لطفا منتظر باشید

روز دوم شنبه (24-9-1397)

(خوانسار حسینیه آیت الله ابن‌الرضا)
ربیع الثانی1440 ه.ق - آذر1397 ه.ش
9.77 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

نیاز و اضطرار مردم در داشتن حجت

یکی از ابواب بسیار مهم کتاب شریف «اصول کافی»، بابی در جلد اوّل تحت عنوان نیاز شدید مردم به حجت الهی است؛ البته وجود مبارک کلینی در روایاتی که نقل می‌کند، آن روایات کلمهٔ حجت را روشن می‌کند. مصداق این کلمه در عنوان این باب، فقط وجود مقدس امام عصر(عج) نیست و امام دوازدهم یکی از مصادیق حجت است. وقتی روایات باب و روایات تحت این عنوان را دقت می‌کنیم، می‌بینیم حجت به‌معنای همهٔ انبیای خدا و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) است.

-تاریکی مسیر زندگی بدون وجود حجت

چرا در عنوان این مسئله می‌گوید «الإضطرار الی الحجة» مردم چاره‌ای در زندگی ندارند جز اینکه حجت داشته باشند. عمق معنایی این است که مردم، هرکسی باشند و هرچه باشند و در هر درجه‌ای از علم باشند، زندگی و راهشان تاریک است و چراغ لازم دارند؛ آن‌هم چراغی از سوی پروردگار مهربان عالم که به عقلشان، روانشان و به راه زندگی‌شان تا هنگام مرگشان نور بدهد. در این نور، هم خطرات مربوط به زندگی خودشان را و هم آنچه خیر و مصلحت زندگی‌شان است، بفهمند.

 

قدرت محدود عقل در شناخت مصلحت‌ها و خطرات

مگر مردم خودشان عقل ندارند که بفهمند؟ چه نیازی به حجت دارند؟ خدا هرکسی را خلق می‌کند، نعمت عقل را هم به او می‌دهد و عقل هم در ذات خودش یک چراغ است. نمی‌خواهم دراین‌زمینه بحث علمی داشته باشم و فقط این را عرض می‌کنم که تجربهٔ تاریخ حیات از زمان آدم تا همین لحظه ثابت کرده است عقل، آن قدرت را ندارد که تمام خطرات را بشناساند و تمام خوبی‌ها و مصلحت‌ها را به انسان بفهماند؛ اگر این‌طور بود، مردم دنیا همهٔ خوبی‌ها و خطرات را با عقلشان می‌شناختند. دانشمندان ملت‌ها هم خیلی راحت می‌نشستند و کتاب می‌نوشتند که کل خطرات در مسیر زندگی شما این است و کل خیرها و مصلحت‌ها هم در زندگی‌تان این است.

-درماندگی علم روان‌شناسی در درمان

ما چنین کتابی، نه در کل شرق و نه در کل غرب نداریم. ما هرچه کتاب داریم، اسمش این است: روان‌شناسی، روان‌کاوی. کتاب‌های روان‌شناسی و روان‌کاوی در شرق و غرب نوشته شده، ولی تا حالا داروی علاج نبوده است؛ یعنی خود همان‌هایی که استاد درس دادن آن هستند، خیلی‌هایشان در زندگی لَنگ هستند، کم دارند و به قول قرآن، نفهمی زیادی هم در حرکاتشان دارند: «بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»(سورهٔ نمل، آیهٔ 55).

