لطفا منتظر باشید

شب دوم، دوشنبه (9-7-1397)

(تهران بیت الزهرا (س))
محرم1440 ه.ق - مهر1397 ه.ش
12.5 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

 

مرده‌هایی که در بین زنده‌ها راه می‌روند

انسان با ایمان به توضیح قرآن مجید در ابتدای آیۀ صد و هفتاد و هفت سورۀ مبارکۀ بقره، انسان متصل به خدا، قیامت، فرشتگان، پیامبران و قرآن مجید است. این اتصال هم اتصال قلبی است و از این اتصال هم در روایات ما تعبیر به باور شده است. در ضمن انسانی که با یک مقدمات علمی، با خواندن، تحصیل کردن یا با شنیدن، خدا را باور کرده، قیامت را باور کرده، فرشتگان را باور کرده، انبیا و قرآن مجید را باور کرده، به انسان زنده تعبیر شده است. این موجود زنده دارای یک سلسله آثار مثبت عقلی، اخلاقی و عملی است، تقریباً به این آثار هم پروردگار عالم در قرآن کریم، و هم اهل‌بیت در روایات اشاره کردند.

انسان‌هایی که این ارتباط را ندارند، این اتصال را ندارند، به موجود مرده و میت تعبیر شده است. در «نهج‌البلاغه» امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: اینها مرده‌های فعلاً بین زنده‌ها هستند، مرده‌های داخل قبرها نیستند، مرده‌هایی هستند که راه می‌روند، می‌خورند، می‌خوابند، شغل دارند، کار دارند ولی یک انسان‌های پر از آفتی هستند، پر از میکروب هستند، پر از شرّ هستند و پر از خطر هستند.

 

علم مطلق بدون جهل

 با توجه به اینکه شما برادران و خواهران ارتباط قلبی خوبی با قرآن مجید دارید، من در همین زمینه چند آیه از سورۀ مبارکۀ ابراهیم و سورۀ مبارکۀ فاطر برایتان قرائت می‌کنم. آیاتی که خدا با مثال انسان‌های زنده و مرده را ارزیابی کرده است. سورۀ مبارکۀ ابراهیم آیات زیادی ندارد ولی حتماً سعی کنید این سوره را چند بار بخوانید، این روزگار هم ترجمه‌های خوبی برای قرآن نوشته شده است. آیات این سوره راهنمایی‌های بسیار مهمی برای زندگی دارد «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُون»(ابراهیم، 24 و 25).

این دو آیه از سورۀ ابراهیم خطاب به پیغمبر اکرم است. «أَ لَمْ تَرَ» یعنی «آیا ندانستی؟»، ترجمۀ این آیه «آیا ندیدی» نیست، «تری» در این آیۀ شریفه از افعال قلوب است و هیچ ربطی به چشم ندارد و به معنی آیا ندیدی نیست. در ادبیات عرب این سؤال اسمش استفهام انکاری است؛ «آیا ندانستی» یعنی «آری دانستی» چون خداوند متعال از یک علم بدون جهل سؤال می‌کند، علمی که پیغمبر اکرم دارد آمیختۀ با جهل نیست. اگر علم پیغمبر آمیخته با جهل بود او را به عنوان معلم انسان تا قیامت انتخاب نمی‌کرد، اگر علم پیغمبر آمیخته با جهل بود مثل بقیۀ مردم بود، مثل همۀ انسان‌ها بود و دیگر امتیازی نداشت.

علم پیامبر آمیخته با جهل نبود؛ یعنی او انسانی نبود که به او مراجعه کنند و بگوید بلد نیستم، بگوید نمی‌دانم، بگوید خبر ندارم. خداوند کسی را بین مردم فرستاده بود که دانا بود، می‌دانست، خبردار بود، وسیله‌ای را به او داده بود که با کمک آن وسیله از گذشتۀ عالم خبر کامل داشت، از آیندۀ عالم هم خبر کامل داشت.

