لطفا منتظر باشید

شب دوم جمعه (21-10-1397)

(تهران مسجدالرضا(ع))
جمادی الاول1440 ه.ق - دی1397 ه.ش
11.13 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحَمدُ للّه رَبّ العالَمینَ؛ الصّلاة والسّلام علی سیّد الأنبیاء والمُرسَلینَ؛ حَبیبِ إلٰهِنا وَطَبِیبِ نُفُوسِنا أبِی القاسِم مُحمَّد؛ صَلّی اللّه علیه وعلی أهل بیته الطیّبینَ الطّاهِرینَ المَعصُومینَ المُکَرَّمِین.

 

مجموعهٔ مطالب پیشین، با زندگی وجود مبارک حضرت زینب کبری(س) ارتباط دارد.

خلاصهٔ مطالب گذشته این است:

 

تقسیم‌بندی مشکلات

دنیا خانه‌ای است که برای اهلش (در هر زمان و مکانی و با هر فرهنگی باشد) دارای مشکلاتی است. این مشکلات گاهی به دست خود انسان برای انسان فراهم می‌شود، گاهی هم دیگران ظالمانه و به ناحق برای انسان ایجاد مشکلات می‌کنند.

ولی این مشکلات در هر دو صورتش قابل حلّ است و به گونه‌ای نیست که کلیدِ گشایش نداشته باشد.

 

توبه، راهی اساسی برای حلّ گرفتاری‌های خودساخته

در روایات خودمان، خصوصاً در جلد دهم از کتاب باعظمت «مجمع البیان» داریم که:

سه گرفتار به وجود مبارک حضرت مجتبی(ع) مراجعه کردند. امام(ع) با آن علم الهی‌شان می‌دانستند که هرسه نفر، خودشان با گناه و معصیت برای خود مشکل به‌وجود آورده‌اند.

اگر هم قرآن برای ما نمی‌فرمود و روایات هم بیان نمی‌کرد، معلوم و روشن است که گناه برای مردم دنیا گره‌اندازِ زندگی است؛ حال یا لطمه برای سلامتی دارد، یا برای آبرو دارد، یا برای سیر نعمت‌هایی که خدا برای انسان مقرر فرموده، آسیب می‌زند.

امام(ع) به هر سه نفر که جداگانه خدمت ایشان رسیدند، فرمودند: توبه کنید!

از این بیان امام(ع) برمی‌آید که کلید یک سری مشکلات خاصّ، تنها توبه است.

مشکل باطنی که برای حرّ بن یزید ریاحی وجود داشت، دوزخی بودنش بود، که در قیامت، قابلیّت حلّ شدن نداشت، و این تا زمانی است که در لشکر و حزب بنی‌امیّه قرار داشت؛ اما این مشکلش چگونه حلّ شد که در ظرف یکی ـ دو ساعت از اسفل درکات جهنّم به فردوس اعلی سفر کرد؟!

چنین قدرت سیر و تغییری در عالم وجود ندارد جز از طریق توبه کردن که بر اثر آن مشکل دنیا و عقبای حرّ برطرف گردید و به سعادت ابدی رسید.

مشکل دنیایش چه بود؟ شاید گرفتار مختار شده و به دست او از دنیا می‌رفت و این مشکل برای آیندهٔ او در دنیا وجود داشت؛ اما مشکل آخرتش بیشتر بود که هردو مشکل، با کلید توبه برطرف گردید.

قرآن مجید می‌فرماید: «استَغفِرُوا رَبَّکُم إنّه کان غفّاراً»[1] با پروردگارتان، به‌صورت جمعی آشتی کنید؛ جمعِ یک ملت، یک مملکت. با دو تا ـ سه تا نمی‌شود.

خود آیهٔ شریفه هم خطابش به جمع است و می‌گوید همگی‌تان توبه کنید.

توبه هم یک معنای عملی دارد؛ یعنی روی خود را از گناه برگردانید و به پروردگار رو کنید! به جای عاصی بودن، اهل طاعت شوید.

توبه این است که از مسیر غلطی که در آن هستی، به مسیر صحیح برگردی.

