لطفا منتظر باشید

روز هفتم، یکشنبه (15-7-1397)

(تهران مسجد رسول اکرم (ص))
محرم1440 ه.ق - مهر1397 ه.ش
9.15 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

محدودیت دنیا برای پاداش‌دهی خداوند

عبادت به فرمودهٔ قرآن مجید، تجارت است و برای این تجارت در آخرت، سود بی‌نهایت مقرر شده است. چرا در آخرت؟ چون عمر دنیا و ظرفیت آن و همچنین عمر عبادت‌کننده محدود است. اگر خداوند اراده می‌فرمود که در این دنیا، این سود نامحدود را به عبادت‌کننده عطا کند، باید عمری بی‌نهایت به او می‌داد؛ یعنی فقط او را به دنیا می‌آورد و یک ولادت برای او مقرر می‌کرد و رقم مرگ را برای او نمی‌نوشت. همین‌طور باید به‌تناسب عمر انسان، دنیا را ابدی و ظرفیت دنیا را هم متناسب با آن سود، گسترده و نامحدود قرار می‌داد. اما به‌قول خودش در قرآن، همه‌چیزِ این دنیا، قَدَرِ معلوم است؛ یعنی یک اندازهٔ معیّن دارد.

 

آخرت، مکان پاداش و عقاب الهی

همهٔ شما می‌دانید که کرهٔ زمین پنج‌ قاره دارد، ولی همۀ این پنج‌ قاره برای زندگی استعداد ندارد. از ابتدا این‌گونه خلق شده است. اگر بنا بود انسان عمر نامحدودی داشته باشد، تا حالا چقدر انسان در این عالم بود؟! کجا می‌خواست زندگی کند؟! این پنج قاره که خیلی محدود هستند. از زمان آدم(ع) تا الآن، نسل‌های فراوانی خلق شده است و نمی‌دانیم تا چه زمانی آفریده می‌شوند. بالاخره پروردگار عالم، برای هر نسلی، اجلِ معیّن قرار داد. میلیون‌میلیون به این دنیا می‌آیند و مدتی در این قاره‌ها زندگی می‌کنند و بعد هم از دنیا می‌روند. اگر قرار باشد به‌خاطر جرم‌هایشان جریمه شوند، باید در عالمی باشد که هم گنجایش جریمه و هم گنجایش این جمعیت را داشته باشد؛ یا اگر بنا باشد پاداش بگیرند، باید در عالمی باشد که گنجایش پاداش و جمعیت پاداش‌گیرنده را داشته باشد. لذا از زمان خود آدم(ع) اعلام کرد که به‌دنبال این دنیا، عالم دیگری برای شما مقرر شده که از آن به عُقبی، آخرت و تعابیر دیگری که در کتاب‌های آسمانی و در قرآن مجید آمده، تعبیر شده است.

 

عمر محدود، نعمتی الهی

عمر محدود، یکی از نعمت‌های خدا به نوع بشر است. الآن کرهٔ زمین حدود هشت‌میلیارد جمعیت دارد. فکر کنید این جمعیت، شانزده‌میلیارد و 32میلیارد و 64میلیارد بشود و حتی بالاتر برود، در زمین گنجایش وجود ندارد؛ نه گنجایش مسکن و نه گنجایش غذا. اضافۀ جمعیت را هم نمی‌شود به سطح دریاها و اقیانوس‌ها هُل بدهند! باید مردم بیایند و با یک عمر معیّن بروند تا بعدی‌ها بیایند و جای اینها زندگی کنند.

 

عمر کرهٔ زمین را هم محدود قرار داده است. روزی می‌رسد که متلاشی می‌شود، «دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا»[1] و بعد از متلاشی‌شدن این زمین و آسمان‌ها، یک عالم دیگر ظهور می‌کند که در سوره‌های متعدد قرآن مجید، ظهور عالم بعد تذکر داده شده است. 

