روز چهارم دوشنبه (26-9-1397)
(خوانسار حسینیه آیت الله ابنالرضا)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- سفارش نخست امام عسکری، سفارش به تقوای الهی
- -قرآن، تنها دربردارندهٔ علم واقعی و صحیح به گذشته
- -زندگی انسان در عرصهٔ علمالله
- مراقبت شدید بندگان ویژهٔ خدا بر رفتار آشکار و پنهان
- -سفارشی به همهٔ امتها
- -سرآمدی بندگان ناب خدا در اجرای تقوا
- -پیوند عجیب متقین با اهلبیت(علیهمالسلام)
- -مصداق حقیقی پروای خداوند
- -مجموعهٔ ورّام، کتابی پر از نورانیت
- -رهایی روح متقین از دنیا در هنگام ذکر و دعا
- -موشکافی کلمهٔ تقوا در نماز جمعه
- -روح قدرتمند و حال عجیب اهل تقوا
- عظمت تقوا در کلام الهی
- -بیتقوایی، عامل گرهها و مشکلات اداری
- -خداوند در کمینگاه انسان
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
سفارش نخست امام عسکری، سفارش به تقوای الهی
در گفتار مفصّل امام عسکری(ع)، سخن خطاب به شیعه بود؛ خطابی که دارای مسائل الهی، اجتماعی، اخلاقی و کیفیت درست برخورد با مردم، حتی برخورد با غیرشیعه است. جملهٔ اوّلِ خطاب حضرت سفارش به تقوای الهی است؛ یعنی پروا داشتن از خداوند در همهٔ کارها و امور. سفارش به اینکه مراقبت، نظارت، آگاهی و علم خدا را نسبت به خودتان سبک نگیرید و بیارزش حساب نکنید. این مراقبت و نگاهی است که نسبت به شما دائمی است و برای این نگاه پنهان و آشکاری وجود ندارد: «وَ إِنْ کلٌّ لَمّٰا جَمِیعٌ لَدَینٰا مُحْضَرُونَ»(سورهٔ یس، آیهٔ 32)، همهچیز در همهٔ عالم هستی پیش پروردگار حاضر است و زمان برای وجود مقدس او لحاظ نمیشود، اما بر ما لحاظ میشود.
-قرآن، تنها دربردارندهٔ علم واقعی و صحیح به گذشته
ما دارای سه زمان هستیم: گذشتهٔ عمرمان، الآن و آینده؛ یا گذشتهٔ مطلق که ما نسبت به گذشتهٔ عالم و آدم، دانش بهدردخوری نداریم و علم ما فوقالعاده اندک است. علم واقعی و صحیح به گذشته، همانی است که در قرآن مطرح است. «أَلَا إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي وَ الْحَدِيثَ عَنِ الْمَاضِي» قرآن گذشتهٔ عالم را درست در اختیار شما قرار میدهد، آینده را هم در اختیار قرار میدهد؛ پس شما بین دو مجهول هستید. مقداری به الآن خودتان آگاهی دارید و به الآن موجودات هم آگاهی ندارید؛ چون کثرت موجودات این اجازه را به انسان نمیدهد که الآن به همهشان -نه به عددشان و نه به کیفیت زیستشان- عالِم باشد. دانشمندان میگویند: در یک تپهٔ خاکی که قابلیت زندگی برای موجود زنده هست، آنقدر موجود در این تپهٔ خاکی زندگی میکند، خیلیهایشان هم دیدنی نیستند و زیر تپه لانه دارند، فراوانی آنها در حدی است که اگر این هفتمیلیارد جمعیت فعلی زمین بتوانند در آن تپه بروند و دو سه ساعت بمانند و بعد هفت میلیارد درآیند، موجودات آن تپه اصلاً برایشان قابللمس نیست که کسی در این تپه آمد و رفت؛ یعنی عدد خودشان اینقدر زیاد است که این هفت هشت میلیارد برایشان عددی نیست.
