لطفا منتظر باشید

شب ششم، دوشنبه (23-7-1397)

(سمنان مهدیه اعظم)
صفر1440 ه.ق - مهر1397 ه.ش
12.4 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

در آیات 35 و 37 سورۀ مبارکۀ آل‌عمران سخن از مادر و فرزند دختر او و یک آموزگار الهی و ربانی است، در بخشی هم مسئلۀ تغذیۀ سالم و پاک است. در این آیات واقعیاتی که بیان شده و حقایقی که توضیح داده شده در ارتباط با این سه انسان محصول ایمان آنها و یقین آنها و باور آنها نسبت به وجود مقدس پروردگار است. همۀ سعادت دنیا و آخرت خود را این چند نفر تأمین کردند و نگذاشتند دریچه‌ای از تیره‌بختی و به قول قرآن کریم در آیات پایانی سورۀ هود شقاوت به روی آنها باز شود.

 

سعادت و شقاوت از نگاه امام رضا(ع)

روایتی را از حضرت رضا(ع) کتاب‌های مهم ما نقل می‌کنند در رابطۀ با سعادت و شقاوت که حضرت عامل سعادت و سبب شقاوت را در این روایتی که یک خط بیشتر نیست بیان کردند. امام هشتم می‌فرمایند: «جفَّ القلم بحقیقة الکتاب بالسعادة من الله لمن آمن و التقی و الشقاوة من الله تبارک و تعالی لمن کذب و عصی» اگر بخواهیم جملۀ اول روایت را بدون رفتن سراغ مباحث فلسفی و عرفانی و حکمی معنا کنیم، «جفّ القلم بحقیقة الکتاب» یعنی آخرین چیزی که قلم علم خداوند رقم زد این بود، سعادت از آن کسی است که خدا را باور کرده و در برابر آنچه که برای ایمان ضرر و زیان دارد ایستاد؛ شقاوت و تیره‌بختی از آن کسی است که خدا و قیامت و حقیقت را انکار کرد و بر قاطر چموش معصیت سوار شد، قاطری که مهار ندارد و سوار خود را امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید تا به دوزخ تحویل ندهد آرام نمی‌شود. این جمله در «نهج‌البلاغه» است، یک مرکب چموشی که در چموشی رام نمی‌شود، راحت نمی‌شود، آرام نمی‌شود، مگر وقتی که راکب خود را تحویل عذاب الهی بدهد.
این مادر و این دختر و آن آموزگار در حد نهایی از ایمان به خدا و یقین به روز قیامت قرار داشتند، به قول حضرت رضا(ع) از قول علم پروردگار، رقم سعادت دنیا و آخرت خود را زدند.

 

تفاوت زن و مرد درمسائل معنوی

یک روایتی را باز امام هشتم دربارۀ ارزش مؤمن بدون فرق بین مرد و زن نقل می‌کنند؛ چون قرآن مجید در مباحث معنوی و ایمانی و اخلاقی و عبادی بین مرد و زن تفاوتی قائل نشده است. مرد و زن مؤمن از یک نوع پاداش برخوردارند، نه بهشت مردان جدای از زنان است با داشتن امتیاز، نه بهشت زنان جدای از مردان است بدون امتیاز.


آیات شریفه‌ای که در سی جزء قرآن «جَنَّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار خالِدِينَ فِيها» را مطرح کرده، برای مردان و زنان با ایمان و دارندۀ عمل صالح مطرح کرده است. شما به سورۀ مبارکۀ احزاب مراجعه کنید، آیه‌ای که با این جمله شروع می‌شود: «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنات»(احزاب، 35) تا پایان آیه که خداوند متعال یک ویژگی‌های بسیار مهمی را بیان می‌کند و می‌گوید مردان و زنان دارای این ویژگی‌ها هستند. «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ» مردان تسلیم خدا «وَ الْمُسْلِماتِ» زنان تسلیم خدا، «وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنات» مردان خدا باور و زنان خدا باور.


