روز چهارم، پنجشنبه (12-7-1397)
(تهران مسجد رسول اکرم (ص))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- انسانشناسی از منظر امیرالمؤمنین(ع)
- دنیا و آخرت
- بررسی معنا و مفهوم دنیا
- مقایسۀ دنیا و آخرت
- حیات طیبه و عیش راضیه
- سعادت دنیا و آخرت در گرو زندگی مؤمنانه
- جبر و اختیار انسان
- انتخاب آزادانه، ملاک ارزشمندبودن حرکت انسان
- اختیاریبودن اعمال انسان
- سخن دوزخیان با پروردگار
- پاسخ خداوند به جهنمیان
- حیات طیبه و عیش راضیه، اجر عبادت مقبول
- معنای حقیقی عبادت
- عبادت، عامل بازدارنده از گناه
- تأکید قرآن بر لقمۀ حلال
- اهمیت غذای پاک و طاهر برای مؤمن
- تأثیر حلال و حرام بر زندگی و شخصیت انسان
- کلام آخر؛ شهادت، مرگی عابدانه
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
یک مطلبی که برای اهل دل، اهل عقل، اهل حال و اهل دین مسلّم است و هیچ شکی در آن ندارند و قابل شک هم نیست، این است که تمام جهان آفرینش، تجلی اسمای پروردگار عالَم است. خلقت و همۀ موجوداتش، جلوۀ علم، رحمت، احسان، لطف، اراده و فعل پروردگار مهربان عالَم است.
انسانشناسی از منظر امیرالمؤمنین(ع)
یکی از موجودات این جهان، انسان است. امیرالمؤمنین(ع) دربارۀ انسان خطابهایی دارند که من اولین بار، این خطابه را در جلد اول «تفسیر صافی» فیض کاشانی دیدم. هشتنه قسمت است که امیرالمؤمنین(ع) همین مطلبی را که در مقدمه شنیدید، در این خطبه بیان کردهاند.
دنیا و آخرت
این انسان، با علم، رحمت، لطف، احسان، بصیرت، کرامت و دیگر صفات او وجود پیدا کرده است. پروردگار برای زندگی این انسان، دو محل مقرر کرد و از ابتدایی که او را آفرید، این دو محل را برای او قرار داد.
بررسی معنا و مفهوم دنیا
قرآن مجید از یک محل تعبیر میکند به محل «مُعَیَّن» که دارای زمان محدودی است. اسم این محل هم بنابر نامگذاری خودش، «دنیا» است. دنیا کلمۀ مؤنث است که بهمعنای محل نزدیکتر و مذکر آن «أَدْنَىٰ» است. چرا به آن نزدیکتر میگویند؟ چون ابتدا در اینجا، انسان زندگی خودش را شروع میکند و اینجا قبل از دنیای دیگر، یعنی قبل از آخرت است. بنابراین اسمش را دنیا، یعنی جای نزدیکتر به انسان یا نزدیکتر از آخرت گذاشتهاند. محل دیگر هم بنابر نامگذاری خود پروردگار، «آخرت» است.
مقایسۀ دنیا و آخرت
در این دنیا بنا به ارادۀ پروردگار، زمان انسان محدود و معیّن است که برای هیچکس، ابدی و همیشگی نیست. عزیزترین مخلوق او، پیغمبر عظیمالشأن اسلام است که به او خطاب کرد: «إِنَّكَ مَيِّتٌ»[1] تو در این دنیا ماندگار نیستی و مرگ حتماً به سراغت میآید. تو هم مانند دیگر موجودات عالم، مدت معیّنی داری. این مدت هم خیلی کوتاه، یعنی 63 سال بود. وقتی ایشان به آن اجل معیّن رسیدند، دیگر مهلتی پیدا نکردند و از دنیا رفتند. اما برای انسان در عالم آخرت، مدت معیّن و اجل محدود و معدود قرار نداده است. آنجا انسان وصل به ابدیت است؛ یعنی دائمی است.
حیات طیبه و عیش راضیه
این موجودی که بهصورت ویژه، تجلیِ اسمای الهی و خیلی هم باارزش است، مدت معیّنی در این دنیا به او مهلت داده است. ماندگار نیست و باید برود. از طرفی هم در عالم بعد، یک زندگی ابدی را برای او مقرر کرده است. بنابراین، باید برای زندگی این دنیا و آن دنیای او، یک هدفگذاری میکرد که بهقول خود پروردگار، در این دنیا یک «حیات طیبه» پیدا کند و در آن دنیا هم، یک «عیش راضیه» به دست آورد. اینها همه خواست پروردگار است. این موجود که جلوۀ اسمای الهی است، ارزش آن را داشت که در این دنیا، دارای حیات طیبه و در عالم بعد هم، دارای عیش راضیه باشد. این دو عنوان یادتان بماند: «حیات طیبه» و «عیش راضیه».
