لطفا منتظر باشید

شب سوم، جمعه (20-7-1397)

(سمنان مهدیه اعظم)
صفر1440 ه.ق - مهر1397 ه.ش
12.3 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

سخن در آیات 35 تا 37 سوره مبارکۀ آل‌عمران است، عظمت قرآن مجید در این است که گاهی در یک آیه، گاهی در یک سورۀ کوتاه، گاهی در دو یا سه آیه پیوسته به همدیگر، دریایی از معارف و معانی و واقعیات را جای داده است.

 

سخن پیامبر دربارۀ قرآن

این سخن پیغمبر در جلد دوم «اصول کافی» در باب فضل قرآن از رسول خدا نقل شده است. راوی روایت مقداد است، بعضی از بزرگان اعتقاد دارند مقداد بن اسود مقدم بر سلمان است.

متن همین روایت که حدود نصف صفحه است در کتاب «کنز العمال» فاضل هندی که شانزده جلد است و مؤلف آن از دانشمندان معروف اهل سنت است، از طریق امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است. شیعه روایت را از مقداد و اهل تسنن روایت را از امیرالمؤمنین(ع) نقل کرده است.

این کلام پیغمبر است، پیغمبری که پروردگار در قرآن می‌فرماید: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِين»(شعرا، 193) همۀ واقعیات قرآن را جبرئیل بر قلب تو نازل کرده است. چیزی که پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام از قرآن در قلب خودش از معانی و مفاهیم و اشارات و حقایق و لطایف درک می‌کرد سبب شده است که دربارۀ قرآن این‌گونه نظر بدهد: «لا تحصی عجائبه» شگفتی‌های این قرآن قابل شمردن نیست، یعنی دنبال عدد نگردید که آن عدد به شما شگفتی‌های قرآن کریم را نشان بدهد.

 

معجزۀ قرآن

در همین سه آیۀ مورد بحث، انسان خودش را با یک اقیانوس بی‌ساحلی از معارف و حقایق می‌بیند، از هر گوشه از این سه آیه واقعیاتی را می‌توان کشف کرد. اگر مثل ما که یک دانش اندکی دارند، یک عقل محدودی دارند، و قلبشان همان قلبی نیست که قرآن مجید می‌فرماید: «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون»(واقعه، 79) قرآن مجید را کسانی که از پاکی همه جانبه بهره‌مند هستند درک می‌کنند، ما که کوچک هستیم این پاکی همه جانبه را نداریم، عقل محدود داریم، دانش بسیار اندک داریم، وقتی این آیات را می‌بینیم و در حد خودمان بررسی می‌کنیم، می‌بینیم کار ده شب و بیست شب و یک ماه و دو ماه و یک سال نیست؛ چون چینش کلمات معجزه است، جمله‌بندی معجزه است، حقایقی که از هر جمله استفاده می‌شود معجزه است، یعنی انسان را قرآن در مقابل خودش مات‌زده می‌کند، حیرت‌زده می‌کند.

 

تفسیر استاد انصاریان

خدایا می‌دانی من روی منبر پیغمبر به این مردم نه از باب اینکه بخواهم کارم را بنمایانم، کاری که من کردم کار من نیست، من این را با قلمم هم نوشتم، دستی از من روی کاغذ حرکت می‌کرد ولی حرکت‌دهندۀ دست و قلم وجود مقدس پروردگار مهربان عالم بود.

من یازده سال تمام من اغلب از شش صبح تا یازده شب غیر از دو سه ساعت بعدازظهر که دیگر توان نداشتم روی قرآن مجید کار کردم، با عقل اندک و علم بسیار کم، با قلب آلوده، نه آن قلبی که قرآن می‌خواهد «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون»، این یازده سال کار تبدیل به سی و پنج جلد تفسیر هشتصد صفحه‌ای شد، تفسیری که هندسه‌اش، شکلش و بسیاری از مطالبش با کل تفاسیر شیعه و سنی فرق دارد، ولی باز به آیات قرآن که می‌رسم برای بحث و برای مردم می‌بینم در تفسیر تمام شده چقدر من در این آیه یا در این آیات کم آوردم. دیگر کار از کار گذشته چون در حال چاپ است و نمی‌توانم به آن اضافه کنم.

