لطفا منتظر باشید

شب هفتم، سه شنبه (24-7-1397)

(سمنان مهدیه اعظم)
صفر1440 ه.ق - مهر1397 ه.ش
11.52 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

نکات مهمی از آیات 35 تا 37 آل‌عمران باقی مانده که با لطف خدا و با کمک خداوند این نکات را توضیح می‌دهم. محور این آیات یک مادر است، یک فرزند دختر است، یک معلم و مسئلۀ بسیار مهم تغذیه است. این مادر و دختر و معلم چنان‌که از آیات استفاده می‌شود و از آیات دیگری که در سورۀ آل‌عمران است برخوردار از ایمان واقعی بودند، آراستۀ به حسنات اخلاقی بودند و در انجام عمل صالح هم توانمند بودند.

 

زندگی در جامعۀ فاسد

کشوری که در آن زندگی می‌کردند و روزگاری که در آن می‌زیستند هم طبق آیات قرآن و هم تاریخ، کشوری بود که به دست کفر و شرک اداره می‌شد، فساد در آن کشور فراگیر بود؛ اما این مادر و دختر به جامعۀ انسانی نشان می‌دهند که در آتش فساد می‌شود مانند ابراهیم سالم ماند و در حکومت کفر و شرک می‌توان مؤمن واقعی بار آمد. آنان نشان می‌دهند که شما انسان‌ها گناه خودتان، جرم خودتان و فساد خودتان را نمی‌توانید گردن دیگران بیاندازید، این در پیشگاه خداوند قابل قبول نیست.


حکومت اگر کافر است تو به چه دلیل باید کافر شوی؟ به چه دلیل قانع کننده‌ای حکومت اگر مشرک است، تو باید مشرک شوی؟ حکومت اگر فاسد است، جامعه اگر فاسد است؛ خداوند به تو قدرت دفع داده، به تو قدرت فکر داده، قدرت اندیشه داده، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را بدرقۀ تو کرده است. نیاز نیست جسم انبیا در بین شما باشد، فرهنگشان برای مرد و زن حجت خداست، صد و چهارده کتاب آسمانی را شمع و چراغ و خورشید راه تو قرار داده، عقل مرحمت فرموده است.

 

عقل و فطرت

در خلقت وجود انسان عقل یک بحث خیلی مهمی است، من باید صرف‌نظر کنم چون شما را خسته می‌کند؛ ولی خلاصۀ این بحث این است که خداوند آفرینش وجودت را به‌طرف خودش جهت داده، این مهار الهی نه به دست پدرت است، نه مادرت، نه شیطان‌ها و نه گمراهان، این یک نیروی عظیم جهت‌داری در وجودت به‌طرف وجود مقدس خودش است. آیه‌اش هم این است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»(روم، 30) خیلی آیۀ عجیبی است.


این جهت‌گیری آیین استوار پروردگار است و هیچ قدرتی نمی‌تواند این عقربۀ جهت‌گیر به طرف خدا را که در بافت وجود انسان قرار داده شده به جهت دیگر برگردانند. پشیمانی مجرمان، توبۀ گنهکاران، بیدار شدن غافلان، گفتگوی دوزخیان در قیامت با پروردگار محصول همین جهت‌گیری است. خداوند هیچ انسانی را اجبار به جرم و به گناه و به فساد نیافریده است، جهت یک جهت پاک است، قبلۀ این جهت وجود مقدس پروردگار مهربان عالم است.

 

تحمل سختی‌های دنیا

خداوند سفرۀ دنیا و آخرتش را پر و جامع تدارک دیده، چهار روز موج گرانی به من می‌خورد یا موج مشکلات به من می‌خورد یا سختی به من وارد می‌شود، این بافت دنیاست، کاری هم نمی‌شود کرد؛ ولی این مشکلات، این گرانی‌ها، این سختی‌ها عاملش و سببش هر کسی هست و گردن هر کسی که هست، این را خدا نمی‌پذیرد که من به او بگویم چون این‌گونه شد، من هم رویم را از تو برگرداندم، به او چه ربطی دارد؟