در لغت عرب هم اگر مراجعه بفرمایید، وقتی «تابَ» را معنا می‌کنند، می‌گویند به معنی «رجع» است؛ یعنی برگشتن.

پس رو از گناه برگردانید و خدا را قبلهٔ خود قرار دهید، مشکلات حلّ می‌شود.

 

اثرات توبه بر اساس آیات

بعد می‌فرماید:

«یرْسِلِ اَلسَّمٰاءَ عَلَیکمْ مِدْرٰاراً * وَیُمدِدکُم بِأموالٍ وَبَنِینَ وَیَجعَل لَکُم جَنّاتٍ وَیَجعَل لَکُم أنهاراً»[2] با توبهٔ همگانی، آسمان بارانِ به اندازه و مفید برایتان می‌فرستد، ثروت و بچه‌هایتان یار و کمک‌کار شما می‌شوند؛ یعنی ثروت‌تان در راه مثبت و خیر شما را کمک می‌دهد، فرزندانتان نیز یار شما می‌شوند در کارهای خیر.

رودخانهٔ بی‌آب هم دیگر در مملکت شما نمی‌ماند که هر روز عبور کنید و خشکیِ رود را ببینید و غصّه بخورید!

ممکن است در اینجا بفرمایید: خیلی ملت‌ها را می‌بینیم که اهل توبه هم نیستند؛ بلکه به‌سرعت به طرف گناه می‌تازند، ولی باران دارند، کشاورزیِ آباد دارند و درآمد سرشار.

قرآن مجید می‌فرماید: این باران، این کشاورزی و این درآمد، نِعمت نیست!

در فرهنگ اسلام و اصطلاح قرآن، نام این استدراج است. این ملّت‌ها از حکومت خدا که نمی‌توانند فرار بکنند، از حیطهٔ قدرت الهی که نمی‌توانند بیرون بیایند، نمی‌توانند خدای متعال را از کیفر عاجز کنند؛ همین است که در این استدراج ـ یعنی آرام آرام در سرازیری عذاب الهی ـ قرار می‌گیرند و از عاقبت امر غافل‌اند و بدان‌چه دارند مغرور هستند.

 عذاب‌ها مختلف است؛ گاهی عذاب قحطی است، گاهی گرانی، گاهی کمبودها عذاب است و برخی اوقات هم اعتماد نداشتن به یکدیگر موجب عذاب است. یکی از عذاب‌های الهی که سنّت پروردگار شمرده می‌شود، استدراج است و این انواع مختلف عذاب را باید از طریق قرآن کریم دریافت تا گرفتار اشکال ذهنی نشویم.

 

ایمان و تقوا: دو راه دیگر حلّ مشکلات

این مشکلاتْ قابلِ حلّ است، یک راه حلّ، توبه است، راه دیگر، تقواست و راهی دیگر، ایمان واقعی به قیامت و پروردگار است که این‌ها را قرآن کریم بیان می‌کند:

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْقُریٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ».[3]

بعضی از مشکلاتِ اتفاق افتاده به دست خویش، کلید حلّش هم به دست خویش است؛ یعنی من که بر اثر دوری از پروردگار، برای خودم ایجاد مشکل کردم، خودم می‌توانم این مشکل را حل کنم. حلّ این مشکل به دست خودم، اجر دارد، پاداشِ بهشت دارد، مغفرت و رحمت دارد.

من که دائم در گناه دست و پا می‌زدم و برای خودم و آخرت خویش آتش‌افروزی می‌کردم، حالا از معاصی دست برداشتم و توبه کردم و این توبه از زیباترین عبادات و کلید حلّ مشکلات من است و علاوه بر آن، برای من ثواب و اجر نیز درپی دارد و سودمند است که خودم، به حلّ مشکل خودم می‌پردازم.

آیات و روایات متعدّدی هم در تأیید این امر وجود دارد.

نوع دیگری هم از مشکلات هست که شرایط زمانه و یا ستم ظالمی برای من، به ناحق ایجاد کرده و کلید حلّ آن هم به دست من نیست.