 

اصول کافی

قرآن کتابی است که شگفتی‌های آن قابل شمردن نیست. به نظر شما با این وضع قرآن مجید غریب نیست؟ با این وضع قرآن مجید مهجور نیست؟ با این وضع بین مردم و بین کتاب خدا، عِلماً و اعتقاداً و عَملاً جدایی نیست؟ یک روایت از «اصول کافی» برایتان بخوانم که هم خودم دردم بیاید و هم شما، این روایت سند دارد.

«اصول کافی» حدود چهار هزار روایت دارد، من سه سال کامل روی «اصول کافی» کار کردم و کلمه به کلمه‌اش را ترجمه کردم. این کتاب از معجزات علمی ائمه طاهرین است. من کاری به هفت جلد فروع و یک جلد آخرش ندارم، آن هشت جلد به کنار ولی این دو جلد اصول که من در پنج جلد ترجمه کردم، تا کسی نخواند، نمی‌فهمد ائمه طاهرین از نظر علمی و ارتباط با ملکوت عالم و از نظر روحی و قلبی و عقلی در چه جایگاهی بودند. در این چهار هزار روایت شما دریایی از معارف الهی ملاحظه می‌کنید.

 

ملاصالح مازندرانی

پانصد سال پیش ملاصالح مازندرانی کتاب اصول را که زمان خودش یک جلد بوده و خطی هم بوده، در دوازده جلد شرح عالمانه زده است که این شرح دیوانه‌کننده است. یک آخوند مازندرانی، یک طلبه‌ای که گرسنه و تشنه و پابرهنه رفته اصفهان دنبال تحصیل علم، با خوردن ارزن و نان خشک‌هایی که مردم دور می‌ریختند و میوه‌هایی که نمی‌خوردند و با چراغ دستشویی مدرسه درس می‌خوانده تا تبدیل به یک دانشمند کم‌نظیر شیعه شد.

مرحوم ملا محمد تقی مجلسی پدر مرحوم مجلسی صاحب «بحار الانوار» دختر خودش را به پیشنهاد خودش به ملاصالح مازندرانی داد، از بس که این آدم ارزش علمی و عقلی بالایی پیدا کرده بود.

شما دوازده جلد شرح «اصول کافی» او را می‌بینید واقعاً شگفت‌زده می‌شوید که این کتاب دربردارندۀ چه معارف عظیمی است.

 

شکایت پیامبر در روز قیامت

در جلد دوم «اصول کافی» امام صادق(ع) با داشتن سند، یعنی حدیث رجال شیعه نقلش کردند. معنی سند این است که زرارة بن اعین می‌گوید من خودم با گوش خودم از امام صادق(ع) شنیدم، بعد فضل بن شاذان می‌گوید من از یونس از زراره شنیدم، دیگری می‌گوید من از او شنیدم. ابتدای روایت گاهی ده تا هشت تا نه تا رجال برجستۀ شیعه هستند، اینها زمان ائمه یادداشت شده و بعد آمده وارد این کتاب‌ها شده است. بسیاری از روایات مسند ما روایات صحیحه است، یعنی راویانش شیعه دوازده امامی، موثق، مطمئن، دقیق این روایات را نقل کردند. این خیلی عجیب است که روایات ما این‌قدر کامل است.

در این روایت امام صادق(ع) می‌فرماید: اولین کسی که روز قیامت وارد بر پروردگار می‌شود پیغمبر اسلام است، بعد همه مرده‌های اولین و آخرین را پروردگار زنده می‌کند، محشر جمعیت انسانی می‌شود. اگر در قرآن دقت کنید قرآن می‌فرماید: از زمان آدم تا آخرین نفری که وارد قیامت می‌شود، صدای نفس کسی شنیده نمی‌شود، یک سکوت کامل بر کل محشر حاکم است. اولین کسی را که پروردگار اجازه حرف زدن می‌دهد پیغمبر اسلام است که خطاب می‌رسد: حبیب من! با من سخن بگو.

