روز هفتم سه شنبه (15-8-1397)
(تهران حسینیه آیت الله بروجردی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
سخن در موعظۀ پیغمبر عظیمالشأن اسلام به خانمی بود که خودش از حضرت تقاضای موعظه کرد. بخش مورد بحث این بود «اکثری من ذکر الله فانک لا تأتین الله بشیء غداً احب الیه من کثرة ذکره» همواره یاد خدا باش، همواره اهل ذکر باش که فردای قیامت وقتی خدا را ملاقات میکنی، چیزی را در پیشگاه خداوند محبوبتر از ذکرش نخواهی دید.
مصداقهای ذکر
ذکر پروندۀ بسیار مفصلی در قرآن و روایات دارد و مصادیق متعددی دارد. یک معنای ذکر کل قرآن مجید است «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون»(حجر، 9) شاید مراد پیغمبر اکرم از ذکر کثیر قرآن مجید باشد، دائم با قرآن زندگی کن، دائم زندگی خود را با قرآن کریم هماهنگ کن، آنچه از قرآن در اخلاق و رفتار و کردار و کسب و کار شامل حالت میشود عمل کن، این یک ذکر است.
یک مصداق ذکر در روایات کتاب شریف «کافی» در جلد اول آمده از اهلبیت که فرمودند: «نحن الذکر» یک روایت هم دارد «نحن اهل الذکر» که ذکر الله ماییم، چون همۀ شئون اهلبیت یادآور پروردگار مهربان عالم است. اهل ذکر باش یعنی مطیع اهلبیت باش، یعنی پیرو اهلبیت باش.
یک مصداق ذکر همین اذکار بسیار پر معناست که یکی «لا اله الا الله» است. چندتا روایت در این باره روز گذشته شنیدید که از روایات ناب شیعه است و دیگران ندارند. بعضی از ذکرها بهصورت واجب در نماز آمده مثل ذکر رکوع، سهتا «سبحان الله»، یک بار «سبحان ربی العظیم و بحمده» و «سبحان ربی الاعلی و بحمده» این ذکر یعنی چه؟ «سبحان الله» یعنی چه؟
آیتالله نجفآبادی
در احوالات مرحوم آیتالله العظمی آقا سید علی نجفآبادی میخواندم که در زمان خودش در رأس علمای شیعه بود و خیلی از بزرگان آن زمان ایشان را اعلم میدانستند. یک خصلت فوقالعاده باارزشی که این انسان الهی داشت این بود که طول سال در اصفهان و اطراف اصفهان منبر میرفت. در کلاس درسش شخصیتهای بسیار فوقالعادهای تربیت شدند؛ یکی خانم امین است که صاحب چهل جلد تألیف علمی است، یک بخشش تفسیر قرآن کریم است، ایشان از شاگردهای مرحوم سید علی نجفآبادی است که خانمی بود چندتا از مراجع بزرگ آن زمان اجازۀ اجتهاد به این خانم داده بودند.
این مرد الهی منبرهایی که میرفت، عالم میدید پای منبرش یا طلبه میدید یا گوینده میدید، رو میکرد به آنها و میگفت: هر کجا منبر میروید و هر کجا درس میدهید واجب است معنای نماز را به مردم یاد بدهید. از نظر ایشان واجب بود.
معنای سبحان الله
یکی از اذکار نماز «سبحان الله» است که گفتنش هم در رکوع و در سجود واجب است، همۀ پیکرۀ اصلی نماز واجب است. این «سبحان الله» یعنی چه؟ شما همه میدانید که حمد سورۀ قرآن است، بعضی از اذکار نماز در قرآن است. خداوند میفرماید: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ»(محمد، 24) در قرآن اندیشه نمیکنید؟ چرا اندیشه نمیکنید؟
اگر بخواهیم جواب این آیه را به پروردگار بدهیم این است که اندیشه میکنم. اندیشه کردن به این است که من معانی این جملات عرشی و ملکوتی نماز را بفهمم، یکی «سبحان الله» است. از امروز به بعد عزیزانی که توجه به این ذکر نداشتند، از نماز ظهر و عصر امروز به بعدشان توجه کنند.