در دیگر آیات قرآن هم همین است، بحث در سورۀ آل‌عمران، در سورۀ توبه، در سوره‌های دیگر قرآن، سورۀ نحل روشن نشان می‌دهد که پروردگار در امور معنوی بین مرد و زن تفاوتی قائل نیست. خداوند هر ارزشی که در حوزۀ معنویت مرد دارد، بی کم و زیاد در حوزۀ معنویت زن دارد. اگر مردانی در این کرۀ زمین دارای مقام عصمت عقلی و عصمت قلبی و عصمت عملی شدند، زنانی هم طبق آیات قرآن به این مقام آراسته بودند.

 

استعدادهای بالقوۀ زنان

دختر خانمی که در این سه آیه مورد بحث است، دارای مقام عصمت بود «إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَة»(آل‌عمران، 42)؛ یعنی این دختر با دامن آن مادر و با تعلیم گرفتن از آن آموزگار به جایی رسید که گوشش برای شنیدن صدای فرشتگان الهی باز شد. خداوند در این سه آیه به همۀ زنان تاریخ بعد از نزول قرآن و به همۀ دختران، استعداد و عظمت بالقوه و ارزش‌های بالقوه ایشان را ارائه کرده؛ مگر اینکه زنی و دختری خودش به قول خودش دلش بخواهد تمام این استعدادها و ارزش‌های بالقوه را لگدکوب کند و یک موجود متحرکی از آب دربیاید.


گاهی زن می‌خواهد شصت هفتاد سال بد اخلاقی کند، ظلم کند، فساد کند، بر مرکب چموش معصیت سوار شود و دین ربایی کند، دلربایی کند، شخصیت ربایی کند، خیانت به خانواده کند، خیانت به کشور کند، خیانت به اداره کند، خیانت به چهارتا هم درسی بغل‌دستی‌اش کند؛ مگر خودش دلش بخواهد و الا نظام الهی هیچ زنی و هیچ دختری را به اندازۀ یک میلیونیم میلی‌متر به طرف فساد حرکت نمی‌دهد.
در طبیعت خلقت زن و خلقت دختر گنجینه‌ای از ارزش‌ها و حقایق قرار داده شده که با تربیت، با آراسته شدن به ادب، با ایمان به خدا و با باور داشتن قیامت ظهور می‌کند.

 

چرا چیزی که پیامبر می‌دید، ما نمی‌بینیم؟

کار این دختر که شوهر هم نکرد به جایی رسید که گوشش برای شنیدن صدای فرشتگان الهی باز شد، این مقام کمی نیست که گوش صدای ملکوتیان را بشنود. امام صادق(ع) در توضیح آیۀ «لهُمُ الْبُشْرى‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيم»(یونس، 64) می‌فرماید: حداقل باز شدن گوش و چشم برای پاکان در خواب است، ولی وقتی مقام بالاتر برود در بیداری هم قابل شنیدن است، صداهای ملکوت و چهرۀ ملکوتیان هم در خواب و هم در بیداری قابل دیدن است.


خیلی این روایت عجیب است. وجود مبارک رسول خدا به همه، نه به یک نفر و دو نفر، به کل امت می‌گوید: «لولا أنّ الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم» اگر مردم قلبشان را طواف‌گاه شیاطین قرار نمی‌دادند، اگر دل را به اهل فساد، به گمراهان، به گمراه کنندگان، به تاریک دلان نمی‌بخشیدند، اگر این‌طور نمی‌شد قلب شما «لسمعتم ما اسمع» صداهایی را که من می‌شنوم می‌شنیدید، «و لرأیتم ما أری» چیزهایی را که من می‌دیدم می‌دیدید.

 

خواب حضرت یوسف

حد نهایی‌اش در بیداری است، حداقلش هم در خواب است. یک بچۀ هشت نه ساله صبح از خواب بیدار می‌شود، بچه‌ای که پیچیدۀ به پاکی، به درستی، به سلامت نفس، به صداقت و به عمل صالح است؛ با آن سن کم به پدر می‌گوید، این متن قرآن است، یک داستان بیرونی نیست، قصۀ کوچه و بازاری نیست، صریح قرآن مجید است: «إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِين»(یوسف، 4) پدر دیشب خواب دیدم یازده ستاره و ماه و خورشید کمال تواضع و خاکساری را به من نشان دادند.


