شب دوم چهارشنبه (9-8-1397)
(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
بنا بر آن بود که یک بحث همه جانبه دربارۀ گناه مطرح شود؛ علت گناه، آثار گناه در زندگی دنیا، آثار گناه هنگام مرگ، هنگام برزخ و نهایتاً آثار خطرناک غیرقابل جبران گناه در قیامت.
امروز که بعضی از آیات و روایات را میدیدم به نظر رسید که باید یک موضوع هم در بحث گناه مطرح شود که هم بسیار مهم است و هم بسیار شیرین است و آن بحثی است که در بسیاری از آیات قرآن و روایات مطرح است و علمای دلسوز ما از گذشته تا الان دربارۀ این یک بحث، کتاب مستقلی نوشتند، آن بحث «توبه» است. بعداً توضیح میدهم که این کلمه «نفس» که در آیات و روایات به عنوان منشأ گناه بیان شده است، چیست.
معراج پیامبر
یکی دو آیه و چند تا روایت ناب میخوانم. این روایت گویندهاش شخص پروردگار است، نقلکنندهاش پیغمبر اسلام است و جایی که این روایت شنیده شد معراج است. معراج سفر خاصی بوده که برای پیغمبر اتفاق افتاد، برنده پیغمبر به این سفر شخص پروردگار است. معراج مسئله درست و ثابتی است، اما چگونه رفتن پیغمبر از زمین به عوالم ملکوت برای ما خیلی روشن نیست، فقط میدانیم قرآن مجید میفرماید: «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلا»(اسرا، 1) از هر عیب و نقصی منزه است آن کسی که یک شب ـ معلوم نمیکند چه شبی ـ بندۀ خودش را به عوالم ملکوتی سیر داد، مسافرت داد.
البته یک توضیحی هم پروردگار عالم در سورۀ دیگر از معراج بیان کرده است، مطالب بسیار مهمی شب معراج برای پیغمبر بیان کرد که حضرت وقتی برگشت همه را فرمود نوشتند و بعداً از طریق ائمه و اصحاب ائمه به کتابهایی که بزرگان دین تعریف کردند راه پیدا کرد.
تمثیل زیبای نفس از زبان پیامبر
یک مطلبی که شب معراج فرمود این بود: «مثل النفس کمثل النعامه تاکل کثیراً و إذا حُمل علیها لا تطیر و مثل الدِّفلی لونه حَسن و طعمه مُرّ» تعریف خیلی جالبی است برای شناساندن نفس، خداوند به پیغمبر میفرماید: مسئله نفس انسان مانند شترمرغ است، خیلی پرخور است و حالت سیری طبیعی ندارد، «تاکل کثیراً» کثیر یعنی بسیار، این کلمه به کار گرفته پروردگار است. وقتی بار روی آن میگذارند نمیپرد، میگوید من مرغ نیستم، من پرنده نیستم، من شترمرغ هستم.
مَثَل نفس مانند گیاه خرزهره است «لونه حَسَن» رنگ بندی این گیاه زیباست؛ سفید است، صورتی است، قرمز است، قشنگ است، ولی «طعمه مرّ» مزه بدی دارد، مزه تلخی دارد. این مثل نفس انسان است، «تاکل کثیراً» اگر دهانش را باز بگذارند تا آخر عمر خورندۀ هر گناهی است، سیر هم نمیشود. «و اذا حُمل علیها لا تطیر» اما وقتی که تکالیف، عبادات و مسئولیتها را بر عهدۀ صاحب این نفس میگذارند زیربار نمیرود، قبول نمیکند، عمل نمیکند و میگوید من زمینی هستم، شترمرغ هستم، من پرنده آسمانی نیستم که تکالیف را بر من قرار میدهید و مسئولیت به عهده من میگذارید، زیربار نمیرود.
تا وقتی که این نفس در وجود انسان است این بازیگری را دارد، گناهخور است و سیر نمیشود. عبادات و مسئولیتهای الهی را قبول نمیکند، میگوید من این کاره نیستم؛ چون عبادات میخواهد آدم را به ملکوت ببرد، عبادات میخواهد آدم را به طرف لقای الله ببرد، ولی قبول نمیکند.
