شب سوم شنبه (22-10-1397)
(تهران مسجدالرضا(ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- سختیها و مشکلات، آزمایشگاه انسان
- مذاکرهٔ فرشتگان با پروردگار در خلقت انسان
- سؤال فرشتگان از حقیقت انسان، نه ایراد به خلقت او
- امام حسین(ع)، سرّ علم الهی
- مقام رضای الهی در کلام امام حسین(ع)
- ابتلائات، راه وصول به کمال
- ابراهیم(ع)، نمونهٔ تسلیم در برابر اوامر الهی
- چگونگی حلّ مشکلات
- توسّل، کلید حلّ مشکلات
- ابتلائات در قرآن کریم
- انبیا(علیهمالسّلام) از چه میترسند؟
- انبیا(علیهمالسّلام) و شوق هدایت مردم
- آخوندگریزی بیاساس
- خدا کیست؟
- دعوت عملی گمراهان
- شیخ مؤسس و سارق
- مسجد، پایگاه حلّ مشکلات مردم
- صابرین چه کسانی هستند؟
- پدری متوسّل و صابر در مرگ پسر
- ذکر مصیبت
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّه ربّ العالمین؛ الصّلاة والسّلام علی سیّد الأنبیاء والمُرسَلین؛ حَبیبِ إلهِنا وطبیبِ نُفوسنا أبی القاسم محمّد؛ صلّی اللّه علیه وعلی أهل بیته الطیّبینَ الطّاهرین المعصُومین المُکرَّمین.
پیشتر گفته شد که برای همهٔ انسانها اعمّ از دیندار و بیدین، تا در دنیا زندگی میکنند، سختیها و مشکلات و رنجهایی پیش میآید و راه فراری هم از این امر وجود ندارد.
این مشکلات گاهی به دست خود انسان برای خودش بهوجود میآید که آیهٔ شریفه میفرماید: «ما أصابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفسِکَ.»[1]
گاهی هم این مشکلات و گرفتاریها توسط افراد بیتقوا و اهل کبر و ظلم و ستم برای مردم ایجاد میشود.
سختیها و مشکلات، آزمایشگاه انسان
در برخی موارد هم مشکلات به عنوان ابتلائات و آزمایش الهی از ناحیهٔ پروردگار متوجّه انسان میشود که برای اهل دل و اهل حال و به سبب معرفت به نظام هستی و پروردگار عالمیان، این مشکلات و ابتلائاتی که از جانب خدا متوجه آنان میشود شیرین است.
این بیت شعر، شرح حال این دسته از آدمیان است:
از درد منالید که مردانِ رهِ عشق***با درد بسازند و نخواهند دوا را[2]
این همان «إلهِی رِضیً بِقَضائِکَ» است، این همان خشنودیِ قلبی از پروردگار مهربان است که زبان حالشان در قرآن کریم چنین بیان شده است:
«لَن یُصِیبَنَا إلّا ما کَتَبَ اللّهُ لَنا»[3] جز آنچه که وجود مقدس او رقم زده، به ما نمیرسد.
حرفشان هم این است که: هرچه از دوست میرسد، نیکوست.
یکی درد و یکی درمان پسندد***یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران***پسندم آنچه را جانان پسندد
«رَضِیَ اللّه عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ.»[4]
بخش دوّم این آیهٔ شریفه (=وَرَضُوا عَنهُ) مخصوص این دسته است که کاملاً از خدا خشنودند و نسبت به پروردگار عالم شاد و راحت هستند. این اهل دل، اهل حال و اهل خدا محال است با پیش آمدن ابتلائات، از خدا پیش کسی شکایت کنند.