-زندگی انسان در عرصهٔ علمالله
ما در عرصهٔ این علم، یعنی علمالله، مراقبت خدا، نظر خدا و دید خدا- زندگی میکنیم. «فَاتّقُوا اللّه» یعنی از این خدا با این علم، دانایی، مواظبت و مراقبتش پروا داشته باشیم؛ یعنی کار را ساده نگیرید و برایتان عادی نباشد؛ چون اگر برایتان ساده و عادی باشد، دیگر در برابر گناهان مالی، بدنی، رابطی، خانوادگی و اجتماعی ترمز نخواهید داشت. وقتی بیننده بینندهٔ سبکی باشد، برای من مهم نیست که کار خلافی در مقابل یک بینندهٔ سبک بکنم و خلاف شأنم را انجام بدهم؛ میگویم خیلی عقلش نمیرسد و در دیدن من هم نمیتواند ارزیابی بکند که من کار خوبی انجام میدهم یا کار بدی انجام میدهم. امام چهارم در دعای ابوحمزهٔ ثمالی میگویند: حضرت حق را «اَهْوَنُ الناظرین» بهحساب نیاورید! یعنی سبکترین بینندگان که دیدنش یک قِران ارزش ندارد؛ اگر آدم نسبت به علم، بینایی و مراقبت خدا چنین حال پلیدِ ابلیسی را داشته باشد، مصونیت از گناه نخواهد داشت.
مراقبت شدید بندگان ویژهٔ خدا بر رفتار آشکار و پنهان
این جملهٔ اوّلی است که امام یازدهم به شیعه میگویند؛ «اِتّقوا الله» از خدا، مراقبت او، نظر او، احاطهٔ او بر ظاهر و باطن کل موجودات عالم پروا داشته باشید. این خیلی حالِ عالیای است! این حال، یعنی پروا داشتن از پروردگار برای عدهای از اولیای الهی(اینطور که نوشتهاند یا میگویند) اینقدر قوی بوده که خلوتشان از آشکارشان بهتر بوده است. یکوقت آدم بین مردم است، میگوید حالا مردم را رعایت کنم و دروغ نگویم، غیبت نکنم، نظربازی نکنم، جلفی به خرج ندهم، من را میبینند و بد است. یکوقت آدم بین مردم است، مراعات مردم را میکند و کار بد نمیکند؛ هر کاری که میکند، یا عبادت یا کار درست و خوبی است. حال همینها در خلوت که میروند، مواظبت خلوتشان بیش از آشکارشان هستند و رعایت در خلوتشان بیش از رعایت در آشکارشان است. اینها دیگر از بندگان ویژهٔ پروردگارند، یعنی مراعات در خلوتشان خیلی قویتر و شدیدتر است.
-سفارشی به همهٔ امتها
این سفارش، وصیت و خطاب اولشان است. خیلی جالب است! سفارشی که حضرت دارند، یعنی «اتقوا الله» سفارشی است که پروردگار عالم میفرماید(این خیلی مهم است): این سفارش، این وصیت، این مطلب، یعنی «اتقوا الله» را که در همهجا، همه وقت، همه کار، در خلوت و آشکار از خدا، مراقبت و دیدن او پروا داشته باشید، من به تمام امتهای گذشته تا زمان آدم داشتهام و این سفارش را به شما امت اسلام هم دارم. کمتر سفارشی است که پروردگار عالم به همهٔ امتها داشته، ولی این سفارش را به کل امتها داشته است. مردم اگر همین یک سفارش را عمل بکنند، معلوم نیست بار فساد باطنی و ظاهری چقدر کم میشود و به نقطهٔ صفر میرسد.
-سرآمدی بندگان ناب خدا در اجرای تقوا
دوستی داشتم که من در آن وقتی که با او آشنا شدم، هفده ساله بودم و او حدود پنجاه ساله بود. بازاری بود و در بازار چهلتَن تهران مغازه داشت. او دائم در حال بود؛ حتی در مغازهاش هم که بود، در حال بود! حال یعنی در پیوند با پروردگار عالم و شئون پروردگار بود و این انسان والا خیلی هم در من اثرگذار بود. حدود شصت سال، روزهای دوشنبه روضه داشت که علمای بزرگ وبازاریهای تهران در آن روضه شرکت میکردند. بازاریهایی که در آن روضه شرکت میکردند، من حالا نمیتوانم بگویم نمونهشان الآن در بازار تهران نیست، ولی میشود گفت نمونهشان نیست و شاید هم حالا یکی دو تا باشد؛ اگر یکی دو تا هم نمونهٔ آنها در بازار تهران باشد که سر بازار به عرش است. در پاکی، گریه، آرام بودن، نرم و متواضع بودن، حرف اوّل را میزدند.