در جامعه خودمان از این افراد کم نیستند، دهان شهوتشان و نفسشان باز است و سیر نمیشوند، جوری نیست که نفس امروز ده تا گناه بکند بگوید نه دیگر توانش را ندارم، دیگر طاقتش را ندارم، دیگر قدرتش را ندارم؛ فردا هم گناه میکند، یک هفته را گناه میکند، ماه را گناه میکند، چهل سال گناه میکند؛ ولی نمیگوید سیر شدم. این یک جمله که از پروردگار است و مربوط به شب معراج است.
یوسف در زندان بیعدالتی
یک آیه در سورۀ یوسف است، کلام زلیخاست و پروردگار نقل کرده است. زلیخا همسر عزیز بود، هیچ قید و بندی نداشت، جلوداری نداشت، اسیر شهوات نفس بود، تا کی؟ تا وقتی که دیگر بدن توانش را از دست داده بود. یوسف در زندان بود، بنا بود حاکم مصر بهخاطر تعبیری که از خوابش کرده بود آزادش بکند.
وقتی مأمور شاه به زندان آمد و گفت: شما آزاد هستی، یوسف گفت: من از زندان بیرون نمیآیم، به شاه بگو زنان دربار را جمع بکند و از آنان بپرسد چند سال قبل مسئلۀ شما با این زندانی چه بود؟ باید برای اهل این مملکت روشن شود که خطا برای چه کسی بوده، گناه برای چه کسی بوده، پیشنهاد معصیت برای چه کسی بوده است. آن روزگار که من از خودم نمیتوانستم دفاع بکنم و زنان دربار زور داشتند من را به زندان انداختند، کسی هم گوش نمیداد، به هر کسی میگفتی من بیگناهم میگفت: ملکه مملکت گفته تو خائن هستی، تو اهل جنایت هستی، تو چشم به همسر عزیز داشتی، تو با یک زن شوهردار میخواستی رابطه برقرار کنی.
معمولاً در طول تاریخ صدای مظلوم به جایی نرسیده، حرف مظلوم را زیاد باور نمیکنند، مظلوم بیپارتی هم نمیتواند از خودش دفاع کند، میآید حرف بزند میگویند حرف نزن کارت بدتر میشود، همین گرفتاری را یوسف داشت. نه سال بیشتر یا کمتر از عمر الهیاش را در سیاهچالهای زندان مصر گذراند، اگر بیرون بود چقدر منفعت داشت برای انسانیت، نه برای چهار تا بتپرست مصری، گرچه وقتی آمد عزیز مصر شد و خیلی برای کشور مصر سودمند بود. جواب آن نه سال را چه کسی باید بدهد؟ چه کسی باید این عمر در زندان صرف شده را جبران کند؟
25 سال خانهنشینی امیرالمؤمنین(ع)
چه کسی باید جواب بیست و پنج سال خانهنشینی امیرالمؤمنین(ع) را بدهد که ولیاللهالاعظم بوده، میتوانسته کرۀ زمین را اداره کند، ولی با منحرف کردن اسلام قدرت را از امیرالمؤمنین(ع) سلب کردند.
امیرالمؤمنین(ع) وقتی سرکار آمد با یک اسلام منحرف و ساختگی و قلابیِ بیرون آمده از کوزۀ پر زهر سقیفه روبهرو شد. به جای این بیست و پنج سال افرادی کاملاً بیسواد، ناآگاه، بیاطلاع از دین، ناخالص، مشرک حاکم بر ملت بودند؛ امام دیگر کجا میتوانست دنیا را اداره کند؟ خود داخل را نابود کرده بودند، ملت را از اسلام پیغمبر به اسلام ساختگی زمینی کشیده بودند.
یک حرف عجیبی دارد امیرالمؤمنین(ع) که دنیا را میلرزاند، میگوید: روزی که ملت با من بیعت کردند بعد از بیست و پنج سال، جامعهای را تحویل من دادند که این ملت را به جاهلیت قبل از بعثت برگردانده بودند. چه کسی جواب این بیست و پنج سال را باید بدهد؟ بیست و پنج سال برای عمر امیرالمؤمنین(ع)، برای تربیت جامعه و ملت و دنیا کم نبود.