 

عدم تعلّق قدرت خداوند به امور محال

من به بقیه کاری ندارم، اما اگر اهل ایمان در همین زمینه‌ای که چند کلمه دربارۀ آن شنیدید، به آیات قرآن مجید دقت کنند، هم نسبت به مسئلۀ مرگ و اینکه حتماً مرگ باید باشد و هم نسبت به این مسئله که اینجا جای پاداش نیست، قانع می‌شوند. اگر کسی بگوید که من خیلی دلم می‌خواهد در همین دنیا به پاداش عباداتم برسم، مثل این است که به خدا می‌گوید برای من اقیانوس کبیر را بردار و در یک استکان بریز! این ظرف گنجایش ندارد. اگر بخواهد اقیانوس کبیر را در یک ظرف بریزد، آن ظرف باید به‌اندازهٔ اقیانوس کبیر باشد. از خدا که نمی‌شود کارِ نشدنی خواست.

 

بزرگان دین در کتاب‌هایشان این جمله را نوشته‌اند که قدرت خدا به امر محال تعلق نمی‌گیرد. آیا خدا می‌تواند خدایی مثل خودش، یعنی یک ذات مستجمع جمیع کمالات و بی‌نهایت ازلی و ابدی بسازد؟ این حرف، حرف بی‌معنایی است! اصلاً نباید سؤال کرد. این سؤال نسبت به پروردگار عالم، سؤال بی‌ربطی است. قدرت به امر محال تعلق نمی‌گیرد که حالا بپرسیم می‌شود یا نمی‌شود. مثلاً سؤال شود که خداوند متعال می‌تواند این کرهٔ زمین را داخل یک تخم‌مرغ جا بدهد، طوری که نه کرۀ زمین کوچک و نه تخم‌مرغ بزرگ شود. نه، اصلاً جا ندارد که این سؤال پرسیده شود؛ چون نه علمی، نه عقلی و نه فلسفی است، بلکه سؤالی بیهوده است. حالا من توقع داشته باشم که خدایا، تو عمر من را در همین دنیا، ابدی قرار بده. ارادهٔ ازلی و ابدی خداوند بر این تعلق گرفته است که من در این دنیا در حد معیّنی زندگی کنم. خدا به هیچ عنوان از این اراده برنمی‌گردد.

 

مرگ، امری حتمی

طفل نوجوان می‌شود، نوجوان جوان می‌شود، جوان متوسط می‌شود، متوسط پیر می‌شود و پیر هم می‌میرد. خداوند متعال این پرونده را تغییر نمی‌دهد و برای هیچ‌کس هم بنای تغییر ندارد. عزیزتر از پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام در این عالم خلقت نبوده است؛ کسی هم نباید بدش بیاید. پیغمبر(ص) هم از نازل‌شدن این آیه اصلاً بدشان نیامد: «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»[2] یا رسول‌الله، تو می‌میری و این ملت هم می‌میرند. پیغمبر(ص) بدشان نمی‌آید و نمی‌گویند که چرا خدا باید بیاید و به من با این همه عظمت و پاکی و عصمت و عبادت و تواضعم درِ خانه‌اش، بگوید که می‌میری. بله، می‌میرد. 

 

چشیدن مرگ توسط همۀ موجودات زنده

مرگ حقیقتی است که خدا برای کل موجودات زنده، قبل از اینکه خلقشان کند، رقم‌ زده است. «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»[3] این شربتی است که همه باید آن را بچشند و فرقی نمی‌کند آن‌کسی که باید این شربت به کامش ریخته شود، پیغمبر باشد یا امام، فرعون باشد یا نمرود و شداد، مرد باشد یا زن و شاه باشد یا گدا؛ مرگ یک امر حتمی است. چون مصلحت و محدودیت خلقت، این‌گونه اقتضا می‌کند.

 

حقیقت مرگ در کلام حضرت ابی‌عبدالله‌(ع)

 

حقیقت علم امام معصوم

حضرت ابی‌عبدالله‌(ع) که حقیقت‌بین بودند، مرگ را توضیح داده‌اند. حضرت انتقال‌دهندهٔ لفظ از جانب شخصی به شخص دیگر نبوده است. یک‌وقت من مطلبی را از کتابی به شما انتقال می‌دهم و می‌گویم من دیشب در کتابی خواندم که در فلان کشور یک‌چنین حادثه‌ای اتفاق افتاده است. این انتقالِ یک حکایت به شماست، در حالی که من به چشم خودم آن را ندیده‌ام. یک‌وقت هم شما همه اینجا نشسته‌اید، چهارونیم به مسجد آمده‌اید و از بیرون خبر ندارید. من یک ساعت بعد از شما می‌آیم و روی منبر می‌نشینم. وقتی می‌خواهم سخن را آغاز کنم، می‌بینم همه لباس‌هایتان خشک است. می‌گویم: مردم، من که می‌آمدم، با چشم خودم دیدم که آسمان باران رحمتش را به ارادهٔ الهی نازل می‌کرد. این دیدن حقیقت و بعد هم بیان آن برای مردم است.