یکی از کسانی که در آن سه ماه تابستان که محرّم و صفر افتاده بود، در این روضه شرکت میکرد و خیلی عجیب است، آیتاللهالعظمی وحید خراسانی هم بود. من چندوقت پیش به ایشان گفتم، نمونهٔ آنها الآن در تهران، مشهد، اصفهان و شیراز هست؟ گفت: نمونهٔ آنها را که من خبر ندارم، اما فاصلهٔ مردم امروز با پروردگار خیلی زیاد شده است. اصلاً من نمونهٔ آنها را سراغ ندارم! حالا من نمیخواهم آیهٔ سورهٔ انفال را به شما انتقال بدهم که خمس بدهید. من شصت سال است با مردم سروکار دارم، یکبار هم به یکی از رفیقهایم نگفتم اهل خمس هستی یا نه؟! نمیخواهم به شما بگویم خمس بدهید، ولی اینهایی که من در آنجا میدیدم؛ مثلاً سال خمسی آنها 25 اسفند بود، بعدازظهر روز 24 اسفند مغازه را میبستند و تا اول فروردین دیگر جنس نمیفروختند. بیشترشان هم عطاری و علافی داشتند و دو سه تایشان هم در کار صابون بودند. این چهار روز که مغازه بسته بود، خودشان داخل بودند و تمام جنسها را میکشیدند، شمردنیها را میشمردند و روی کاغذ مینوشتند. قیمت کشیدنیها و قیمت شمردنیها را هم یادداشت میکردند و در اوّل فروردین با اجازه از آن عالمی که پیش او حساب سال داشتند(به ما دو سه روز مهلت و اجازه بدهید؛ چون ما 25 اسفند وقت خمس دادنمان هست، اما سه چهار روز مهلت میخواهیم که به حسابمان برسیم. اینها حساب میکردند، پول نقد میآوردند و به آن عالمی میدادند که با او حساب داشتند)، در اموالشان تصرف میکردند. اینها میگفتند مالی که خمس در آن است، طبق نظر فقهای بزرگ شیعه، مال مخلوط حلال به حرام است و نمیشود خورد؛ چون ما نمیدانیم اگر این مقدار خمس در مال را نپردازیم و از آن مصرف بکنیم، آیا صاحب اولیهٔ آن -امام زمان(عج)، سادات فقیر و آنهایی که باید خمس داده شود- راضی هستند یا نه؟! هیچچیزی از مغازه به خانه نمیبردند و همان جنسهای سال قبل را که خمس داده بود، در خانه داشتند. اینها آدمهایی بودند که خدا را عادی نمیدانستند و مراقبت خدا را سبک نمیگرفتند، دیدن خدا را معمولی حساب نمیکردند. اینها در اجرای تقوا واقعاً حرف اوّل را میزدند.
-پیوند عجیب متقین با اهلبیت(علیهمالسلام)
آنوقت همین ایشان که من در روضهاش با او آشنا شدم، خانهاش ته یک کوچه بود. حدود سه خانه دست راست کوچه و دو خانه دست چپ کوچه بود؛ وقتی کسی روضه خواندن را شروع میکرد، حالا بعضی از علمای بزرگ که آنجا میآمدند، خودشان با کمال شوق نشسته بودند. منبر هم نداشت و در همان اتاق یکربع تا نیمساعت صحبت میکردند. روضه هم میخواندند، اما هنرمند در روضه خواندن هم نبودند؛ ولی همانهایی که هنر روضه خواندن نداشتند، وقتی شروع به روضه خواندن میکردند، خدا میداند! روی منبر پیغمبر میگویم و راست میگویم، هر کسی از سرِ کوچه رد میشد، صدای گریهاش را میشنید. مثل مادر بچهمرده یعنی چه! ما مادر بچه مرده را دیدهایم، پدر جوانمرده را دیدهام، اصلاً من گریهٔ او را از داغدیدگان و گریهٔ پدر خودم را ندیده بودم. اینجور با ابیعبدالله(ع) و اهلبیت(علیهمالسلام) پیوند داشتند! پاکخور بودند که خدا این حال را به آنها داده بود.