تمام مهلتی که برای ایشان در عمرش ماند چهار سال و چهار پنج ماه بود که در این چهار سال و چهار پنج ماه هم سه تا جنگ خانمانبرانداز به ایشان تحمیل شد. جنگ جمل از طرف رفیقها و قوم و خویشهای خودش، جنگ جمل آتشش را یهودیها روشن نکردند، مسیحیها روشن نکردند، پسر عمهاش روشن کرد، رفیقش روشن کرد. هدف این دو نفر از لشگرکشی این بود امیرالمؤمنین(ع) را بکشند و خودشان شاه بشوند، علی کشته نشد اما خودشان کشته شدند. جنگ دوم هم جنگ صفین بود که چند ماه طول کشید و جنگ آخر هم نهروان بود که از بقایای نهروانیان آمدند مسجد، سحر امیرالمؤمنین(ع) را ترور کردند.
دفاع یوسف از پاکدامنی خویش
جواب این عمر را چه کسی باید بدهد؟ جواب این جنایت عظیم بر بشریت را چه کسی باید بدهد؟ شما بین زنان مصر و مردان درباری پخش کردید که نه سال قبل یوسف نظر بد به زن شوهردار دربار داشت. یوسف نفسی که داشت نفس مطمئنه بوده، راضیه بوده، مرضیه بوده، نفس چشمدار شهودی بوده؛ شما اهل زنا بودید حتی با داشتن شوهر، شما نفستان دهانش به اندازه دهان جهنم باز بود و هر چه در آن میریختند سیر نمیشد، همانطور که پروردگار در شب معراج فرمود «مثل النفس کمثل النعامه» این نفس بشر مثل شترمرغ است فقط بخور است، بار رویش بگذاری میگوید من شترمرغ هستم، من طائر نیستم، پرنده نیستم.
وقتی دهان شهوت نفس باز باشد همه گناهی را میخورد، عبادات الهی را قبول نمیکند و میگوید: من زمینی هستم، اینهایی که به من میدهید به درد من نمیخورد، من اهل زمین هستم. عبادت میخواهد انسان را به لقای الله برساند، ولی او قبول نمیکند.
یوسف گفت: من از زندان بیرون نمیآیم به شاه بگویید این زنهای نه سال پیش را دعوت کند و جلوی همه درباریان بپرسد که مسئلۀ شما با یوسف چه بوده که او را به زندان انداختید؟ یوسف پارتی که نداشت، قدرت هم که نداشت، در سلامت کامل بود، زمینه اثبات به او ندادند، حرفش را باور نمیکردند؛ این حال تمام مظلومان تاریخ است.
شاه زنها را دعوت کرد و گفت: حرف شما با یوسف چه بوده؟ زلیخا گفت: او در پاکی کامل بود و او از من درخواست کامجویی نکرد. چون دیگر مسئله برملا میشد، یوسف را از زندان میآوردند و رودررو میکردند، قدرت استدلال و نبوت یوسف، مجرم را درجا محکوم میکرد؛ اما یوسف از زندان بیرون نیامد تا آنها به خاطر فضائی که اتفاق افتاده خودشان اقرار بکنند.
زلیخا به شاه گفت: برای یک بار این انسان والا از من درخواست کامجویی نکرد، ولی من بودم که چند سال از او درخواست کامجویی کردم، ولی او در اوج پاکی بود، او به من چشم نداشت، او جواب من را نداد.
این فرق بین نفس زلیخا و نفس الهی و ملکوتی یوسف بود؛ نفس یوسف لقمه گناه برایش خوشمزه نیست، از زهرمار و عقرب بدتر است، ولی برای زلیخا لقمه گناه حتی ارتباط زن شوهردار با مرد غریبه از عسل شیرینتر است؛ این فرق بین این دو تا نفس است.
حق روشن شد و بعدزلیخا به شاه مصر گفت: من هشت سال ده سال از یوسف درخواست کامجویی کردم و شوهرداری را لحاظ نکردم، گفتم هر چه میخواهد بشود، شوهرم هر کسی میخواهد باشد، من باید با این جوان به کام برسم و شهوت جنسیام ارضا شود. البته دروغ است ارضا نمیشود، شخصی که دهان نفسش باز است، نه از مال حرام ارضا میشود و نه از صندلی حرام و نه از شهوت حرام، از هیچکدام، نشان هم میدهند در دنیا چه کسی ارضاست.