 

اخبار جهان کنونی از زبان پیغمبر

فکر نمی‌کنم شما حوصله کنید به این دوتا کتاب مراجعه کنید؛ یک کتاب «تفسیر علی بن ابراهیم» است که دو جلد هم بیشتر نیست، این کتاب در اواخر قرن چهارم نوشته شده یعنی حدود چهارصد سال بعد از پیغمبر، این یک کتاب، جلد دوم تفسیر علی بن ابراهیم؛ یک کتاب هم «تفسیر المیزان» که قرن پانزدهم نوشته شده، هم عربی و هم فارسی است.

کتاب «المیزان» روایت را از تفسیر علی بن ابراهیم نقل می‌کند. روایت تفسیر علی بن ابراهیم حدود پنج صفحه است، یعنی یکی از طولانی‌ترین روایات شیعه است. راوی روایت سلمان است، روایت برای سال آخر عمر پیغمبر است، دو ماه مانده به درگذشت پیغمبر، روایت در مسجدالحرام صادر شده است.

بعد از طواف پیغمبر اکرم کنار در کعبه ایستاد، در جمعیت حجاج جای سلمان به پیغمبر نزدیک‌تر از همه بود. پیغمبر اکرم در دو خط یک خبری را از بعد از خودش داد که سلمان وقتی این خبر را شنید دید مسائل این خبر نه در مکه هست و نه در مدینه و نه در کل عربستان، هیچ کجا از این خبری که پیغمبر داد خبری نیست. به نظر سلمان رسید این یک خبر غیبی است و هنوز اتفاق نیفتاده است.

سلمان خیلی تعجب کرد و به پیغمبر گفت: یا رسول الله! این خبرهایی که شما دادید اتفاق می‌افتد؟ پیغمبر فرمود: به آن کسی که جانم در دست قدرت اوست این خبر اتفاق می‌افتد، پیغمبر ادامه داد تا حرفش تمام شد. گفتار پیغمبر به چاپ زمان ما، حدود شش صفحه است؛ در «المیزان» هفت صفحه است، چاپ علی بن ابراهیم حدود شش صفحه است. شما اگر در «تفسیر علی بن ابراهیم» یا «المیزان» خبر نقل شدۀ سلمان را بخوانید، می‌فهمید که مطالب کاملاً برای شرق و غرب امروز کرۀ زمین است، برای کشورهای الان جهان است، یعنی هیچ چیزش زمان پیغمبر نبوده است. این علم پیغمبر است.

 

کسی که تمام علم قرآن نزد اوست

در علم پیغمبر جهلی نبوده، علاوه بر این رسول خدا طبق نقل امیرالمؤمنین(ع) که سنی‌ها نقل کردند، «کنزالعمال» فاضل هندی از علمای اهل تسنن از طریق امیرالمؤمنین(ع) آورده است. ما در کتاب «اصول کافی» در جلد دوم از قول مقداد نقل کردیم، یک روایت یک صفحه‌ای که کلینی از طریق مقداد آورده است. این روایت متنش در «اصول کافی» و هم متنش در «کنزالعمال» یک متن است، در یکی دو کلمه تفاوت مختصر و کمی دارد.

روایت این است که پیغمبر دربارۀ قرآن می‌فرماید: «لا تحصی عجائبه» شگفتی‌های قرآن قابل شمردن نیست. شما برای دانش قرآن دنبال عدد نباشید، گستردگی قرآن مجید به عدد درنمی‌آید. این را شنیدید؟ خدا در قرآن دربارۀ پیغمبر می‌گوید: «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة»(بقره، 129) کل دانش قرآن پیش اوست. البته این غیر از دانش تورات و انجیل و زبور و صحف ابراهیم است، پروردگار در آیات متعددی می‌فرماید: پیغمبر تصدیق کنندۀ حقانیت تمام کتاب‌های گذشته است.

 

پروفسور با معرفت پای منبر استاد انصاریان

یک روز به من خبر دادند در اصفهان یک پروفسوری که از بیشتر دانشگاه‌های جهان برای او مدرک افتخاری فوق دکترا فرستادند، این روزها پای منبر می‌آید. یک منبر بود ساعت هفت صبح، خیلی اصفهانی‌ها در منبر صبح آدم‌های با همتی هستند. شش‌تا خانۀ هزار و هفتصد متری را به هم ارتباط داده بودند، این شش‌تا خانه پر می‌شد، پیاده‌رو هم پر می‌شد، نصف خیابان هم پر می‌شد. گفتند: این پروفسور هر روز می‌آید.