سؤال اینجاست که در این موارد، کلید حلّ مشکلات کجاست؟

قرآن مجید و روایات می‌فرمایند پیش مردم است.

 

رسیدگی به مشکلات دیگران، راه حلّ مشکلات خویش

چقدر به مردم تأکید شده است که مشکلات دیگران را با مالتان، با آبرویتان و یا قدرت‌تان حل کنید که هم پاداش دنیایی دارد و هم اجر اخروی!

دوسه مورد از این دست را که بسیار هم شنیدنی است، عرض می‌کنم.

 

صیّاد مهربان و آهوی پریشان

مورد اوّل را در کتابی که پنج جلد است و حدود 150 سال پیش نوشته شده، برای اولین بار همین امروز دیدم و ماجرا از این قرار است:

در شهر نیشابور صیاد فقیری زندگی می‌کرد و تمام ثروت دنیایی‌اش مَرکبی بود که با آن برای صید به بیابان می‌رفت.

روزی به قصد صید عازم بیابان‌های اطراف شد که حیوان حلال‌گوشتی صید کند (در بیابان‌های نیشابور تا حدود دامغان، از قدیم الأیام آهو و گوزن زیاد بود و من گاهی که از جادهٔ قدیم ـ که در آن زمان‌ها خاکی بود ـ به سمت مشهد می‌رفتم، گله‌های آهو و گوزن را می‌دیدم) و با فروش آن، آب و نانی برای خانواده‌اش تهیّه نماید.

به آهویی برخورد کرد که تازه بچه‌دار شده بود و بچه آهو تازه راه افتاده بود و می‌توانست دنبال مادر بِدَوَد.

صیّاد به قصد هردو تاخت، ولی فقط توانست بچه را بگیرد و آهوی مادر فرار کرد.

صید را بست پشت زین خود که به خانه ببرد، ناگاه به عقب نگاه کرد و مادر بچه آهو را دید که با حسرت و ناراحتی، نگران بچهٔ گرفتارش است و از دور او را دنبال می‌کند.

چقدر ایمان و معرفت خوب است و چقدر ادب نیکوست!

صیّاد غصّهٔ ما با خودش گفت: صید حرام است یا حلال؟

معلوم است که حلال است.

در کُتب فقهی ما هم بابی به نام صید و ذباحه وجود دارد که شرایط و احکام صید و ذبح را بیان می‌کند.

صیاد با خودش گفت: حالا من این صید حلال را ببرم خانه شایسته‌تر است، یا اینکه با مهربانی به این مادر ترحّم کنم و بچه‌اش را رها کنم تا به مادرش ملحق شود؟!

کدام کار بهتر است؟!

نهایتاً اندیشید که اگر مادری را شاد و دلخوش کند و از درد فراق فرزند بیرون بیاورد، شایسته‌تر است.

توجّه کنید که صحبت از حلّ مشکل یک حیوان است که مادری را از فراق فرزند نجات دهد و فرزندی را از فقدان مادری برهاند؛ لذا از مرکب به‌زیر آمد و بچه‌آهو را آزاد کرد.

بچه‌آهو نیز با خوشحالی و عجله به سمت مادر دوید و مادر، عزیزش را برداشت و رفت.

 

حیوانات، تسبیح‌گوی خالق

صیّاد گوید که من هم سوار شدم و با خودم گفتم که دیگر امروز وقت صید گذشت و خوب است که به خانه بروم. همین که سوار مرکب شدم و به پشت سر نگاهی انداختم، آهو را دیدم که همراه بچه‌اش در دوردست ایستاده و به من نگاه می‌کند و در ذهنم گذشت که برای من دعا می‌کند!

مگر حیوانات هم شعور دارند؟!

نه تنها حیوانات، بلکه به بیان قرآن در سورهٔ اسراء[4] و نور، چیزی در این عالم وجود ندارد که شعور نداشته باشد.