مذاکرهٔ فرشتگان با پروردگار در خلقت انسان
مطلبی را دربارهٔ آنچه پروردگار به کلّ فرشتگان فرمود که «إنّی أعلَمُ ما لا تَعلَمُونَ»[5] میخواهم عنوان کنم که ذوقی نیست و سند دارد:
وقتی فرشتگان سؤال کردند که آیا میخواهی جنسی را بر روی زمین بیافرینی که «یُفسِدُ فیها»؛ در زمین فساد و تبهکاری میکند، «وَ یَسفِکُ الدِّماءَ»؛ قتل و خونریزی میکند، نظرشان به جنس انسان بود که از مادّه و از خاک است و زمینی است و عالم مادّه و زمین هم محلّ تنازع و کشمکش و ستیز است؛ نزاع مردم با مردم، پدر با فرزندش، فرزند با پدرش، مادر با دختر، پدرزن با داماد، پدرشوهر با عروس، شریک با شریکش و ... .
سؤال فرشتگان از حقیقت انسان، نه ایراد به خلقت او
این درک را فرشتگان از خلقتِ ظاهرِ انسان داشتند و سؤالشان هم فقط برای کشف حقیقت بود، نه برای ایراد و اشکال که چرا خلق کردی، بلکه سؤالشان تنها این بود:
«أتَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِک اَلدِّمٰاءَ»[6].
پروردگار عالمیان جواب داد:
«إنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ»؛ آنچه که من میدانم از این موجود، شما نمیدانید!
امام حسین(ع)، سرّ علم الهی
چه وقتی با آنها سرّ مطلبی را که نمیدانستند، در میان گذاشت؟ وقتی که وجود مقدس ابیعبداللّه(ع) بعد از دیدن هفتاد و یک داغِ کسانی که اهل سنّت هم نقل کردند که پیغمبر اکرم(ص) فرمود:
آقای مردم جهان شهدا هستند، و آقای شهیدان، شهدای کربلا هستند، و آقای شهیدانِ کربلا حضرت حسین(ع) است.
خود ابیعبداللّه هم شب عاشورا فرمودند: «فَإنّی لا أعلَمُ أصحاباً أَوفیٰ ولا خَیراً مِن أصحابِی».[7]
من از امشب تا ابتدای خلقت انسان، از امشب تا روز برپا شدن قیامت بهتر از این هفتاد و یک نفر را سراغ ندارم. اگر بود من آگاه میشدم، ولی نیست.
این «لا أعلَمُ»، عین علم است؛ یعنی اصلاً موضوعش وجود خارجی ندارد.
چنین داغهایی دیده و چنین انسانهایی که در عالم خلقت ویژه هستند را وداع کرده، از سوی دیگر صدای هشتاد و چهار زن و بچه که نزدیک میدان بودند و به گوش مبارک امام(ع) میرسید، و از دیگر سو، هم گرسنه است، هم تشنه. و طبق نقل امام زین العابدین(ع) و دیگرانی که واقعهٔ کربلا را از نزدیک دیدهاند، وقتی حضرت نفس میکشید، از روزنههای زره، خون بیرون میزد؛ یعنی سراپای بدن زخمی بود.
مقام رضای الهی در کلام امام حسین(ع)
تمام این شرایط را در نظر بگیرید! حال در چنین موقعیتی حسین(ع) صورتش را روی خاک گذاشت و شروع کرد به مناجات:
«إلٰهِی! رِضیً بِقَضائِکَ، صَبراً عَلی بَلائِکَ، تَسلِیماً لِأمرِکَ».[8]
آری؛ خدا به فرشتگان، گودال را نشان داد و فرمود: آن «إنّی أعلَمُ ما لا تَعلَمُونَ» که میگفتم، این است!
یعنی موجودی بزرگتر از این هم میشود؟ از این با شرافت و با کرامتتر، صابرتر و با استقامتتر؟!
دگر تا جهان است بزمی چنین*** نبیند به خود آسمان و زمین
ابتلائات، راه وصول به کمال
گاهی هم ابتلائاتی که در قالب یک سلسله مشکلات ظهور میکند، مستقیماً از طرف خودش است؛ یعنی نمرهٔ بنده از جهت عبادات و کارهای خیر و صفا و درستی و سلامت نفس، 18 است، این را پروردگار عالم نمیپسندد؛ لذا برایش ایجاد ابتلا میکند که نمرهٔ کامل را بگیرد و با نردبان ابتلائات، به منتهی درجهٔ انسانیت صعود کند.