«سبحان الله» که در قرآن هم آمده یعنی وجود مقدس پروردگار از هر عیبی و از هر نقصی پاک است، یعنی در حضرت او یک عیب و یک نقص وجود ندارد. ذاتی که یک عیب و یک نقص ندارد، منبع کل کمالات میشود، منبع خیر مطلق میشود، وجود مقدسی میشود که از او هر چه صادر میشود خیر است.
در همین نماز صبح دو بار در رکوع رکعت اول و دوم گفتم، در هر رکعتی دو بار در سجده گفتم، یعنی دو بار در رکوع و چهار بار در سجده، من بهصورت واجب شش بار به محضر مبارک حضرت او با ایمان به این حقیقت عرضه میدارم که تو از هر عیب و نقصی منزهی؛ پس «کل الکمالات» تویی، از هر عیب و نقصی منزهی، منبع خیر بینهایتی، از هر عیب و نقصی منزهی، پس هر چه از تو صادر میشود خیر است.
منشأ خیر و بدی در زندگی
در این حالت من به این فکر میافتم منی که نماز میخوانم، اقرار به این میکنم که ذات او «کل الکمالات» است، اقرار میکنم با مفهوم «سبحان الله» که او منبع خیر مطلق است، اقرار میکنم هر چه از او صادر میشود خیر است، پس چرا در زندگی خودم این همه پیچیدگی مشکل و عیب و نقص و کمبود هست؟ من که بندۀ او هستم، من که با نماز اتصال به او دارم، پس این همه عیب و نقص در زندگی من چیست؟ او که خیر مطلق است و جز خیر از او صادر نمیشود، جواب این را چطور باید پیدا کرد؟
یک آیۀ قرآن جواب این مسئله را داده، چقدر این آیه فوقالعاده است، ما در هر برنامهای میتوانیم با قرآن خودمان را آرام کنیم و جواب هر چیزی را از قرآن مجید بگیریم. بندۀ من! هر چه خیر به تو میرسد «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ» أصاب یعنی رسیدن، هر چه خوبی و خیر به تو میرسد «فَمِنَ اللَّهِ» از سوی من است؛ چون آنجا عیب وجود ندارد که عیب به من اصابت کند، نقص وجود ندارد که به من برسد، هر چه از او صادر میشود خیر است، پس هر چه خیر و خوبی به تو میرسد از جانب من است.
«و ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك»(نسا، 79) اما هر چه عیب و نقص و ضرر و زیان و خسارت و شرّ و بدی و بلا به تو میرسد تولیدش کار خودت است، کاری به من ندارد. باید بگردی ببینی این گرهای که در زندگی تو افتاده علتش چیست، چه عیبی است، چه نقصی است، چه کمبودی است آن را درمان کن؛ آن وقت آن شرّ رد میشود و جایش را میدهد به خیری که من به طرف تو میفرستم.
استفادۀ بهینه از عمر
یک کتابی وجود مبارک مرحوم صدوق دارند جزء سیصد جلد کتابشان است، هزار و دویست سال این کتاب را پیش نوشتند، در همین منطقۀ ری در قم و در بغداد و در سفرهایی که به ماوراءالنهر و سمرقند و بخارا داشتند. خیلی آخوند پرکاری بوده، فوقالعاده بوده، علتش هم این است که اینها عمر را از عظیمترین نعمتهای خدا میدانستند و حاضر نبودند یک ذره این نعمت را دور بریزند، همه را تبدیل کردند به خیر و از خودشان باقی گذاشتند، بهرههایش را هم با خودشان برداشتند بردند.
از قول مرحوم آیتالله العظمی بروجردی نقل میکنم که فرموده بودند از اولی که چشمم را به زندگی باز کردم، از هشت نه سالگی تا هشتاد و هشت سالگی که از دنیا رفتند، این جمله برای آخرهای عمرشان است، فرموده بودند: من یک دقیقه عمرم را تباه نکردم و دور نریختم و ضایع نکردم.