مگر وزارت‌خانه‌ها دست خدا و پیغمبر و ائمۀ طاهرین است؟ مگر ورود و خروج جنس و بالا و پایین شدن قیمت دلار دست پیغمبر یا زهرای مرضیه(س) یا ابی‌عبدالله(ع) یا امام صادق(ع) است؟ من با برخورد به چند روز مشکل نمی‌توانم بگویم این خدا و این دین و این امامان و این جلسات امام حسین(ع) هم دردی را از ما دوا نکرد، رها کنیم. اگر من خدا را رها کنم، بی‌دلیل اهل‌بیت را رها کنم، مشکلات حل می‌شود؟ دولت و کل افرادش عادل واقعی می‌شوند؟ کل افراد دولت سلمان فارسی و ابوذر غفاری می‌شوند؟ این بی‌حوصلگی و بی‌صبری و رنج نباید به گونه‌ای باشد که من را از منابع معنوی و منابع الهی جدا کند.

 

دوران سخت طلبگی استاد انصاریان

 من خودم زمانی که قم طلبه بودم پدرم یک کاسب جزء بود، از ابتدا هم نظرش این بود که اگر بروی قم من نمی‌توانم تو را بگردانم، ولی آنچه که در باطن من را جهت می‌داد بسیار قوی بود، من به قم کشیده شدم. یک طلبۀ ناشناخته که نه مدرسی او را می‌شناسد و نه مرجعی او را می‌شناسد، از خانواده جدا شده و آمده قم در حالی که برای ادارۀ زندگی طلبگی لنگ است و دچار مشکل است.


من از ابتدا هم نمی‌خواستم ـ خیلی باطنم را خبر نداشتم ـ که حقوق طلبگی بگیرم، یعنی دوست نداشتم پول امام زمان را بگیرم، مبادا در ایام بزرگ شدنم نتوانم به اهداف امام زمان کمک کنم و قیامت دچار دادگاه الهی شوم. با این وضع یک پول مختصری که مادرم از اضافه خرجیش به من می‌داد، یک ماه می‌خواستم زندگی کنم. چاره‌ای نبود جز اینکه یا یک در میان دو در میان چهار در میان روزه بگیرم، غذایم را دو وعده کنم و اینکه دو سه کیلو پیاز و سیب زمینی را با هم بپزم و با گوشت کوب بکوبم، این را سه چهار روز تغذیه کنم.


اگر فرار می‌کردم فقط به خاطر شکم بود، فرارم به خاطر چیز دیگری نبود، در فرار کردنم کجا می‌رفتم؟ تهران چه کار می‌کردم؟ پدرم من را شاگرد یک بقال می‌گذاشت یا شاگرد یک عطار یا شاگرد یک نجار، ولی من همان وقت به این مسئله توجه داده شدم که پروردگار دو بار پشت سر هم در دو آیه وعدۀ قطعی داده «إِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ يُسْراً»(شرح، 6) دوباره «فَإِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ يُسْراً»(شرح، 5). برادران طلبه می‌دانند که الف و لام روی «العسر» آیۀ اول و روی «العسر» آیۀ دوم نشان می‌دهد یک عسر در زندگی است ولی دنبال این یک عسر خدا دوتا یسر، دوتا راحتی، دوتا حل مشکل، دوتا انبساط در زندگی قرار داده است.


من به همین آیه تکیه کردم و جلو آمدم. من فکر می‌کنم اگر به خاطر نبود تغذیۀ درست شکم فرار کرده بودم، این الطافی که پروردگار عالم به من کرد هیچ چیزش به من نمی‌رسید. فکر می‌کنم 130 جلد کتاب در این دوران طلبگی با لطف پروردگار فقط نوشته شده است؛ هیچ‌کس از خودش چیزی ندارد، شناسنامۀ واقعی من در دعای کمیل است «و انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین». اگر یک کتابم را بگویم خودم به وجود آوردم، این کبر در مقابل حق است، این غرور است، این جهل است، این نفهمی است، این حرفی ضد قرآن است.


کتاب خدا می‌فرماید: «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه»(نسا، 79) هر چه خوبی به تو می‌رسد از طرف من است، برای خودت نیست، کار خودت هم نیست. 130 جلد کتاب حدود نزدیک پنجاه‌تایش به شش زبان در دنیا ترجمه شده؛ در اروپا، درآمریکا، در قارۀ هند، در پاکستان، در افغانستان بسیار استقبال شده با زبان‌های خودشان، در ترکیه و مراکز دیگر شش‌تا هم طلبه تحویل دادم که الان قم مدرس هستند یا درس می‌خوانند.