ما سمیعیم و بصیر و باهُشیم***با شما نامحرمان ما خامُشیم

 

مور و سلیمان نبی(ع)

شما هوش حیوانات و شعورشان و نطق‌شان را در سورهٔ نمل، در رابطه با هُدهُد و مورچگان، سخنان هدهد با حضرت سلیمان، گفتگوی مورچه با حضرت سلیمان و اینکه مورچه سلیمان را می‌شناخت که قرآن مجید آمده که خطاب به بقیهٔ مورچه‌ها گفت:

«أدخُلُوا مَساکِنَکُم لا یَحطِمَنَّکُم سُلَیمانُ وَ جُنُودُه وَهُم لایَشعُرُونَ».[5]

همهٔ حیوانات، نباتات و جمادات به اندازهٔ سعهٔ وجودی خودشان شعور دارند؛ چون جلوهٔ حیّ بودن پروردگارند، جلوه‌ای از علیم بودن حقّ می‌باشند.

موجودات و مخلوقات، در بستر بی‌شعوری، نفهمی، لالی و کری به وجود نیامده‌اند؛ بلکه در بستر علم و هوش، قدرت و فهم و دانایی موجود شده‌اند.

روایات معصومین(علیهم‌السّلام) هم مؤید همین مطلب است.

روایتی از حضرت ابی‌عبداللّه الحسین(ع) دیدم که پنجاه تا حیوان و پرنده را اسم می‌برد و صداهایشان را ترجمه می‌کند که کبوتر چه می‌گوید، کلاغ چه می‌گوید، سگ چه می‌گوید.

این ترجمه چنان زیباست که آدمی از توحید حیوانات مات می‌شود؛ از اینکه صاحبِ عالم را می‌شناسند!

این مطلب در چند سوره از قرآن کریم هم به صورت ماضی «سَبَّحَ» که البته ماضی و مضارع و حال دربارهٔ خدا معنی ندارد. «سَبَّحَ» با اینکه صیغهٔ ماضی است و معنی گذشته باید بدهد، ولی دربارهٔ خدا زمان مطرح نیست و به معنی پیوستگی و دوام است.

در بعضی از آیات هم به صورت فعل مضارع «یسبِّح» آمده است؛ یا فرموده است «لِلّه ما فِی السّماواتِ وَالأرض»؛ آنچه در آسمان‌ها و در زمین است، با شعور، خدا را از هر عیب و نقصی منزّه می‌کند، خدای بدون عیب و نقص را ستایش می‌کند.

در نمازهای پروردگار کلمهٔ «سُبحانَ اللّه» خیلی آمده؛ یعنی وقتی در نماز صبح به رکوع می‌روی، یک بار می‌گویی «سُبحانَ رَبِّیَ العَظِیم وَبِحَمدِه»، یا سه بار می‌فرمایید «سُبحانَ اللّه». در دو سجدهٔ رکعت اول، رکوع رکعت دوم، دو سجدهٔ رکعت دوم، در چهار رکعت نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء.

 

نفس انسان، عامل بسیاری از گرفتاری‌ها

خودتان محاسبه کنید که ما در 17 رکعت نمازهای واجب یومیّه چند بار می‌گوییم «سبحان اللّه»؛ یعنی خداوند از هر عیب و نقصی منزّه و پاک است.

بعد با خود می‌گوییم: پروردگار که از هر عیب و نقصی منزه است، پس چرا اینقدر عیب در زندگی من است؟!

مگر من بنده و مملوک خدا نیستم؟!

مگر من در ملک خدا و تصرّف او نیستم؟! پس این همه عیب و نقص برای چیست و منشأ آن کجاست؟!

آیا خدا چنین خواسته است؟

قرآن کریم می‌فرماید: نه، خدا نخواسته است، بلکه «ما أصابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفسِکَ»[6]؛ هرچه عیب و نقص و مشکل و کمبود و خلأ در زندگی‌ات هست، کارخانهٔ ساختش خودت هستی و می‌توانی حل بکنی، ماندگار نیست که قابل حلّ نباشد.

پس تمام موجودات عالم شعور دارند. اگر آهویی حالت دعا به خودش گرفته است، آن صیّاد درست فهمیده، و حتماً این صیّاد یک دورنمایی از «یُسَبِّحُ لِلّه» های قرآن را بلد بوده است.

