لطفا منتظر باشید

شب ششم، جمعه (13-7-1397)

(تهران بیت الزهرا (س))
محرم1440 ه.ق - مهر1397 ه.ش
11.04 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

کتب اربعه

کتاب‌هایی که در زمان ائمۀ طاهرین به وسیلۀ اصحاب عالم ائمه تدوین شد، از زمان امیرالمؤمنین(ع) تا امام عسکری(ع)، حدود چهارصد کتاب شد. کتاب‌ها به‌تدریج به‌وسیلۀ علمای بزرگ شیعه، در چهار کتاب مشروح و مفصل نظام داده شد؛ کتاب شریف «کافی»، «من لا یحضر»، «تهذیب» و «استبصار». البته بعد از این چهار کتاب، بزرگان دین به شرح معارف این کتاب‌ها پرداختند و کتاب‌های عظیم دیگری را به وجود آوردند.

 

معاملۀ اخلاقی با خدا

گستردگی معارف سبب شد برای هر موضوعی کتاب مستقلی نوشته شود؛ از جمله در موضوع اخلاق آیات و روایات را نظام دقیقی دادند و کتاب‌های متعدد و پر ارزشی نوشتند تحت عنوان کتاب‌های اخلاق که یک بخش اسلام است. در این کتب هم آیات را شرح دادند و هم روایات را و هم یک سلسله داستان‌های اتفاق افتاده را که ظهور اخلاق حسنۀ عباد خدا و اولیای خدا بود، در این کتاب‌ها آوردند که به همه ثابت کنند عمل به نیکی‌های اخلاق امکان دارد، غیرقابل تحمل نیست.

انسان نمی‌تواند بگوید آنهایی که به من بدی کردند، گذشت از آنها خیلی سخت است. انسان اگر خدا باور باشد، قیامت باور باشد، قرآن باور باشد، حالت گذشت برایش آسان می‌شود. چطور قرآن باور باشد؟ ما یک آیه داریم خیلی آیۀ جالبی است؛ خدا با ما در این آیه وارد معامله شده، نه اینکه به ما نیازی داشته باشد، خدا با ما وارد یک معاملۀ اخلاقی شده؛ این کار را تو بکن تا من هم این کار را دربارۀ تو انجام بدهم.

 

رحم کن، تا بر تو رحم کند

آیه صورت سؤال و پرسش است «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُم»(نور، 22) شما دوست ندارید خدا از شما گذشت کند؟ هر مؤمنی، هر مسلمانی، هر خدا باوری دوست دارد خدا از اشتباهات او، از لغزش‌های او و از گناهان او گذشت کند، چه کسی دوست ندارد؟ خیلی سؤال جالب است «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُم» دوست ندارید از لغزش‌هایتان گذشت کنند؟ آری، دوست داریم. پروندۀ شما که صددرصد پاک نیست، پاک است؟ اگر پاک بود که معصوم بودید.

بالاخره هر کسی در پروندۀ خود یک سلسله لغزش‌ها دارد؛ جوان بودید یا نادان بودید یا عصبانی شدید یک کاری کردید، درست نبوده، دلتان می‌خواهد اینها در پرونده بماند و فردای قیامت عامل عذاب و عقاب و جریمۀ شما بشود؟ نه. اگر دوست دارید من لغزش‌های شما را ببخشم و بیامرزم «وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا»(نور، 22) شما هم از بدی‌های دیگران نسبت به خودتان گذشت کنید و به رخ آنان هم نکشید.

 

بخشش بدون منت

آیا نمی‌شود گذشت کرد؟ نمی‌شود مردم را خجالت نداد؟ به رخ آنان نکشید؟ این غیرقابل تحمل است؟ چرا می‌شود گذشت کرد، و هم می‌شود به رخ نکشید، این یک عمل خیلی عالی انسانی است، این یک عمل ارزشی است، این یک عمل اخلاقی است، این یک عمل الهی مسلک است، گذشت کار پروردگار است، به رخ نکشیدن هم کار پروردگار است.