 

چه کسی را لعن کنیم؟

من نشستم حساب کردم برای شکم فرار می‌کردم، هیچ‌کدام از این فیوضات نصیب نمی‌شد. صبر و حوصله در کنار خدا، گلایه نکردن، شکایت نکردن، نبرّیدن از خدا و پیغمبر و اهل‌بیت را مراعات کنید. مشکلاتی که هست یا اینکه در ادارات می‌روم خیلی‌ها جوابم را نمی‌دهند، چوب لای چرخم می‌گذارند، من باید رابطۀ خودم و خدا و پیغمبر و اهل‌بیت را ببرّم قیچی کنم؟ چهارتا بی‌تقوا یا دزدی کردند یا رشوه گرفتند یا اختلاس کردند یا کارم را حل نکردند، این عاقلانه است که من این را با دست خودم یک قیچی دو سر کنم؟ رابطه‌ام با پروردگار این خیر مطلق و رابطه‌ام را با پیغمبر و ائمۀ طاهرین ببرّم؟


گاهی به آخوندهای مملکت فحش می‌دهند، همۀ آنان را که من نمی‌شناسم، این را سرایت به خدا و ائمۀ طاهرین هم بدهم؛ یعنی این‌قدر بدبخت و تیره‌دل و شقی شدم به خاطر دوتا مشکلات چنین کاری کنم؟ مگر شمایی که به آخوندها فحش می‌دهی همۀ آنها را در ایران دیدی؟ کارشان را دیدی؟ وضعشان را دیدی؟ مگر کل کار دست آنان است؟ کل آنها مگر وزیر و وکیلند؟ خیلی‌ها از آنان برای دین خدا و برای مردم جان می‌کنند، دغدغۀ دنیا و آخرت مردم را دارند، خیلی‌ها هم مثل شما حرفشان در ادارات و در دولت به جایی نمی‌رسد، یعنی برایشان ارزش قائل نیستند.


اگر می‌خواهی لعنت کنی گمراهان را لعنت کن، بنی‌امیه را لعنت کن، بنی‌عباس را لعنت کن، کافران و مشرکان در بدنۀ مملکت را لعنت کن، چوب لای چرخ اندازها را لعنت کن. چرا همه را و چرا قطع رابطۀ با خدا و پیغمبر و ائمه؟

 

نذر همسر عمران

این مادر و این دختر و آن معلم در کنار دولتی زندگی می‌کردند کافر، مشرک، فاسد، تیره‌بخت، شقی، ظالم، مزاحم و کشور هم غرق در فساد بود. آن دولت یک دولت یهودی مسلک بود که تمام قوانین این دولت برای پولس یهودی، شخصی دوزخی، پست و نابکار بود. تمام بدنۀ دولت تحت تأثیر فرهنگ پولس و کارگردانان کشور همان ریشه‌گذاران صهیونیسم بین‌الملل امروز بودند. شما قوانین صهیونیسم و این کتاب قوانین یهود را که هشتاد نود سال است نوشته شده مطالعه کنید، ریشه در همان دولت زمان مریم و مادر مریم دارد. این زن در فضای چنین مملکت و دولتی با توجه به پروردگار، با ایمان به خدا، با الگو گرفتۀ از شوهرش عمران و با سرمشق گرفتن از مسائل الهی کارش به کجا رسید.


مادر مریم حامله شد و گفت: «إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي»(آل‌عمران، 35) خدایا این حملی که در شکم دارم ـ نمی‌داند چیست، فکر می‌کند پسر است اما دقیقاً خبر ندارد ـ «رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ» این «لک» طلبه‌ها می‌دانند یعنی چه، نشان دهندۀ کمال اخلاص است.


شما این آیات را زیاد خواندید، از همین حرف لام تا حالا به دست آورده بودید به ذهنتان رسیده بود که نشان دهندۀ اخلاص صددرصد این مادر است که خدایا آنچه در رحم دارم با تو پیمان می‌بندم بچه برای تو، در جهت تو و به خاطر توست. من اگر این بچه را به دنیا بیاورم برای او کلفتی می‌کنم و برای تو بزرگش می‌کنم، خدمت به او می‌کنم تا عبدالله واقعی بشود. این نگاه یک مادر ایمانی است، این اندیشۀ یک مادر ایمانی است، این باطن یک مادر ایمانی است.