یک دکتری بود من او را می‌شناختم، او هم هر روز می‌آمد. من به آن دکتر گفتم از این پروفسور یک وقتی بگیر، من به احترام علم او بروم دیدنش. گفت: عیبی ندارد. گفتم: من یک طلبه‌ام، این یک پروفسور مملکت است و از دانشگاه‌های معتبر اروپا و امریکا برای او دکترای افتخاری فرستادند، حالا که می‌آید پای منبر یک طلبۀ شیعه، می‌ارزد من دیدنش بروم.

آن دکتر رفت و از او وقت گرفت، او هم وقت نداد. ادب را ببینید! به این دکتر گفته بود: وقت ایشان برای مسلمان‌هاست، من اگر وقت شخصی به او بدهم قیامت جواب خدا را نمی‌توانم بدهم، چون ایشان هم منبر می‌رود و هم کار نوشتنی دارد، وقتش باید هزینۀ مردم مسلمان شود، این معنی ندارد وقتش خرج من یک نفر شود.

بعضی‌ها چه فکر درستی دارند، یعنی مؤمن آدم زنده‌ای است، مؤمن زنده آثار عقلی و اخلاقی و عملی دارد. من اگر امشب برسم یک داستان شگفت‌انگیزی را از آثار ایمان مؤمن برای شما می‌گویم، اگر نرسیدم با خواست خدا فردا شب می‌گویم. آدم باید خوب فکر کند؛ ایمان کمک می‌کند آدم اخلاق خوبی داشته باشد، فقط ایمان کمک می‌کند عمل درستی داشته باشد. اگر ایمان ضعیف باشد، آدم نمی‌تواند خوش‌فکر و خوش‌اخلاق و خوش‌عمل باشد. اگر آدم ایمان نداشته باشد، چه مرد چه زن، مردۀ پر میکروب است.

من به او گفتم: به پروفسور بگو جواب وقتم را قیامت خودم می‌دهم، شما وقت بده. گفته بود اگر خودش مسئولیت این وقت را به عهده می‌گیرد بگو فردا بیاید. من فردا رفتم خانه‌اش، به من گفت: من جلد دوم یا سوم تفسیر صحیفۀ سجادیۀ شما را که دربارۀ شخصیت علمی، عقلی، اخلاقی و عملی پیغمبر است خواندم. گفتم: آقای دکتر خیلی زحمت کشیدید با این سن و با این کار گسترده نشستید یک کتاب ششصد صفحه‌ای را خواندید؛ چون از همۀ کتاب خبر داشت.

مواظب باشید یک وقت قیامت شما را محکوم نکنند، نگویید وقت نداشتم قرآن را بخوانم، چطور این پروفسور وقت داشت؟ وقت نداشتم زندگی پیغمبر را بررسی کنم، چطور این پروفسور وقت داشت؟ من وقت نداشتم بروم پیغمبر را بشناسم، چطور انتین دینه دانشمند معروف فرانسوی وقت داشت پیغمبر را بشناسد و بعد دو جلد کتاب در شخصیت پیغمبر اسلام بنویسد؟ یک مسیحی دانشمند که آخر جلد دوم کتابش نوشت: ای پیغمبر اسلام! من به این نتیجه رسیدم تو در دنیا و در بین امت خودت یک معلم غریبی، به اندازه‌ای که من و زن و بچه‌ام کمک بدهیم از غربت دربیایی، من و زن و بچه‌ام مسلمان شدیم که حداقل من و زن و بچه‌ام به غربت تو کمک نکرده باشیم. مسلمان شد و از دنیا رفت.

فردا ما عذری نداشته باشیم پیش خدا که بگوییم وقت نبود اسلام را بشناسم، وقت نبود در یک سال عمرم ده شب بیست شب در محلم یک جلسۀ علمی بروم و خدا را بشناسم، پیغمبر را بشناسم، حلال و حرام را بشناسم، آدم زنده را بشناسم، آدم مرده را بشناسم. خدا در قرآن می‌گوید: من قیامت درِ عذر را به روی همۀ شما بستم، هیچ‌کس قیامت معذور نیست.