امام صادق(ع) سخن پیغمبر را چنین می‌گوید. امام صادق(ع) می‌فرماید: وقتی اجازه صادر شد پیغمبر حرف بزند، چون در قرآن مجید است احدی حق حرف زدن ندارد «إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمن»(نبا، 38) مگر خدا اذن دهد، آنجا دیگر هرج و مرج نیست، دولت دولت نیست، حزب حزب نیست، دار و دسته نیست، مدیر و رئیس و کله گنده نیست؛ تمام محشر یکپارچه محکوم قدرت خداست و نفس از کسی درنمی‌آید.

حبیب من با من حرف بزن. این متن سخن پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام است. امام ششم می‌فرماید: با یک دست پیغمبر قرآن مجید را بلند می‌کند و با یک دست هم دست اهل‌بیتش را می‌گیرد و بلند می‌کند؛ دست اهل‌بیت یعنی دست امیرالمؤمنین و زهرای مرضیه و یازده امام هم کنارش هستند. پیامبر با یک دست قرآن را بلند می‌کند و با دست دیگر دست اهل‌بیت را می‌گیرد، به پروردگار عرض می‌کند: از تمام امت من بپرس بعد از مرگ من با قرآن و با اهل‌بیت من چگونه معامله کردند؟

شما فکر می‌کنید ما امت اسلام وارد قیامت می‌شویم و هشت در بهشت را باز می‌کنند و به همه تعارف می‌کنند بفرمایید داخل؟ قرآن مجید محصول زحمات صد و بیست و چهار هزار پیغمبر است، قرآن مجید محصول وحی کامل پروردگار است، قرآن مجید محصول بیست و سه سال جان کندن پیغمبر است، به همین راحتی امت دسته دسته وارد بهشت شوند؟ این معقول است؟ این قابل قبول است؟

 

پیوند با پروردگار

در این سه آیه یعنی آیۀ 35 تا 37 یک محور به چشم می‌خورد که این محور بستر ظهور عالی‌ترین ارزش‌های اخلاقی و عملی و فکری است، آن بستر چیست؟ باور داشتن پروردگار است. (دلی کو با تو شد همراه و همبر/ چگونه مهر بندد جای دیگر/ دلی کو را تو هم جانی و هم هوش/ از آن دل چون شود یادت فراموش) یک چنین پیوندی با پروردگار باید داشته باشیم، این دلی که وصل به پروردگار است.

پروردگار عالم منبع کل خیر است، این رشته اتصال به تناسب ظرفیت متصل، ارزش‌ها را از پروردگار به آن متصل انتقال می‌دهد. این یک مسئله ثابتی در تاریخ حیات بشر است؛ غیر از اینکه این مسئله در قرآن آیاتی هم دارد، من الان نزدیک ده تا آیه در ذهنم است، می‌شود هر ده تا آیه را برایتان قرائت کنم.

 

اثبات وجود خدا از طریق اندیشه در وجود انسان

فکر می‌کنید باور کردن پروردگار سی سال طول می‌کشد؟ احتیاج دارد آدم ده تا دانشگاه و بیست تا حوزه علمیه را ببیند تا خدا را باور کند؟ خداوند متعال برای اینکه همه باورش کنند دعوت به اندیشه کرده، آیاتی که مردم را دعوت به تعقل و اندیشه کرده بالای هزار آیه است، یک آیه این است: «وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون»(ذاریات، 21) در خودتان اندیشه نمی‌کنید؟ روشن‌باطن نیستید که بفهمید مسئله از چه قرار است؟

چقدر طول می‌کشد آدم خدا را باور کند؟ روی ساعت امشب ده دقیقه نمی‌کشد. ما در این جهان یک موجود هستیم، بقیه موجودات عالم هم مثل ما هر کدام یک موجود هستند، آن حکمی که ما در حق خودمان صادر می‌کنیم عقلاً در حکم تک‌تک موجودات جهان هم قابل صادر کردن است، آن حکم چیست؟ دو سه دقیقه فکر کنم من را چه کسی ساخته؟ این جهان با عظمت بدن و روح را چه کسی به وجود آورده؟