من نمی‌خواهم این دختر به دنیا بیاید شیرش بدهم، بعد هم کلفت خانۀ خودم و شوهرم شود، بعد هم یک جوانی از راه برسد دو کلمه بله‌برون کنم و شوهرش بدهم و خداحافظ شما؛ من یک نگاه دیگر دارم به این بچه‌ام، یک نظر دیگری دارم، یک اندیشۀ دیگری دارم؛ چون همه چیز من مادر برای توست، من این بچه را می‌خواهم همه چیزش را برای تو بار بیاورم، خودم هم خدمتگزارش بشوم. نسخه و پرونده از طرف من خدایا تمام است.

 

نگاه مادران امروزی به فرزند

این نگاه را مادران حامله در کشور ما هم دارند؟ این اندیشه را مادران حامله در مملکت ما هم دارند؟ اگر دارند، چندتا هستند؟ چه تعدادند؟ از وضع این دختران خیابان‌ها و دانشگاه‌ها و پارک‌ها و ادارات خیلی خوب می‌توانیم بفهمیم که مادران این‌گونه دختران چه مبلغی از اندیشۀ درست و نیت پاک داشتند؟ اینها که به جان جوان‌های این ملت انداختید چه هستند؟ اینها که باعث افزایش روابط نامشروع و زنا و زنای محصنه شدند چه هستند؟ اینها قابل انکار است؟ یعنی فساد در مملکت ما قابل انکار است؟


هفده میلیون پرونده در دادگستری برای چه کسی است؟ برای گرگان بیابان است؟ یا برای آهوهای این مناطق سمنان و دامغان است؟ یا برای شیران جنگل است؟ یا برای خرس‌ها و گرگ‌هاست؟ پرونده‌ها برای این جنس دوپاست. در هفتاد میلیون جمعیت، هفده میلیون پرونده یعنی فاجعه، برای چه کسی است این پرونده‌ها؟
دین، ایمان و ارتباط با وجود مقدس پروردگار می‌تواند انسان را سالم بار بیاورد؛ یعنی آن کسی که ضمانت سلامت در باطنش است ایمان به پروردگار است، این ایمان ریشه است. خلوص، مهر، محبت، رأفت، خضوع، خشوع، تواضع، دیگردوستی، تعاون، دلسوزی برای دیگران همه مایه گرفته از ایمان است.

 

کمک امام صادق(ع) به مسیحی

هوا پنجاه درجه گرم است، امام صادق(ع) از مکه برمی‌گردند، چند کیلومتر مانده برسند به مدینه، سوار بر شتر هستند یا استر، یک مرتبه دیدند در این گرمای شدید بیابان بیرون مدینه یک نفر افتاده لب می‌زند و نفس‌های آخرش است، دیدند اگر پیاده شوند بروند بالای سرش می‌میرد، به یک کسی که به علتی پیاده شده بود فرمود: قمقمۀ آبت را ببر بگذار کنار دهان این افتاده، از تشنگی در حال مرگ است. او هم با یک سینه سپر کردنی گفت: آقا این از مسیحی‌های مدینه است. امام رنگش پرید و فرمود: من به دینش چه کار دارم، تشنه است، دارد می‌میرد، برو آبش بده.


این رأفت و این محبت برای ایمان است. اگر من باشم می‌گویم بگذار بمیرد، صدتا مثل اینها هم بگذار بمیرد؛ خون مردم را برای چه به گردن می‌گیری در حالی که می‌توانی نجات بدهی کسی را که در حال مرگ است؟ مگر قرآن مجید نمی‌گوید: «وَ مَنْ أَحْياها...» مگر گفته من احیا مؤمن؟ مگر گفته فقیر مؤمن را نجات بدهی؟ تشنۀ مؤمن را نجات بدهی؟ بیمار مؤمن را نجات بدهی؟ اینها را که نگفته، کسی را که در حال مرگ است، در حال ورشکستگی است، در حال سکته است، نجات بدهید «فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعا»(مائده، 32) ثوابی که به تو می‌دهم مساوی زنده کردن هر چه انسان است که آفریدم. این هم ارتباط با خداست.