-رفتار جاهلانهٔ یهود و اختراع ربا

این گفتار یکی از پیغمبران خدا به امتش است که تمدن داشتند، علم هم داشتند، درآمد و اقتصاد هم داشتند، ولی طبق آیات قران در سورهٔ هود، شعراء و سوره‌های دیگر، همین امت گرفتار فسادهای گوناگونی بودند. یک فسادشان اختراع خودشان بود که پیغمبرشان می‌گوید: این فسادی که شما پایه‌گذاری کردید، این فساد در جهانیان قبل از شما سابقه نداشته و نبوده است. اقتصاددانانِ بعد از موسی‌بن‌عمران(ع) که عمدتاً یهودی بودند، بی‌سواد نبودند و همه استاد دیده بودند، مدرسه دیده بودند و در جامعه اثرگذار بودند. اینها بعد از موسی ربا را اختراع کردند که قبل از آنها در دنیا سابقه نداشته است. عقل هم داشتند، نشستند ربا را اختراع کردند و فرهنگ آن را به مردم و سایر امور زندگی امت‌ها دادند که هیچ‌کدامشان بی‌عقل نبودند؛ ولی انبیا به آنها می‌گفتند: «بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ» اعمال شما جاهلانه است. «تَجْهَلُونَ» فعل مضارع است؛ یعنی کارهایی که می‌کنید، بر پایهٔ جهل است، نه بر پایهٔ نور، روشنایی و حق. اعمال و رفتار و کردار شما جاهلانه است و روی همین حساب هم بوده است که عقل نمی‌تواند چراغ جامعی برای تشخیص خطرات و خوبی‌ها باشد.

-عقل انسان، عقل جزئی، نه کامل

برخی از فلاسفه و اهل عرفان وقتی می‌خواهند عقل را بیان بکنند، می‌گویند عقل در وجود همه عقل جزئی است. عقل جزئی هم قدرت تشخیص ندارد و اشتباه هم تشخیص می‌دهد. ربا را اختراع می‌کند و می‌گوید: «إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 275) ربا کاملاً مثل خرید و فروش است. شما زمین می‌خری و می‌فروشی؛ ما پول در اختیار می‌گذاریم و می‌گوییم یک‌سال دیگر عین پول ما را بده، ولی ماه به ماه هم یک‌میلیون تومان هم به ما بده؛ یعنی این‌قدر حالی‌شان نیست که ربا خرید و فروش نیست! ربا فساد و تباهی است؛ یک طرف ربا حرام‌خوری و یک طرفش هم نابود کردن زندگی رباگیرنده است.

الآن خیلی‌ها در مملکت ما به بانک‌ها ربا بدهکار هستند؛ یعنی چهل‌میلیون تومان گرفته است و نتوانسته بپردازد، مرتب روی بدهی آمده است و حالا می‌گویند دویست‌میلیون تومان باید بدهی، یعنی 160 میلیون تومان اضافه می‌گیرند؛ یا یک‌میلیارد روی پولت آمده است. یکی را من می‌شناسم، این شخص دومیلیارد ربا گرفت که نباید می‌گرفت، حالا هفت‌میلیارد بدهکار است؛ یعنی پنج‌میلیارد به بدهی‌اش اضافه شده است و ندارد که بدهد، نمی‌تواند هم بدهد! باید با این ربا بمیرد و زن و بچه‌اش هم به خاک سیاه بنشینند؛ یعنی یک طرفِ ربا خوردنِ حرام است.

-جنگ خدا و پیامبر با رباخوران

ربا عملی است که پروردگار عالم در سورهٔ بقره به رباخوران(نه ربادهنده‌گان) می‌فرماید:«فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 279)، خدا و پیغمبر با شما رباخوران جنگ دارند؛ جنگ دارند، نه اینکه خدا و پیغمبر لشکرکشی می‌کنند و هر کدام اسلحه در دستشان است و رو به رباخور می‌گیرند. معنی خدا و پیغمبر با شما جنگ دارند، این است که خدا و پیغمبرش این‌قدر از شما نفرت دارند، بدشان می‌آید و کینه و دشمنی دارند، انگار دو طرف رودرروی هم به‌عنوان جنگ قرار گرفته‌اند.

این «مِن» در «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ» به‌معنای از سوی خداست؛ در ترجمه‌های قرآن بعضی‌ها دیدم که برعکس معنی کرده‌اند؛ یعنی به رباخور بگویید به خدا و پیغمبر اعلام جنگ بدهد. اصل آیه این است که خدا و پیغمبر به رباخور اعلام جنگ می‌کنند. از سوی خدا به آنها اعلام کنید که خدا و پیغمبر با شما در جنگ هستند؛ یعنی آشتی، صلح، نرمش و مدارا ندارند.