 

مرگ، نیستی و فنا یا هستی و بقا

اگر ابی‌عبدالله(ع) 57 سال حرف زده‌اند، حرف را از جایی نگرفته‌اند که بعد آن را به من و شما انتقال بدهند. ایشان حقیقت را دیده و بعد برای من و شما بیان کرده‌اند. امام دیده‌اند و می‌دانند که مرگ، نیستی و عدم نیست، بلکه مرگ، یک نوع هستی و مخلوق است. قرآن مجید می‌گوید: «خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ».[4] عدم که مخلوق نمی‌شود! این خیلی غلط است که ما بگوییم خدا عدم را آفرید. نیستی که قابل آفریدن نیست! عدم، عدم و نیستی است و الی‌الابد عدم است. مرگ عدم نیست.

 

تعبیر جالب امام حسین(ع) از مرگ

مرگ چیست؟ آن چیزی که ابی‌عبدالله(ع) مشاهده کرده و برای ما بیان نموده‌اند، این است: «جسرٌ»[5] و چقدر زیباست! مرگ یک پل است که یک سر آن در دنیاست و سر دیگرش هم در آخرت است.

 

قبض روح انسان، توسط ملک‌الموت 

ملک‌الموت که می‌آید، ما را نیست نمی‌کند؛ بلکه ما را از این دنیا به جهان دیگر انتقال می‌دهد. فقط کاری که می‌کند، این است که ما را سبک‌ می‌کند. وزن ما را روی این زمین می‌گذارد و آن حالت بی‌وزنیِ ما را انتقال می‌دهد؛ مثل آن لحظهٔ اولی که جنین می‌خواهد از مادر به دنیا بیاید. جنین با جفتش بیرون می‌آید، اما دیگر جفتش را لازم ندارد. حالا یا جفت خودش می‌افتد یا در بیمارستان یا در خانه، قابله جفت را می‌چیند.

 

تا زمانی که در دنیای رحم بود، این وزن به او وصل بود، چون مرکز تغذیه‌اش بود؛ اما الآن که به دنیا آمده است، به‌جای جفت، سینهٔ مادر مسئولیت تغذیۀ او را به عهده می‌گیرد. تا ده‌بیست سال پیش، جفت را می‌بردند و خاک می‌کردند. 

 

انتقال روح به عالم برزخ

ملک‌الموت که می‌آید، جفت ما را که بدن ماست، به خانواده‌مان می‌دهد و می‌گوید این برای خودتان! سپس روح ما را به عالم بعد، انتقال می‌دهد. حالا دیگر جفت ما به درد هیچ‌کجا نمی‌خورد. فقط برای مردم زحمت دارد که باید به بهشت ‌زهرا زنگ بزنند تا ماشین به درِ خانه بیاید. چون دیگر خودمان نمی‌توانیم با پای خودمان راه برویم و پشت ماشین بنشینیم. ما را باید بگذارند داخل یک جعبهٔ چوبی یا آهنی و به بهشت زهرا ببرند و آن جفتِ وجود ما را لای خاک کنند.

 

پیوند دوبارۀ روح و جسم در قیامت

پروردگار می‌فرماید در برپاشدن قیامت، دوباره جفتت را به تو برمی‌گردانم؛ چون در نماز، گناه، روزه، زنا، ربا و همه‌چیز، با تو شریک بوده است. اگر پاداشی دارید، هر دو - هم روح و هم بدن- پاداش دارید و اگر عذابی در کار است، هر دوی شما عذاب می‌شوید. چون هر دو در همه‌چیز شریک بودید.

