شب هشتم، چهارشنبه (25-7-1397)
(سمنان مهدیه اعظم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
عمدهترین ارزشهایی که برای مادر مریم، پدر مریم، خود مریم و معلم مریم در آیات 35 تا 37 سورۀ آلعمران مطرح شده و مقدمات مهمی را از آن آیات شنیدید، ایمان و عمل صالح است. از ابتدای قرآن تا پایان جزء سیام کراراً کلمۀ ایمان و عمل صالح را خواندید.
ایمان به خدا و باور داشتن صاحب عالم و حرکت بر اساس آن باور و ایمان طبق آیات قرآن مجید چهار منفعت عظیم دارد:
1ـ یک منفعت عظیمش در دنیا ظهور میکند.
2ـ یک منفعتش وقت مردن ظهور میکند.
3ـ یک منفعتش در عالم برزخ ظهور میکند.
4ـ یک منفعتش در قیامت کبری و محشر ظهور میکند.
این چهار منفعت از هیچ راه دیگری نصیب انسان نمیشود، طبع ایمان و عمل صالح این چهار منفعت را ظهور میدهد.
منفعت اول در سورۀ مبارکۀ نحل بیان شده، احتیاجی ندارد، من مقدمات مهم علمی عقلی و عرفانی دربارۀ عظمت قرآن مجید برای شما بیان کنم. شما مردان بزرگوار و زنان با کرامت در خانوادههایی تربیت شدید که باور به قرآن را به هر شکلی به شما انتقال دادند، قلب محترم همۀ شما مردان و زنان از این باور برخوردار است و یک بخش ارزش قلبتان مربوط به همین باور است.
باور به انفاق
این مسئلهای که به ما ضربه زده ولی به باور ما ضربه نخورده اوضاع روزمرۀ ماست، اوضاع مادی ماست، کشش روحیۀ ما نسبت به مال و کشش روحیۀ ما نسبت به امور جاری زندگی، درگیریها، برخوردها، آلوده شدن به نفسهای ناپاک افراد باعث شده که درخت باور ما نسبت به قرآن محصول چندانی ندهد.
نمازی و روزهای و زیارت واجبی برای ما باقی مانده از محصول این درخت، اما آیات قرآن دربارۀ مال کسب سود در زندگی ما یک مقدار برکنار است، قرآن را باور داریم و میدانیم پروردگار عالم فرموده «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون»(انفال، 3)، میدانیم پروردگار عالم فرموده «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَه»(انفال، 41) با بقیۀ آیه که شش طایفه را بیان میکند، میدانیم که پروردگار فرموده «وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُوم»(ذاریات، 19)، میدانیم فرموده «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ»(توبه، 60)، میدانیم فرموده «وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقاب»(بقره، 177)، میدانیم پروردگار مهربان عالم ما را هشدار داده اگر تکالیفتان را نسبت به مال عمل نکنید گرفتار میشوید، هم در دنیا هم در برزخ و هم در آخرت، اما بیشترمان در کشور در عمل به این آیات سستیم، ضعیفیم، ناتوانیم، قدم ما جلو نمیرود، دست ما به زحمت در جیب میرود، وابستگی به مال در وجود ما بیش از باور قرآن است.
نماز بیجان
همۀ گذشتۀ ما را در یک لحظه، یک چشم بر هم زدن وجود مقدس حضرت حق گذشت میکند. ما سعی کنیم که به باورمان نسبت به قرآن کریم عمل کنیم، به مسائل مربوط به عمل که در آیات قرآن مجید مطرح است احترام بگذاریم؛ ما باور داریم اما کم عمل هستیم، سست عمل هستیم، ضعیف عمل هستیم.