آنچه که یک موجود به تمام معنا پاک قبل از بلوغ در خواب می‌بیند، پدر آینده‌بین، پدری که دارای مقام عصمت است، پدری که به اذن الله چشمش باز است، مگر جایی که خدا اجازه ندهد ببیند، به بچه‌اش می‌گوید: «كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ» مالکت و مربی‌ات یعنی پروردگار، در آینده تو را به مقام و عظمت انتخاب می‌کند. «وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» اسراری از این عالم را به تو یاد می‌دهد و «يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْك» نعمت دنیا و آخرتش را بر تو کامل می‌کند. یعقوب از مشاهدات این بچه در خواب این آینده‌ها را برای بچه درک کرد «وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْك»(یوسف، 6).

 

کمک آیت‌الله بروجردی به آیت‌الله کاشانی

در این عالم کسانی بودند که در حد ظرفیت وجودشان پروردگار مهربان عالم گوششان را باز کرد، پیغمبر هم نبودند، چشمشان را باز کرد، پیغمبر هم نبودند. اینها همه از آثار ایمان است و حداقل در خواب چشم و گوششان را باز کرد.


من خیلی زیاد مرحوم آیت‌الله کاشانی را دیده بودم، چون محل ما به محل ایشان نزدیک بود. در جلسات تهران شرکت می‌کرد و من او را دیده بودم، در محل خودشان پامنار تهران که منزلش بود او را دیده بودم. ایشان مرد بزرگی بود، بیست و پنج سالش بوده که مجتهد جامع‌الشرایط شد. ایشان می‌فرمودند: وقتی که حکومت ظالم و فاسد قوام‌السلطنه من را تبعید به لبنان کرد، مدت‌ها در لبنان به سر می‌بردم تا زمانی که آزاد شدم و بنا شد برگردم ایران. آن زمان که تهران چهارصد هزار جمعیت داشته نزدیک بیست هزار نفر با نبود وسیله برای استقبال ایشان فرودگاه رفتند، فرودگاه هم به این صورت نبود خیلی معمولی بود.


ایشان می‌فرمودند: آن جمعیت به آن با عظمت من را آوردند منزل، یک مقدار کمی بزرگان دید و بازدیدی کردند و رفتند. شب شد، من یک سال نبودم و خانوادۀ من از مغازه‌های پامنار جنس خریده بودند، نان و چای و قند، آنها هم به احترام من نسیه داده بودند، حساب کردم دیدم دوازده هزار و پانصد تومان برای یک سال خانواده‌ام نسیه گرفتن و من بدهکارم، اهل این هم نیستم به کسی بگویم و دستم را دراز کنم، نه سیادت من و نه شخصیت من اقتضا ندارد کرامت من باید حفظ شود. گفتم که کار را به خدا واگذار می‌کنم «وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِباد»(غافر، 44) این ایمان است.


آفتاب صبح تازه زده بود، در زدند، خودم رفتم دم در و در را باز کردم، دیدم پیشکار آیت‌الله العظمی بروجردی است، تعارف کردم بیا داخل، گفت مأموریت آمدن داخل را ندارم، یک مأموریت آیت‌الله العظمی بروجردی به من داده که خبر هم ندارم چیست، یک بسته است دیشب به من داد و گفت طوری برو تهران که آفتاب زد برسی در خانۀ ایشان، بسته مربوط به ایشان است، بده و برگرد، نایست. بسته را به من داد و رفت. بچه‌ها خواب بودند، من آمدم داخل اتاق بسته را باز کردم، دوازده هزار و پانصد تومان داخل آن بسته بود.

 

برگزیده شدن حضرت مریم

حداقل در خواب آدم را وصل می‌کنند یا حداکثر در بیداری وصل می‌کنند، به شرط ایمان، به شرط باور داشتن و به قول حضرت رضا(ع) به شرط اینکه ضرر به ایمانم نزنم، زیان به ایمانم نزنم، زخم به ایمانم نزنم، این شرطش است.


حالا گوش این دختر که به احتمال قوی بیست سالش هم نشده بود باز شده، صدای ملکوت می‌آید، این صدای ملکوت است: «وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ» خدا تو را انتخاب کرده به‌عنوان یک انسان به تمام معنا ارزشی «وَ طَهَّرَكِ» تشدید دارد، خداوند توفیق آراسته شدن به انواع طهارت‌های عقلی و روحی و جسمی و فکری را به تو مرحمت کرده «وَ اصْطَفاكِ» و بعد از این طهارت باز هم انتخابت کرده «عَلى‏ نِساءِ الْعالَمِينَ»(آل‌عمران، 42).