-مصداق حقیقی پروای خداوند
حالا منظورم توجه به پروردگار و مراقبت پروردگار است. ایشان گاهی با منِ جوان که هنوز نه طلبه شده بودم، نه قرآن بلد بودم و نه روایت حالیام بود، وقتی میخواست با من حرف بزند و چیزی را بگوید، اشک دور چشمش حلقه میزد و میگفت: حسین! این را که میخواهم به تو بگویم، میدانم فرشتهٔ خدا –رقیب- همین الآن حرف که از دهانم درمیآید، به پای من مینویسد و راست میگویم. من به عمرم هیچچیزی نگفتهام که رقیب را نگران بکنم و دروغ یا فحش یا غیبت یا سخن ناروا و ناحق بنویسند. من راست میگویم! این مصداق خدا را پروا داشته باشید، مراقبت او را بیدار و بینا باشید.
-مجموعهٔ ورّام، کتابی پر از نورانیت
کتابی داریم که خیلی کتاب باحالی است! الآن این کتاب حتی در طلبهها هم معروف نیست؛ ولی واجب است یک عالم دین این کتاب را داشته باشد. نمیدانم هم ترجمه شده است یا نه؛ اگر هم ترجمه شده، واجب است برادران دیگر هم داشته باشند. کتابی بهنام «مجموعه ورّام» که نویسندهاش هم ابوفراس، دانشمند بزرگ شیعه است. این کتاب خیلی کتاب باحالی است! نمیدانم صاحبش چقدر پاکی، نورانیت و کرامت داشته که این نور خودش با نور مطالب آمیخته شده و این کتاب بهوجود آمده است. اصلاً وقتی آدم باز میکند و شروع به خواندن میکند، از دنیا بیرون میرود و وارد عالم دیگری میشود. روایات خیلی نابی و گفتارهای حکیمانهٔ بسیار باارزشی دارد.
-رهایی روح متقین از دنیا در هنگام ذکر و دعا
ایشان نقل میکند: زینالعابدین(ع) در راه مکه از قافله عقب ماندند؛ حالا عقب ماندنشان به اطر چه بود؟ یا در حال نماز شب بودند که قافله بار کرد و رفت یا مشغول ذکر و دعایی بودند. وقتی اینها مشغول ذکر و دعا میشدند، اصلاً از دنیا خارج میشدند. امیرالمؤمنین(ع) اینها را که تعریف میکنند، میگویند بدنشان در دنیاست، ولی روحشان در ملکوت اعلیٰ است و از آنجا بدن را میگرداند؛ وگرنه این روح باعظمت با این مرکب گوشتیِ استخوانی میتواند یک لحظه رفاقت کند؟ جای دیگری است و حیات را از جای دیگر به بدن نور میدهد. امیرالمؤمنین(ع) در یک جای دیگر (این در مقدمهٔ خطبهٔ متقین است) میفرمایند: اگر زمان قطعی مرگشان در کار نبود و بهعبارت روشنتر، اگر دست قدرت خدا روحشان را نگه نمیداشت که در بدن بماند، «لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم طرفة عین شوقاً الی الثواب و خوفاً من العِقاب». اگر دست خدا روی روح نبود که روح تا مدت معیّن در بدن بماند، روح از شوق پاداش الهی و ترس از عذاب او بهاندازهٔ یک پلک به هم زدن در بدن نمیماند، بدن را رها میکرد و میرفت. این معنی «اِتقوا الله» است.