شما یقین بدانید پروردگار عالم در قیامت پرونده‌ای که قابل گذشت است، گذشت خواهد کرد. یک وقت یک پرونده‌ای قابل گذشت نیست مثل فرعون، نمرود، شداد، معاویه، یزید، شمر، عمرسعد، ترامپ، اوباما، صدام، اینها خودشان در دنیا خودشان را رسوا کردند، این‌قدر هم جرم کردند که قابل گذشت نیست. اینان حق‌الناس گردنشان است و قابل گذشت نیست، هم حق‌الله، حق‌الله اینان شرک است که توبه نکردند.

به‌طور نمونه صدام در چهارده پانزده سال حکومتش نزدیک دو میلیون نفر را در عراق و ایران کشت، هیتلر در ده سال حکومتش یازده میلیون نفر را کشت، استالین بدون جنگ دوم جهانی در شوروی در کتابی که رئیس دفترش بعد از مرگش نوشته و من خواندم بیست میلیون نفر را به‌عنوان اینکه مخالفش هستند کشت؛ اینها قابل گذشت نیست.

اما من و شما یک گناه‌هایی مرتکب شدیم، گناهانی با چشم، با دست، با گوش، با زبان، با شکم، با غریزۀ جنسی، با قدم و به قول علمای اخلاق با هفت عضو رئیسۀ خودمان گناهانی مرتکب شدیم که قابل گذشت هست. بیشتر این گناهان حق‌الله است، قیامت هم از ما گذشت می‌کنند، حالا بعد از گذشت پروردگار عالم به رخ ما می‌کشد که ما حسابی خجالت زده شویم؟ نه، خدا اخلاق به رخ کشیدن ندارد. خدا اخلاق گذشت کردن دارد ولی اخلاق به رخ کشیدن ندارد.

 شما اگر سندی یا مدرکی تا فردا شب توانستید گیر بیاورید که حتی در دنیا گنهکار مؤمن تائبی را خدا بخشیده باشد و بعد به رخش کشیده باشد، با به رخ کشیدن در سرش زده باشد و شخصیتش را لگدمال کرده باشد، آن را نشان بدهید، بگویید چه کسی است؟ چه کسی بوده؟ نداریم، نمی‌توانید پیدا کنید.

 

توبۀ حر و بخشش عظیم امام

خیلی عجیب است، یک کسی با هزار نفر سوار با شجاعت کامل بلند می‌شود می‌آید روز دوم محرم راه را بر ابی‌عبدالله(ع) می‌بندد، حضرت را پیاده می‌کند و پیشنهادهای امام را رد می‌کند. امام نه از ترس، انبیا و ائمه که از مرگ نمی‌ترسیدند، بچه‌های کوچک ایشان هم به مرگ می‌خندیدند و مرگ را مسخره می‌کردند؛ امام نه از ترس مرگ، نه این‌طور نباید حقیقت را تفسیر کرد، برای اتمام حجت که آقا قیامت چیزی گردن تو را نگیرد، این خیلی مهم است. امام گفت: من را پیاده نکن من برمی‌گردم مکه، گفت: نمی‌شود. برمی‌گردم مدینه، گفت: نمی‌شود. می‌روم یمن، گفت: نمی‌شود. این پیشنهادها برای اتمام حجت بود که گناه من را به دست گرگان سپردن به گردن تو نیافتد، نه اینکه از مرگ واهمه داشت.

حرّ هیچ چیزی را قبول نکرد و گفت: حتماً باید پیاده شوی، دستور دارم. امام پیاده شد، امام هم بنا نداشت با اینها بجنگد، باید ملاک برای جنگیدن برای حضرت ثابت می‌شد و روز دوم هنوز ثابت نبود. امام را که پیاده کرد امام را گرفتار سی هزار گرگ کرد، دیگر هم همۀ راه‌ها بسته شد، حر بن یزید روز عاشورا نورانیتی در اعماق قلب خودش حس کرد که هنوز خاموش نشده بود، اگر آن نور خاموش شده بود به توبه نمی‌رسید؛ یعنی آن نورانیت هنوز در قلبش بود که توبه کرد و به‌طرف خیمه‌ها حرکت کرد و با امام هم ملاقات کرد.