اینها مینشستند هزار و دویست سال پیش با امکانات بسیار اندک سیصد جلد کتاب در فرهنگ اهلبیت مینوشتند، اینها عمرشناس بودند و ارزش عمر را میدانستند، میدانستند که این نعمت جزء نعمتهایی است که یک بار به انسان عطا میشود نه دو بار، یک بار آدم از مادر متولد میشود و یک بار هم میمیرد. این هفتاد هشتاد سالی که به انسان عنایت میشود همین یک بار است، دو بار نیست. نعمتها تکرار دارد ولی نعمت عمر تکرار ندارد.
ارزش عمر در روایات
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: این روز و این شب و این خورشید و این ماه را که میبینید «یعملان فیک» عین گوشتی که از گوسفند قصاب میبرّد این روز و شب، این گردش خورشید و ماه از بدنۀ عمر شما میکند و هیچ چیز دیگر جایگزین ندارد. دیشب که دوازده ساعت عمر ما را شب گرفت، دیشب که گردش ماه دوازده ساعت عمر ما را گرفت، دیروز که گردش روز دوازده ساعت عمر ما را گرفت؛ از این عالم این گرفته شده را نمیشود پس گرفت.
اینجا آدم به این روایت خیلی باید توجه کند که پیغمبر میفرماید که از اولین دادگاههایی که قیامت برپا میشود مربوط به عمر است، مربوط به این نعمت عظیم بینظیر است که جایگزین هم ندارد، «من العمر فی ما افناه» از هشتاد هفتاد سالت سؤال میکنند که کجا هزینه کردی؟ آدم باید جواب خدا را قیامت داشته باشد یا از همین جا باید جواب آماده کند. این شبانهروز را هفتاد سال است، هشتاد سال است، هشتادتا سیصد و شصت و پنج شبانهروز است کم نیست، کجا هزینه کردی؟
طرز برخورد با مشکلات زندگی
صدوق این مرد با عظمت یک کتابی دارد به نام «علل الشرایع» که خیلی خواندنی است، خیلی کتاب نویی است، کتاب جالبی است، حدود پانصد صفحه است. کل این کتاب هم قال الصادق(ع) و قال الباقر(ع) و قال امیرالمؤمنین(ع) و قال الحسن(ع) و قال الحسین(ع) است، اصلاً اضافه ندارد، یعنی از خودش یک کلمه در این کتاب حرف ندارد. در این کتاب از امام باقر(ع) میخواندم، راجعبه عیب و نقصهای در خودم صحبت میکنم، با اینکه من مملوکم و عبدم و وصل به پروردگارم این همه عیب و نقص و مشکل در زندگی من برای چیست؟
خدا که جواب داد مربوط به من نیست، خودش را تبرئه کرد. «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ» خوبیها همه برای من است «وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك» هر چه عیب و نقص و مشکل است ساخت کارخانۀ وجود خودت است، کاری به من ندارد. خودت را اصلاح کن دیگر عیبی در زندگی نمیبینی، نقصی نمیبینی، مشکلی نمیبینی، خودت بیمشکل میشوی. اگر همسرت، بچهات، نوهات، رفیقت مشکل ایجاد کرد، این برای تو میشود ابتلای الهی و امتحان الهی، اینجا هم باید بلد باشی نمره بیاوری، باید متوجه باشی چگونه با مشکلاتی که دیگران برایت میسازند برخورد کنی که نمره بگیری، اینجا جای نمره گرفتن است.
پروردگار عالم پیشآمدی خارج از وجود بندهاش برای بندهاش پیش نمیآورد مگر اینکه برایش پاداش گذاشته باشد. مگر کربلا مولد مشکلاتش این هفتاد و دو نفر بودند؟ یزید بود، اما این مشکلاتی که بنیامیه برای این هفتاد و دو نفر ایجاد کردند و اینها به زیباترین صورت با این مشکل برخورد کردند در همین دنیا ببینید، پروردگار عالم چه پاداشی به آنها داده، کم نیست، ما که نمیتوانیم ارزیابی کنیم.
ریشهشناسی مشکل طلبه توسط آیتالله قاضی
مشکلات مربوط به خودم را باید بررسی کنم و علتش را پیدا کنم که چرا اینطور شد؟ فکر میکنم این قطعه را مرحوم علامۀ طباطبایی نقل فرمودند، من خدمتشان میرسیدم قم، خیلی عجیب است که آدم علت مشکل را پیدا کند. فرمودند ما درس آیتالحق مرحوم آقا سید علی قاضی میرفتیم. یک طلبهای سه چهار ماه آمد درس ایشان، با اجازۀ خود ایشان یک روز خصوصی به استاد گفت: آقا من چهار پنج ماه است میآیم درس شما، اصلاً درس شما را نمیفهمم.