بندهٔ دچار مشکلات نیز از این نردبان بالا میرود و هیچ چیز هم برایش مهم نیست؛ زبان حالش چنین است که:
ندانم که خوش یا که ناخوش کدام است***خوش آن است بر ما که او میپسندد
این حال عجیبی است که قرآن کریم اسم این حالت را تسلیم گذاشته است، آنجا که گوید:
ابراهیم(ع)، نمونهٔ تسلیم در برابر اوامر الهی
«إِذْ قٰالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ»[9] پروردگارش به ابراهیم(ع) گفت در همهٔ امور خودت را در آغوش من رها کن!
«قٰالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ»؛ او هم اعلام کرد که من با همهٔ وجودم، خودم را رها کردم.
این حالت تسلیم بود که قبلاً برایش ایجاد شده بود، حالا بعد از نَود سال که بچهدار نمیشد، خدا پسری به او عطا کرده که رشد نموده و به سیزده ـ چهارده سالگی رسیده، پدر به فرزند میگوید:
«إِنِّی أَریٰ فِی اَلْمَنٰامِ أَنِّی أَذْبَحُک»[10]در عالم رؤیا (که برای انبیا، عالم ملکوت است و ورود به عالم غیب) به من گفتند که تو را قربانی کنم Nفَانْظُرْ مٰاذٰا تَریM؛ نظر تو چیست؟
پسر گفت: «قٰالَ یٰا أَبَتِ افْعَلْ مٰا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ مِنَ اَلصّٰابِرِینَ».
پدر دست بچه را گرفت و به سمت قربانگاه آورد و تصمیم جدّی داشت که فرزند را قربانی کند. این، مقام تسلیم است. از خدا نپرسید که چرا باید جگرگوشهام را قربانی کنم؟ آیا نمیشود بهجای آن، پنجاه شتر نحر کنم، یا دویست گوسفند قربانی کنم؟
عجیب آن است که قرآن مجید میفرماید: «إنّا کَذلِکَ نَجزِی المُحسِنِینَ».[11]
یعنی من کار را بهصورت کامل و واقع شده از او پذیرفتم. اسماعیل قربانی نشد، ولی من او را قربانی شده پذیرفتم، مثل اینکه پدری، برای من سَرِ فرزندش را از بدن جدا کرده باشد.
این نیّت و حال ابراهیم(ع) بود که ذرّهای انحراف و تردید در قلب او نسبت به امر الهی وجود نداشت.
اولیای الهی از چنین پلههایی بالا میروند و از چنین ابتلائاتی سربلند بیرون میآیند!
چگونگی حلّ مشکلات
خداوند متعال کلید حلّ مشکلاتی که خود آدم برای خودش به وجود میآورد را به دست خودش داده است، و کلید حلّ مشکلاتی که توسط دیگران برای انسان به وجود میآید را به دست مردم مؤمن و نیکوکار داده است.
مثلاً شخصی در ازدواج دخترش و تهیهٔ جهیزیه به مشکل برخورده است و این وظیفهٔ اخلاقی و انسانی افراد ثروتمند است که با حفظ آبرو و شخصیت او، کمکش کنند تا مشکل برطرف شود.
یا کسی بدهکار است و توان پرداخت ندارد، بر مؤمنین است که در راه رضای خدا، بدهی او را بپردازند.
اگر کسی مریض شده و نیازمند عمل جرّاحی است و توان تأمین پول عمل را ندارد، مثلاً هزینهٔ عملش بیست میلیون تومان است و او بیست هزار تومان هم ندارد، در اینجا افراد دارا باید به مشکل او رسیدگی کنند.