حرّ از امام هم اول سؤال کرد: «هل لی من توبه؟» راه توبه به روی من باز است؟ امام اصلاً به او نگفت باز است یا بسته، فرمود: «ارفع رأسک» تو الان که به‌طرف ما آمدی نباید آدم سر به زیری باشی، تو سربلند هستی. امام هیچ به رخش نکشید که هشت روز پیش برای چه جلوی ما را گرفتی؟ برای چه ما را پیاده کردی؟ برای چه پیشنهادهای من را قبول نکردی؟ برای چه من و این زن و بچه را دست سی هزار گرگ دادی؟ اصلاً به رخش نکشید چون دین به ما اجازه نمی‌دهد که گناه گنهکار را به رخش بکشیم.

 

جذب مردم از طریق اخلاق خوب

مردم معصوم نیستند، زن و بچۀ ما که معصوم نیستند، یک اشتباهی گاهی عمدی هم نیست مرتکب می‌شوند و بعد هم از قیافۀ خودشان پیداست خجالت زده‌اند، پشیمان هستند و دلشان می‌خواهد گذشت شود، باید گذشت کرد و بعد هم باید به رخ‌شان نکشید. این گذشت به شوخی نباید باشد، اگر می‌خواهی من تو را ببخشم گذشتت از گنهکار باید جدی باشد، قلبی باشد، نه اینکه زبانی بگویی برو آقا گذشت کردم، واقعاً گذشت باید بکنی که چیزی از او در پروندۀ تو نماند.

علمای بزرگ ما یک مجموعه مسائلی را تحت‌عنوان «اخلاق» در کتاب‌های مستقلی جمع کردند و شرح دادند، عالی‌ترین داستان‌های اتفاق افتادۀ اخلاقی را هم نوشتند. در تمام این کتاب‌ها کلمه به کلمه درس است، پند است، موعظه است، نصیحت است. با اخلاق عجیب می‌شود مردم را اسیر محبت کرد، عجیب می‌شود اسیر اسلام کرد.

 

رمز و راز عدد هفت

هفت عضو بدن که علمای اخلاق اسمش را گذاشتند اعضای رئیسه به ترتیب چشم، گوش، زبان، دست، شکم، غریزه، پا هستند. این عدد هفت هم عدد عجیبی است؛ آسمان‌های هفتگانه، یک آیه در قرآن داریم زمین هفتگانه که ما تا حالا معنی آن را نفهمیدیم، مفسرین هم یک چیزهایی نوشتند که پروردگار می‌فرماید: آسمان‌ها را هفت‌تا آفریدم «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُن»(طلاق، 12) هفت‌ها هم زمین خلق کردم.

ما نمی‌دانیم هفت زمین یعنی چه، هنوز هم کشف نشده، نه در علم عالمان گذشته کشف شده و نه در گفته‌های امروز دانشمندان. هفت آسمان را چندتا احتمال دادند؛ این عدد به معنای عدد یک تا هفت نیست، گفتند که این عدد به معنای کثرت خلقت است، بعضی‌ها هم می‌گویند به معنی عدد هفت است، حالا نمی‌دانیم کدام حقیقت دارد، هنوز خیلی ثابت نشده است.

هفت آسمان، هفت زمین، ایام هفته هفت روز، عدد طواف هفت‌تا، سعی صفا و مروه هفت بار، رمی جمره هفت بار، خیلی از دعاها هفت بار، اعضای رئیسۀ بدن هفت‌تا. این اعضای رئیسۀ بدن از عجایب است، برای نوک زبان، نه کل زبان، کل زبان که تقریباً بخشی از فضای دهان را گرفته، کل زبان هنر حرف زدن ندارد، هنر حرف زدن برای نوک زبان است، برای آن نوک زبان که هنر حرف زدن دارد قرآن مجید عددی نزدیک به سیصد آیه آورده است.