-موشکافی کلمهٔ تقوا در نماز جمعه
من به بزرگی گفتم: حرف تو نفوذ دارد، اعلامی بکن تا کل امام جمعههای ایران در خطبهٔ اولشان نگویند «اوصیکم و نفسی بتقوی الله»؛ حتی این جمله را هم معنی نکنند و رد شوند. بگویید تا آخر عمرشان آیه و روایت و داستان داریم که تقوا را برای مردم موشکافی بکنید. اینقدر تقوا مطلب دارد که یک امام جمعه خطبهٔ اوّلش را تا وقتی که حالا سر کار است، برای مردم توضیح بدهد؛ آنهم توضیح پاک با زبان و دل پاک و با نورانیت که روی مستمع اثر بگذارد. من الآن نمیدانم چهارصد پانصد الی ششصد تا در ایران نماز جمعه داریم و روزبهروز ملت بدتر، فاسدتر و گناهکارتر میشوند؛ یعنی این ششصد هفتصد سد نمیتواند جلوی مردم را از افتادن در گناه بگیرد؟! چرا نمیتواند بگیرد؟
-روح قدرتمند و حال عجیب اهل تقوا
در روایت است که امین وحی به پروردگار عرض کرد: فعلاً یک بندهٔ راست و حسینیِ به دردخور در کرهٔ زمین داریم که او را هم در هزارمتر زمین دیوار کشیدهاند و پر از آتش کردهاند. آتش چند متر هم از آن دیوارها بالا زده است و میخواهند در آتش بیندازند. خطاب رسید: برو و به او پیشنهاد بکن که اگر دلش میخواهد، او را از منجنیق دربیاوری یا آتش را با یک اشاره خاموش کنی. جبرئیل آمد و به ابراهیم(ع) گفت، ابراهیم(ع) به او گفت: من به تو نیازی ندارم؛ آنکه مرا میبیند، همهکارهٔ من است! فقط تو برو! بین من و محبوب من فاصله نشو، به سلامت! روح چقدر قوی است که میگوید آنکه من را خلق کرده است، مرا میبیند. مگر کور است که به کمک تو نیاز داشته باشم! تو فقط کنار برو و بین من و او حجاب نشو. اینها چقدر عجیب هستند!
عظمت تقوا در کلام الهی
این برای سفارش حضرت و تقریباً مقدار بسیار اندکی موشکافی «اتقوا الله»های قرآن و روایات، اما حالا برای اینکه عظمت تقوا را بدانید. من یک آیه از سورهٔ مبارکهٔ حشر برایتان قرائت کنم؛ اما قبل از خواندن آیه، داستان کوتاهی برایتان بگویم. این داستان حدوداً برای 34-35 سال پیش است. هشت نه تا از این تهرانیها -تاجر، کاسب و اداری- پیش من آمدند و گفتند: دوهزار متر زمین است و ما میخواهیم یک بنای خیریه در آن بسازیم(الآن ساخته شده است و کار هم میکند)؛ اما نُه ماه است جوازش در شهرداری گیر کرده و این میگوید برو آن اتاق، آن میگوید برو آن اتاق؛ این میگوید اینجای پرونده کم دارد، آن میگوید اینجای نقشه کج است، آن میگوید اینجای نقشه راست است! پیغمبر(ص) میفرمایند: اگر کار مسلمانی را بتوانید در همانوقتی که مراجعه میکنند، حل کنید و حل نکنید، هشتادهزار سال در قیامت سر پا نگهتان میدارند تا به حساب دیگران برسند و بعد به حساب شما برسند.
-بیتقوایی، عامل گرهها و مشکلات اداری
عمر مردم بیارزش نیست که برای کاری یکروزه، دو روزه یا یکهفتهای، برای چهار سال بروند و بیایند، بروند و بیایند! گاهی این گرهها و مشکلات اداری خیلی مردم را رنج میدهد؛ البته تقصیر قوانین هم هست و اکثر قوانین بهاصطلاح تصویبشده، قوانین خوبی نیست. قوانین چندپهلویی دارد و میشود از آن سوءاستفاده کرد. نقل میکنند: قبلاً تازه ادارات در مملکت شکل گرفته بود که خانمی با شوهرش دعوایش شد و بچهای سهماهه داشت، شوهر به او گفت: تو زمینهٔ بیجایی فراهم کردی که ما با هم دعوایمان شد. زن گفت: نه من زمینهٔ بیجایی فراهم نکردم، بچهات را شیر نمیدهم! گفت: اگر به این بچه شیر ندهی، میمیرد(هنوز شیرخشک هم نیامده بود). گفت: نه نمیدهم! او هم بلند شد و به دادگستری رفت، شکایت کرد و پرونده تشکیل شد تا این مادر را به شیر دادن بچه وادار کنند.