 

مرگ از نگاه اهل ایمان

مرگ یک انتقال و یک پل است. عدم نیست که ما با مرگ، «نیست» شویم. ما با مرگ «نیست» نمی‌شویم، بلکه «هستِ» دیگری با شکل و کیفیت دیگر پیدا می‌کنیم. لذا تمام انبیای خدا و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) و اولیای الهی و مؤمنین واقعی، از مرگ و انتقال از دنیا به آخرت نمی‌ترسیدند و وحشت نداشتند. چون مؤمنین زمان نوح(ع) و ابراهیم(ع) و موسی(ع) و عیسی(ع) و مؤمنین زمان پیغمبر(ص) از طریق آیات کتاب‌های آسمانی و باورداشتن به آیات الهی، می‌دانستند با مرگ، از زندان دنیا به جایی انتقال پیدا می‌کنند که آنجا گنجایش پاداش ایمان و عمل صالحشان را دارد. آنجا هیچ‌چیز کم نیست و خوشی‌ها با ناخوشی‌ها قاتی نمی‌شود. آنجا همه‌چیز یکسره است. اگر عذابی هست، یکسره است.

 

حالات انسان در بهشت و جهنم

در قرآن آمده است که جهنمی‌ها یک بار بهشتی‌ها را می‌بینند و همان یک بار به بهشتی‌ها التماس می‌کنند که «أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ»[6] یک‌ذره آب به ما بدهید! این «مِن» به‌معنای یک مقدار کم است؛ یعنی به ما یک‌خُرده آب بدهید. کل جهنم عذاب است. آبی که جهنمی‌ها می‌خورند، چرک و خون بدن زناکاران است. اما آب بهشت برای چشمهٔ سلسبیل است. 

 

از داخل جهنم، بهشت را به جهنمی‌ها نشان می‌دهند و آنها نعمت‌های بهشتی و آن آب خنک و خوش‌گوار را می‌بینند. کسانی که در جهنم هستند، همسایهٔ بهشتی خود را می‌شناسند. رفیقی که در جهنم است، رفیق بهشتی‌اش را می‌شناسد. فرزندی که در جهنم است، پدر بهشتی‌اش را می‌شناسد. مادری که در جهنم است، دختر متدینش را می‌شناسد. همه همدیگر را می‌شناسند. دوزخیان می‌گویند: «أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ» یک‌مقدار کمی از این آب به ما هم بدهید. شما که یک جهان چشمه در اختیارتان است، به کجایتان برمی‌خورد؟! 

 

عذاب تشنگی یک طرف، عذاب خوردن آب چرک و خون یک طرف و عذاب این جواب تلخ بهشتیان هم یک طرف دیگر. بهشتی‌ها به اهل جهنم می‌گویند: «حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ» خداوند یک‌ذرۀ این آب را هم بر شما حرام کرده است. فضولی موقوف! دیگر هم همدیگر را نمی‌بینند.

 

نهراسیدن از مرگ و آمادگی برای شهادت و فداکاری

اهل ایمان وضع خودشان را از طریق قرآن مجید خبر دارند؛ پس دلیلی ندارد که از مرگ بترسند. این مطلب را از منبری‌ها زیاد شنیده‌اید و من هم به‌عنوان مثال برایتان می‌گویم؛ نه اینکه بخواهم مطلبی را تکرار کنم.

 

کاروان هنوز به کربلا نرسیده بود. ائمه و انبیا هم مثل من و شما، بدن داشتند. بدنی که غذا و آب و استراحت می‌خواهد. بدنی که بیمار می‌شود، خوابش می‌برد و بیدار می‌شود. اینها نقص نیست، بلکه اموری طبیعی است.

 

در حالی که اسب آرام حرکت می‌کرد و اصحاب و اهل‌بیت ابی‌عبدالله(ع) هم دنبالش بودند، حضرت حسین(ع) روی زین اسب خوابشان برد. حالا چه مقدار خواب بودند، معلوم نیست. از خواب که بیدار شدند، فرمودند: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ».[7] کنار دست‌ ایشان، علی‌اکبر(ع) سوار اسب خودش بود و نزدیک بابا حرکت می‌کرد. سمت ابی‌عبدالله(ع) برگشت و گفت: بابا! چرا کلمهٔ استرجاع را به زبان جاری کردید؟! معمولاً وقتی خبر مرگ کسی را می‌دهند یا آدم مردن یک نفر را می‌بیند، این آیه را می‌خواند. شما که الآن خواب بودید و از وقتی بیدار شدید، نه کسی جلویتان مرده و نه خبر مرگ کسی به شما رسیده است. چطور «إِنَّا لِلَّهِ» گفتید؟ ابی‌عبدالله(ع) فرمودند: پسرم! خواب بودم. در خواب این صدا را شنیدم که می‌گفت: این قافله، به‌طرف مرگ حرکت می‌کند؛ یعنی منزل آخر ما در این سفر، مرگ و کار ما تمام است!