سیریناپذیری جهنم
نفسی که اصلاح نشده، تحت تربیت نبوت و ولایت ائمه طاهرین و قرآن قرار نگرفته، نمیتواند از گناه سیر شود. نفس شبیه به جهنم است که در قرآن خدا میفرماید: هفت طبقهاش را که مجرم ریختم و درها بسته شد، خودم با جهنم حرف میزنم «هَلِ امْتَلَأْت»(ق، 30) سیر شدی؟ چون دیگر هیچکس نمانده به تو بدهم، از قابیل تا برپا شدن صبح قیامت میلیاردها مرد و زن را در تو ریختم، سیر شدی؟ جهنم به پروردگار میگوید: «هَلْ مِنْ مَزِيد» اگر باز هم داری بریز، من کجا سیر شدم؟
نمونه جهنم همین نفس بیتربیت و اصلاح نشدۀ انسان است که حالا جایش را از قول پیغمبر میگویم کجاست. آخرین حرف زلیخا این بود، چه حرف درستی، چه حرف راستی، یعنی دیگر آن پردههای شهوترانی کنار رفته بود و کوردلی مقداری علاج شده بود، این حرف حق به زبانش جاری شد و به شاه مصر گفت: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي»(یوسف، 53) اماره صیغه مبالغه است. این حرف پروردگار است که قبول کرده حرف زلیخا را و بهصورت یک آیه قرآن کشیده است.
«إِنَّ النَّفْسَ» همان نفسی که پیغمبر جایش هم میگوید کجای وجود انسان است، «لَأَمَّارَةٌ» این لام به معنای یقیناً است، لام تأکید است، یقیناً و قطعاً این نفس بسیار مکرر و بدون تعطیل انسان را به هر گناهی دستور میدهد، دائم میگوید گرسنه هستم در معده من بریز.
آن وقت زلیخا به این حقیقت هم اطلاع پیدا کرده بود که این نفس با تمام خطراتش فقط یک قدرت میتواند کنترلش کند «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي» قدرت پروردگار، چون نفس قوی است.
دشمنترین دشمن انسان
این یک آیه، روایت معراج هم یک روایت است و اما گفتار پیغمبر که جای این نفس کجاست. چقدر جالب است اصلاً هیچ روانکاو و روانشناسی را ما نمیتوانیم مثل پیغمبر و ائمه طاهرین سراغ بگیریم، اینهایی که دانشگاه جرمشناسی در کرۀ زمین مخصوصاً در اروپا و آمریکا باز کردند مدام عالم جرمشناس تربیت میکنند، اما متکبران یک سری به قرآن و روایات نمیزنند تا ببینند جرمشناسی در قرآن و روایات چه علم اصیل و روشنی است.
«اعدا عدوک نفسک التی بین جنبیک» یعنی وجود این نفس بین دو پهلوی توست. شما وجب بگذار بین دو پهلویت که معلوم شود این نفس ترکیبی از شکم آزاد و شهوت آزاد است، این نفس است. مایه تمام گناهان هم شکم است و هم شهوت، با شرکت همدیگر یعنی دو تا شریک هستند، شکم باید با لذت و ولع بخورد، پر بشود، قدرت این غذا در بدن پخش شود، یک بخشی هم به غریزۀ جنسی و شهوت داده شود.
این حرف پیغمبر عظیمالشأن اسلام است، بعد تعبیرشان عجیب است میگوید: دشمنترین دشمنانت، یعنی غیر از این دشمن با هر دشمنی میتوانی صلح کنی، میتوانی مسلمانش کنی، میتوانی قانعش کنی، ولی این تا فعالیت دارد و میدان دستش است، فقط با تو دشمنی میکند، از همه دشمنان سختتر؛ دشمنیاش هم این است که این دو تا عضو تو را از آدمیت میاندازد تا بعد خدا بگوید: «أُولئِكَ كَالْأَنْعام»(اعراف، 179) راه بهشت را به رویت میبندد، دشمنی از این سختتر؟ هفت در جهنم را به رویت باز میکند، دیگر کدام دشمن میتواند این کار را بکند؟
«اعدا عدوک نفسک التی بین جنبیک» علت گناه و علت معصیت معلوم شد؛ یک ترکیبی از شکم و شهوت در وجود ما تشکیل یک قدرت دادند، هم فرمان سخت و دائمی به گناه میدهند و هم سیر نمیشوند، این دو تا صفت را نفس مرکب از شکم و شهوت دارد.