یک روز پدر بچه در خانه نشسته بود که مأمور نامهرسان دادگاه آمد، در زد و پدر در را باز کرد، دید مأمور باادبی است، گفت: ببخشید قاضی حکم شما را صادر کرده است، آمدهام آن را بدهم. گفت: بیا داخل و چای و میوه بخور. حیاط چراغانی بود، او هم آمد و نشست. آنوقت صندلی و اینها در عروسی نمیگذاشتند. گفت: چای و میوه را بخور و حکم را بده. حکم را باز کرد، قاضی مادر را ملزم کرده بود که باید شیر بدهی و اگر شیر ندهی، مثلاً با بچه به زندان میآوریم تا در اینجا شیر بدهی. گفت: چای خوردی؟ شیرینی هم خوردی؟ دو سه ساعت دیگر به غروب مانده است، بمان! گفت: برای چه؟ گفت: امشب شب عروسی همان بچهای است که امروز حکمش آمده تا مادرش شیرش بدهد.
گاهی طول زمان مردم را بیچاره و اعصابشان را خرد میکند. این هم برای بیتقوایی است؛ برای این است که خدا را سبک میدانند یا اصلاً خدا را نمیبینند یا قبول ندارند. تعدادی هم که آدمهای خوبی در ادارات هستند، زورشان به بقیه نمیرسد؛ از بالاترینها تا پایینترینها.
-خداوند در کمینگاه انسان
گفتند نه ماه است میدویم و پروندهمان هم هیچ مشکلی ندارد. گفتم: چهکاری میتوانم برایتان بکنم؟ گفتند: اگر شما پیش شهردار تهران بروی، انجام میدهد. 36 سال پیش بود. گفتم: باشد! فردا بیایید تا همه یا هم پیش شهردار تهران برویم. آنوقت شهرداری جای وزارت کشور بود و تقریباً بالای تهران بود. من به آنجا رفتم(شانزده طبقه است) و دم اطلاعات شهرداری گفتم: شهردار هست؟ آن آقایی که پشت میز اطلاعات بود، گفت: وقت گرفتهاید؟ گفتم: نه! گفت: شما چه کسی هستی و از چه نهادی آمدهای؟ حالا نمیگویند که تو انسان هستی، تو مشکل داری! نهاد یعنی چه، از چه نهادی آمدی! گفتم: من نهاد و اینها ندارم و نمیدانم. گفتند: پس از کجا آمدهای؟ گفتم: از خاک. گفتند: چطوری از خاک آمدهای؟ گفتم: قرآن میگوید «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَىٰ»(سورهٔ طه، آیهٔ 55). این آدرس من است و من از خاک آمدهام. این بندهٔ خدا هم به خود شهردار تلفن زد و گفت: آخوندی آمده است که ما حرفهایش را نمیفهمیم. گفت: او را بالا بفرست. حالا شهردار پیش خودش گفته بود حتماً شیخ جالبی است، بالا بیاید تا ببینیم میشود گعدهای دستش بیندازیم، بگوییم و بخندیم. یکخرده حوصلهمان سر رفته است، سر جایش بیاید.
تا طبقهٔ شانزدهم رفتم؛ درِ اتاق شهردار را که باز کردم(هر کجا هست، خداوند واقعاً به سلامت بدارد و خیر بدهد)، دیدم از پشت میز بلند شد و دوید، من را بغل کرد و گفت: برای چه آمدی؟ میگفتی من به خانهتان بیایم. گفتم: شما من رامیشناسید؟ گفت: من از بچههای قدیم دعای کمیل شما در شبهای جمعه هستم. چطور شما را نمیشناسم! حالا برای چه آمدهای؟ گفتم: من برای خودم نیامدهام! دوهزار متر زمین است که نقشه و همهچیز آن هم آماده است، این آقایان میخواهند مؤسسهٔ خیریهای را بسازند؛ اما نه ماه در شهرداری منطقه مانده است. پرونده را گرفت، ورق زد و امضا کرد و گفت: جواز همین امروز صادر شود و به آنها گفت بفرمایید.