مرحوم آقای قاضی در درس عمومی اسرار ملکوت را که نمیگفته، همین علوم اهلبیت را درس میداد. طلبه گفت: من نمیفهمم. او آدم مشکلشناسی بود و علت مشکل را میفهمید، به این آقا گفت: شما قوم و خویشی در نجف دارید؟ گفت: دارم، اتفاقاً در درس شما هم میآید. فرمودند: دلت با این قوم و خویشت پاک نیست؟ گفت: نه دلگیرم، ناراحتم، خوشم نمیآید.
خدا دربارۀ قوم و خویش رحم در قرآن مجید امر دارد «وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَل»(رعد، 21). مرحوم قاضی به او گفت: تا من زندهام و تا تو زندهای درس من را متوجه نمیشوی. گفت: من دلم میخواهد متوجه شوم. گفت: اگر دلت میخواهد متوجه شوی، فردا که درس تمام شد، هم آن کینه و نقار و رنج را واقعاً از دلت پاک کن و هم اینکه درس تمام شد زودتر برو کفش این قوم و خویشت را جلوی پایش جفت کن تا آن کبر قلب را نسبت به او بشکنی و خُرد کنی.
آیا سخت است؟ دین همین است. دین مگر چلوکباب است؟ دین عبادت است، عبادت هم اسمش تکلیف است، کلفت یعنی مشقت، اینکه میگفتند خانه کلفت میآید کار میکند، یعنی کارهای پر زحمت را انجام میدهد. دین عبادت و اخلاق است. اینکه قرآن مجید میگوید از کسی که با تو بدی کرده گذشت کن، قلبی نه زبانی، این باید برای من راحت باشد، سخت است ولی این سخت باید برای من تحقق پیدا کند. واقعاً گذشت کن.
گفت: آقا کفشش را جلوی پایش جفت کنم؟ فرمود: بله، کفشش را جلوی پایش جفت کن، دلت را پاک کن. طلبه کمی فکر کرد، واقعاً هم مشکل است. امروز یک کسی به من بگوید آقا این حرفهایی که میزنی خودت عمل کن، از منبر آمدی پایین خیلی مؤدبانه کفش خادم این حسینیه را بیاور سر پله و جلوی پایش جفت کن و بگو من دلم میخواست که به شما تکریم کنم، شما را دوست دارم، شما عبد خدا هستید، مملوک پروردگار منی، حاضرم این را بکنم؟ اگر این کار را نکنم عیب دارم.
عیب را باید برطرف کرد، عیب برای من است نه برای پروردگار. اگر حاضر نباشم این کار را بکنم، نقص در اخلاق دارم و باید برطرف کنم. طلبه گفت: چشم. آمد و زودتر کفشهای آن قوم و خویش طلبهاش را جفت کرد. او هم رسید و دید و گفت: آقا؟ طلبه گفت: آقا ندارد، من خادم شما هستم، من خدمتگزار شما هستم، من وظیفۀ خودم دانستم شما که اهل علمی و درس میآیی کفشهای شما را جفت کنم. فردا آمد درس، بعد از تمام شدن درس به استاد گفت که این درسی که امروز دادی مثل نور وارد مغز من شد. گفت: عیبت برطرف شد، حجاب برطرف شد.
شک در نبوت مسیح
خیلی ریزهکاری در زندگی ما هست که این ریزهکاریها مشکلساز است، آن هم برای عیب و نقصی است که در خودمان است. به نقل صدوق امام باقر(ع) میفرماید: دوتا برادر آمدند پیش مسیح، مشکل داشتند، امر شد به دعا کردن، اینها هم رفتند. یکی از آنها نیمۀ شب بلند شد و یک نالهای زد و اتصالی به محبوب پیدا کرد و مشکل حل شد، زود هم حل شد؛ اما یکی دیگر چهل شبانهروز دعا کرد و گریه کرد، نشد.