جهاد اصغر و جهاد اکبر
یک روایت دیگر بگویم. رسول خدا از یک جنگی برمیگشتند که من ندیدم در کتابها که کدام جنگ بوده، روایت را شیخ حر عاملی در «وسائل الشیعه» نقل میکند، «بحار» مرحوم مجلسی نقل میکند، کتابهای مهم دیگرمان هم نقل میکنند. همینطور که پیامبر سوار بر مرکب هستند و به طرف مدینه حرکت میکنند، یک مرتبه فرمودند: «رجعنا من الجهاد الاصغر»، «اصغر» افعل التفضیل است، معنی آن کوچکتر است، صغیر یعنی کوچک، ما داریم از یک جهاد کوچکتر برمیگردیم «و بقی علینا الجهاد الاکبر» اما مسئولیت جنگ بزرگتر بر عهده ما مانده که باید سراغ این جنگ بزرگتر برویم.
این جنگی که بودیم کوچکتر بود، یعنی جنگی که دست قطع شد و چشم کور شد و پا قطع شد و یک عدهای شهید شدند، این جنگ کوچکتر بود، این نگاه پیغمبر اکرم است به جنگهای ظاهری؛ اما جنگ بزرگتر بر عهده ما باقی مانده است. «قیل یا رسول الله و ما الجهاد الاکبر؟» این جهاد اکبر دیگر چیست؟ خیلی عجیب است، این جنگی که بودیم جنگ کوچکتر است، ولی این جنگی که به عهده ما مانده بزرگتر است آن چیست؟ فرمود: «جهاد النفس» با شکم و شهوت جنگیدن.
شکم از شما ربا نخواهد، رشوه نخواهد، غصب نخواهد، اختلاس میلیاردی نخواهد، اینها را شکم میخواهد. شهوت هم از شما زنا نخواهد، باید بایستی بجنگی اگر دهانش را باز کرد و گفت زنا میخواهم، رابطه نامشروع میخواهم، شش تا دوست دختر و پنج تا دوست پسر میخواهم، با مشت الهی بزنی در دهانش و به او غذا ندهی تا بمیرد، چون هر چه به او بدهی چاقتر میشود و بر تو مسلطتر میشود، اوضاع شهوترانان و شکمچرانان را میبینید.
ما در یک جنگ بزرگتر الان مسئولیت داریم، پیغمبر فرمود که جلوی خواستههای شکم و شهوت که خواستههای نامشروع است بایستیم، حالا چند تا در این جهاد شرکت میکنند؟ این شعر برای سعدی است (این شکم بیهنر پیچ پیچ/ صبر ندارد که بسازد به هیچ) قانع نمیشود اگر تربیت نشود، شکم اگر بنده به ادب الهی و مقید به مسائل حلال و حرام نشود آدم را میکشد، آدم را از پا درمیآورد.
نرسیدن به گندم ری
شنیدید که ابیعبدالله(ع) به عمرسعد فرمود: این استان ری را که به تو وعده دادند، بعد از کشتن من به آن نمیرسی و یک گندم آن منطقه را نمیخوری. او برای شکم میرفت، میخواست با استانداری تریلیاردر بشود و به کوفه برگردد وگرنه عاشق خدمت به مردم و عاشق عدالت نبود که قبول کرد استانداری را به من بدهید و من میروم این هفتاد و دو نفر را میکشم. معلوم میشود قبولش برای نفس اماره و برای شکم و شهوت بود.
عمرسعد پیر هم نبود، جوان بود، کربلا به سی سال نرسیده بود این ملعون ازل و ابد، فکر میکرد میرود استانداری و تریلیاردر میشود، میآید دختر بخواهد بگیرد، زن بخواهد بگیرد، هر نوع شهوترانی بخواهد بکند، میدان برایش باز است. امام فرمود: گندم ری را نمیخوری، به مسخره به ولیاللهالاعظم گفت: ما جو هم بخوریم بس است. به جو هم نرسید. این خطر «اعدا عدوک» است. «اعدا عدوک نفسک التی بین جنبیک» این شکموهای بنیامیه و بنیعباس و شکموهای روزگار ما حاضر هستند برای شکم ابیعبدالله(ع) را بکشند، اگر گیرش نیاوردند حاضرند هدفش را بکشند.