 

نذر فرزند برای خدا

این زن چه حالی داشت؟ چه اندیشه‌ای داشت؟ چه فکری داشت؟ چه قراردادی با خدا بست؟ دو هزار و هجده سال پیش گفت: مال من، تمام من، بچه‌ام را پیمان می‌بندم، قرارداد می‌بندم، نذر می‌کنم که به دنیا بیاید فقط برای تو باشد و خودم هم کلفت او باشم و خدمتش را بکنم.


آن چیزی که در آیه مهم است این «لک» است. «نَذَرْتُ لَكَ» دخترم برای تو، همه چیزش برای تو، فکرش بشود برای تو، اندیشه‌اش بشود برای تو، نیتش بشود برای تو، حرکتش بشود برای تو، شوهر کردنش بشود برای تو، مادر مریم نمی‌دانست که این دختر بدون شوهر حامله به چهارمین پیغمبر اولوالعزم خدا می‌شود، او فکر طبیعی خودش را داشت، شوهرش بدهم برای تو؛ کار من تمام است، من پرونده‌ام نسبت به این بچه بسته است.


حال نوبت توست ای خدا «فَتَقَبَّلْ مِنِّي»(آل‌عمران، 35) این قرارداد من را امضا کن، بگو قبول دارم، بگو پذیرفتم که بچۀ تو در راه من قرار بگیرد. پذیرفتم یعنی کمکش می‌کنم، یعنی به او یاری می‌دهم، یعنی به او عنایت می‌کنم، یعنی الطاف و رحمتم را بدرقۀ او می‌کنم، خدا که پیمانی را نمی‌شکند «إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعاد»(آل‌عمران، 9).


مادر حضرت مریم را ببینید که چقدر آگاهی‌اش به خدا قوی بوده «إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم» پروردگارا تمام حرف‌های من را شنیدی، چه حرف‌های زبانیم را و چه حرف‌های قلبیم را و خدایا تو دانایی که من نیتم چیست، فکرم چیست، به این بچه هم تو دانا هستی. این بخش آیه تمام شد.

 

منزلت بالای زنان جامعه

من یک روایت برایتان بخوانم بیشتر مادرها عنایت کنند. خانم‌ها به شدت من برای شما احترام قائلم، شما حرث خدا هستید، طبق آیۀ دیشب شما اُم هستید، یعنی ریشۀ الهی در این کرۀ زمین هستید، ارزش و منزلت شما خیلی بالاست. ابداً سابقه ندارد در این پنجاه سال من روی منبر کمترین بی‌ادبی به خانم‌ها کرده باشم. من می‌دانم زنان چه معدن با عظمتی در این کرۀ زمین هستند که از همۀ معادن طبیعی وجودشان بالاتر و قابل مقایسه با معدن طلا و نقره نیستند، معدن الهی هستند.
خیلی خانم‌ها را تحویل بگیرید، خیلی حقشان را رعایت کنید، خیلی به خانم‌ها محبت کنید. شما خانم‌ها برای شوهرانتان خدا ارزش والایی قائل شده «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساء»(نسا، 34) شما در لغت «قوّام» را ببینید، خدا نخواسته بگوید این شوهران شما حاکم شما هستند و شما رعیت هستید، «قوّامون» یعنی کارگزار زندگی هستند، یعنی بار سخت زندگی به دوش شوهرتان است، باید برود در مغازه، باید برود کارخانه، باید برود کنار کوره، باید برود بنایی، باید سر کار برود. قوام یعنی کارگزار شماست.


شوهرانتان را بسیار محبت کنید، شما کرامت شوهر را حفظ کنید، شما با شوهر تند حرف نزنید، به شوهر تند نگاه نکنید، حق غریزی او را پایمال نکنید. شما معدن الهی هستید و شوهر باید از شما بهره‌برداری الهی داشته باشد.
پروندۀ آیۀ اول تقریباً تمام شد، البته من خیلی حرف در این آیه و دیگر آیات دارم؛ اما به اندازۀ حوصلۀ شما عزیزان باید حرف بزنم. من خیلی بار به گردنم است، نمی‌خواهم مزاحمتان شوم یا در حرف‌هایم سخت‌گیری حس کنید، دلم می‌خواهد به صورت یک خادم برای شما، قرآن مجید را به زبان خودتان بیان کنم.