شرح صحیفۀ سجادیه پانزده جلد است، حدود هفت هزار صفحه است و پنج سال طول کشیده من این شرح را نوشتم. پروفسور گفت: من جلد سوم کتاب شما را خواندم ولی یک چیزی در این کتاب نیست، اجازه بدهید من به شما بگویم، اگر یک وقت تجدید چاپ شد این را بنویسید. گفتم: بفرمایید.

پروفسور گفت: من در مغز بشر و مغز دانشمندان خیلی مطالعه کردم. شخصیت‌هایی مثل افلاطون، ذیمقراطیس، ارسطو، سقراط و دانشمندان قبل از اینها تا برسیم به دانشمندان اسلامی مثل ابونصر فارابی، شیخ الرئیس، دانشمند بزرگ ایرانی خواجه نصیر طوسی، زکریای رازی و غربی‌ها مانند دکارت، ادیسون، انیشتین و ... گفت: اینهایی که به نابغه بودن معروف هستند، مغز اینها چهارده میلیارد سلول دارد، همۀ مغزها چهارده میلیارد سلول دارد، یعنی هر انسانی را خدا خلق می‌کند در رحم مادر چهارده میلیارد سلول به او می‌دهد.

گفت: نوابغ بشری از قدیم تا جدید دو سوم مغزشان فعالیت داشته که نابغه شدند، دو سوم از چهارده میلیارد سلول کار کرده است؛ ولی شگفتی است، اعجاب انگیز است که پیغمبر در مکه به دنیا آمده، یک مکتب‌خانه نبوده، یک معلم نبوده، امیرالمؤمنین(ع) در «نهج‌البلاغه» می‌گوید مکه یک نفر نبوده که بلد باشد با خط بنویسد، یک نفر نبوده که نوشتۀ روی صفحه را بلد باشد بخواند.

 وقتی پیغمبر به مدینه آمد ده سال بیشتر زنده نبود، در این ده سال هشتاد و سه جنگ به پیغمبر تحمیل کردند، ولی پیغمبر در این بیست و سه سال عمر بعثتش نظریاتی دربارۀ جنگ، سیاست، خانواده، اجتماع، عالم خلقت، گذشته، آینده، مسائل تربیتی، شیر مادر، حاملگی زنان، کودکی و امراض بدن، داروهای بدن، مسائل اخلاقی، مسائل عرفانی، مسائل گیاهی، مسائل حیوانی داده است که هر کدام امروز در دنیا یک رشتۀ جدا و تخصصی است. این حجم از مسائلی که ایشان دربارۀ آنها نظر داده، به نظر ما نشان می‌دهد که چهارده میلیارد سلول مغزش به طور کامل کار می‌کرده و فعال بوده است.

 

تفاوت جاهل و عالم در یافتن راه نجات

خدا با این آدم در این آیه حرف می‌زند «أَ لَمْ تَرَ» آیا ندانستی، یعنی دانستی چون تو همه را می‌دانی، آیا خبر نداشتی یعنی تو خبر داشتی چون تو در رأس تمام خبرداران جهان هستی. تو خبر داری، خبر داشتی و خبر هم خواهی داشت.

چه چیزی را خبر داری؟ «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً» خداوند مثال زده، تو خبر داشتی و من این خبر تو را وارد قرآن می‌کنم. شب قدر یک بار در یک لحظه کل قرآن را یکپارچه با همۀ علومش در قلب تو طلوع دادم، «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى‏ قَلْبِك»(شعرا، 193) و «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْر»(قدر، 1) یک بار از افق علم خودم قرآن را یکپارچه در قلب تو با هر چه علم در قرآن است طلوع دادم و در بیست و سه سال نبوتت اجازه دادم به‌تدریج در حوادث مختلف آیات را از قلبت به زبانت جاری کنی، پس خبر داشتی.

