتبان عمل قرار دادم، ولی برای آنها قرار ندادم. برای شما مسئولیت قرار دادم، ولی برای آنها قرار ندادم. برای شما عبادت قرار دادم، ولی برای آنها قرار ندادم. برای شما پاداش و اجر و ثواب قرار دادم، ولی برای آنها قرار ندادم. حالا بر شما لازم است به‌خاطر این همه ارزشی که به شما داده‌ام، بندهٔ شاکر من باشید؛ چون خیلی به شما سرمایه داده‌ام که حتی به فرشتگان هم نداده‌ام. 

 

برتری انسان بر ملائکه

خدا میلیاردها فرشتۀ مقرب دارد. شما چهار فرشتهٔ معروف را در قرآن و کتاب‌ها می‌بینید: جبرائیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل. اینها در رأس تمام ملائکهٔ عالَم هستند. از تک‌تکشان بپرسید که برای شما، پیغمبری به رسالت مبعوث شده است؟ می‌گویند نه. بپرسید خدا یک گوشهٔ بهشت را برای شما خلق کرده است؟ خدا برای شما پاداش مقرر کرده است؟ پروردگار برای شما، انواع عبادت‌های پر از ثواب را قرار داده است؟ خدا برای شما ولایتِ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را قرار داده است؟ برای شما گریهٔ از خوف خودش را قرار داده است؟ می‌گویند نه. چیزهایی که خدا برای انسان قرار داده، برای فرشتگان قرار نداده است. این شکر دارد یا ندارد؟ چقدر باید شکر کنیم؟! 

 

ناتوانی انسان از شکر نعمت‌های الهی

در ابتدای «دعای عرفه» که هنوز ابی‌عبدالله(ع) ما را به آخر دعا نرسانده‌اند، می‌فرمایند: اگر عمر دَهر و روزگار را در اختیار من قرار بدهی که بخواهم شکر یک بندِ انگشت را که برای من ساخته‌ای، انجام بدهم، از عهده‌اش برنخواهم آمد. البته ما نمی‌دانیم عمر روزگار چه‌مقدار است؛ یعنی از وقتی که خدا زمان را ساخته و از زمانی که گردش اجرام به‌وجودآمده و ظاهراً بعد از شروع قیامت، بهشت، دوزخ و «خَالِدِينَ فِيهَا»،[6] زمان پایان ندارد.

 

بعد خود ایشان دلیل می‌آورند که چرا از عهده‌اش برنمی‌آیم؛ چون وقتی یک شکر کردم، برای این توفیقی که بابت آن شکر به من داده‌ای، باید یک شکر دیگر انجام بدهم و برای توفیقی که به جهت آن شکر اول به من عطا کرده‌ای، یک شکر دیگری به جا بیاورم. برای دومی و سومی هم باید یک شکر به جا بیاورم و این اصلاً امکان ندارد! حالا من چه‌کار کنم تا بندهٔ شاکری بشوم و واقعاً خیالم راحت شود و از اضطراب دربیایم که بالاخره شکر به جا آوردم یا نه. این را باید از اهل‌بیت(علیهم‌السلام) پرسید که دل ما بابت شکری که به جا آوردیم، کجا راحت می‌شود.

 

معنی حقیقی شُکر

چقدر زیبا به ما یاد داده‌اند: «شُكْرُ النِّعْمَةِ اجْتِنَابُ‏ الْمَحَارِم‏»[7] شُکر یعنی هزینه‌نکردن نعمت خدا در غیر آنچه خدا گفته است. حالا ما که از اول این‌کاره نبوده‌ایم و تا وقت مردن هم این‌کاره نخواهیم بود و هیچ‌کس هم نمی‌تواند گردن ما بگذارد. مثال می‌زنم: انگور یک نعمت خداست. ائمهٔ ما می‌گویند شکر این انگور، این است که انگور را انگور بخوری و آن را تبدیل به مشروبِ نجس نکنی. این شکر نعمت است. شکر نعمت بدنت این است که ماه رمضان با این بدنت روزه بگیری. شکر نعمت چشمت این است که با آن به ناموس مردم خیانت نکنی. شکر نعمت زبانت این است که به خودت، خدا، زن و بچه‌ات، مردم و اهل مملکت دروغ نگویی. این شکر است. «اجْتِنَابُ‏ الْمَحَارِم»، این معنی شکر است. این‌طور شکرکردن، باطن آدم را آرام می‌کند و آدم راحت می‌شود.