من پدرم را نگاه می‌کنم او هم مثل من است، مادرم را نگاه می‌کنم او هم مثل من است، خودم هم خودم را به وجود نیاوردم، پدر و مادرم هم من را به وجود نیاوردند، چون آنها هم مثل من هستند، آنها هم خودشان خودشان را به وجود نیاوردند. برگردیم به زمان آدم، آدم هم مثل من و شماست پدر همه انسان‌هاست، خودش خودش را به وجود نیاورده و قبلش هم مادر و پدری نداشته است، طبق آیات قرآن «إِنَّ مَثَلَ عِيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب»(آل‌عمران، 59) همین‌طور که عیسی را بدون پدر و بدون شوهر کردن مادرش به دنیا آوردم، شما این را با آدم مقایسه کنید، عیسی یک طرف را نداشت من ساختم، آدم دو طرفش را نداشت من ساختم.

چرا بحث می‌کنید؟ چرا حرف بیهوده می‌زنید؟ چرا چون و چرا می‌کنید؟ چه کسی شما را به وجود آورده؟ خودتان که به وجود نیاوردید، کل موجودات هم که تک‌تک خودشان را به وجود نیاوردند؛ پس می‌ماند یک قدرتی که تک‌تک موجودات را با علمش، با حکمتش، با اراده‌اش، با لطفش، با احسانش، با رحمتش به وجود آورده است و اسمش هم «الله» است، هزار تا اسم دیگر هم دارد که در دعای جوشن کبیر است. این یک مسئله است.

 

اثبات وجود خدا از طریق حرکت موجودات

مسئله دومی که در عالم موجود ساکن وجود ندارد، شما همین کوه‌هایی که می‌بینید سرپا ایستادند فکر می‌کنید هیچ حرکتی ندارند؟ الان ثابت شده حرکت دارند، اما هزار و پانصد سال پیش قرآن می‌گوید: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب»(نمل، 88) تمام کوه‌ها حرکت ابری دارند، شما خیال می‌کنید هیچ حرکتی در کوه وجود ندارد. هیچ موجود ساکنی وجود ندارد.

از آخوند شیعه نپرس، در کتاب شیعه هم نبین، شما از یک دانشمند اروپایی، از یک دانشمند روسی، از یک دانشمند آمریکایی به شرطی که هیچ دینی نداشته باشد، نه مسیحی و یهودی و زرتشتی، اصلاً دین نداشته باشد؛ سؤال کن که جناب دانشمند متحرک امکان دارد حرکتش بی‌محرک باشد؟ هیچ متحرکی در این عالم حرکتش ذاتی است؟ یا نه از بیرون محرک دارد و حرکتش می‌دهد؟ یک کلمه جواب می‌گوید: اصلاً متحرک بی‌محرک در عالم، در صنعت، در کارخانه‌ها و در هیچ جا وجود ندارد.

تمام جهان در حرکت است، یعنی متحرک است. این متحرک میلیاردها جزء، محرک ندارد؟ اگر حرکت ذاتی است برای کدام یکی از آنها حرکت ذاتی است؟ ما که اشرف موجودات هستیم حرکتمان ذاتی نیست، چون در یک چشم به هم زدن عزرائیل یک اشاره به ما کند حرکت متوقف می‌شود. حرکت اگر ذاتی باشد که خاموش نمی‌شود، می‌ماند.

ما انسان‌ها حرکت نداشتیم خاک بودیم، «مِنْها خَلَقْناكُمْ»(طه، 55) از خاک بی‌حرکت ما را ساخت، به ما حرکت داد «وَ فِيها نُعِيدُكُم»، حرکت شما را می‌گیرم و در گور می‌اندازم بی‌حرکت می‌شوید، خاک می‌شوید، قیامت دوباره حرکت به شما می‌دهم و وارد قیامت می‌شوید. باور کردن قیامت مشکل نیست، ما یک زمانی بی‌حرکت خاک بودیم و حالا شدیم انسان زنده، دو روز دیگر در قبر خاک می‌شویم، خدایی که یک بار ما را از خاک انسان زنده کرد، دوباره از خاک قبر ما را انسان زنده می‌کند، بار اولش نیست، چرا تعجب می‌کنم مگر می‌شود مرده زنده شود؟ ما که یک بار همه مرده بودیم.