سعی کنیم با خبر بمیریم، با خبر وارد برزخ شویم، با خبر وارد قیامت شویم. جاهل در قیامت راه نجات ندارد، هیچ دری در قیامت به روی جاهل باز نیست و هیچ دری هم به روی عالم بی‌عمل باز نیست، تمام درها در قیامت به روی عالم باعمل باز است، عالم باعمل قیامت گیر ندارد. عالم باعمل کیست؟ آن کسی که عمامه‌اش خیلی بزرگ است؟ یا عبایش یک میلیون تومان است؟ یا بهترین خیاط قم پالتویش را ساخته؟ نه، عالم باعمل هر مؤمنی را قرآن می‌گوید که در حد خودش وظایف شرعی‌اش را شناخته، حلال و حرام را فهمیده و به اندازۀ توان خودش هم به آن چیزی که فهمیده عمل می‌کند؛ این عالم باعمل است.

 

معنای زکات از زبان کشاورز

من در یک منطقۀ کشاورزی بعدازظهرها منبر می‌رفتم، چون شب‌ها مردم خسته بودند و از زمین برمی‌گشتند، نمی‌آمدند پای منبر، منبر هم شب نبود؛ آن آقایی که من را دعوت کرده بود می‌گفت اینجا شب‌ها منبر رسم نیست، مردم چهار و پنج از سر آب و زمین برمی‌گردند و می‌آیند پای منبر، بعد هم نماز جماعت می‌خوانند، شام می‌خورند و می‌خوابند. خیلی هم مردم با همتی بودند، یک حسینیه داشتند دو هزار متر که پر می‌شد.

یک روز پیاده طرف منبر می‌آمدم، یک کشاورزی بیلش روی کولش بود، او هم پیاده طرف منبر می‌آمد، جلوی من را گرفت و با من صحبت کرد. من دیدم این عالم باعمل است، مکتب هم نرفته بود، مدرسه هم نرفته بود، حدود هفتاد سالش بود، آن ده هم تا قبل از انقلاب اصلاً برق نداشت، آسفالت نداشت، اصلاً یک جای گمنامی بود، اگر اسم آنجا را به یکی می‌گفتی نمی‌دانست کجای دنیا هست.

کشاورز به من گفت: منبر می‌روی؟ گفتم: بله. گفت: معنی زکات را می‌دانی یعنی چه؟ گفتم: شما بفرمایید. گفت: نه، تو قم درس خواندی و کتاب خواندی و قرآن خواندی و روایت خواندی تو بگو. گفتم: شما برای من معنی زکات را بگو، مگر فقط ما روحانی‌ها باید معنی این عناوین اسلامی را برای مردم بگوییم. پیغمبر می‌گوید: «رُبَّ حامل فقهٍ الی من هو افقهُ منه» در مردم خیلی‌ها هستند از شما به عناوین الهی واردتر هستند، چه بسا کسی که به یک مسئله داناست و به کسی که آن دانایی را ندارد، می‌گوید؛ یعنی به یک مسئله داناست می‌برد پیش کسی که درس خوانده‌تر از خودش است ولی او این مسأله را نمی‌داند.

گفت: تو درس خوانده‌ای، تو بگو. گفتم: آقا شما بفرمایید. گفت: گوش نمی‌دهی؟ گفتم: نه، شما بفرمایید. بیلش را از روی کولش برداشت و به زمین تکیه داد، دستش را گرفت به چوب بیل و گفت: من معنی زکات را برایت می‌گویم، اگر بلد بودی که بلد بودی و اگر بلد نبودی روی منبرها برای مردم بگو.

من کشاورزم، زمین دارم، هم گندم می‌کارم و هم جو، معنی زکات این است که یک کسی می‌آید به من می‌گوید که مشهدی شعبان بلند شو برویم محضر، من هم حرفش را گوش می‌دهم و محضر می‌روم. می‌گوید: بلدی امضا کنی؟ می‌گویم: نه. به محضری می‌گوید این سند را برای مشهدی شعبان بخوان، او هم برای من می‌خواند و می‌بینم بیست هکتار زمین با شش اینچ آب به من ارائه می‌دهد.