او این صدا را فقط یک بار نشنید، یک بار دیگر هم شنید: «يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ» عبادت خاضعانه و فروتنانه برای پروردگارت انجام بده. قنوت یعنی عبادت خاکسارانه، عبادتی که زورکی نباشد، عبادتی که با دلسردی نباشد، عبادتی که بدون شوق و ذوق و بدون همت و معرفت نباشد. «اُقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اُسْجُدِي» رکوع کن «وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِين»(آل‌عمران، 43) در نمازهای جمعی شرکت کن.


این صدا دو بار نبوده، باز هم گوش این خانم شنید: «إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِين»(آل‌عمران، 45) خدا به تو مژدۀ پسری می‌دهد به نام عیسی فرزند مریم که خودت هستی. این پسر آبرودار دنیا و آخرت است «وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِين» و از بندگان شایستۀ پروردگار است. این نتیجۀ ایمان است.

 

شعر عرفانی باباطاهر

به خودم بگویم خیلی دردآور است که من خودم این حرف‌ها را می‌زنم، اما با این حرف‌ها فاصله دارم؛ خودم این مطالب را می‌گویم و غصه هم می‌خورم که چرا در خودم نیست، چرا کم همتم، چرا بی همتم، چرا در غفلتم، چرا کم توجهم، چرا زمینۀ الطاف الهی را برای خودم فراهم نمی‌کنم؟ (تو ذوق لعل خوبان را چه دانی/ تو شور این نمکدان را چه دانی/ تو را با اطلس و مخمل بود کار/ قماش گل‌عذاران را چه دانی).


باباطاهر این عارف با سواد، عالم، دانشمند که اغلب مردم فکر می‌کنند از او همین دویست و هفتاد و چند رباعی مانده است؛ ایشان یک کتابی دارند عربی و در چند فصل است، بیش از ده حکیم و فیلسوف این کتابش را تفسیر کردند، کتاب بسیار فوق‌العاده‌ای است. از این کتاب معلوم می‌شود که این انسان اتصال ایمانی قوی به ملکوت داشته که چنین وارداتی بر قلبش شده و او به قلم آورده، ایشان می‌گوید: (دلا غافل ز سبحانی چه حاصل؟)


بعد از هفتاد سال چه چیزی گیرت آمده؟ این چیزی که گیر من آمده که گیر تمام حیوانات جنگل و دریا و هوا هم آمده، خوراکی بوده و خوابی بوده و تولیدمثل، بعد چه شد؟ یعنی پروردگار عالم تمام جهان را معطل من کرد که یک شکمی سیر کنم و یک غریزه‌ای را خرج کنم و یک خوابی به‌خاطر خستگی بروم، بعد هم من را ببرند در یک متر و نیمی خاک بیاندازند و برگردند؟


(دلا غافل ز سبحانی چه حاصل/ مطیع نفس و شیطانی چه حاصل/ بود قدر تو افزون از ملائک/ تو قدر خود نمی‌دانی چه حاصل) این یک دختر است برای دو هزار سال قبل، این یک دختر است نزدیک چند آیه هم دربارۀ عظمتش دختر خانم‌ها، خانم‌ها، مادرها، دختردارها شنیدید (دلا غافل ز سبحانی چه حاصل/ مطیع نفس و شیطانی چه حاصل/ بود قدر تو افزون از ملائک/ تو قدر خود نمی‌دانی چه حاصل) داستان ورشکستگی‌ات تقصیر چه کسی است؟ از راه ماندگی‌ات تقصیر چه کسی است؟ معمولی ماندنت تقصیر چه کسی است؟

 

برتری مؤمن به ملک مقرب

روایت حضرت رضا(ع) را بگویم. روایت دوم ایشان روایت عجیبی است، حضرت می‌فرماید: من خودم از پدرم موسی بن جعفر شنیدم، پدرم می‌گفت من از امام صادق شنیدم، امام صادق فرمود من از حضرت باقر شنیدم، حضرت باقر فرموده بود من از زین‌العابدین شنیدم، زین‌العابدین از ابی‌عبدالله شنیده بود، پدر بزرگوارش امام حسین از امیرالمؤمنین شنیده بود، امیرالمؤمنین از پیغمبر، پیغمبر فرمود من از خدا نقل می‌کنم: «ان المؤمن افضل من ملک المقرب» مؤمن از فرشتۀ مقرب خدا برتر است و با ارزش‌تر است. این‌قدر ایمان ارزش دارد.