سعادت دنیا و آخرت در گرو زندگی مؤمنانه
حالا خودش باید انسان را راهنمایی کند که آدمی در دنیا بهطرف حیات طیبه و در آخرت بهطرف عیش راضیه حرکت کند. پروردگار انسان را راهنمایی کرد؛ یعنی آن چیزی که برعهدۀ پروردگار بود، انجام داد. از چه زمانی؟ از زمان آدم(ع) یک نسخۀ جامع کاملی را برای او مقرر کرد که با عمل به این نسخه، هم در دنیا حیات طیبه و هم در آخرت، عیش راضیه پیدا کند. این نسخه چیست؟ این نسخه همانی است که در تمام کتابهای آسمانی و در قرآن مجید، با کلمههای گوناگون، آن را اعلام کرده است؛ مانند: دین، صراط، نور، عبادت و نوع این تعبیرات.
جبر و اختیار انسان
خداوند اختیار انتخاب را به خود انسان داد و هیچ انسانی را در دایرۀ اجبار قرار نداد. نگفت من قدرتی را به نام زور و جبر، پشتسرت قرار میدهم که در دین، راه، صراط، نور و عبادت باشی.
انتخاب آزادانه، ملاک ارزشمندبودن حرکت انسان
اگر در کار تو، پای جبر در کار باشد، کارت ارزش ندارد. تو باید در دینداری و سلوک و عبادت و حرکت در راه الهی، آدم آزادی باشی تا کارت ارزش این را داشته باشد که در قیامت با پاداشی مثل بهشت برخورد کنی. اگر کارت اجباری باشد که مزدی نخواهی داشت. کار اجباری که مزد ندارد. گناه اجباری هم عذاب ندارد.
اختیاریبودن اعمال انسان
وقتی تو در معصیت آزاد نباشی، اگر من بیایم و تو را عذاب کنم، تو حق اعتراض داری که به من بگویی: پروردگارا! من در گناه، اختیاری از خودم نداشتم. حالا به چه دلیل عقلی، من را عذاب میکنی؟!
اگر معصیتکاری که عصیانش اجباری بوده، عذاب بشود، حق اعتراض دارد؛ ولی حق اعتراض نسبت به عذاب در قیامت به روی همه بسته است. لذا اگر شما آیات مربوط به عذاب مجرمان را در کل قرآن مجید بخوانید، میبینید هیچ مجرمی در قیامت صدای اعتراض ندارد. زیرا در معصیت، مجبور نبوده است؛ یعنی در دنیا، مجبور به رباخوری، زنا، شراب، ظلم، آدمکُشی، دروغ و خیانت نبوده است. او به انتخاب خودش گناه کرده است.
سخن دوزخیان با پروردگار
ما در قرآن مجید و در آیات مربوط به مجرمان، فقط یک حرف میبینیم که در این زمینه، حدود پنج آیه است. آن حرف این است که مجرمان به پروردگار عالم میگویند: خدایا! ما را به دنیا برگردان و یک بار دیگر به ما عمر بده تا ما این عمر دوباره را هزینۀ عمل صالح کنیم. این حرف جهنمیها با پروردگار است.
اما حتی یک نفر در هفتطبقۀ جهنم به خدا نمیگوید که چرا ما را عذاب کردی؛ چون آنجا همه میفهمند که عذاب، حق آنهاست. هیچکس عذاب خودش را ظلم خدا نمیداند. اگر ظلم خدا بداند، اعتراض میکند؛ ولی هیچ معذبی به پروردگار اعتراض ندارد. لحن جهنمیها این است: «رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ»[2] پروردگارا! ما را از جهنم بیرون بیاور و به دنیا برگردان و یک بار دیگر، به ما عمر بده و دنیا را در اختیار ما بگذار تا ما غیر از اعمالی که انجام دادهایم، عمل صالح نیز انجام بدهیم.
پاسخ خداوند به جهنمیان
پروردگار میفرماید که من خیلی به جهنمیها لطف میکنم و به آنها میگویم: «أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ» آیا من بهاندازهای که یک نفر بیدار و بینا شود، به شما در دنیا وقت ندادم؟ همان یک باری که به شما وقت دادم، میتوانستید بیدار شوید. دیگر حرفِ بین من و جهنمیها قطع میشود؛ چون آنها هرچه داد بزنند، من دیگر جوابی به آنها نمیدهم و آنجا دیگر جای گفتوگو نیست.