 

زبان

زبان و کل کارهایی که دارد حدود سیصد آیه، برای شش عضو دیگر مجموعاً دویست‌تا آیه در قرآن پیدا نمی‌کنید، ولی برای نوک زبان که قدرت تکلم و سخن گفتن دارد حدوداً نزدیک سیصد آیه، بیست و پنج شش‌تا سی‌تا کمتر، اینها را من خودم نشستم شمردم.

برای زبان تنها دانشمندان ما مثل مرحوم فیض کاشانی پانصد سال پیش، یک کتاب مستقل دارد به نام «کتاب لسان»، شعرای ما هم در مسئلۀ زبان معرکه هستند، در شعر گفتن راجع‌به کارهای زبان، زشتی‌های زبان، حسنات زبان، خوبی‌های زبان. شما ببینید مسئلۀ زبان، سخن و گفتار از چه ارزش والایی برخوردار است که خداوند اسم قرآن خودش را «لسان» گذاشته است «بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِين»(شعرا، 195). لسان عربی یعنی زبان گویا، یعنی زبان قابل فهم، یعنی زبان قابل درک؛ عربی یعنی بدون ابهام، بدون گره، بدون پیچ و خم.

سخن با یک زبان قابل فهم، قرآن مجید گفتار زبان وحی است. شما ببینید با این زبان هزار و پانصد سال است پروردگار عالم چند میلیارد نفر را از جهنم نجات داده، از تاریکی نجات داده، از گمراهی نجات داده، با همین زبان وحی و زبان آسمانی و زبان ملکوتی. صد و بیست و چهار هزار نفر نمی‌دانیم چند میلیون سال با مردم حرف زدند، صد و بیست و چهار هزار نفر حرف زدند و با این حرف زدن چه تعدادی را از ظلمات و هوای نفس و شرک و بت‌پرستی نجات دادند؟ تعدادشان معلوم نیست. ثواب زبان درستگو را نمی‌شود ارزیابی کرد.

 

احترام پیامبر به مبلغ دین

مردم یمن یک نامه نوشتند به پیغمبر که یا رسول‌الله یک مبلغ برای ما بفرست، یک دین‌شناس که بیاید مردم این منطقه را با دین آشنا کند. پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام علی(ع) را انتخاب کرد که آن وقت بیست و سه چهار سالش بود و فرمود: علی جان شما برو یمن و دین خدا را برای مردم یمن تبلیغ کن. امیرالمؤمنین(ع) یک شتر کتاب بار نکرد، یک کتابخانه با خودش نبرد، امیرالمؤمنین(ع) یک عقل با خودش برد و آیاتی که در قلبش بود و زبانش بود.

پیغمبر اکرم با پای پیاده ـ سواره هم نه ـ تا بیرون مدینه امیرالمؤمنین(ع) را بدرقه کرد. در آن رمل‌ها، در آن خاک‌ها، در آن بیابان‌ها، در آن گرما که به امت بگوید آن‌قدر مبلغ واقعی دین احترام دارد که من پیغمبر خود را موظف دانستم پیاده از وسط شهر مدینه تا بیرون شهر روی خاک و رمل در این گرما مبلغ دین را بدرقه کنم، خیلی مبلغ دین احترام دارد.

 

رعایت ادب

یک جا من را سخنرانی دعوت کردند، گفتم: کسی دیگر هم هست؟ گفتند: بله، به ایشان زنگ می‌زنیم تشریف نیاورند. گفتم: خیر، من نمی‌آیم، ایشان را دعوت کردید، بنر هم زدید، حالا اتفاقی گذرتان به من افتاده و گفتید چنین شبی شب شهادت امام است شما هم فرصت دارید بیایید برای ما سخنرانی کنید، حالا فکر کردید سخنرانی من بهتر از ایشان است، به ایشان بگویید نیاید، ابداً من نمی‌آیم. شما می‌خواهید برای اینکه مجلس شما مثلاً ده نفر بیشتر بیایند، شخصیت یک نفر مبلغ دین را لگدمال کنید؟ همین الان زنگ به او بزنید و بگویید وقت شما فردا شب سر جایش است، از قول من هم دعوتش کنید و بگویید ایشان درخواست می‌کند که دلش می‌خواهد شما را ببیند، حتماً می‌خواهم شما را زیارت کنم.