 

جایگاه عظیم مادری

دو سه‌تا نکته دربارۀ زن از قرآن برایتان بگویم. آیات به همۀ زنان و دختران می‌خواهد بگوید شما در چه جایگاه با عظمتی در این عالم آفرینش قرار دارید. یک تعبیر خدا از این جنس یعنی از زن، دختر، نسا این است: «اُم». ام یعنی چه؟ شما به لغت عرب مراجعه کنید، یک معنی «اُم» ریشه است؛ تو ریشۀ وجود انسانی، تو ریشۀ وجودی، این ریشه بودن در این دنیا خیلی مقام است. چقدر حفظ شده در بیشتر کشورها و در بخش اندکی از مملکت ما که این ریشه را کندند.
این ریشه چه ریشه‌ای است؟ این ریشه مخلوق پروردگار است، از این ریشه چه چیزی به وجود می‌آید؟ از این ریشه‌ای که خدا در سرزمین هستی نهاده چه به وجود می‌آید؟ صد و بیست و چهار هزار پیغمبر شاخه‌های همین ریشه هستند، دوازده امام شاخه‌های این ریشه هستند، عالمان بزرگ ربانی تاریخ شاخه‌های این ریشه هستند، حکمای الهی، عارفان، شاعران پر قدر مانند حافظ، سعدی، رشیدالدین وطواط، سلمان ساوجی و شعرای بزرگ منوچهری دامغانی، فردوسی این شیعۀ فدا شده نسبت به اهل‌بیت، اینها روییده شده از این ریشه هستند.


این یک تعبیر خداست، مریم دختر است ولی اُم است، ریشه است، شاخه‌ای که از این ریشه زده بیرون چیست؟ چهارمین پیغمبر اولوالعزم پروردگار. این مقام زن و مقام اُم است.

 

روییدن پاکان در کشتزار زن

اما تعبیر دیگر کتاب خدا که تعبیر جالبی است، «نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُم»(بقره، 223) زنانتان یک کشتزار به وجود آمدۀ پروردگارند. اگر زنان نگذارند این زمین آلوده شود و به همان پاکی اول خلقت و طبیعت اول آفرینشش بماند، چه محصولی می‌دهد؟ این حرف خدا در قرآن است «وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّه»(اعراف، 58) سرزمین پاک یعنی انسان پاک، «يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّه» سرزمین پاک روییدنی‌اش به اذن پروردگار روییده می‌شود؛ یعنی از یک دختر چهارمین پیغمبر اولوالعزم خدا روییده می‌شود.


اگر مردم نعمت‌ها را حرام نکنند، اگر این وجودهای پاک در این خانه‌ها و در این مدرسه‌ها و در این دانشگاه‌ها آلوده نشود، اگر این زمین‌ها شوره‌زار نشود که (زمین شوره سنبل برنیارد/ در آن تخم عمل ضایع مگردان) خیلی حرف است. اگر نعمت‌ها را آلوده نکنند و به ناپاکی نکشند.

 

ماجرای سرودن شعر معروف سنایی

یک قطعۀ تاریخی برایتان بگویم خیلی مهم است. یکی از بزرگ‌ترین مغزهای علمی و شعری ما سنایی غزنوی است، خیلی مغز بوده، خیلی علم بوده. ایشان نقل می‌کند و می‌گوید به شعرا پیشنهاد داده بودند ـ شعرای پایتخت ـ که در تعریف محمود غزنوی قصیده درست کنند، من هم یکی از آنهایی بودم که به من پیشنهاد شد، نشستم در خانه و یک قصیده سرودم. دیدید که تعریف‌هایی که از رؤسا و شاه‌ها می‌کنند چه تعریف‌هایی است، همه دروغ است ولی تعریف می‌کنند.