پیش مسیح آمدند و گفتند: آقا ما دوتا برادر چه فرقی با هم داریم؟ هر دو دین داریم، هر دو اهل نمازیم، هر دو اهل روزهایم، به قول من هر دو زنهایمان حجاب دارند، دخترهایمان حجاب دارند، چطور دعای برادرم یک شب مستجاب شد و من چهل شب است ناله میزنم خدا گوش به ما نداد؟ مسیح فرمود: من باید از خود خدا بپرسم. خدایا! دعای این چهل شبانهروز است چرا مستجاب نشده؟ خطاب رسید: مسیح این آدم در نبوت تو شک دارد، با این همه معجزاتی که داری هنوز میگوید این از جانب خدا پیغمبر است یا ادعای خودش است؟ این قلبی که پر از آلودگی شک است صدایش به من نمیرسد که مستجاب کنم. این عیب است.
بیعیب و نقص مانند اخلاق خدا
در نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح فکر کنم همه هفتاد هشتاد بار در رکعت سوم و چهارم و رکوع و سجود میگوییم «سبحان الله» یعنی ای وجود مقدسی که از هر عیب و نقصی خالی هستی؛ من هم در حد خودم بیایم هم اخلاق خدا شوم.
این روایت را من اولها در کتابهای عرفانی که میدیدم فکر میکردم ساخت همین عرفای شیعه یا سنی است، نمیدانستم روایت است، بعد در این کتاب با عظمت صد و ده جلدی بحار مرحوم مجلسی در احوالات پیغمبر اسلام که چند جلد است دیدم این روایت از رسول خداست که امر میکند: «تخلقوا باخلاق الله» خدا بیعیب و نقص است، شما هم تا بتوانید خودتان را از عیب و نقص خالی کنید.
این هم یک نوع ذکر است «سبحان الله» یعنی آدم باید دل به این ذکر بدهد، تن به این ذکر بدهد، در خودش تا جایی که امکان دارد، بله ما که به مقام عصمت نمیرسیم (از عبادت نی توان الله شد/ اما میتوان موسی کلیم الله شد).
یک شعری جلالالدین دارد مفصل است، آن شعر را من نمیخواهم خدمت شما عرض کنم، ولی خودم هم اعتقاد به این شعر دارم چون شعر ریشه در سورۀ مبارکۀ روم دارد «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّه»(روم، 30) هر انسانی را که من آفریدم، گلش را بر مبنای بیعیب بودن و بینقص بودن آفریدم، پاک وارد دنیا کردم، شما هم باید پاک خارج شوید. این وسط مواظبت نمیکنید آلودگی پیدا میکنید، میتوانید هم آلوده نشوید، نه اینکه معصوم شوید ولی در حد خودتان میتوانید از خیلی از این آلودگیها و عیوب و نقایص معمولی پاک شوید.
امر به نماز در کوه طور
یک ذکر هم خود نماز است «فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّه»(جمعه، 9) اینجا نمیگوید «صلاة» میگوید کوشش کنید و سعی کنید به سوی ذکر الله حرکت کنید. کل پیکرۀ نماز طبق نگاه پروردگار ذکر است و خود نماز هم غیر از اینکه ذکر است، ایجاد ذکر هم میکند.
اولین باری است که موسی بن عمران جوان است و وارد کوه طور میشود، اولین بار صدای پروردگار را مستقیم میشنود «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي» این اولین حرفی است که موسی شنید، «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي»(طه، 14) خیلی حرف است که یک گلیمپوش از مدین بلند شده برود مصر، برخورد کرده به کوه طور، اولین بار است صدای پروردگار را میشنود و اولین صدای پروردگار هم دربارۀ توحید و نماز است. «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي» بعد از توحید من، موسی نماز را اقامه کن.
اهمیت نماز
چرا نماز اینقدر مهم است؟ «لِذِكْرِي» چون نماز گفتار با من است. یک معنی ذکر سخن گفتن است، نماز حرف زدن با من است. یک معنی ذکر توجه قلب است. اینها را من از لغات عرب گرفتم. نماز تو را متوجه من میکند، یاد من میآورد، توجه به من میدهد. خود نماز هم یک ذکر است.