 

معنای روایت «بهشت زیر پای مادران است»

روایت «الجنة تحت اقدام الامهات» من هر چه از این روایت تا حالا شنیدم، از گویندگان یا آنهایی که نوشتند این را شنیدم که بهشت زیر پای مادران است؛ چطور بهشت زیر پای مادران است، مگر می‌شود؟ پروردگار می‌گوید: «وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِين»(آل‌عمران، 133) چطور زیر پای مادران است، بهشتی که خدا می‌گوید پهنایش پهنای کل آسمان‌ها و زمین است.


اقدام یعنی چه؟ یعنی قدم‌ها؛ بهشت زیر پای مادران است یعنی این مادران هستند که با درست قدم برداشتن در زندگی برای فرزندانشان بهشت می‌سازند، هم برای خودشان و هم برای بچه‌هایشان. قدم درست برداشتن، قدم ایمانی برداشتن، قدم اخلاقی برداشتن، قدم ملکوتی برداشتن بهشت ایجاد می‌کند، این معنی روایت است. «الجنة تحت اقدام الامهات» یعنی سعادت بچه یا شقاوت بچه بستگی به نوع حرکات مادر در زندگی دارد، این معنی روایت است.

 

تشک ابریشمی نخست وزیر

یک مادر را برایتان بگویم، چه مادری بود! یک مادر شیعه، یک مادری از امت خودمان؛ آن مادر که برای دو هزار و هجده سال قبل بوده، یک مادر از امت خودمان بگویم. آل‌بویه یک نخست وزیر داشتند از زمان معیدالدوله دیلمی تا فخرالدوله تمام این حاکمان شیعه نخست وزیرشان صاحب بن عبّاد بود. از زمان صاحب که هزار و دویست سال است گذشته ـ ایشان اوایل قرن چهارم نخست وزیر شدند ـ تا امروز یقین بدانید ایران نخست وزیری مانند صاحب بن عباد جز قائم مقام فرهانی و میرزا تقی خان امیرکبیر در اشل کارگردانی مملکت به خود ندیده است.


قائم مقام و امیرکبیر دو انسان بسیار مؤمن و بزرگ بودند، اما صاحب از نظر ایمانی یک شخصیت ویژه بود. او هر جا سفر می‌کرد چند هزار کتاب بار می‌کردند باید دنبالش می‌بردند که مبادا آنجایی که می‌رسند باید یک مدتی بمانند. دانشمند بسیار بزرگی بود، متفکر بود، مؤمن بود، اهل خلوص بود. ماه رمضان‌ها از شب اول تا شب عید فطر می‌گفت در خانه‌ام باز باشد، گاهی هزار نفر می‌آمدند افطاری و این گل از گلش شکفته می‌شد، یعنی هر چه بیشتر می‌آمدند سر سفره‌اش سیر می‌شدند لذت می‌برد.


صاحب پنج شش سالش بود مادرش ـ ظاهراً پدرش مرده بود، بچه یتیم بود ـ به او گفت: می‌خواهم تو را بفرستم مدرسه درس بخوانی. او هم از پنج شش سالگی عاشق تحصیل بود. مادر به او گفت: هر روز، یعنی بدون وقفه هر روز، یک دینار طلا و یک درهم نقره می‌گذارم داخل جیبت، در راه که می‌روی برای مدرسه به اولین مستحق و فقیر و آستین پاره که رسیدی به او بده. مادر درخت انفاق و صدقه را در فکر صاحب کاشت.


وقتی صاحب نخست وزیر شد، روزی نبود که چند نفر مشکل‌دار مشکلشان حل نشود. وقتی نخست وزیر شد به کارمندش گفت: هر شب یک دینار طلا و یک درهم نقره بگذار زیر تشک من که من صبح وصیت مادرم را تا شب مرگم عمل کنم. یک روز صبح دست برد زیر تشک دید پول نیست، خیلی نگران شد، او یادش رفته بود پول بگذارد، گفت: یا امروز مرگ من رسیده که پروردگار عالم دیگر لطفش را قطع کرد یا نه من از چشم خدا افتادم، چرا؟ نمی‌دانم.