 

مواجهۀ اهل ایمان با مرگ و شهادت

حالا اگر این خبر را به یک غیرمؤمن بدهند، سکتهٔ ناقص می‌کند و گاهی هم سکتهٔ کامل! اما ابی‌عبدالله(ع) این خبر قطعی را به یک جوان مؤمن واقعی دادند که کار ما تمام است و ما ده روز دیگر زنده نیستیم. علی‌اکبر(ع) مانند کسانی که به آیات خدا یقین دارند و راحت هستند، خیلی آرام و با یک دنیا ادب به ابی‌عبدالله(ع) عرض کرد: «یا أَبَتِ أَفَلَسْنا عَلَى الْحَقِّ»[8] آیا ما همه‌چیزمان با حق میزان نیست؟ آیا دل و عقیده‌ و عمل و قلب و روح و اخلاق ما حق نیست؟ «قالَ(عَلَیهِ السَّلامُ) بَلى یا بُنَىَّ» حضرت فرمودند: بله پسرم، همه‌چیز ما حق است. علی‌اکبر(ع) گفت: «إذاً لاَ نُبالی بِالْمَوتِ» باکی از مردن نداریم. اینکه ده روز دیگر بمیریم، عیبی ندارد. از این جهت، غصه‌ و اندوه و مشکلی نداریم. داستان مرگ برای اهل خدا این‌گونه است. داستان مرگ برای آنها، انتقال و ردشدن از روی پل است.

 

آمرزش اهل ایمان

یک مسئله‌ برای اهل ایمان باقی می‌ماند که حق‌ آنهاست بپرسند یا اینکه در درون خودشان بگویند، ما دغدغهٔ روزگار جوانی‌مان را داریم که گاهی یک لغزش، یک گناه یا یک نگاه خطا داشته‌ایم. یک حرف بد زده‌ایم یا یک اوقات‌تلخی کرده‌ایم. آنها را باید چه‌کار کرد. هنگام مرگ، گیر آنها هم می‌افتیم. پنجه‌های آن گناهانی که از ما صادر شده، به‌صورت ما می‌افتد. 

 

وقتی ما روایات را بررسی می‌کنیم، خیلی عجیب است که پیغمبر(ص) و ائمه(علیهم‌السلام) می‌فرمایند اهل ایمان آمرزیده می‌شوند، حتی اگر یادشان برود که در گذشته چه‌کار کرده‌اند و اصلاً یادشان هم نیاید. بالاخره آدم می‌خواهد توبه کند، یک گریه‌، یک استغفرالله و یک طلب پوزش لازم است. حالا یادش نیامد، وقتی هم آدم یادش نیاید که دیگر گریه نمی‌کند و استغفرالله نمی‌گوید. یادش نیامد که چه‌کار کرده یا یادش آمد، ولی هیچ‌چیز نگفت. بالاخره ما هستیم و خدای ما هم ارحم‌الراحمین است. پیغمبر(ص) می‌فرمایند که آنها هم آمرزیده می‌شوند. لذا مؤمن هیچ دغدغه‌ای برای مرگش ندارد. 

 

سبک‌بالی و سبک‌باری مؤمن

یادتان باشد مراد من از مؤمنی که می‌گویم، این است که مؤمن در حد خودش، نه به خدا بدهکار است و نه به خلق خدا. من بالای سر شخصی رفتم. تقریباً خشک شده بود. به او گفتم که وصیتی داری؟ گفت: نه. گفتم: نمی‌خواهی وصیت بنویسی؟ گفت: نه. گفتم: من بلدم که وصیت خوب و آسان بنویسم. گفت: نه، زحمت است. گفتم: چطور؟ گفت: برای اینکه من در نماز و روزه و حج و زکات و خمس و این حرف‌ها به خدا بدهکار نیستم و حق هیچ‌کس هم به گردنم نیست. حالا به نظرت، چه‌چیزی بنویسم؟ بگویم به چه‌کسی بدهکارم یا چند سال نماز و روزه برای من بدهند؟! گفتم: کاری نداری؟ گفت: یک کاری دارم که آن هم دست تو و من نیست. گفتم: چه‌کار داری؟ گفت: کارم این است که این رفیقم از در وارد شود. گفتم: رفیقت کیست؟ گفت: ملک‌الموت که جانم را به او بدهم و آن طرف بروم. اینجا دیگر کاری ندارم!