از هر دانشمندی دلتان می‌خواهد سؤال کنید، به شرط اینکه بی‌دین باشد، متحرک بی‌حرکت چیست؟ می‌گوید: نداریم. این همین است که شعرای با سواد حکیم ما چند قرن قبل همین مسئلۀ متحرک بی‌محرک نمی‌شود را به نظم درآوردند. شعر برای نظامی است، نظامی شاعر دانشمندی بود، حکیم بود، فیلسوف بود، با سواد بود.

(خبر داری که سباحان افلاک ـ سباحان یعنی متحرکان و شناگران ـ/ چرا گردند گِرد مرکز خاک/ چه می‌خواهند از این منزل بریدن/ چه می‌جویند از این محمل کشیدن/ که گفت این مُنقلب آن ثابت است نام/ که گفت این را بجنب آن را بیارام/ همه هستند سرگردان چو پرگار/ پدیدآرندۀ خود را طلبکار/ به نزد عقل هر داننده‌ای هست/ که با گردنده گرداننده‌ای هست/ از آن چرخی که گرداند زن پیر/ قیاس چرخ گردون را همی گیر)

در بیابان پیغمبر به یک پیرزن چرخ‌ریز رسید و فرمود: مادر در بیابان ـ بیابان‌های عربستان، چادرنشین ـ خدا را می‌شناسی؟ گفت: بله، کاملاً. اعتقاد داری به خدا؟ گفت: بله، کاملاً. کلاس رفتی؟ نه. استاد درس داده؟ نه. از کجا خدا را می‌شناسی که عالم خدا دارد؟ عالم صاحب دارد؟ پیرزن دستش را از روی چرخ ریسندگی برداشت و چرخ ایستاد، به پیغمبر گفت: چرا چرخ نمی‌چرخد؟ گفت: برای اینکه از گرداندن آن دست کشیدی. گفت: آقا! چهار تکه چوب را دست من باید بچرخاند، گردش کل این عالم را دست قدرتی نیست بچرخاند؟ خودش گتره دارد با این نظم و با این ترتیب می‌چرخد؟

این اثبات چقدر شد؟ من روی ساعت نگاه کردم، هفت دقیقه نشد، شش هفت دقیقه می‌شود خدا را پیدا کرد. در چند دقیقه منکر خدا را می‌شود اهل خدا کرد، اگر لجباز نباشد.

 

نتیجۀ پیوند با صفات الهی

من خیلی بی‌دین‌ها را در این پنجاه ساله به ده دقیقه نکشیده دین‌دار کردم، از خودشان حرف گرفتم و به خودشان برگرداندم، گفتند: قبول داریم، درست است. این اثبات خداست، حالا می‌ماند خودش را می‌شود با شش دقیقه پیدا کرد؟ صفاتش می‌ماند، این خدا دارای چه صفاتی است؟ این را باید به دو هزار آیه قرآن مراجعه کرد، چون دو هزار آیه قرآن مربوط به پروردگار عزیز عالم است.

وقتی خدا را پیدا کردم صفاتش را در حدی شناختم، دلم پیوند به او خورد، پیوند به معدن خیر خورده و از طریق این پیوند خیر از جانب او سرازیر می‌شود در وجود من که به او مؤمن شدم، ارزش‌ها ظهور پیدا می‌کند و زن می‌شود مادر موسی، زن می‌شود مادر مسیح، زن در دوران جاهلیت و شرک و بت‌پرستی و انواع آلودگی‌ها و قبل از بعثت پیغمبر می‌شود خدیجه کبری، زن می‌شود فاطمه زهرا در نهایت مقام، زن با این ایمان می‌شود زینب کبری، زن با این ایمان می‌شود نفیسه خاتون که مورد زیارت کل مردم مصر است.

 

ماجرای شفا دادن نفیسه خاتون

نفیسه خاتون از نواده‌های امام حسن مجتبی(ع) است، شوهر ایشان پسر امام صادق(ع) بود، کسبش در مصر بود و آنجا زندگی می‌کرد. نفیسه خاتون یک زن است؛ خانم‌ها یک زن، دختران امروز یک زن، برای هزار و سیصد سال پیش یا یک مقدار بیشتر مصر زندگی کرد، نگاهش خانم‌ها را شیعه می‌کرد، اخلاقش خانم‌ها را وصل به خدا می‌کرد، حرکاتش ایجاد تربیت می‌کرد، در خانه‌ای که زندگی می‌کرد یک گوشه یک قبر کنده بود و هنوز آن قبر هست، همان جا دفن است.