ما نماز میخوانیم، روزه میگیریم اما جاندار نیست؛ یعنی یک نمازی نیست که «تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ»(عنکبوت، 45) باشد. نماز این قدرت را دارد که ما را از گناهان ظاهر و پنهان طبق آیۀ شریفه باز بدارد، ولی نماز ما زور ندارد. ما نماز میخوانیم اما آلودۀ به دروغ و غیبت و تهمت و بعضی از اعمال زشت و شکستن حریم محرم و نامحرمی که در سورۀ نور و توبه مطرح است هستیم.
ایمان، شرط قبولی اعمال
حالا سود ایمان و عمل صالح را در دنیا ببینید. این را پروردگار خودش ارزیابی کرده، یعنی ایمان و عمل صالح طبعش این است. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِن»(نحل، 97) بدون فرق، هر مردی هر کسی میخواهد باشد، هر خانمی هر کس میخواهد باشد، دارای عمل صالح است یعنی از عمرش برای عمل صالح هزینه میکند «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» ولی ایمان با این عمل صالح گره خورده، یعنی عمل صالحش محصول باور قلبش است، این عمل صالح و ایمان در او چه میشود؟ با بودن ایمان و عمل صالح خدا به کمک او میآید.
اگر ایمان و عمل صالح نباشد، انسان از یاری خدا صددرصد محروم است؛ چون وقتی من پیوند با او نداشته باشم و عملی برای او انجام ندهم، به چه دلیل به یاری من بیاید؟ عالم تکوین را فعلاً کار ندارم، آن یک بحث علمی دارد. در عالم تکوین تمام موجودات عالم از یاری پروردگار برخوردارند، چون اگر خدا رشتۀ یاری را در عالم تکوین بردارد موجود هیچ میشود، پوچ میشود، دود میشود و هوا میرود، وجودش نمیماند، آن یاری لازمۀ رحمت عام پروردگار مهربان عالم است؛ ولی یاری در عالم تشریع برخواسته از ایمان و عمل صالح است، عامل و علت و سببش ایمان و عمل صالح است.
معنای حیات طیبه در قرآن
هر مرد و زنی که مؤمن و دارای عمل صالح است، من به یاری او میآیم؛ چه کار میکنم برایش؟ «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَة»(نحل، 97) یک زندگی سراسر پاک برای او ایجاد میکنم. میدان زندگی از نفوذ شیاطین، نفس اماره، هوای نفس، غرایز و امیال بیرون از حد، سالم میماند. شصت سال بین مردم زندگی میکند نه کسی از منفعت وجودی او محروم میشود و نه کسی از او ضرر میبیند.
شصت سال زندگی کرده به زنش، به بچهاش، به دامادش، به عروسش، به همسایهها، به مردم کوچه و بازار بگو تا حالا از این آدم چه تلنگری خوردی؟ میگوید: هیچ چیز. چه زیانی دیدی؟ هیچ چیز. چه ضربهای به تو وارد شد؟ هیچ چیز. چه منفعتی را از وجود او در صورتی که امکان برایش داشت محروم شدی؟ هیچ چیز. این حیات طیبه است، یعنی یک حیاتی که از این حیات ضرری تولید نمیشود که زهرش را به دیگران بزند، از این حیات منفعتی نمیماند که انتقال به عباد دیگر پروردگار پیدا نکند.
داستان رفیق بامرام پدر آقای انصاریان
یک رانندهای یک وقت آمد پای منبر من، نمیدانستم پای منبر است، سالها پیش چهاردهم ماه رمضان بود. ظهر از منبر آمدم پایین، دیدم یک آقایی آمد با گریه با من سلام علیک کرد، خیلی آرام به من گفت: پدرت زنده است؟ گفتم: بله. گفت: این اسم من است، این هم فامیلم است، به پدرت خبر بده اگر توانست فردا بیاید مسجد تا من او را ببینم، هیچ کار دیگری با او ندارم. گفتم: چشم.