بالاخره صیّاد به خانه برمی‌گردد، اما ظاهراً با دست خالی، ولی در واقع با دستِ پُر؛ چون مشکل مادری را به همراه فرزندش برطرف نمود که کار بزرگی است و ثواب و پاداش زیادی دارد.

 

سگ تشنه و لاتِ رئوف

در روایات ما هست که ـ به قول ما تهرانی‌ها ـ یک لاتِ چاقوکشِ قمه‌کشِ قداره‌بند داشت از بیابانی رد می‌شد. هوا هم خیلی گرم بود که سگی را دید که از تشنگی داشت می‌مرد.

آن منطقه هم قنات‌خیز بود؛ بلافاصله لباس‌هایش را بیرون آورد ـ چون دلو و طنابی هم نبود ـ و پاهایش را دوطرف قنات گذاشت و لباس‌هایش را در آب فرو برد تا کاملاً خیس شدند و به سرعت آمد بالای سر سگِ تشنه و لباس‌هایش را محکم فشرد، آب به کام سگ رسید و از تشنگی نجات یافت.

این گذشت تا اینکه به پیغمبر زمانش خطاب رسید که به فلان کس بگو به‌خاطر کاری که کردی، گناهان گذشته‌ات را بخشیدم، اعمالت را از سر بگیر!

پیغمبر خدا گفت: خدایا می‌شناسمش، شخصی لات و چاقوکش و عربده‌کش است، مگر چه‌کار کرده است؟

فرمود: مشکل سگی را حل کرده است.

صیّاد با دستی پُر از نظر معنویت آمد منزل. شب رسول خدا(ص) را در خواب دید که به او فرمود: به‌خاطر این مهربانی و ترحّمی که به این مادر و بچّه‌اش کردی، خداوند متعال برای زندگی‌ات رقم گشایش زد و اوضاعت خیلی خوب می‌شود، ولی در فضای خوب شدن وضعت، با مردم و زیردست‌ها همین‌طوری که امروز رفتار کردی، رفتار کن!

این برطرف کردن مشکل یک حیوان بود که چنین اثری داشت، حال خود ببینید که اگر مشکل انسانی را حلّ کنید، چه برکاتی خواهد داشت!

 

نقش حلّ مشکلات دیگران در زندگی انسان‌ها به بیان روایات

امروز روایتی را دیدم که نظیر آن در معتبرترین کتب شیعه زیاد است و خیلی از شما حوصلهٔ مطالعهٔ آنها را ندارید، مانند کتاب «وسائل الشیعه»، «کافی»، «مجموعهٔ ورّام»، و یا ده جلد ایمان و کفر از «بحارالأنوار».

روایت می‌فرماید: کسی که مشکل کسی را حل بکند، ثواب هفتاد حجّ ـ بعد حضرت می‌فرماید ثواب هزار حجّ ـ در نامهٔ عملش نوشته می‌شود.

حالا این انسان باید حتماً شیعه باشد؟ حتماً باید متدیّن و مسجدی باشد و هیأتی باشد؟

امام صادق(ع) می‌فرماید: نه.

 

امام صادق(ع) و مسیحی تشنه

خود حضرت صادق(ع) هم داشتند از مکه برمی‌گشتند، مدینه هم خیلی گرم بود و گرمای بیرون شهر هم شدیدتر است، ناگهان از روی شتر دیدند کسی روز زمین افتاده و نفس‌های آخرش است.

شخصی از یاران حضرت به نام مصادف که از مرکب خسته شده بود و می‌خواست کمی پیاده راه برود، در کنار ایشان بود. به مصادف فرمود که قمقمه را روی لبانش بگذار تا آب بخورد.

مصادف گفت: یابن رسول اللّه! مسیحی است!

حضرت فرمودند: او الآن نیاز به کمک دارد، به دینش چه‌کار داری؟

الآن او به مشکل برخورده و چه جای اعتقاد و دین اوست که مسیحی است یا یهودی، شیعه است یا سنّی؟!