-نقطهٔ آشتی رباخوران با خدا

حالا اگر دلتان می‌خواهد خدا با شما آشتی بکند، خدا به کل رباخورها می‌گوید(در همین سورهٔ بقره می‌گوید) که راهش این است: «فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِكُمْ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 279). وقتی رباخوری را شروع کردی، چقدر پول داشتی؟ صدمیلیون؛ الآن چقدر پول داری؟ دومیلیارد؛ پروردگار می‌گوید صدمیلیون خودت را بردار و یک‌میلیارد و نهصدمیلیون تومان را هم به مردمی برگردان که از آنها ربا گرفته‌ای. این نقطهٔ آشتی من و پیغمبرم با توست.

 

خطر «خودم می‌دانم» در کمین همه

حالا من عدد کم آن را می‌گیرم؛ فرض کنید کسی را تشویق کردند که امروز بیا به جلسه برویم. جلسهٔ اخلاق است، جلسهٔ علم است، جلسهٔ احکام است، جلسهٔ بیان حلال و حرام است؛ می‌گوید باشد، من کاری ندارم! اتفاقاً حوصله‌ام هم سر رفته است، برویم. حال می‌آید؛ گوینده بحث ربا را مطرح می‌کند(من حالا بحث ربا ندارم). می‌خواهم بگویم عقل تشخیص‌دهندهٔ خطر و ضرر و منفعت به‌طور کامل نیست و برای همین است که اولیای خدا در هیچ موردی از زندگی نمی‌گفتند خودم می‌دانم؛ ما اگر خودمان می‌دانستیم که دیگر پیغمبر و امام و عالم ربانی واجد شرایط نمی‌خواستیم. در کسبم، در دختر شوهر دادن در پسر زن دادن، در ارتباط با مردم، خودم می‌دانم! این «خودم می‌دانم» حرف قارون است و ما باید مواظب باشیم که به این خطر «خودم می‌دانم» گرفتار نشویم.

-ثروت قارون، فضل خداوند

وقتی پیغمبر اولوالعزم پروردگار به قارون گفت: «آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 180)، این مالی که خدا به تو داده است و کل ثروت تو احسان خداست؛ یعنی موسی‌بن‌عمران(ع) مسئلهٔ «الله» را در کنار اسکناسش مطرح کرد. پول‌های قارون هم پول حرامی نبوده، بلکه ثروت پاکی بوده است؛ چون از آیات می‌توانیم بفهمیم پاک بوده است. به قارون می‌گویند: «وَ أَحْسِنْ کمٰا أَحْسَنَ اَللّٰهُ إِلَیک»(سورهٔ قصص، آیهٔ 77) با این پولت کار خیر بکن، «وَ اِبْتَغِ فِیمٰا آتٰاک اَللّٰهُ اَلدّٰارَ اَلْآخِرَةَ» و با این ثروتت آخرتت را آباد کن. با پول حرام که نمی‌شود کار خیر کرد، با پول حرام که نمی‌شود آخرت را آباد کرد. از آیهٔ شریفه استفاده می‌شود که پول او پول حرامی نبوده، ولی میلیاردی بوده است. حالا برای او خواسته‌اند و در را به روی وی باز کرده‌اند. به قول بچه‌های قدیم، در خاکستر دست می‌کرد و جواهر درمی‌آورد.

-زندگی راحت در پرتو آیات قرآن

این اتفاق برای بعضی‌ها می‌افتد که قرآن مجید می‌گوید اگر چنین اتفاقی برایتان افتاد و یک‌ساله از راه درست میلیاردر شدید، دلتان را خوش نکنید و شاد نشوید. همین‌طوری که به شما دادم، در یک چشم‌به‌هم زدن هم می‌توانم بگیرم. همین‌طوری که به شما دادم، اگر کار درستی نکنید، مرگتان را در کنار همین تپهٔ ثروت می‌رسانم. شما می‌میرید و ثروتتان هم به باد می‌رود. دلتان را در داشتن خوش نکنید، خوشحال نشوید و کف نزنید؛ در نداشتن هم اصلاً غصه به خودتان راه ندهید. ما با این آقا هم‌کلاس بودیم، حالا ما در این شهر یک خانهٔ دویست متری داریم و او یک خانه دوهزار متری دارد. ما یک دفعه هم نشده که به کربلا برویم و او بیست دفعه به کربلا رفته است. در نداری هم غصه به خودتان راه ندهید؛ چون اگر همهٔ دنیا را هم به یک نفرتان بدهند، کمتر از یک بال مگس پیش من ارزش دارد. «لِکیلاٰ تَأْسَوْا عَلیٰ مٰا فٰاتَکمْ وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاکم»(سورهٔ حدید، آیهٔ 23). خیلی دلتان را آنچه به شما می‌دهم، خوش نکنید؛ چیزی نیست! اگر چیزی هم از دستتان رفت، غصه نخورید. قرآن خیلی آیات عجیبی دارد و اگر مردم با قرآن آشنا باشند، می‌توانند خیلی خوب و راحت زندگی بکنند.