کنترل هوای نفس توسط امیرالمؤمنین(ع)
شکم کنترل شده رئیسجمهور یک کشوری است که ده برابر کشور ماست، یک استانش مصر بود، یک استانش شام بود، یک استانش فلسطین بود، یک استانش ایران بود، یک استانش عراق بود، ده برابر کشور ما بود، رئیسجمهور بود. نماز مغرب و عشا را در مسجد کوفه به جماعت خواند و بیرون آمد. هوا داشت تاریک میشد، در مسیر خانه قصاب به او گفت که آقا تشریف بیاورید نیم کیلو یک کیلو گوشت از ما بخرید ببرید، ما هم میخواهیم در مغازه را ببندیم و پیش زن و بچه برویم. فرمود: پول ندارم.
چطور زندگی میکرد! حقوق ریاستجمهوری که نمیگرفت، درختهای خرمایی که مدینه کاشته بود وقتی بیرون آمد سپرد که خرماهایش را بفروشید و پولش را بدهید بیاورند کوفه تا من خرج سالم را با درآمدم میزان بکنم. حساب مالش را کرد و دید یک کیلو گوشت گوسفند نمیتواند بخرد، فرمود: پول ندارم. گفت: آقا نسیه ببر.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: بین دو تا نسیه گیر هستم، یکی گوشت تو را ببرم، ممکن است تا یکی دو ماه دیگر پول گیرم نیاید تا نسیه تو را بپردازم، باید راهم را عوض بکنم شبها و روزها که خجالتزده تو نشوم، تو هم به من نگاه نکنی که آخه تو که مقدس هستی، متدین هستی، حاجی هستی، پول ما را چرا نمیآوری بدهی؟ بالاخره نگاهت به من این معنی را دارد. یک نسیه هم شکمم است که به او بگویم که حالا که گوشت گیرت نیامده صبر کن، ولی این شکم با من خیلی خوب میسازد، اگر تا یک سال هم گوشت به او ندهم با من دعوا نمیکند، ناله نمیزند. من بین این دو تا نسیه شکمم را انتخاب میکنم و از تو خداحافظی میکنم و میروم. شکم مقید به ادب الهی قدم صاحبش برای گناه پیش نمیرود، شهوت مقید به ادب الهی قدم صاحبش برای هیچ گناه غریزهای پیش نمیرود.
(این نفس بداندیش به فرمان شدنی نیست/ این کافر بدکیش مسلمان شدنی نیست/ جز خضر طریقت که در این راه دلیل است/ این راه خطرناک به پایان شدنی نیست/ جز پیر حقیقت که در این راه خلیل است/ این آتش نمرود گلستان شدنی نیست/ ایمن مشو از خاتم جمع کرد در انگشت/ اهریمن جادو که سلیمان شدنی نیست/ آبادتر از کوی تو ای دوست ندیدم/ این خانه داد است که ویران شدنی نیست)
سوگواره
با آخرین کسی که وداع کرد خواهر باکرامتش زینب کبری بود، برای ما قابل تصور نیست که این دو عاشق و معشوق ملکوتی چطور از هم جدا شدند. خواهر میداند این مسافر از این سفر برنمیگردد، ابیعبدالله(ع) حرکت کرد، زینب روی خاک نشست (کجا رفتی که رفت از دیدهام دل/ به دنبال غمت منزل به منزل/ کجا رفتی که خونم خورد هجران/ کجا رفتی که کارم گشت مشکل/ به دریایی فکندی خویشتن را/ کز آن موجی نمیآید به ساحل/ علی ای همنشین من کجایی/ نمیپرسی چرا حال من و دل)
از قول امام زمان بگویم، دیگر ابیعبدالله(ع) را ندید اما ندیدنش خیلی طول نکشید، با پای برهنه در حالی که به سر و صورتش لطمه میزد و دخترها و خانمها دنبالش میدویدند آمد میدان، دید «و الشمر جالس علی صدره» هیچ راهی برای دفاع نداشت، فقط رو به مدینه کرد «وامحمد» کنایه از اینکه این آقایی که دائم روی سینهات میخواباندی حالا بیا ببین چه بدن سنگینی روی سینهاش نشسته است.
تهران/ حسینیه بنیالزهرا/ دهۀ سوم صفر 97/ سخنرانی دوم