 

یکی از بهترین درس‌های انبیا

پروردگار عالَم در قرآن مجید، یک آیه دارد که خیلی آیهٔ جالبی است. آیه از قول موسی‌بن‌عمران(ع) است. داستان زندگی حضرت موسی(ع) بسیار نورانی است. از اول ولادت تا وقت مرگش که خیلی مرگ عجیبی هم بوده، فقط درس است. دقیقاً معلوم نیست که ایشان چند سال در دنیا زندگی کرده است، ولی زندگی‌اش از زمانی که در رحم مادر بوده تا وقتی که دفن شده، درس است و خیلی زندگی پرعبرت و پردرسی دارد. 

 

یکی از این درس‌ها که خیلی درس زیبایی است، این است. البته نمی‌گویم تمام مردم دنیا، چون تمام مردم دنیا که دنبال خدا و قرآن نیستند، ولی کاش حداقل شیعه این آیه را در دنیا بلد بود. کاش شیعه هرکجا زندگی می‌کرد، این آیه را بلد بود که دل اهل‌بیت(علیهم‌السلام) از دست شیعه خوش باشد. آیه خیلی کوتاه است: «قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ»[8]. شما در قرآن مجید این آیه را ببینید که یک خط هم نمی‌شود. این یکی از بهترین درس‌هایی است که می‌شود از انبیا گرفت.

 

معنای «ربّ»

«رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ» خدایا، ای مالک من، ای پروردگار من، ای رب من. اگر در کلمهٔ رب خیلی باریک شوید، معنایش این می‌شود: ای وجود مقدسی که همه‌جور حقی به من داری و من نمی‌توانم حقوق تو را از خودم سلب کنم. من نمی‌توانم بگویم تو حق مالکیت به من نداری، چون این حق را داری. نمی‌توانم بگویم حق رازقیت، عبادت، حیات و طاعت به من نداری، چون داری. تو یک نفر، تمام حقوق را بر عهدهٔ من داری؛ این معنای رب است.

 

خداوند، مالک حقیقی

«رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ» اینجا که «ب» بر سر «ما» آمده (بِمَا)، احتمال قوی دارد که معنای این «ب»، سببیت باشد. ای مالک من! خیلی عالی است که آدم معانی اسمای الهی را بداند. خیلی سودمند است که من بدانم مالک من در این عالَم یک نفر است. مالک من نه پدرم است، نه مادرم، نه خودم، نه دولت، نه آمریکا، نه زمین و نه آسمان؛ بلکه مالک من یک نفر است. هرچه در این عالَم هست، مانند خود من، مملوک و نسبت به من هیچ‌کاره است. نعمتی است کنار من و هیچ‌چیز دیگری نیست. 

 

غفلت از خدا، عامل بلا

چقدر دانایی، علم و بینایی در این آیه هست! برادرانم، خواهرانم، در این دنیا هر بلایی سر هرکس آمده و می‌آید، محصول تلخِ غفلت است. غفلت یعنی آدم در زندگی یاد خدا نباشد. در این صورت، همه‌جور بلایی سرش می‌آید. 

 

چند نمونه از نعمت‌های الهی

ای مالک من، به سبب مجموعه نعمت‌هایی که به من داده‌ای، من به مردم مجرم در جرمشان کمک نمی‌دهم. نعمت‌هایی مثل یک موی بدن، پوست بدن، دندان، چشم، بینی، آب داخل دهان که هشتاد سال از سه‌ چشمهٔ زیر زبانم به‌صورتِ آب شیرین می‌جوشد. اگر این آب نمی‌جوشید، لثه و زبان و تمام عصب‌های داخل دهان من خشک می‌شد و از بین می‌رفت؛ اما سه‌ چشمهٔ آب شیرین از زیر زبان من راه انداختی که در همه حال، زمانی که خوابم، بیدارم، راه می‌روم، می‌نشینم یا در سفرم، این چشمه کار خودش را می‌کند. از گوشهٔ چشم من آب شوری راه انداختی که چشمم همیشه شسته شود. از داخل گوش من آبی تلخ راه انداختی که هیچ حشرهٔ موذی‌ای نتواند داخل گوشم برود. اگر هم برود، نابود می‌شود. ما نمی‌توانیم نعمت‌ها را بشماریم!