مالک زمین و شش اینچ آب به محضری می‌گوید: کل این چند هکتار زمین با آب را به نام مشهدی شعبان بنویس. به او می‌گویم که برای چه این کار را می‌کنی؟ می‌گوید: خوشم می‌آید، تو هم حق حرف زدن نداری، زمین برای من است، آب را هم من درآوردم، دلم می‌خواهد به نام تو کنم. خدا خیرت بدهد.

محضری می‌نویسد و من هم امضا می‌کنم، می‌خواهم از محضر بیرون بیایم که به من می‌گوید: مشهدی شعبان! این شش هکتار سالی چقدر گندم می‌دهد؟ چقدر جو می‌دهد؟ می‌گویم: فلان مقدار. می‌گوید: پس وقتی گندم‌ها را درو کردی، جو را درو کردی، از هر یک خروار مزرعه، چند کیلو جو و گندم را در خانۀ من می‌آوری؟ می‌گویم: با کمال میل می‌آورم. گفت: اگر این چند کیلو جو و گندم را به من ندهی، چه می‌شود؟ گفتم: خیلی کار زشتی است. گفت: نه، کار زشتی نیست، خیلی نامردی است.

کشاورز گفت: من پنجاه سال است کشاورزم، من آن وقت ده سال پانزده سالم بود خداوند ده هکتار زمین به من داد، من هم پولی برایش ندادم، زمین را سه متر می‌کندیم آب درمی‌آمد. عالمان این محل به من یاد دادند ـ آن وقت پانزده شانزده سالم بود ـ این زمین برای خداست، این خورشید برای خداست، این هوا برای خداست، این آب برای خداست، گندمت درآمد یا جویت درآمد و درو کردی، طبق آیات سورۀ بقره این مقدار زکات تو می‌شود.

خدا می‌گوید: زکات حق فقیر است، حق از کار افتاده است، حق از راه مانده است، حق پل‌سازی است، حق جاده‌سازی است، حق مسجدسازی است؛ اگر من زکات را ندهم، نامردی نیست؟ خیانت به صاحب این خورشید و ماه و آب و زمین نیست؟ گفتم: چرا، هست. گفت: متوجه شدی زکات یعنی چه؟ گفتم: بله. گفت: دیگر حرفی ندارم، راه بیفت با هم برویم. این را می‌گویند مؤمن عالم عمل‌کنندۀ به دین، این روز قیامت همۀ درهای نجات به رویش باز است.

 

عاقبت جاهل و عالم بی‌عمل

طبق گفتۀ امیرالمؤمنین(ع) دو نفر در قیامت هیچ درِ نجاتی به رویشان باز نیست؛ یکی جاهل یعنی بی‌دین، یکی عالمی که عمل به علمش نکرده است، هیچ دری به رویش باز نیست، علمی که عمل کنارش نیست چه ارزشی دارد؟

صد نفر در بیمارستان نیازمند به جراحی هستند، من هم یک جراح قابلی هستم، داخل خانه گرفتم خوابیدم و می‌گویم یک ارثی از پدرم به من رسیده، کنارش می‌نشینم می‌خورم، به من چه که مردم می‌میرند؟ این عالمی است که درِ نجات به رویش بسته است.

من می‌دانم مردم گرفتارند، میلیاردها تومان هم پول دارم، اگر صدتا را نجات بدهم هیچ مشکلی برای خودم پیش نمی‌آید. اگر گرفتار را از مشکل دربیاورم، چقدر خانواده خوشحال می‌شوند؟ اما می‌گویم به من چه؟ به من چه که مردم مشکل دارند؟ من عالمی هستم که به علمم عمل نمی‌کنم.

 من رفتم سی سال قم درس خواندم، از خانه بیرون نمی‌آیم، نان و پنیری، نان و ماستی، نان و آبگوشتی می‌خورم و می‌گویم: به من چه که مردم دچار مشکلات هستند؟ به من چه دین و حلال و حرام خودشان را بلد نیستند؟ در این صورت، من عالمی هستم که به علمم عمل نمی‌کنم.