در احوالات ایشان نوشتند در آن قبر بعد از اینکه کار خانه را می‌کرد، غذای شوهر را درست می‌کرد، مسئله تربیت بچه‌ها را محافظت می‌کرد، شش هزار ختم قرآن در آن قبر کرد، ما بیست و چهار ساعته حوصله ده تا آیه خواندن را نداریم.

یک روز نشسته بود لب حوض برای وضو گرفتن، یک خانم یهودی با یک بچه ده ساله که آبله کورش کرده بود و بی‌ریختش کرده بود نزد او آمد. بیماری آبله آن زمان قابل معالجه نبود.

خانم یهودی در زد، در را باز کردند آمد در حیاط، نفیسه خاتون لب حوض بود، گفت: خانم من یهودی هستم، بچه‌ام هم یهودی است، شوهرم هم یهودی است، من به‌خاطر این بچه دق می‌کنم، بچه من را آبله کور کرده، بی‌ریختش کرده، شما یک کاری برای این بچه بکن، می‌گویند شما خیلی مقام داری، خیلی پاک هستی، شما خیلی بزرگوار هستی. نفیسه خاتون در حال وضو بود که همان آب وضویش را پاشید به صورت بچه، صورت بچه مثل روزی شد که از مادر به دنیا آمده بود و چشمش باز شد.

 

معالجۀ بیماری شیخ عباس قمی

شما فکر می‌کنید ارزش‌های ایمانی از دستش برنمی‌آید؟ پسر مرحوم آقا شیخ عباس قمی صاحب «مفاتیح» این ماجرا را برایم گفت، با این دو گوش خودم شنیدم. «مفاتیح» یک کتاب آقا شیخ عباس است، ایشان هفتاد جلد کتاب دارد. ایشان گفت: پدرم نجف سخت مریض شد، آن وقت هم که بیمارستان و طب و پزشکی و دستگاه‌های پزشکی مثل حالا نبود. دواها اثر نکرد، دواهای ایرانی، علفی، گیاهی اثر نکرد. پدرم همۀ جاده‌های طب را حرکت کرد، چون اسلام می‌گوید مریض شدی دکتر هست، دوا هست.

موسی مریض شد سه روز درد کشید، به پروردگار گفت: من را می‌بینی؟ خطاب رسید: می‌بینم ولی من برای بیماری دوا گذاشتم، دکتر گذاشتم، برو دکتر دوا بخور، خوب می‌شوی. کانال شفا موسی دوا و دکتر است.

پسر شیخ عباس گفت: پدرم همه راه‌های پزشکی را رفت نشد، بلند شد در رختخواب تکیه داد و به مادرم گفت: یک کاسه خالی با یک کتری آب بیاور. مادرم رفت و یک کاسه خالی با یک کتری آب آورد. به مادرم گفت: خانم این انگشت‌ها ـ انگشت‌های دست راستش را نشان داد ـ پنجاه سال است آثار اهل‌بیت را می‌نویسد، اگر کاری از دستش برنیاید باید بدهم به قصاب قطعش کند، انگشت‌ها را گرفت در کاسه کتری را بلند کرد و آب ریخت روی انگشت‌هایش خورد، تا شب به کل معالجه شد.

(تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار/ که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند) در ارتباط با خدا تمام ارزش‌ها در حد ظرفیت ظهور می‌کند، خدا را پنج دقیقه می‌شود پیدا کرد، صفاتش را یکی دو روز در قرآن می‌شود فهمید. وقتی خدا را باور بکنم نمی‌دانید چطور دریاوار کمک به من می‌رسد.

این مقدمه را من برای این سه آیه گفتم که باز بیش از دو جلسه قبل عظمت این سه آیه برایتان جلوه کند تا فردا شب آنچه می‌شود از این آیات کشف کرد برایتان عرض کنم.