قرآن یک مطلبی راجعبه ذکر دارد عجیب است، البته من آن شش قسمت ذکر را یادم نرفته (ذکر زبان، ذکر جوارح، ذکر نفس، ذکر قلب، ذکر روح و ذکر سرّ) که آن ششمی کار ما نیست، کار انبیا و ائمۀ طاهرین است که انجام هم گرفت؛ اما پنج مرحلۀ دیگرش کار ما هست که حالا خداوند لطف کند و توفیق دهد فردا برایتان توضیح میدهم. تعطیل هم هست و شاید خدا حال بیشتری به من داد تا یک مقدار بیشتر صحبت کنم.
نماز ذکر است، این بخش آیه «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً» بماند. «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون»(جمعه، 10) یعنی شما با ذکر همیشگی خود به فلاح میرسید؛ البته با آن ششتا ذکری که فردا برایتان معنی میکنم، به فلاح میرسید. فلاح یعنی چه؟ من خیلی دنبال این فلاح میگشتم بهخاطر اینکه قرآن را هم ترجمه میکردم، آن وقت خیلی دلم میخواست بفهمم فلاح یعنی چه. آن معنی لغویش را من در ترجمهام آوردم، یعنی اگر اینطور شود شما موانع راه سعادت را برطرف کردید، این معنی فلاح است.
من یک معنی دیگر برای فلاح دیدم که خیلی عجیب است و حق هم با آن کسی است که این را گفته، واقعاً حق با اوست. فلاح یعنی موانع را برطرف کردن و رسیدن به حیات بیمرگ، عزت بیذلت، علم بیجهل و نعمت بینقمت که این چهارتا برای اهل ذکر در بهشت تحقق پیدا میکند. حیات بیذلت و علم بیجهل اینها خیلی واقعیات مهمی است که پروردگار بر اساس ذکر به ذاکر میدهد، عزت بیذلت و نعمت بیزوال. «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون».
(چه خوش است یک شب بکشی هوا را/ به خلوص خالی ز خدا خدا را/ به حضور خوانی ورقی ز قرآن/ فکنی در آتش کتب ریا را/ شود آنکه گاهی بدهند راهی/ به حضور شاهی چو من گدا را/ طلبم رفیقی که دهد بشارت/ به وصال یاری دل مبتلا را/ مگر آشنایی ز ره عنایت/ بخرد به خاری گل باغ ما را).
سوگواره
برخلاف همیشه نهیب با محبتش به شکم اسب با رکاب اسب را حرکت نداد، خم شد ببیند مانع چیست که ذو الجناح نمیرود، دید دختر سیزده سالهاش سکینه جلوی اسب ایستاده، پیاده شد روی زمین نشست، عنان سخن را به دست دختر داد، بابا از صبح تا حالا که میرفتی میدان برمیگشتی، این بار هم برمیگردی؟ نه عزیز دلم، این سفر آخر من است. بابا یک درخواست از شما دارم. گفت: بگو عزیز دلم. نمیخواهیم همسفر شمر و خولی و سنان باشیم، خودت بیا ما را به مدینه برگردان.
اباعبدالله(ع) یک جملۀ عربی را گفتند با کنایه به دختر فهماندند «لو ترک القطا لنام» دست من بسته است، شما را دیگر نمیتوانم خودم برگردانم. بابا تو از من یک درخواست کردی و من نتوانستم جواب دهم، حالا من از تو یک درخواست دارم. سکینه بلند شد سر بابا را به سینه گرفت و صورت بابا را بوسید، بابا از من چه میخواهی؟ فرمود: دخترم آن چیزی که من از تو میخواهم این است، اینقدر جلوی چشم من اشک نریز، این اشک تو قلب من را آتش میزند (لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة/ ما دام منّي الرّوح في جثماني) دیگر بابا را ندید تا وقتی آمد دید عمه یک بدن قطعهقطعه را بغل گرفته.
اللهم اغفرنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حق علینا.
اللهم اصلح امورنا.
اللهم اجعل عاقبت امرنا خیرا.
تهران/ حسینیه آیتالله علوی بروجردی/ دهۀ سوم صفر 97/ جلسۀ هفتم