جاهل روز قیامت نجات ندارد، عالم بی‌عمل نجات ندارد، نفر سوم که عالم باعمل است قطعاً قیامت اهل نجات است. عالم باعمل می‌خواهد آن دهاتی بیل به دستی باشد که زکات یاد من داد، می‌خواهد یک فقیه بلندمرتبه‌ای مثل شیخ انصاری یا آیت‌الله العظمی بروجردی یا دیگر علمای بزرگ امت اسلام باشند، یا بین اینها و بین آن دهاتی کشاورز باشد، یا شما مردان و زنان بزرگواری که در حد لازم حلال و حرام دین و واجبات را بلد هستید، شما عالم باعمل و مؤمن زنده هستید؛ یعنی شما همان کلمۀ طیبه هستید.

 

نوای قرآن، بهترین موعظه

«أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً» چقدر زیباست این آیه، چقدر قرآن زیباست. من امشب نشسته بودم قرآن را گوش می‌دادم، به برادر عزیزم جناب آقای جاهی گفتم: چقدر عالی است هر شب بیایم اینجا و ده دقیقه یک ربع بنشینم و قرآن گوش بدهم، زنده شوم. پیغمبر دربارۀ یک سورۀ قرآن می‌گوید، عظمت قرآن را می‌خواهد بگوید نه اینکه اگر چنین کاری بکنیم این اتفاق می‌افتد، نه نمی‌افتد، ولی پیغمبر می‌گوید: اگر سورۀ حمد را به مرده بخوانید زنده می‌شود. تعجب نکنید، سورۀ حمد که فقط هفت‌تا آیه است.

قرآن قلب مرده را زنده می‌کند نه مردۀ قبرستان را. قلب منی که افسرده‌ام، قلب منی که بر اثر گناه مرده است. اگر ما هر شب این آیات به گوشمان بخورد، درون‌مان نور می‌بارد و دل ما زنده می‌شود، «افمن کان میتاً و احییناه فاحییناه بقرآن فانه ربیع القلوب» قرآن بهار دلهاست.

امیرالمؤمنین(ع) به امام مجتبی(ع) می‌گوید: «احی قلبک بالموعظة» حسن جان قلب مرده را با شنیدن موعظه زنده کن، بعد خود حضرت می‌فرماید: بهترین موعظه قرآن مجید است. این یک بخش از آیه «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا» آیا ندانستی یعنی می‌دانی، دانستی. دانش و دانایی پیغمبر یک دانایی جمعی است، مطلق است، دانایی آمیخته با جهل نیست.

 فردا شب ببینیم بقیۀ آیه چه می‌گوید، کلمات آیه چه می‌گوید و آیۀ بعدش که دربارۀ مرده‌دلان و مرده‌عقلان و مرده‌روحان است چه می‌گوید و آیات سورۀ مبارکۀ فاطر دربارۀ زنده‌گان و مرده‌گان چه می‌گوید.

(خوشا آنان که در این صحنۀ خاک/ چو خورشیدی درخشیدند و رفتند/ خوشا آنان که در میزان وجدان/ حساب خویش سنجیدند و رفتند/ خوشا آنان که بذر آدمیت/ در این ویرانه پاشیدند و رفتند/ خوشا آنان که بار دوستی را/ کشیدند و نرنجیدند و رفتند/ خوشا آنان که پا در وادی حق/ نهادند و نرنجیدند و رفتند).

 

سوگواره

کنار بدن قطعه قطعۀ ابی‌عبدالله(ع) با چشم گریان ناله می‌زد: حسین من! به خودت قسم نمی‌خواهم بروم، ما را می‌برند. اگر به خودم بود می‌ماندم، این‌قدر کنار بدنت گریه می‌کردم تا بمیرم، وقت خداحافظی است می‌خواهم صورتت را ببوسم، سرت را به نیزه زدند، بدنت هم جای درستی ندارد.

(کسی چون من گل پر پر نبوسید/ کسی گل را ز من بهتر نبوسید/ کسی چون من گلش نشکفت در خون/ کسی گل را به چشم تر نبوسید/ کسی غیر از من و دل اندر این دشت/ به تنهایی تن بی‌سر نبوسید/ به عزم بوسه لعل لب نهادم/ به آنجایی که پیغمبر نبوسید).       

 

تهران/ حسینیه بیت الزهرا/ دهۀ دوم محرم 97/ جلسۀ دوم

 

برچسب ها :