ما باید ادب را بلد باشیم و الا مورد خشم پروردگار قرار می‌گیریم. بی‌ادبی به پدر، به مادر، به عالم، به گوینده، به مردم، به همسایه، به بقال محل، به راننده، با تاکسی‌دار، به پیرمرد، به پیرزن، همه جا ما باید ادب کنیم. در امر به معروف هم باید ادب کنیم، ما در امر به معروف نباید تلخ حرف بزنیم.

در امر به معروف سخن ما نرم و روی موج محبت قرار بگیرد؛ اگر گوش داد خوش به حالش، گوش نداد خوش به حال یک طرفه می‌شود، خوش به حال شما که امر به معروف کردید. در امر به معروف اگر کسی که امر به معروف شده گوش داد ثواب می‌برد، شما هم که امر به معروف کردید ثواب می‌برید؛ اگر گوش نداد شما فقط ثواب می‌برید. ادب همه جا باید ادب رعایت شود.

 

احترام پیامبر به مبلغ دین

پیامبر تا بیرون مدینه آمد، وقتی امیرالمؤمنین(ع) در آن سن بیست و سه چهار سالگی می‌خواهد با پیغمبر خداحافظی کند و جاده را حرکت کند به طرف یمن، نمی‌دانم من از شهر مدینه تا یمن چه مقدار است؟ دقیق نمی‌دانم، باید از این قاتل‌های عربستان آل سعود پرسید که هر روز از ریاض تا یمن می‌روند و مثل برگ روی سر زن و مرد و جوان و بچه، این بمب‌های آتش‌زا را می‌ریزند از آنها باید پرسید چقدر راه است؟ این غلامان حلقه به گوش سران شرک آمریکا.

این جمله را به امیرالمؤمنین(ع) گفت، ببینید این کار زبان است، خیلی مهم است، زبان عجب عضوی است، با زبان چقدر فیوضات الهی را می‌شود خرید، چقدر. «یا علی لإن یهدی الله بکَ رَجُلاً خیرٌ لکَ مما طلعت علیه الشمس او غربت» علی جان در این سفر یمن اگر به دست تو به توفیق خدا یک نفر فقط هدایت شود، یک نفر با اسلام آشتی کند؛ در پروندۀ تو پاداشش از آنچه آفتاب بر او طلوع می‌کند و غروب می‌کند بهتر است.

این تجارت زبان است. هیچ عضو دیگری این‌قدر نمی‌تواند تجارت کند «لإن یهدی الله بکَ رَجُلاً خیرٌ لکَ مما طلعت علیه الشمس او غربت». شما ببین در مدرسه، در دبیرستان، در دانشگاه، در خیابان، در تاکسی، در هواپیما، در قطار با زبانت با حرف‌های زیبا و با حال، با زبان نرم، با محبت با دوتا که متوجه می‌شوی یک مقدار با دین خدا چهرۀ مخالفت دارند، حرف بزن و او هم از مخالفت دست بردارد، می‌دانی در پیشگاه پروردگار مهربان عالم چه تجارتی می‌کنی؟

 

توبۀ دزد فرش

من برای نمونه برایتان می‌گویم یا نعمت خدا را برایتان تعریف می‌کنم. یک شب یک جا از منبر آمدم پایین، یک کسی آمد وقتی خلوت شد دورم گفت: یک کاری برای من می‌کنی؟ گفتم: از دستم بربیاید انجام می‌دهم، حالا کارت چیست؟ گفت: من دزدم. گفتم: تو دزدی امشب اینجا پای منبر من برای چه آمدی؟ گفت: من اهل پای منبر آمدن نبودم، این جلسات را هم اصلاً نمی‌شناختم، با این قیافه هم تا حالا برخورد نکرده بودم ـ مثل اینکه ما برایش قیافۀ جدید و نویی بودیم ـ آمدم از اینجا رد شوم دیدم تا داخل خیابان شلوغ است، پرسیدیم چه خبر است گفتیم حتماً اینجا حال می‌دهند به آدم، یک جلسه‌ای است مثلاً تاری، خواننده‌ای است که شلوغ است.