آنها رفتند، بعد به طبقهٔ پنجم زنگ زد و گفت: آنکه دلت میخواست ببینی، خودش به شهرداری آمده است؛ او را پایین بفرستم؟ گفت: بفرست! گفت: آقا به طبقهٔ پنجم برو؛ معاون حقوقی شهرداری کل میخواهد شما را ببیند. گفتم: باشد! به طبقهٔ پنجم آمدیم و وارد اتاق شدیم، در باز بود، گفت: کار نداری؟ گفتم: نه! گفت: یک ساعت پیش ما بنشین و کار ما را ببین؛ ببین میپسندی. گفتم: باشد! اوّلین کسی که وارد شد، یک رفتگر بود. از پشت میز بلند شد، او را بغل کرد، ماچ کرد و روی مبل نشاند و گفت: چای بیاورید! کارش را انجام داد و رفت. دومی آمد، کارش را انجام داد و رفت. دیگر کسی نیامد، گفتم: معلم تو چه کسی بوده است که اینجور با مردم نرم و بامدارا هستی و احترام میگذاری؟ من ندیده بودم که یک مدیر بالا برای آمدن رفتگری بلند شود، بغلش بگیرد و ماچ کند، محبت کند و به او شخصیت بدهد. گفت: من محصّل دبیرستان بودم؛ کلاس هفتم تا دوازده، یک دبیر در سه کلاس هفت و هشت و نه داشتم که هر وقت در کلاس آمد، اوّل گچ را برداشت و بالای تخته نوشت: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ»(سورهٔ فجر، آیهٔ 14). ای انسان، خدا در کمینگاه توست و همهچیز تو را میپاید. معلمم این را به ما یاد داد! گذشت و این آیه در ذهن من حاکم بود؛ من زن گرفتم و بچهدار شدم. یک روز از خیابان ژاله(حالا او آن روز ژاله گفت) از طرف راست خیابان رد میشدم، آن طرف خیابان از طرف چپ دیدم که پیرمردی فریاد زد: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ». من دیدم دبیرم است که بیست سال او را ندیدهام. از این طرف خیابان به آن طرف دویدم، دستش را بوسیدم و گفتم: استاد! «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» در من حکومت میکند. من صبح که به شهرداری میآیم، همینطور فریاد قرآن،«إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» در سر من صدا میکند. هر کسی با من کار دارد، کارش را با «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» راه میاندازم. هر آستین پارهای میآید، با با «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» بلند میشوم، او را بغل میکنم، میبوسم و احترام میکنم. این تقواست! اسم همین توجه به «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» تقواست، یعنی خدا را بپا.
-
آیه را بخوانم و انشاءالله توضیحش برای فردا باشد؛ چون از لطیفترین آیات قرآن است و خیلی هم حرف دارد. بسیار آیهٔ دقیقی است:
بخش اوّل: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ»؛
بخش دوم: «وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ»؛
بخش سوم: «وَاتَّقُوا اللَّهَ»؛
بخش پایانی: «إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»(سورهٔ حشر، آیهٔ 18).
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل×××××××مطیع نفس و شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملائک××××××××تو قدر خود نمیدانی چه حاصل
کلام آخر؛ ای فریادرس فریادخواهان
در گودال است و پروردگار عالم را کاملاً در همهٔ امورش محیط بر خودش میداند. صورت خونآلودش را روی خاک گذاشت و گفت:
گفت الها ملکا داورا×××××××××پادشَها ذوالکرما یاورا
در رهت ای شاهد زیبای من××××××××شمعصفت سوخت سراپای من
ای سر من در طلب روی تو×××××××××بر سر نی رهسپر کوی تو
گر ارنی گوی به طور آمدم×××××خواستیام تا به حضور آمدم
بالله اگر تشنهام آبم تویی××××××بحر من و موج و حبابم تویی
تشنه به معراج شهود آمدم××××××بر لب دریای وجود آمدم
محبوب من، تنها نیامدهام!
راه تو پویند یتیمان من×××××××کوی تو جوید سر و سامان من
نقش همه جلوهٔ نقاش شد××××××سرّ هو الله ز من فاش شد
آینه بشکست و رخ یار ماند××××××××ای عجب این دل شد و دلدار ماند
عربیِ این شعرها را هم بخوانم؛ چنین سجدهای با این ذکر سجده از زمان آدم تا زمان خودش و از زمان خودش و تا قیامت نمونه ندارد: «الهی رضا بقضائک صبراً علی بلائک تسلیماً لإمرک لا معبود لی سواءک». این جملهٔ آخر را پدرش هم در دعای کمیل دارد: «یا غیاث المستغیثین».
خوانسار/ حسینیهٔ ابنالرضا/ دههٔ اوّل ربیعالثانی/ پاییز 1397ه.ش./ سخنرانی چهارم