 

دوری از خطرات و بهره‌مندی در قیامت با صدقه دادن

این ثروت حلال است، بیا آخرتت را آباد کن؛ آیا این حرف بدی است؟ همین‌طوری که خدا به تو نیکی کرده است، تو هم به بندگان خدا نیکی کن. این حرف پیغمبر اولوالعزمی است که حجت‌الله است. ما به حجت نیاز داریم، یعنی همین؛ حجت آمده است و تو را راهنمایی می‌کند که می‌توانی با این پولت به مردم مستحق کمک بکنی تا کلی ثواب به تو بدهند؛ با این پولت هم می‌توانی مرکبی بسازی، سوار آن بشوی که دم در بهشت پیاده‌ات کنند. خیلی حرف قشنگی است، پیغمبر می‌فهمد چه کارهایی از دست پول حلال برمی‌آید؛ اما کسی که با حجت خدا سروکار ندارد، نمی‌فهمد که از پول می‌تواند چه زایش‌هایی پیدا شود! حالی‌اش نمی‌شود که پول می‌تواند آخرت بسازد، حالی‌اش نمی‌شود که پول می‌تواند با دل‌خوش کردن ازکارافتادگان و مستحق‌ها، چه بهره‌های قیامتی و چه خطراتی را در زندگی دنیا از ما دور کند.

-حکایتی شنیدنی

بزرگواری همین یکی دو روزه برای من نقل کرد و گفت یک آقایی که مورد علاقهٔ مرحوم آیت‌الله بهاء‌الدینی بود، گفت: آقای بهاء‌الدینی گفت که من دلم می‌خواهد تو را به مشهد ببرم. گفت: خیلی خوب است! ماشین آوردم، ایشان را سوار کردم و به مشهد رفتیم. چند روزی بودیم و برگشتیم. آقای بهاء‌الدینی یک روز در مشهد در جایی زیر درخت نشست تا نفسی تازه کند. همین‌طوری که به درخت تکیه داده بود، پیرمردی که تمام لباس‌هایش کهنه و وصله‌دار بود، آمد و رد شود. من خیلی دلم سوخت و فهمیدم خیلی آدم فقیری است. پول در جیبم نبود و درون ساک در آن خانه‌ای بود که اتاق کرایه کرده بودیم. دیدم آقای بهاء‌الدینی هم در حال خودش است، عبایش را درآورده و آن پشت گذاشته است؛ رفتم و در جیب آقای بهاءالدینی دست کردم، مقدار پولی درآوردم و یواش لای دستم قایم کردم، از این‌طرف آوردم و به همین مستحق دادم. او هم هیچ‌چیزی نگفت، خوشحال شد و رفت. تا روز برگشتن که آمدیم. از جادهٔ سبزوار و نیشابور تا نزدیک میدان خراسان، ماشین ترمز نگرفت و یک تریلی هم جلویمان بود که ماشین و من و آقای بهاء‌الدینی زیر تریلی رفتیم. ماشین که له شد، ولی من و آقای بهاء‌الدینی سالمِ سالم بودیم. ماشین را از زیر تریلی درآوردند، ما بیرون آمدیم؛ آقای بهاء‌الدینی شروع به خندیدن کرد و به من گفت: طبیعتاً و با یک حساب سرانگشتی ما دوتا با این ماشینی که زیر تریلی رفتیم، باید نابود شده باشیم! گفتم: بله. گفت: می‌دانی چرا سالم ماندیم؟ گفتم: نه! گفت: برای آن دزدی‌ای که بود از قبای من کردی؛ یعنی یک پولی درآوردی و به یک مستحق دادی، همان صدقه هم ما را از مرگ نجات داد.