حیات طیبه و عیش راضیه، اجر عبادت مقبول
برای اینکه بندگان من در دنیا، به حیات طیبه برسند، یعنی به یک زندگی پاک و بیدردسر و بدون هرگونه آلودگی و ظلم و فسق و فجور و معصیت دست پیدا کنند و در آخرت نیز به عیش راضیه برسند، من طرحی را به نام عبادت، برای زندگی آنها ارائه کردهام.
معنای حقیقی عبادت
حالا سراغ معنای عبادت برویم. آیا عبادت یعنی نماز؟ نه، نماز یک جزء عبادت است و همۀ عبادت نیست. آیا عبادت یعنی روزه؟ نه، روزه هم یک جزء عبادت است. عبادت یعنی چه؟ عبادت یعنی انسان در تمام حرکات، حتی نفسکشیدن، خوردن، خوابیدن، خندیدن، حرکتکردن، ازدواج و هر کار دیگری که در این دنیا انجام میدهد، آن کار را فقط برای خدا انجام دهد و برای خودش، برای شیطان، برای هوای نفس یا برای خوشامد دیگران، کاری را انجام ندهد؛ یعنی همۀ وجودش را هزینۀ خدا کند. این معنای عبادت است.
عبادت، عامل بازدارنده از گناه
من وقتی با یکچنین نیتی زندگی کنم، یعنی کارم این باشد که وقتی میخواهم بخورم، برای خدا بخورم، آیا میتوانم برای خدا، لقمۀ حرامی بخورم؟! اینکه بگویم من این لقمۀ ربا، این لقمۀ رشوه، این لقمۀ اختلاس، این لقمۀ دزدی و این لقمههایی که حق دیگران است، بهخاطر خدا از سفره برمیدارم و میخورم، این خندهدار نیست؟ این مسخرهکردن خدا نیست؟!
تأکید قرآن بر لقمۀ حلال
در سورۀ مبارکۀ مؤمنون، آیهای داریم که این آیه همیشه یادتان بماند. آیهای کوتاه و سه کلمهای است. این آیه به تمام 124هزار پیغمبر، از آدم(ع) تا پیغمبر اکرم(ص) خطاب شده است. خداوند هر پیغمبری را مورد خطاب این حقیقت قرار داده و فرموده است: «يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ»[3] یعنی به تکتک آنها گفتم که «كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ» حلال و پاک بخورید «وَاعْمَلُوا صَالِحًا» و بعد از لقمۀ پاک و حلال، عبادت کنید. با لقمۀ آلوده و نجس که نمیشود من را عبادت و بندگی کنید.
اهمیت غذای پاک و طاهر برای مؤمن
همین امروز و بعد از منبر، بروید و داستان اصحاب کهف را بخوانید. در سورۀ کهف آمده که وقتی آنها بعد از 309 سال بیدار شدند، نمیدانستند اوضاع از چه قرار است. سه قرن بود که مملکت پایین کوه عوض شده بود؛ یعنی چند ملت و دولت مرده بودند و ملتها و دولتهای دیگر آمده بودند. پولها و بازارها و خیابانها و مغازهها عوض شده بودند. این پنجشش نفری که داخل غار بودند، نمیدانستند اوضاع از چه قرار است؛ به همین خاطر، با همان پول خودشان که برای 309 سال پیش بود، یکی از دوستانشان را مأمور کردند و به او گفتند برو غذا بخر و بیاور که ما گرسنه هستیم. این شخص با همان پول رفت تا غذا بخرد. بقیه به او سفارش کردند خریدت را از جایی انجام بده که مغازه، جنس و فروشندۀ آن، پاکیزهتر و پاکتر است.
آدم متدین همهجوره باید مواظب باشد. از جایی غذا نخر که یک طرف قفسه مشروب و طرف دیگرش شربت دارد. از آنجا جنس نخر؛ آن مغازه نجس است. از جایی غذا نخر که یک طرفش گوشت و کالباس خوک است و طرف دیگرش گوشت گاو و گوسفند. از مغازهای خرید کن که همهچیزش پاکیزه باشد و حتی بوی غذای حرام، به غذای حلال نخورده باشد.