مهمّ این است که شخصی گرفتار شده و جانش در خطر است و باید نجاتش داد؛ برو مشکلش را حلّ کن!

ائمه(علیهم‌السّلام) در شهری زندگی می‌کردند که هم مسیحی داشت و هم یهودی.

در مدینه و قبل از بعثت پیغمبر(ص) سه طایفهٔ یهود و نصاری و مشرکین زندگی می‌کردند که پس از بعثت، تبدیل شدند به سه دستهٔ یهودی، مسیحی و مسلمان.

 

ائمه(علیهم‌السّلام) و گره‌گشایی پنهانی از مشکلات دیگران

مکرّر در کتب روایی هست که ائمهٔ ما (علیهم السلام) شب‌ها در زمانی که همه خواب باشند، با گونی‌هایی از خرما، آرد، لباس و کفش و ... به در خانهٔ یهودی و مسیحی و مسلمان می‌رفتند و به تناسب وضع زندگی هریک، کمک می‌کردند و تا آخر عمر ائمّه(علیهم‌السّلام) هم کسی نمی‌فهمید این کمک‌ها از کجاست.

وقتی هریک از ائمّه(علیهم‌السّلام) شهید می‌شدند، دوسه روزی که می‌گذشت، می‌دیدند دیگر شب‌ها برایشان چیزی نمی‌آید، می‌فهمیدند که ماجرا از چه قرار بوده است.

این‌گونه کارها را همیشه می‌شود انجام داد که افراد نیازمند و مشکل‌دار شناسایی بشوند و به‌صورت ناشناس، مثلاً با نوشتن یک چک و انداختن آن در خانهٔ نیازمند، گوشه‌ای از مشکلات مردم را حل نمود.

در کنارش هم بنویسید که این را خدا برایت فرستاده و برای خودت است.

یک شبی خودم آدرس خانهٔ مستحقی را گرفتم که اهل سواد بود و خودم رفتم که مثلاً در پنهانی کمکی به او بکنم و ادای ائمهٔ طاهرین را دربیاورم. می‌خواستم چک را از راه دَرزِ درِ منزل او داخل بیندازم که دیدم در باز شد و خود آن شخص آمد بیرون.

گفتم: آقا سلامٌ علیکم. ببخشید، یک امانتی خدا برایتان فرستاده است.

امانتی را به او دادم و به سرعت از آنجا رفتم.

بعداً بنده را دید و گریه کرد و گفت: کار جدّم علی را می‌خواستی انجام بدهی؟!

این دل خوش کردن‌ها، باعث دعا هم می‌شود و ما نمی‌توانیم ارزیابی بکنیم که با این کارهای خوبمان، خدا چه مشکلاتی که در انتظار خودمان، فرزندان و خانواده‌مان و قیامت ما بوده را حل نموده است!

صبح یک روزی در مدینه شخصی فوت کرد در حالی که شب گذشته، باران شدیدی باریده بود، آن هم در آن منطقهٔ استوایی که پر از رمل و خاک است.

کسی از خانواده‌اش ـ حالا پسرش، یا دامادش یا برادرش ـ آمد نزد رسول خدا(ص) و از ایشان درخواست که نماز میّت را بخوانند.

چون آدم خوبی نبود، حضرت خواستند بگویند نه، که جبرئیل(ع) عرض کرد: خدا می‌فرماید برو نمازش را بخوان و آنچه هم معمولاً در نماز میّت می‌خوانند را بخوان.

معمولاً در نماز میّت می‌گویند که «اللّهمّ إنّا لا نَعلَمُ مِنهُ إلّا خَیراً إن کانَ مُحسِناً فَزِد فِی إحسانِه وإن کانَ مُسیئاً فَتَجاوَز عَن سَیِّئاتِهِ»

خدا می‌فرماید: نمازش را بخوان که من او را بخشیدم!

دیشب همه در خانه بودند و باران شدیدی می‌بارید و همه جا گِل و لای بود. شخصی مشکل داشت و این شخص تا زانو در گِل و لای فرو رفت تا برود خانهٔ آن شخص گرفتار و مشکلش را حل کند، حالا که خودش نیازمند است، من نیازش را برطرف نکنم؟!