-عوارض جبران‌ناپذیر صفات ناپسند و نفهمی انسان

در روایاتمان هم داریم که صدقه و کمک کردن به آبرودار و مستحق این‌قدر قوی است که آدم را از مرگ نجات می‌دهد؛ اما پول‌داری که با پیغمبر و امام زندگی می‌کند، این را نمی‌فهمد. آنچه خودش می‌داند، این است که پول روی هم بگذارد تا یک‌میلیاردش دومیلیارد، چهارمیلیارد، پنج‌میلیارد بشود. حالا به مستحق که کمک نمی‌کند، یک‌مرتبه نقطه‌ای در درون بدنش پیدا می‌شود، برای آزمایش و عکس‌برداری و پیش متخصص‌ترین دکتر می‌برند، می‌گوید هفتادمیلیون می‌گیرم و این نقطه را پاک می‌کنم؛ اما قول قطعی نمی‌دهم که مریضی‌تان خوب بشود. هفتادمیلیون می‌دهد، هشتادمیلیون دیگر هم می‌دهد، آخر هم می‌گوید من را به خارج ببرید. پانصدمیلیون هم در بهترین بیمارستان خارج خرج می‌کند، آنجا هم جنازه‌اش را فتیله‌پیچ می‌کنند و به ایران می‌فرستند؛ چون نمی‌فهمد با پولش چه‌کار بکند؛ اگر با انبیا و ائمه بود، می‌فهمید؛ اگر از این پول به مستحق و آبرودار بدهد، این نقطه در درونش پیدا نمی‌شود. این نقطه برای بخل است؛ صفات زشت عوارض بسیار بدی دارد و نمی‌فهمد.

-رگه‌هایی از بخل قارون در ثروتمندان کنونی

حالا موسای کلیم‌الله، پیغمبر اولوالعزم، عقل جامع و کامل که جامعه به آن نیاز دارد؛ یعنی بدون موسی(ع) نمی‌تواند درست و صحیح زندگی کند، بلد نیست چگونه زندگی کند؛ به این آدم جاهل که چگونه زیستن را بلد نیست و می‌گوید خودم می‌دانم! آقا پولت را به مستحق بده، خودم می‌دانم! آقا دختری دو سال است که از عقدش گذشته و معطل سی-چهل میلیون جهیزیه است، می‌گوید خودم می‌دانم، نمی‌خواهد برای من فضولی بکنی! آقا مسجدی چشم و چراغ این شهر است، اما بیست سال است که لخت مانده و نمی‌توانند آن را تمام کنند؛ بیا قطعهٔ عظیم بهشت را با آن مسجد بخر و این مسجد را تمام کن. برو آقا، نمی‌خواهد ما را نصیحت کنی؛ ما خودمان بلد هستیم چه‌کار بکنیم! این حرف قارون است.

موسی(ع) حرف‌هایش را زد، بعد قارون به موسی گفت: «أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِنْدِي»(سورهٔ قصص، آیهٔ 78)، من خودم فهمیدم که این ثروت از کجا جمع کنم و خودم می‌دانم، برو پی کار خودت! موسی، برای ثروت من برنامه‌ریزی می‌کنی؟ به تو چه! این همین حرف ثروتمندان بخیل زمان ماست که آخوند، مرجع تقلید، مدرس، مؤمن، باتجربه، به تو چه که در زندگی من دخالت می‌کنی؟ چه‌کاره هستی؟ من این پول‌ها را با زحمت و فکر خودم درآوردم. این همان رگهٔ قارون‌مسلکی است.