تأثیر حلال و حرام بر زندگی و شخصیت انسان
این درس قرآن است. معلوم میشود که مغازه هم با مغازه فرق میکند. مغازهای که قفسههایش، هم جنس حلال دارد و هم جنس حرام، با مغازهای که همهچیزش حلال است فرق میکند. معلوم میشود مغازهای که فروشندهاش یک جوان متدینِ پاکیزه است، با مغازهای که فروشندهاش یک دختر نوزدهبیستسالۀ بدحجاب آرایشکرده است که او را برای جلب مشتری گذاشتهاند، فرق میکند.
اینکه کسانی به این حرفها بخندند، مهم نیست. مگر در مکه به خود قرآن و پیغمبر(ص) با این حرفهایی که میزدند، نمیخندیدند! حالا هم بخندند، مهم نیست. اصحاب کهف علناً به رفیقشان میگویند که مراقب باش از کجا خرید میکنی. از هر مغازهای خرید نکن که داخل شکم ما بریزی؛ این ما را از خدا دور میکند.
چهلوسهچهار سال پیش، در مشهد کسی من را در خیابان دید، گفت: فردا دنبالت میآیم تا برای ناهار تو را بیرون ببرم. گفتم: تشریف بیاورید. آمد و رفتیم. من را داخل یک زیرزمین برد و گفت که دوتا ناهار بیاور. بعد که ناهار خوردیم و بیرون آمدیم، این شخص گفت: من با این ناهاردادن به تو، میخواستم زیارتت را تقویت کنم. گفتم: چطور؟ گفت: من در تمام این شهر، هیچکجا برای ناهار نمیروم. برای خانه هم از هیچکجا ناهار نمیخرم، الّا اینجا. گفتم: چرا؟ گفت: آنکسی که پای دَخل میایستد، آنکسی که برنج را میپزد، آنکسی که خورش را آماده میکند، آنکسی که خورش را هم میزند و آنکسی که کبابش را میپزد، همۀ اینها قبل از اینکه سر کار خودشان بیایند، وضو میگیرند. چون میگویند ما میخواهیم این غذا را به مردم بدهیم. اینها میخواهند نماز بخوانند، زیارت بروند، عروسی کنند یا بچهدار شوند؛ بالاخره از ناحیۀ ما ضرری به دنیا و آخرتشان نخورد. اینها همه اثر دارد.
کلام آخر؛ شهادت، مرگی عابدانه
قرآن درسهای عجیبی دارد. من طرح عبادت به بندگانم دادهام که همهچیزشان عبادت من بشود. «إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ».[4] امام حسین(ع) در حال افتادن از اسب که دیگر نزدیک بود از دنیا بروند، نیت کردند: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»[5] مرگ من هم برای خداست. از اسب افتادنم روی خاک هم برای خداست. در این لحظات آخر فرمودند: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» و بدن داخل گودال افتاد؛ یعنی همهچیز برای خدا. این مردن در عین عبادت است.
هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید***عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت***نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت
بلندمرتبه شاهی ز صدرِ زین افتاد***اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
ذوالجناح درک کرد که دیگر ابیعبدالله(ع) نمیتوانند سوار باشند. برای اینکه افتادن ایشان آسان باشد، خودش را داخل گودال رساند. دو دستش را جلو و دو پایش را عقب کشید و فاصلۀ ابیعبدالله(ع) را با زمین کم کرد. خودش را بهطرف زمین مایل کرد و آرام ابیعبدالله(ع) را به زمین گذاشت. از گودال بیرون آمد و بالای آن ایستاد. ابیعبدالله(ع) با زحمت صورتشان را روی خاک گذاشتند و فرمودند: «اِلهى رِضىً بِقَضائِک، صَبْراً عَلى بَلائِک، تَسْلیماً لاَمْرِک لا مَعْبُودَ لى سِواک»[6] حضرت غرق مناجات بودند. ذوالجناح برگشت. وقتی زن و بچه صدای او را شنیدند، از خیمهها بیرون ریختند، دیدند که زینش واژگون شده و یالش هم غرق خون است. با دیدن منظرۀ ذوالجناح، با پای برهنه بهطرف میدان کربلا دویدند. امام زمان(عج) میفرمایند که وقتی به گودال رسیدند، دیدند «و الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِک»[7] شمر با آن بدن سنگین، روی سینۀ ابیعبدالله(ع) نشسته بود.
[1]. سورۀ زمر، آیۀ 30.
[2]. سورۀ فاطر، آیۀ 37.
[3]. سورۀ مؤمنون، آیۀ 51.
[4] سورۀ انعام، آیۀ 162.
[5] بحارالانوار، ج86، ص313.
[6] مقتلالحسین مقرم، ص367.
[7] بحارالانوار، ج101، ص322.