دین ما، خیلی دین زیبایی است، خدای ما زیباست، زیبای بی‌نهایت. همچنین پیغمبر ما، ائمهٔ ما، قرآن ما.

اگر عمل جمعی به قرآن و روایات بشود، این را یقین بدانید که ـ حالا این را من می‌گویم نود درصد از ـ مشکلات حل می‌شود.

از آن سو هم اگر کسی برای کسی ایجاد مشکل کند، خداوند برای او مشکلی ایجاد می‌کند که گرهِ آن مشکل، گرهِ کور است که هیچ‌کس نتواند باز کند.

آدم‌های مشکل‌دار، وقتی مشکل خودشان را حل می‌کنند، عبادت کرده‌اند، ثواب می‌برند و اجر دارند. حالا مشکل خودشان را یا با توبه حل می‌کنند، یا با عبادت، یا با صدقه دادن و یا با کار دیگر.

اگر گرفتاری آهویی را آدمی حل کند، این‌گونه با مقام نبوّت پیوند بخورد که به او مژده بدهند که خدا گشایش مهمّی را در زندگی‌ات رقم زده است، خود ببینید که اگر مشکل انسانی را حلّ کند، چه اثری خواهد داشت!

 

تقدّم رفع مشکل مؤمن بر طواف واجب

امام مجتبی(ع) در طوافِ واجب بود. طواف هم که از شوط چهارم ردّ شود، نمی‌توان قطع نمود و باید تمام کرد. کسی وارد مطاف شد و به حضرت مجتبی(ع) گفت: بدهکار هستم، طلبکارم آمده در مسجدالحرام و از من طلبش را می‌خواهد، من هم گفتم که مالِ مردم‌خور نیستم و طلبت را می‌دهم، اما اینجا ندارم.

طلبکار هم از من ضامن خواسته است. یابن رسول اللّه! شما ضامن من می‌شوید؟

حضرت(ع) طواف را قطع کرد و بیرون آمد و ضامنِ بدهکار شد و طلبکار چک ضمانت حضرت را قبول کرد و سپس امام برگشتند و طواف را ادامه دادند.

شخصی دیگر به حضرت(ع) عرض کرد: مگر شکستنِ طواف، طواف را باطل نمی‌کند؟

فرمودند: در این موارد، طواف باطل نمی‌شود؛ چون کاری پرثواب‌تر از طواف پیش آمده که حلّ مشکل یک مسلمان است.

اسلام می‌گوید اگر مسجدی مزاحم راهِ مردم است، خراب کردنش جایز است؛ یعنی خدا حق مردم را بر حق مسجدی که خانهٔ خداست، مقدم کرده است. اگر قبرستانی مشکل‌ساز است و در وسط شهر واقع شده به‌طوری که مردم ناراحت هستند، و دیگر مردم در آن کسی را دفن نمی‌کنند، تبدیل این قبرستان به چیز دیگری، مانعی ندارد.

همهٔ این‌ها برای حلّ مشکل مردم است.

 

چکیدهٔ مباحث گذشته

اصلاً بعثت انبیا، نزول کتب آسمانی، امامت امامان، همه برای حل مشکل کل مردم در دنیا و آخرت بوده است.

ای کاش دنیا می‌فهمید و از این صد و بیست و چهار هزار کلید انبیا(علیهم‌السّلام)، و دوازده کلید ائمّه(علیهم‌السّلام)، و صد و سیزده کلیدِ کتاب‌های آسمانی استفاده می‌کرد در دنیا و آخرت که یا بی‌مشکل می‌شد، یا کم‌مشکل.

 

مقام حضرت زینب کبری(س)

پریشب رفته بودم دیدن آیت‌اللّه‌العظمی صافی گلپایگانی که در واقع ایشان دعوت کرده بودند که به‌خاطر ترجمهٔ کتاب شریف کافی می‌خواستند بنده را ببینند و به مناسبت رونمایی این کتاب هم پیام مفصّلی داده بودند و خودم نیز بنا داشتم که به دیدنشان بروم، ولی موفّق نشده بودم.