-عاقبت بخل قارون

ما که قرآن را قبول داریم و به آن ایمان هم داریم، عاقبت قارون با این ثروت چه شد؟ حالا دقیق نمی‌دانم، فقط کلمهٔ «خَسف» را در قرآن می‌بینم که می‌گوید به عذاب خسف گرفتار شد؛ یعنی خودش و قصرش جوری در دهان زمین فرو رفتند که هیچ‌کس تا حالا خبری از او نگرفته است. حتی اگر قوی‌ترین بُرْدیزِل‌ها در زمان موسی(ع) بود و جایی را می‌کندند که خودش و قصرش فرو رفت، به جایی نمی‌رسیدند. به جایی برد که کسی نتواند پیدایش بکند؛ یعنی خدا خیلی قشنگ بلد است ما را به جایی ببرد که هیچ‌کس نتواند پیدا کند. خیلی قشنگ بلد است یک نصفه کبریت کاری به ثروتمان بزند، صبح بیدار شویم و ببینیم که کل ثروت ما سی‌چهل تا پاروی خاکستر است. بلد است، ما نمی‌فهمیم! ما که می‌گویم، یعنی من نه آیات و نه عکس‌العمل پروردگار مهربان عالم را حالی‌ام نیست.

 

عقل انسان، نیازمند حجت الهی

قارون عقل داشت، دیوانه و مجنون که نبود. عاقل بود، ولی عقل او به عقل حجت‌الله احتیاج داشت. عقلش نیازمند عقل حجت الهی بود؛ اما از این حجت الهی نه اینکه استفاده نکرد، بلکه شانه هم بالا انداخت، توهین هم کرد، تکبر هم کرد و عاقبتش هم آن شد؛ یعنی هیچ قارونی در تاریخ پیروز نبوده، هیچ رباخوری پیروز نبوده، هیچ متقلبی پیروز نبوده، هیچ کم‌فروشی پیروز نبوده است.

-کم‌فروشی، مورد نفرت خداوند

شما همین کم‌فروشی را ببینید که یک گناه کثیف و خیلی مشمئزکننده‌ای است. پیرزن قدخمیده به درِ مغازه می‌آید، یک بیست تومانی(بیست تا تک تومان) می‌گذارد و می‌گوید یک سیر از این جنس بده، ما الآن نیاز داریم؛ اما او از یک سیر، ده گرم کم می‌کند. این خیلی دزدی تهوع‌آور و خیلی گناه زشتِ بدی است. این‌قدر این کم‌گذاشتن‌ها پیش پروردگار مورد نفرت است که خدا یک سورهٔ کامل به نام «مطففین» در بخش اقتصادی قرآن نازل کرده است. می‌توانست اسم سوره را سورة الجنه، سورة السماء، سورة الارض بگذارد؛ اما اسمش را سورهٔ کم فروشانِ بی‌رحمِ بی‌انصافِ پلیدِ کثیف‌روح، یعنی مطففین.

-زندگی به سبک حجت‌الله

حالا اگر من با انبیا یا با ائمه زندگی بکنم و از آنها دستورالعمل بگیرم، یکی که به در مغازه‌ام می‌آید و یک کیلو جنس می‌خواهد، من یک کیلو و ده گرم می‌دهم؛ چون می‌دانم این ده گرم، نه من را فقیر می‌کند و نه ثروتمند می‌کند؛ اگر با انبیا و ائمه و حجت‌الله زندگی کنم، یکی که می‌آید و می‌گوید یک کیلو چای به من بده، درست است که کیسه‌ها پلاستیکی شده، اما همان هم دو سه گرم وزن دارد؛ اگر من با حجت خدا زندگی کنم، اوّل یک کیسهٔ پلاستیک خالی در این طرف ترازو می‌گذارم، بعد یک کیلو چای می‌کشم که یک کیلو چای به مردم بدهم. یک کیلو مثلاً شصت هزار تومان، پلاستیک که کیلویی شصت‌هزار تومان نیست. زندگی کردن با ولی‌الله‌الاعظم این‌جور است.

-ارزش حضور ولی‌الله در جامعه

مرحوم فیض کاشانی غزلی دارد که این غزل غوغاست. فیض سیصد جلد کتاب دارد و یک کتاب از این سیصد جلد کتابش کتاب شعر اوست که در زمان ما چاپ شده و سه جلد پانصد صفحه‌ای است؛ یعنی 1500 صفحه شعر گفته است و این شعرها هم در قدیم‌ خوانده می‌شد. شعرهای سعدی، شعرهای پروین، شعرهای ناصرخسرو، شعرهای صامت بروجردی، شعرهای مسعود سعدسلمان، شعرهای سنائی خوانده می‌شد. تمام اینها نصیحت بود و پای منبرها خوانده می‌شد. من بچه که بودم، تمام کسانی که پای منبری می‌خواندند، اوّل اشعار حکیمانه می‌خواندند؛ ولی الحمدلله رب‌العالمین از مد افتاده، مثل خیلی چیزهای دیگر که از مد افتاده است.