 

این حال مؤمن است. خیلی حال خوبی است! حال سبک‌باری و سبک‌بالی که آدم در حد خودش، واجباتش را انجام داده باشد و دِینی هم به مردم نداشته باشد. از دو طرف سبک بال باشد؛ هم نسبت به خالق و هم نسبت به مخلوق.

 

رضایت مؤمن از پاداش الهی

باید عمر محدود باشد، چون پروردگار می‌خواهد به بندهٔ مؤمنش، به‌خاطر عباداتش پاداش بی‌نهایت بدهد و این با عمر محدود در این دنیا نمی‌شود. از طرفی نمی‎شد انسان در این دنیا، عمر ابدی داشته باشد؛ چون خود کرهٔ زمین هم عمر ابدی ندارد و جای زمین هم کم است. اگر می‌خواست کل انسان‌ها را عمر ابدی بدهد، الآن دو‌هزار متر آدم از سروکلهٔ هم سوار بودند! بنابراین، جای دیگری را به نام آخرت تدارک دیده است: «وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ»[9] آنجا همه‌چیز زنده، بانشاط و شاد است. آنجا عیش، یعنی زندگی، «راضیه» است. در آنجا به هر مؤمنی هرچه می‌دهند، او راضیِ راضی است و حال آرامی نسبت به پاداشی دارد که خدا به او عنایت می‌کند.

 

کلام آخر؛ داغ سنگین شهادت حضرت علی‌اکبر(ع) 

ابی‌عبدالله(ع) وقتی از علی‌اکبر(ع) شنید که «إذاً لاَ نُبالی بِالْمَوتِ»،[10] او را دعا کرد. جای دعا هم داشت. چه جوانی در دنیا مثل این جوان بود؟ این جوان در عالَم، تک بود و هم‌وزن نداشت؛ لذا داغ او برای ابی‌عبدالله(ع) بسیار سنگین بود. با اینکه امام می‌دانستند بعد از علی‌اکبر(ع)، سه‌چهار ساعت بیشتر زنده نمی‌مانند، همان سه‌چهار ساعت، امام(ع) سنگین‌ترین داغ را تحمل کردند.

 

در روایاتمان داریم که حضرت سکینه(س) می‌گوید: وقتی برادرم حرکت کرد، من می‌دیدم چشم‌های بابایم مثل آدم محتضر در حدقه می‌گشت. علی‌اکبر(ع) رفت. فقط یک بار برگشت و دوباره به میدان رفت و ما دیگر او را ندیدیم؛ اما صدای او شنیده شد که گفت: «يا ابَتا عَلَيكَ مِنّى السَّلامَ»[11] این جمله، جملهٔ خداحافظی است. بابا! من هم رفتم.

 

ابی‌عبدالله(ع) با سرعت زیادی از کنار خیمه‌ها به‌طرف میدان کربلا آمدند. برای من هم عجیب است، برای شما هم حتماً عجیب است. من این مسئله را در نوشته‌های شیخ مفید دیدم. شیخ مفید تاریخ‌نویس نیست. او مرجع تقلید و استاد مراجع بعد از خودش بوده است. ایشان از مؤلفین بزرگ شیعه و عالِم بسیار مهمی بوده است. ایشان می‌نویسد که ابی‌عبدالله(ع) با عجله آمدند، ولی وقتی کنار بدن رسیدند، زینب(س) را دیدند که خودشان را روی جنازه انداخته‌اند و ناله می‌زنند.

 


 
[1]. سورۀ فجر، آیۀ 21.
[2]. سورۀ زمر، آیۀ 30.
[3]. سورۀ عنکبوت، آیۀ 57.
[4]. سورۀ ملک، آیۀ 2.
[5]. معانی‌الأخبار، ص288.
[6]. سورۀ اعراف، آیۀ 50.
[7]. سورۀ بقره، آیۀ 156.
[8]. مقتل الحسین خوارزمى، ج1، ص226.
[9]. سورۀ عنکبوت، آیۀ 64.
[10]. مقتل الحسین خوارزمى، ج1، ص226.
[11]  لهوف، ص49.

برچسب ها :