به ما گفتند جلسه است، اگر دلت می‌خواهد بیایی داخل جلویت را نمی‌گیرند، بلیط هم نمی‌خواهد کارت هم نمی‌خواهد. گفت: ما هم همین‌طور آمدیم داخل نشستیم، دیدیم نه این حرف‌ها بد هم نیست، حالا اگر کاملاً درک کرده بود می‌گفت: خیلی عالی است چون حرف خدا و انبیا و ائمه است. گفت: دیدم بد هم نیست و به دلم می‌نشیند، تمام شد و همه رفتند.

من یادم نیست آن شب چه چیزهایی گفتم که حالا این آمد و گفت که یک کاری برایم می‌کنی؟ گفتم: بله می‌کنم. گفت: من دزدم، پریروز یک پاساژی آتش گرفته بود و داخل پاساژ شلوغ بود، هفت هشت‌تا فرش فروشی است از این فرش‌های دستبافت بود، من دوتا فرش قیمتی از لابه‌لای آتش‌ها درآوردم و نسوخت، آنها را بردم. این حرف‌های امشب را که گوش دادم دلم می‌خواهد آن فرش‌ها را به صاحبش پس بدهم، می‌ترسم خودم ببرم من را بگیرند، تو این فرش‌ها را پس بده.

گفتم من حرفی ندارم آدرس مغازه را می‌دهی؟ گفت: بله. گفتم: حالا جای تو من را نگیرند؟ گفت: نه فکر نمی‌کنم، نمی‌گیرند ولی این فرش‌ها را تو ببر پس بده، شخص دیگری ببرد می‌ترسم گیر بیافتد. گفتم که آدرس بده، تلفن آن مغازه را می‌توانی پیدا کنی؟ گفت: بله، فردا می‌روم از جلویش رد می‌شوم و روی شیشه‌اش را نگاه می‌کنم، اگر بود می‌نویسم، نبود از همسایه‌اش می‌پرسم و فردا شب برایت می‌آورم. گفتم: پس تلفنش را پیدا کن و بیاور. تلفنش را پیدا کرد و خودش هم فردا شب آمد، گفتم: حالا که شب است و مغازه بسته است، من فردا زنگ می‌زنم.

 فردا شب زنگ زدم به آن مغازه و خودم را معرفی کردم، من را نشناخت، گفتم که من آخوندم، روحانیم. گفت: حرفت را بگو. دیدم که از آنهایی است که از آخوندها خوشش نمی‌آید. گفتم: من حرفی ندارم به تو بگویم و کاری هم ندارم، آن روز که پاساژ سوخته از مغازۀ شما هم فرش گم شده؟ گفت: چیزی از من بردی؟ گفتم: نه من لباس تنم است، من بلد نیستم چیزی از مردم ببرم، من منبر می‌روم، این هم آدرس منبرم است، دعوت هم نمی‌کنم بیایی پای منبر ولی دزد فرشت آمده پای منبر من توبه کرده و دوتا فرش را آورده داده به من، خودش می‌ترسد فرش‌ها را بیاورد، فرش‌ها را داده به من که من فرش‌ها را به شما پس بدهم، این چند روز هم که فرش پیشش مانده شما ناراحت بودی و رنج کشیدی حلالش کن.

صصاحب فرش‌ها خیلی نرم شد و گفت: ببخشید من بد جواب دادم، ما بی‌خود با آخوندها بد هستیم، آخوندها خیلی راحت مشکلات ما را می‌توانند حل کنند. اگر مردم کل اختلافات خودشان را به جای بردن به این دادگستری‌ها بیاورند پیش ما، به جای هشت سال هفت سال ما یک ساعته حل می‌کنیم؛ چون ما از ایمان و فطرت مردم نیرو می‌گیریم، جهنم را به رخ مردم می‌کشیم، عذاب‌ها را می‌گوییم اگر حق را بخواهی پایمال کنی. مردم از ترس خدا زود از ظلم دست برمی‌دارند.