این غزلش خیلی غزل عجیبی است! در یک بیت آن می‌گوید: یک لحظه با ولی‌الله نشستن برای زندگی تو بهتر از هزاربار طواف کردن است. فیض آدم عالم، مجتهد، حکیم و فیلسوف بوده است. یک لحظه با ولی‌الله‌الاعظم نشستن، از طواف هزاربار کعبه برای تو بهتر است؛ یعنی کل حرکات زندگی آدم با ولی‌الله‌الاعظم به‌طرف خدا و یک قیامت آباد قرار می‌گیرد. این زحماتی که می‌کشند، واقعاً قابل قدردانی است! می‌دانید که همهٔ منبرهای من پخش می‌شود و اصلاً عادت به تعریف و تمجید از کسی ندارم؛ اما اینکه به‌خاطر یک روزِ ولادت(که فرداست)، ولادت ولی‌الله، ولادت حجت‌الله، ولادت چراغ راه و زندگی، ولادت نور، هفت هشت جلسه می‌گیرند؛ بالاخره جلسه پول برق، آب، قند و چای، واعظ و مداح، گازِ بخاری دارد. برای چه خودشان را این‌همه به زحمت می‌اندازند؟ نمی‌شود این سه یادگار مرحوم حاج‌آقا مهدی رحمت‌الله‌علیه زندگی‌شان را در همین قم داشته باشند، شب جمعه به دیدن مادر، دست‌بوسی و پابوسی مادر بیایند، یک شام و ناهاری بخورند و راحت برگردند و دیگر هیچ دغدغه‌ای هم نداشته باشند؟! نمی‌توانند این کار را بکنند؟ می‌توانند این کار را بکنند، پس چرا خودشان را به زحمت می‌اندازند که پول آب، گاز، برق، کارگر برای جارو کشیدن فرش‌ها، تمیز کردن و پول آخوند و مداح را بدهند؟ برای اینکه مردم شهر با ولی‌الله آشنا شوند و خط سیر زندگی‌شان را از ولی‌الله بگیرند.

-وارونگی عقل بدون ولی‌الله

حالا من یک مطلبی خیلی مهمی دربارهٔ این ولی‌الله دارم؛ اگر خدا لطف کند، فردا که روز ولادت امام یازدهم، پدر وجود مبارک امام دوازدهم است، اگر در حرف‌هایم بیاید، برایتان می‌گویم. خیلی شنیدنی و مهم است! حرف امروزم این شد: «اصول کافی» یک بابی به‌نام باب «الاضطرار الی الحجه» دارد. اضطرار یعنی لازم بودن، بابِ وجوب، لزوم و ناچار بودن مردم به بودن حجت. برای چه؟ برای اینکه مردم همهٔ خطرها را نمی‌توانند بدون حجت بشناسند و گاهی هم خطر را خیر می‌دانند و می‌گویند عجب خوب است؛ مثل «إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا». عقلشان بدون ولی‌الله خیلی دیگر وارونه می‌شود.

 

کلام آخر

خدایا! درک قرآن و روایات را به ما عنایت فرما؛ این خیلی نعمت عظیمی است که آدم قرآن و روایات را بفهمد، راه را بفهمد و از چاه تشخیص بدهد.

خدایا! ما و زن و بچه‌ها و نسل ما را شیعهٔ واقعی قرار بده.

خدایا! به‌اندازهٔ سعه وجودی‌مان ما را عمل‌کنندهٔ به هدایتگری‌ها در قرآن و هدایت انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) قرار بده.

خدایا! وجود مبارک امام زمان(عج)، تنها فرزند امام عسکری(ع)، مولود امشب را دعاگوی ما و زن و بچه‌های ما و نسل ما قرار بده.

 

خوانسار/ حسینیهٔ ابن‌الرضا/ دههٔ اوّل ربیع‌الثانی/ پاییز1397ه‍.ش./ سخنرانی دوم

 

برچسب ها :