من به پدرم گفتم، دورنمایی از شناخت او برای پدرم بود، گفت: فردا میآیم. آمد و همدیگر را دیدند و بغل کردند، خیلی گریه کردند، تمام شد. فردا بعد از منبر که دیگر شناخته بودمش آمد کنار دستم نشست، به او گفتم خودت را برای من تعریف کن، چون پدرم از دیدن تو خیلی شاد شده بود و حال پیدا کرده بود، خیلی با سوادی؟ گفت: نه، من فقط میتوانم به زحمت کلمات را بنویسم. پرسیدم: چه کارهای؟ گفت: یک کامیون هشت چرخه دارم. گفتم: الان مینشینی پشت فرمان؟ گفت: نه، دیگر توان ندارم. ماشین را داری؟ گفت: ماشین را دارم، یک شاگردی داشتم که در بار بردن از تهران به خوزستان و خراسان و مازندان کمک میکرد، به من این مدتی که پیش من بود سلامتش برای من ثابت شد و به تعبیر خودش گفت جوانی بود که میشد نمره به او داد، یک روز به او گفتم: زن داری؟ گفت: نه، گفتم: من یک دختر خیلی خوب دارم، نه اینکه پدر باشم و تعریفش را بکنم، ولی خوب است، مادر و خواهرت را بفرست خواستگاری.
آن راننده گفت: دخترم را به او دادم، دو دانگ ماشین را به نامش کردم و گفتم دیگر شاگردی نکن، حقوق بگیر من نباش، هر مقداری که بار میبری و میآوری از چند قسمت کرایههایی که میگیری دو قسمتش برای خودت و بقیهاش را هم بده به من، من زندگیام را اداره کنم.
این یک کارش بود، چون گفتم خودت را به من بشناسان که چه کسی هستی و چه چیزی هستی. گفت: ماشین کار میکند و من به دامادم هم مطمئنم، واقعاً قابل اعتماد است و دوستش دارم، نوه دارم. خیلی در خانه با هم رفیقیم، نه بهعنوان راننده و لات پشت فرمان اینطور که در ذهن مردم است؛ چون در رانندگان هم خدا عاشق دارد، خیلیها از اولیای الهی هستند.
راننده کامیونهای خدایی
من در دورۀ پنجاه سالۀ منبرم به این شکل رانندگان برخوردم که نیمه شب ترمز میکردند کنار جاده، پیاده میشدند، یک ساعت با گریه نماز شب میخواندند. زمان قبل را میگویم، الان را نمیگویم، الان را خبر ندارم. آن موقع نماز شب میخواندند، شاگرد میآوردند، میفهمیدند بدکاره است توبه میدادند و او را نگه میداشتند. آنان با پول جیبشان مسافر کربلا میفرستادند، رانندههای دیگر را قانع میکردند که از درآمدشان سهم امام را بدهند.
این نوع رانندهها پانزده سال در جوانی من، پانزده سال شبهای جمعه در جادۀ کرج به چالوس، در کوهها و تپهها و درهها دعای کمیل میخواندند، یعنی بعد از پانزده سال تکتک آنها از دنیا رفتند، هیچ وقت صدای نالۀ آنها، گریۀ آنها، ارتباط آنان را با پروردگار در آن تپهها و چالههای در راه چالوس یادم نمیرود، خدا از حال آنها برایم ارث گذاشته، یک مقدار تربیت من، ادب من و ایمان من مدیون آن رانندههاست، نه اینکه من طلبه را بنشانند و بگویند بیا تربیتت کنیم، وضع و رفتار و کردارشان روی من اثرات عجیبی گذاشت.
یک دیوان شعر دارم حدود هزار و دویست صفحه است ـ اگر عدد را درست بگویم ـ یک مثنوی سیخط دارم از فراق آنها گفتم، گریه کردم بهخاطر اینکه در زندگی دیگر مثل آنها ندارم، آن فراقیۀ من را اگر کسی نداند برای چه کسانی گفتم قلب را آتش میزند، هر کس بخواند.