ما از این کارها ما زیاد می‌کنیم. ما این‌قدر پرونده‌هایی که خود قاضی‌ها به من گفتند هشت سال نه سال طول می‌کشید و شما نیم ساعته حل کردید رفته پی کارش. گفت: ببخشید من بد حرف زدم، آن دزد را نمی‌شود ببینم؟ گفتم: نه، او را نمی‌شود ببینی چون پروردگار عالم ستارالعیوب است، حالا این هم چون می‌خواسته فرش‌ها را پس بدهد آمده پیش من، من هرگز دزد را نشان شما نمی‌دهم ولی آدرس مغازه‌ات را داده است، کِی بیاورم فرش‌ها را؟ گفت: من می‌فرستم شما زحمت نکش، دزد را می‌بینی؟ گفتم: بله منتظر است که شما فرش‌ها را بگیری و اعلام رضایت کنی.

صاحب فرش‌ها گفت: یکی از فرش‌ها را شما به آن کسی که می‌آید دنبالش ـ شاگردم ـ بده و یکی از فرش‌ها که قیمتش گران است، به دزد بگو ارزان از چنگت درنیاورند، این قیمتش است بگو بفروشد و حلالش باشد، این پول را ببرد مایۀ کار کند، پول حلال برای زن و بچه‌اش ببرد. یکیش برای من یکیش هم برای آن دزد. این نتیجۀ زبان دین است.

زبان دین، زبان خدا، زبان انبیا، زبان ائمۀ طاهرین، این حرف اول زین‌العابدین(ع) به مردی که به حضرت گفت: «اخبرنی بجمیع شرایع دین» امام هم سه جمله در جوابش فرمود: «اول قول الحق» این دوتا لبت را باز می‌کنی حرف راست بگو، حرف درست بگو، حرف حق بگو، حرف استوار بگو، حرف اثرگذار بگو، حرف تغییردهنده بگو، یک حرفی بزن که فضیل عیاض دزد گردن کلفت بشود عارف و سی سال هم بنشیند به مردم درس محبت و دینداری بدهد. «قول الحق و الحکم بالعدل و الوفاء بالعهد».

من یک جلسۀ دیگر لازم است اگر خدا بخواهد برایتان دربارۀ زبان سخن بگویم و بعد آیۀ شریفۀ «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَة»(ابراهیم، 24) بحثش را ادامه بدهم که نماند.

 

سوگواره

ما از خیلی روایات ارزش گریۀ بر ابی‌عبدالله(ع) را می‌توانیم به دست بیاوریم، یکیش هم همین متنی است که از وجود مقدس امام زمان نقل شده، این هم خیلی متن عجیبی است که امام زمان قسم خورده ـ قسم به خدا ـ که این کاری که من می‌خواهم بکنم تعطیل نمی‌شود، همیشگی است، الان هزار و دویست سال است انجام می‌دهد، نمی‌دانم بعد از ظهورش هم ادامه دارد یا نه.

«والله» قسم می‌خورم حسین من «فَلاَندُبَنَّکَ» برایت گریه می‌کنم و ندوه می‌کنم «صباحاً و مساءً» هم روز و هم شب. حسین جان گریه‌ام خیلی طولانی می‌شود، اگر اشک چشمم تمام شود چه کار می‌کنم، دیگر گریه نمی‌کنم؟ چرا «بدل الدموع دما» به جای اشک خون برایت گریه می‌کنم.

گریه می‌کنم بر آن وقتی که ذوالجناح بدون تو برگشت، صدایش عوض شده بود، زینش برگشته بود، یالش غرق خون شده بود، دختر سیزده ساله اولین کسی بود که از خیمه‌ها آمد بیرون و با دیدن منظرۀ ذوالجناح چنان ناله زد که زن و بچه با پای برهنه ریختند بیرون در حالی که به سر و صورت لطمه می‌زدند، موهایشان را می‌کندند، با پای برهنه به طرف میدان کربلا دویدند، وقتی رسیدند دیدند روی سینۀ ناتوان تو «و الشمر جالس علی صدرک».      

 

 

تهران/ حسینیۀ بیت‌الزهرا/ دهۀ سوم محرم 97/ جلسۀ ششم

 

برچسب ها :