 

رفع خستگی آیت‌الله بروجردی

یک کسی را دارم نمی‌دانم چرا خودش را نشان نمی‌دهد، تهران هم نیست، یک شهر دیگری است، البته من هر وقت می‌روم پیشش من را راه می‌دهد و دو سه ساعت هم نگهم می‌دارد، اما خودش را نشان نمی‌دهد. ایشان در مردم یک حالت معمولی و عادی دارد، ولی خیلی فوق‌العاده است، هم عِلماً هم عَملاً هم ایماناً، ایشان چند سال درس آیت‌الله العظمی بروجردی می‌رفت.

 ایشان به من گفت: آقای بروجردی در سن هشتاد سالگی درس داشت، مراجعه داشت، دو ساعت نماز شب او با گریه طول می‌کشید. کار ایشان خیلی سنگین بود، در هشتاد سالگی هر وقت خسته می‌شد نه دوا می‌خورد و نه ویتامین، چون من خیلی با او خصوصی بودم و به من خیلی علاقه داشت به من گفت هر وقت احساس خستگی می‌کرد فقط یک بار می‌گفت یا الله و دوباره کارهایش را شروع می‌کرد.

 

سوگواره

یا رب دارم به پرورگار متوسل می‌شوم، هیچ توسلی بالاتر از توسل به خودش نیست، بعد از خودش هم هیچ توسلی پرقدرت‌تر از توسل به ابی‌عبدالله(ع) نیست.

(یا رب به سرّ و سرّ ذات بی‌مثالت/ روشن دلم گردان به انوار جلالت/ عمری است دل دارد تمنای وصالت/ با یک نظر درد فراقم ساز درمان/ گریم بکویت حالی از درد جدایی/ نالم که شاید پرده از رخ برگشایی/ تو افکنی بر من نگاه دلربایی/ من بنگرم آن حسن کل با دیده جان/ یا رب به جز تو یاور و یاری نداریم/ با یاریت حاجت به دیاری نداریم/ جز یاریت با هیچ‌کس کاری نداریم/ باز است بر ما بیچارگان درگاه سلطان)

چقدر گریه بر ابی‌عبدالله(ع) قیمت دارد که امام زمان قسم والله می‌خورد، حسین والله برایت روز گریه می‌کنم، شب گریه می‌کنم، اگر یک روزی اشک چشمم تمام شود، خون برایت گریه می‌کنم، گریه می‌کنم بر آن وقتی که ذوالجناح با زین واژگون با یال غرق خون به خیمه‌ها برگشت.

آنهایی که دختر ندارند نمی‌دانند چه می‌گویم. اولین کسی که از خیمه آمد بیرون دختر سیزده ساله‌ات سکینه بود تا چشمش به وضع اسب افتاد چنان ناله زد که هشتاد و چهار زن و بچه با پای برهنه بیرون ریختند. امام زمان می‌گوید: وقتی منظرۀ اسب را دیدند، زیر حجاب موهایشان را پریشان کردند، به سر و صورت لطمه زدند، نایستادند با پای برهنه دویدند و آمدند به میدان کربلا، وقتی رسیدند دیدند «و الشمر جالس...» شمر با آن بدن سنگین روی آن بدن پرزخم نشسته، زن و بچه همه دست‌ها را به جانب آسمان برداشتند و فریاد می‌زدند: «وا محمدا وا علیا».

خدایا به حقیقت زینب کبری مرگ ما را در حال گریه بر ابی‌عبدالله(ع) قرار بده.

خدایا لحظه مرگ صورت‌های ناقابل ما را روی قدم‌های حسینت قرار بده.

زن و بچه‌ها و نسل ما را آنی از ابی‌عبدالله(ع) جدا نکن.

دنیا و آخرت ما را دنیا و آخرت اهل‌بیت قرار بده.

خدایا به حقیقت ابی‌عبدالله(ع) زندگی مردم این مملکت را با دست رحمت خودت سر و سامان بده.

خدایا بیماران ما را شفا عنایت فرما.

خدایا در این لحظه امام زمان را دعاگوی ما و زن و بچه‌ها و نسل ما قرار بده.

 

 

 

سمنان/ مهدیه اعظم/ دهه اول صفر 97/ سخنرانی سوم

 

برچسب ها :