 

پرهیز از ضایع‌کردن نعمت‌های الهی

«رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ» این حرف برای چندهزار سال پیش است. ما نمی‌دانیم زمان موسی(ع) تا زمان ما چقدر فاصله دارد. چقدر دانایی و علم و حکمت در این آیه موج می‌زند! «رَبِّ»، پروردگار من، به‌سبب کل نعمتی که به من داده‌ای و البته نعمت‌ها برای من نیست، بلکه تو نعمت‌ها را پیش من گذاشته‌ای، «فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ» تا روز مرگم، حتی برای یک بار هم محال است که من به مردمِ مجرم در جرمشان کمک بدهم. من وارد کمک به گناه نمی‌شوم، چون اگر بخواهم وارد کمک به گناه بشوم، باید با نعمت تو به گناهِ گنهکار کمک بدهم. آیا اجازه دارم با نعمت‌های تو به گنهکار و مجرم و ظالم کمک بدهم؟ اگر این آیه را سربازان اسرائیل و آمریکا می‌فهمیدند، آیا حاضر بودند یک مورچه را بکشند؟ آیا حاضر بودند مال ملت‌ها را غارت کنند؟ از همین یک آیه بفهمیم که دنیا چقدر از حقیقت و واقعیت عقب افتاده است! انسانِ زمان ما، پرتِ از انسانیت است. چقدر این آیه عجیب است! «رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ» این درس عجیبی است.

 

ارزش واقعی انسان

خلاصهٔ بحث امروز اینکه، بندهٔ من! تو لیاقت داشتی، یعنی خلقتت این‌گونه است که لیاقت این را داشتی تا دو سفره برایت قرار بدهم. سفرۀ مادی را با حیوانات شریک هستی و این برای تو امتیازی نیست؛ نه کاخ امتیازی برای توست و نه خانهٔ هشتادنود متری دلیل بر بی‌ارزش‌بودنت است؛ نه آن کاخ نمرهٔ ارزش برای توست و نه این خانه‌های نود یا صد متری. علت این است که من به تو محل نگذاشته‌ام.

 

ارزش انسان در گرو دین، اخلاق و عمل صالح

امیرالمؤمنین(ع) در «نهج‌البلاغه»، یک خطبه دارند به نام «قاصعه» که خیلی خواندنی است. چند جمله‌اش این است: حضرت می‌فرمایند که در تمام عمر عیسی(ع)، ماه چراغ شبش و یک پیراهن لباس بدنش بود. خوشمزه‌ترین خوراکش، علفِ شیرینِ بیابان بود. بستر راحتی هم که شب در آن می‌خوابید، روی خاک بود. این یعنی مسیح پیش خدا بی‌ارزش بود؟! یا ترامپ که در کاخ سفید می‌خوابد، پیش خدا آدم باارزشی است؟! نه. بندهٔ من، ارزش تو به دین، اخلاق و عمل صالحت است. ارزش تو به رابطه‌ات با پیغمبرانِ من، با قرآن و عبادات است.

 

نماز، یکی از اهداف آفرینش

فردا ان‌شاءالله می‌خواهم برایتان دنبالهٔ آیات و روایات نماز را بگویم که چهارپنج سال است می‌گویم و هنوز تمام نشده است. یکی از هدف‌های آفرینش ما، نماز است. این نماز غوغایی است! عبادت عجیبی است! فکر نکنید اینکه خدا چهارونیم صبح، شما را از خواب بیدار می‌کند و به مسجد می‌آورد و شما را در صف جماعت شرکت می‌دهد، کار کوچکی است.