راننده گفت این زندگی داخلم، این هم دامادم؛ اما روزها هشت صبح میآیم داخل خیابان در میدان خراسان به دیوار تکیه میدهم، اینجایی که گاراژها هست و رانندهها بار میآورند و میبرند، فقط تکیه میدهم، هر کس را میبینم رد میشود قیافه گرفته است میروم جلو و سلام میکنم، بغلش میگیرم و میگویم: من محرمم، من نوکرت هستم، من خادمم، من مأمورم، چه شده است؟ چرا گرفتهای؟ میگوید: زنم بیمارستان است، عمل کرده و پول ندارم بیاورمش. میگویم: بیا برویم بیمارستان، پول عمل را به صندوق بیمارستان میدهم، زن را میآورم بیرون و به شوهرش میگویم او را ببر، اگر پول کم داری بگو من کمبودت را تأمین کنم، خانه یخچال داری؟ بخاری داری؟ فرش داری؟ پیش زنت آبرومند هستی؟
شخص دیگری را میبینم خیلی گرفته است، میروم سلام میکنم و میگویم: محرمم، خادمم، نوکرم، چه شده است ناراحتی؟ میگوید: سقف خانهام در حال خراب شدن است، پول ندارم درست کنم. میگویم: من بنا دارم، معمار دارم، میروم سقف خانه را درست میکنم. بیست سال است کارم کنار خیابان خدمت به عباد خداست. به من گفت: من که مردم، در ختم من را برو منبر، هیچکس که نمیداند من چه کاره هستم، کارهای من را بهعنوان این که مردم درس بگیرند برای مردم بگو، بعد گریه کرد و گفت: من نماز و روزه و حج به خدا بدهکار نیستم، همه را خواندم، خمس مالم را دادم و به مردم هم دیناری بدهکار نیستم، یک سفر هم خدا نصیبم کرده رفتم زیارت ابیعبدالله الحسین(ع) به این سفر امیدوارم، بعد هم از دنیا رفت.
آشکار شدن حیات پاک یک زن بعد از مرگ
این حیات طیبه است یعنی یک زندگی پاک که از این زندگی دردسر برای دیگران ایجاد نمیشود، از این زندگی تا جایی که امکان دارد منفعت به دیگران میرسد، کار این «مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِن فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَة»(نحل، 97) این که منفعت وجودم را که خدا به من داده به دیگران انتقال بدهم. همین جمعیت امشب خانمها و آقایان! اگر منفعت وجودتان را انتقال بدهید، یک سوم این شهر را میتوانید از فقر و نداری روحی، از تهیدستی معنوی، از فراری بودن از خدا و پیغمبر نجات بدهید.
من یک ختم خانمی را شرکت کردم که شوهرش رفیق پدرم بود، نه اینکه منبر بروم، من منبر ختم بلد نیستم، البته قم دوازده سال است سالگرد مرحوم آیتالله العظمی بروجردی را منبر میروم، یا خدایی نکرده اگر مرجعی از دنیا برود ختمش را میاندازند گردن من، ختم دیگر بلد نیستم. ختم آن خانم را منبر نرفتم، شرکت کردم، چون شوهرش رفیق پدرم بود و با پدرم رفتیم.
شوهر این خانم خیلی گریه میکرد، به قول لاتهای تهران بدجوری گریه میکرد، من تعجب کردم که مثلاً این شوهر الان پنجاه و هفت هشت سالش است، خانمش هم پنجاه سال بود از دنیا رفته بود، دختر هجده ساله نبود، زیباترین چهره هم که نبود، مردن این زن چرا اینقدر در این اثر شدید گذاشته، به او گفتم: حاج آقا چرا اینقدر گریه میکنید؟
آن مرد گفت: نمیتوانم گریه نکنم، من سی سال با این خانم زن و شوهر بودیم، تا روز مرگش من خبردار نشدم، در دفنش خبردار شدم دیدم هفتاد هشتادتا زن غریبه سر قبرش خودشان را میکشند، پرسیدم: خدایا اینها چه کسانی هستند؟ اینها از کجا آمدند؟ برای چه برای زن من اینطور دارند خودکشی میکنند؟ آمدم داخل جمع و پرسیدم: شما چرا برای این زن گریه میکنید؟ گفتند: این زن کمبود لباس، غذا، مدرسۀ بچههای ما، عقد دخترهایمان، عروسی پسرهایمان را کمک میکرده، خانمهایی که با او در ارتباط بودند پول جمع میکردند، هشتاد نودتا خانواده را از سیر تا پیاز اداره میکردند. میگفتند: این دختران جوانی که خاک روی سرشان میریزند، این خانم مادر اینها بوده، این خانم برایشان لباس عروسی دوخت، خنچۀ عقد آماده کرد، مجلس آماده کرد. گفت: من خبر نداشتم که این زن در کنار من از اولیای خدا بوده، میسوزم که چه نعمتی را از دست دادم.