در بیت ایشان، که حدود یک ساعتی خدمتشان بودم، شخص محترمی روایتی را به نقل از کتب اهل سنّت نقل کرد به همراه متن و سندش که قرار شد به صورت مکتوب هم برایم بفرستد و مضمون روایت چنین است:

در منابع اهل سنّت آمده است: حضرت مجتبی و ابی‌عبداللّه(علیهماالسّلام) ـ امام حسن(ع) در حدود چهار سال و امام حسین(ع) در حدود پنج سال داشتند ـ دو طرف شانهٔ پیغمبر(ص) سوار شده بودند و پیغمبر(ص) آن‌ها را در اتاق راه می‌برد که حضرت زینب کبری(س) وارد اتاق شدند در حالی که حدود سه سال داشت.

گفت: یا رسول اللّه! پس من چه؟!

یعنی این دو تا را سوار دوشت کردی، پس جای ما کجاست؟

حضرت پیغمبر(ص) فرمود: دخترم! جای تو روی سر من است.

وقتی که جناب زینب(س) متولد شدند و لباس بر او پوشاندند، پیامبر خدا فرمودند: او را بیاورید من ببینم.

طفل را نزد پیغمبر(ص) بردند و ایشان نگاهی به چهرهٔ کودک انداختند و فرمودند: هرکسی برای این دختر گریه کند، ثواب گریه‌اش برابر با ثواب گریه بر حسن و حسین است.

این خیلی مقام والایی است و نشان از عظمت این بانوست.

 

ذکر مصیبت

در اینجا مناسب است بر پایهٔ روایت پسر شبیب که حضرت رضا(ع) فرمودند بنی‌امیّه تا قیامت داغ بر دل ما گذاشتند، جگر ما را سوزاندند، پای چشم ما را زخم کردند و اشک ما را جاری کردند، قطعه مصیبتی را عرض کنم.

تصوّر کنید اوضاع روبروی اهل بیت را در سر بازار کوفه و جمعیت انبوه، سرهای مبارک اهل‌بیت(علیهم‌السّلام) بالای نیزه و زینب کبری و خانم‌ها و دخترها هم در محمل‌ها، که با دلشان چه می‌کند!

به نوک نیزه چون خورشید تابان***نمایان شد سرِ شاه شهیدان

یکی لب‌خنده بودی بر دهانش***هزاران سرّ پنهان در نهانش

همه هستی به راه دوست داده***رخش بر روی خاکستر نهاده

نگاهش گاه اندر آسمان بود***گهی چشمش به سوی خواهران بود

ز ابرو بود تا زینب اشارت***همی می‌داد خواهر را بشارت

که من بر عهد خود بس استوارم***به پیمان تو هم امیدوارم

تو پیمان شکیبایی ببستی***چرا پیشانی از مَحمِل شکستی

حسینِ من! جدّم، مادرم، پدرم، برادرم همهٔ مصائبِ اتفاق افتاده را به من خبر داده بودند، اما هیچ‌کدام به من نگفتند که یک روزی سر بریده‌ات را در مقابل و بالای نیزه می‌بینم.

حسین من! من الآن طاقت می‌آورم، ولی این بچهٔ کوچکت، قلبش دارد از کار می‌افتد، یک کلمه با دخترت حرف بزن!

این مطلب را از یکی از علمای گذشته شنیدم که می‌گفت: زینب کبری(س) وقتی به سخن این بچه دقت کرد، دید این بچه خطاب به سر بریده می‌گوید: بابا برگرد! اگر برگردی، ما دیگر از تو آب نمی‌خواهیم، دیگر تو را ناراحت نمی‌کنیم!

 


[1] ـ نوح 10. [ترجمه: به درگاه خدای خود توبه کنید و آمرزش طلبید که او بسیار خدای آمرزنده‌ای است.]
[2] ـ نوح: 11 و 12.
[3] ـ اعراف: 96.
[4] ـ اسراء: 44.
[5] ـ نمل: 18.
[6] ـ نساء: 79.

برچسب ها :