چقدر زیبا فکر می‌کردند. صاحب صبحانه‌اش را خورد، خادم مخصوصش آمد و گفت: من باید امروز یک دینار طلا و یک درهم نقره به مستحق می‌دادم، تو یادت رفته بود زیر تشکم بگذاری، کفاره باید بدهم، من امروز راحت نیستم، من امروز نسبت به پروردگارم دغدغه دارم، من امروز انگار از بندگی کم آوردم، تشک رویش پارچۀ ابریشمی بود، گفت: تشک را جمع کن، لحافم را هم تا کن با متکا این را بکن یک رختخواب، بگذار کولت و برو بیرون، به اولین مستحقی که رسیدی تشک و متکا و لحاف را به او بده، شاید از این غفلتی که تو کردی و من کردم که امروز یک مستحق را در راه خدا یادمان رفته، گذشت کند.


چقدر زیبا فکر می‌کردند. خادم ایشان هم تشک و لحاف و متکا را بست و روی کولش گذاشت و آمد مقداری که داخل کوچه راه رفت، دید یک خانمی دست یک مرد کوری را گرفته و این مرد کور گریه می‌کند. آمد جلوی این زن و شوهر گفت: آقا من یک تشک دارم روکشش ابریشم است، یک متکا دارم روکشش ابریشم است، یک لحاف دارم این را به شما بدهم شما قبول می‌کنید؟ احترام به فقیر بکنید، شاید فقیر نباشد.


خادم پرسید: آیا قبول می‌فرمایید؟ مرد غش کرد. تشک و لحاف را گذاشت و پرید داخل خانه به صاحب بن عباد گفت: من به یک زن و شوهر برخوردم، شوهر گریه می‌کرد، خیلی هم با احترام پرسیدم این تشک و لحاف و متکا را قبول می‌کنید؟ غش کرد. صاحب لباس‌هایش را پوشید و آمد بالای سر این مرد گفت: آب بپاشید به صورتش، به هوشش بیاورید.


مرد کور به هوش آمد، به او گفت: چرا در پرداخت محبت مالی غش کردی؟ گفت: صاحب من با این زنم یک دختر داریم دو سال است دختر را شوهر دادم، از شکم خودم و زنم کم گذاشتم تا کم‌کم جهیزیۀ این دختر را کامل کنم. دیشب زنم به من گفته یک دست رختخواب روکش ابریشمی می‌خواهم، من آبرو دارم، دخترم هم در خانۀ شوهر و قوم و خویش‌های شوهر آبرو دارد. به او گفتم از دست من برنمی‌آید یک چنین تشک و لحاف و متکایی تهیه کنم. با همدیگر بحثمان شد، آخرش زنم عصبانی شد و گفت: به تو هم می‌گویند شوهر؟ گفتم: نه، من یک روزی وضعم خوب بوده، حالا بد شده، من کورم نمی‌بینم، صبح دست من را بگیر و ببر بیرون، یک جا سر خیابان یا سر کوچه ولم کن برو زندگی خوشی داشته باش، کنار من نباشی که زجر بکشی.


صاحب گفت: این تشک و لحاف و متکا را بدهید روکشش را نو کنند، گلدوزی کنند و به این مرد گفت: آدرس داماد را بده. آدرس داماد را دادند و گفت: بروید داماد را بیاورید. داماد را آوردند فرمود: آنچه که جهیزیۀ کامل باشد من امروز می‌دهم بیاورند منزلت با این دختر زیبا زندگی کن خودت چه کاره‌ای؟ گفت: شغلم این است. دید درآمدی ندارد، او را سر یک شغلی گذاشت گفت حقوق خوب به او بدهید که فردای قیامت ما گیر خدا نیافتیم.
«اللهم اغفر لنا و لوالدینا و لوالدی والدینا، اللهم اشفی مرضانا، اللهم اصلح امورنا، اللهم اهلک اعدائنا، اللهم اجعل عاقبت امرنا خیرا».



سمنان/ مهدیه اعظم/ دهۀ اول صفر 97/ جلسۀ هفتم

برچسب ها :