 

ثواب عظیم نماز جماعت

همه این روایت را نوشته‌اند، حتی مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی در رساله‌اش این روایت را نوشته بود که پیغمبر اکرم(ص) می‌فرمایند: وقتی نمازتان از ده نفر می‌گذرد، اگر دریاها مُرَکّب و درختان عالَم قلم شود و نویسندگان از جن و انس بنشینند و بنویسند، نمی‌توانند ثواب نماز جماعتی را بنویسند که از ده نفر بگذرد! این جای شکر دارد یا ندارد؟ این نماز را به هیچ حیوانی نداده‌اند، چون حیوانات لیاقتش را نداشتند. به ملائکه هم نداده‌اند، چون آنها هم لیاقتش را نداشتند؛ اما به حضرت مریم(س)، مادر عیسی(ع) می‌گوید: «وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ»[9] برو و نمازت را با جماعت بخوان. این آیه در قرآن است. 

 

کلام آخر؛ نماز ظهر عاشورا

جنگ است. مثل باران تیر می‌بارد. همهٔ اسلحه‌ها از غلاف بیرون است. ابوتمامهٔ صیداوی در حالی که هفده‌هجده نفر بیشتر زنده نمانده بودند (حدود پنجاه نفر در جنگ عمومی شهید شدند)، خدمت ابی‌عبدالله(ع) آمد و گفت: یابن‌رسول‌الله، ما فرصت یک نماز را بیشتر نداریم، آن هم نماز ظهر است. 

 

مسجد و زیر کولر نبود. این هفده‌هجده نفر، داغ پنجاه نفر را دیده بودند. از خورشید آتش می‌بارید. تشنه بودند. صدای نالهٔ زن و بچه به گوش می‌رسید. گرد و غبار بود. میدان کربلا بود. خودشان هم تا ساعتی دیگر قطعه‌قطعه می‌شدند. در این شرایط آمده و تقاضای نماز، آن هم نماز جماعت به ابی‌عبدالله(ع) می‌کند و می‌گوید که یک نماز بیشتر نمانده، آن را هم می‌خواهیم با تو بخوانیم.

 

حضرت برای او چه دعایی کرد! فرمودند: ابوتمامه، خدا تو را جزء نمازگزاران قرار بدهد. نمی‌توانستند به‌صورتِ عرض بایستند، چون همه را در نماز می‌کُشتند. امام فرمودند: پشتِ‌سر‌هم بایستید. یک صف به‌صورتِ طولی با هجده نفر، ولی باز هم تیرباران می‌کنند. زهیربن‌قین و سعید‌بن‌عبدالله حنفی از صف بیرون آمدند و به ابی‌عبدالله(ع) گفتند: حسین جان، ما دو نفر جلو می‌ایستیم. اگر زنده ماندیم که خودمان نمازمان را می‌خوانیم؛ اگر هم زنده نماندیم اشکالی ندارد، خودمان را سپر قرار می‌دهیم تا شما نمازتان را بخوانید.

 

چه نماز جماعتی که در تمام تاریخ نمونه‌اش نبود! نمازشان دو رکعت بود، چون اینها را به مهمانی دعوت کرده بودند. رکعت اول، سعید‌بن‌عبدالله قطعه‌قطعه شد. امام(ع) سلام نماز را که دادند، زهیر دست‌وپا می‌زد. حضرت که سرش را به دامن گرفت، چشمش را باز کرد و با همان نفس آخر گفت: «اَرَضِیتَ مِنِی یَا اَبَاعَبدِاللّه» حسین جان! آیا از من راضی شدی؟ حسین جان! سر زهیر را به دامن گرفتی، اما دو ساعت بعد، میان گودالِ قتلگاه، کسی نبود سر خودت را به دامن بگیرد.

 



 

[1]. سورۀ انبیاء، آیۀ 8.
[2]. سورۀ انسان، آیۀ 2.
[3]. سورۀ نحل، آیۀ 8.
[4]. سورۀ لقمان، آیۀ 20.
[5]. سورۀ نازعات، آیۀ 33.
[6]. سورۀ جن، آیۀ 23؛ سورۀ کهف، آیۀ 108.
[7].کافی، ج2، ص95.
[8]. سورۀ قصص، آیۀ 17.
[9]. سورۀ آل‌عمران، آیۀ 43.

برچسب ها :