محاسبۀ نیکیها از طرف خدا
«مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى» خیلی جالب است، بیاستثنا، هم مرد و هم زن «وَ هُوَ مُؤْمِن فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَة» من آخر آیه را هم معنی کنم، سه بخش دیگرش میماند برای جلسۀ بعد اگر زنده بمانم. خیلی عجیب است که پروردگار میگوید: «وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُون»(نحل، 97) من این را برای شما معنی کنم، فکر نکنم تا حالا معنی آیه را اینطور شنیده باشید، حقیقت آیه این است، چه پاداشی به آنها میدهم؟ معیار پاداشم بهترین عمل دورۀ عمر آنهاست، یعنی چه؟
یک کسی در سمنان هشت نه جور زمین دارد، زمینهای مختلف، یک زمین دارد متری پنج میلیون، یک زمین دارد متری سه میلیون، یک زمین دارد متری شش میلیون، زمینی که در جای دور شهر است و خیلی خریدار ندارد متری هزار تومان؛ یعنی قطعههای زمین با قیمتهای مختلف دارد. یک کسی در سمنان میآید این آقا را میبیند و میگوید: من شنیدم شما مالک سی قطعه زمینی از متری پنج میلیون تا متری هزار تومان هستید، من کل زمینها را میخواهم بخرم. میگوید: باشد، این سندهای زمینهاست. میگوید: من بر اساس قیمت منطقهای نمیخواهم بخرم، گرانترین قیمتت چند است؟ پنج میلیون. ارزانترین قیمتت چند است؟ هزار تومان. میگوید: کل زمینهایت چند متر است؟ میگوید: ده هزار متر. میگوید: من ده هزار مترت را هر متر را به قیمت گرانترین زمینت که متری پنج میلیون است میخرم، آن متری هزار تومانی را هم پنج میلیون میدهم؛ معنی «وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُون» همین است.
هفتاد سال نماز خواندی، روزه گرفتی، پول دادی، کار خیر کردی، گرانترین عملت را ملاک پرداخت پاداش قرار میدهم، مثلاً در دورۀ عمرت یک نماز داری صد میلیون، تمام هفتاد سال نمازت را میخرم هر نمازی صد میلیون، این معنی «وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُون» است.
قرآن عجب کتابی است! خدا عجب خدایی است! ما با این کوچکی پروردگار عالم با ما وارد چه معاملات عجیب و غریبی میشود، الله اکبر، سبحان الله، لا اله الا الله.
دعای آخر
خدایا ما و زن و بچهها و نسل ما را یک لحظه از ابیعبدالله(ع) جدا مکن.
نعمت خاص ویژه و با عظمت گریه بر حسین را از ما نگیر.
مرگ ما را در حال گریه بر ابیعبدالله(ع) قرار بده.
لحظۀ مرگ صورتهای ما را روی قدمهای حسینت قرار بده.
قیامت ما را از شفاعت ابیعبدالله(ع) بهرهمند فرما.
سمنان/ مهدیه اعظم/ دهۀ اول صفر 97/ جلسۀ هشتم