سنایی گفت یک قصیدۀ شاعرانۀ هنرمندانۀ قوی در تعریف محمود غزنوی سرودم. فردا می‌خواهد برود دربار و قصیده را بخواند و چند هزار دینار طلا و نقره به او بدهند، او نیز بیاید شکمی بزرگ کند، چیز دیگری که ندارد. به خانمم گفتم لباس‌های نو من را بگذار، یک بقچه حمام مفصلی درست کن، من فردا دعوت دارم دربار شعر، حسابی پولدار می‌شویم اگر بروم و جلوی اعلیحضرت بخوانم.


فردا سحر بقچه زیر بغلم به حمام رفتم. رسیدم به تون حمام که پله می‌خورد و  پایین می‌رفت، آنجا برای گرم کردن خزینه گَوَن و بته و هیزم می‌سوزاندند. شنیدم از ته تون (گلخن) صدای صحبت می‌آید، ایستادم.


یک کسی در شهرمان معروف به دیوانۀ لایه‌خوار بود؛ یک آدم بی‌خود، بی‌مزه، پوک، پوچ، عرق‌خور و شراب‌خور، جایی هم نداشت بخوابد، معلوم می‌شد که آن شب آمده داخل تون حمام خوابیده. کسی که به اصطلاح تون حمام را می‌گرداند بیدار بود و دوتایی روبه‌روی هم نشسته بودند، این دیوانۀ لایه‌خوار به این تون تاب گفت: در این کاسه شکسته یک ذره مشروب بریز، بخورم به کوری چشم محمود غزنوی که برای هوا و هوسش چه جنگ‌هایی راه انداخت، چه بی‌گناهانی را در هندوستان کشت، چه حمام خونی راه انداخت.


تون تاب حمام گفت: اسم کسی را نبر، مشروبت را بخور. این افراد خبر ببر و خبر بیاور اگر بشنوند، می‌دهند ریشه‌ات را بکنند. گفت: فضولی نکن، بریز به کوری چشم محمود، دومی را هم بریز به کوری چشم سناییک. این کاف در عربی اسمش «کاف تصغیر» است، یعنی عرب می‌خواهد کسی را خیلی کوچک کند، یک کاف به اسمش می‌چسباند به نام کاف تصغیر.


دیوانه گفت: بریز جام دوم را به کوری چشم سناییک، این احمق بی‌شعور حساب نمی‌کند مغزی که خدا به او داده، با این مغز باید شعرهای حکیمانۀ مفید بگوید، نشسته خودش را معطل کرده و مداح محمود غزنوی ظالم قاتل شده، این بدبخت را بگو تو چرا مغزت را اینجا خرج کردی؟


سنایی به خانه برگشت. خانمش گفت: حمام نرفتی؟ گفت: نه، یک زنگ بیدار باشی به من زدند، دنیا و آخرتم را زیر و رو کردند. گفت: دربار نمی‌روی؟ سنایی گفت: نه. گفت: قصیده را چه کار می‌کنی؟ گفت: بده پاره‌اش کنند. ببینید تغییر حال را آن هم با صدای یک دیوانۀ لایه‌خوار، ما که این همه صدای قرآن و روایات اهل‌بیت را می‌شنویم باید چه کار کنیم؟ سنایی قلم گرفت، نوک قلم را گذاشت روی کاغذ و نگاشت:


(ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی/ نروم جز به همان ره که توأم راه نمایی/ همه درگاه تو جویند همه از فضل تو پویند/ همه توحید تو گویند که به توحید سزایی/ نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی/ نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایی/ بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی/ بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی/ تو عظیمی تو حکیمی تو کریمی تو رحیمی/ تو نمایندۀ فضلی تو سزاوار ثنایی/ همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی/ همه نوری و سروری همه جودی و جزایی/ لب و دندان سنایی همه توحید تو گویند/ مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی).


اللهم احینا حیات محمد و آل محمد و امتنا ممات محمد و آل محمد و لا تفرق بیننا و بین محمد و آل محمد واجعلنا من شیعة محمد و آل محمد واجعلنا من انصار محمد و آل محمد.     

سمنان/ مهدیه اعظم/ دهۀ اول صفر /97 جلسۀ ششم

برچسب ها :