توسّل، کلید حلّ مشکلات
اما ابتلائاتی که از سوی پروردگار به انسان میرسد، کلیدش توسّل به خودِ پروردگار است؛ نه به این معنی که فقط بنشینند و گریه کنند و خدا را صدا بزنند؛ بلکه توسّلی اخلاقی به پروردگار مهربان عالم.
در اینجا آیهای را ذکر میکنم که دربارهٔ همین مطلب است و بسیار آیهٔ زیبایی است.
ابتلائات در قرآن کریم
من در ایّام طلبگی به یکی از اینگونه ابتلائات برخوردم، بار دیگر هم چند سال بعد به یک نمونهٔ دیگر از این دست مبتلا شدم، و در هر دو مورد، مدام این آیهٔ شریفه مقابل چشم عقلم قرار داشت که مبادا بر اثر آن دو ابتلا، نسبت به پروردگار منحرف شوم، چون و چرا کنم و کلماتی دون شأن پروردگار بر زبان جاری سازم که خدای نکرده، حضرت حقّ از من ناراحت شود.
«وَ لَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیءٍ مِنَ اَلْخَوْفِ»[12]؛ آن هم نه همهٔ خوف.
حالت ترس برای عموم مردم پیش میآید، اما اینجا میفرماید همهٔ ترسها را من به بازار امتحان و آزمایش شما نمیآورم، چون طاقتش را ندارید؛ بلکه میگوید مقداری از ترس. اگر ما طاقت داشتیم، شبی و سحری، صبح هنگامی یا در عصری، گوشهٔ پردهٔ برزخ را کنار میزد تا اوضاع گرفتاران آنجا را چند ثانیهای ببینیم، یا گوشهٔ پردهٔ قیامت را کنار میزد تا نگاهی به جهنم بیندازیم، که تا آخر عمر دیگر نمیتوانستیم راحت زندگی کنیم.
پروردگار عالمیان در این آیهٔ شریفه میفرماید من همهٔ ترس را برای شما ایجاد نمیکنم.
«مِنَ الخَوفِ»، این حرف «مِن» در ادبیات عرب «مِن» تبعیضیه است؛ یعنی اندکی از خوف.
یک وقتی فرد گردن کلفتی بیسروپا و بیتقوایی بیکرامت از آن سوی دنیا اعلام میکند که گزینهٔ نظامی روی میزم است و امروز و فرداست که اجرا کنم؛ لذا بیشتر مردم، اکثر بچهها، جوانها، و خانمها دچار ترس میشوند، اما در این موارد، انبیای خدا و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسّلام) و اولیای خاص الهی ترسی نداشتند.
انبیا(علیهمالسّلام) از چه میترسند؟
آری؛ انبیای خدا(علیهمالسّلام) از میان همهٔ ترسها تنها یک ترس داشتند که به امتهایشان هم اعلام کردند:
«إنِّی أخافُ عَلَیکُم مِن عَذابِ یَومٍ عَظِیمٍ»[13]؛ با این کارهایی که شما میکنید، با این بینظمیها و بیادبیها، با این همه گناه و عصیان، من بر شما از عذاب روز بزرگ میترسم.
این ترس انبیا(علیهم السّلام) نیز ریشه در محبت ایشان به مردم داشت، وگرنه میگفتند به ما چه؟! بگذار هرکاری دلشان میخواهد بکنند، اما چون عاشق مردم بودند، اصلاً برنمیتافتند که حتّی یک نفر به جهنّم برود و آنها حرکتی نکنند و ناراحت نباشند، بلکه تا لحظهای که میتوانستند مرد و زن را از درگیر شدن با عذاب قیامت حفظ کنند، کوتاهی نمیکردند.
انبیا(علیهمالسّلام) و شوق هدایت مردم
اگر با همهٔ سعی و تلاش، باز هم نمیشد و کلام هدایتشان را نمیپذیرفتند، دیگر تکلیفی نداشتند. در همین باره در قرآن کریم به رسول خدا(ص) فرموده است:
«ذَرهُم فِی خَوضِهِم یَلعَبُونَ» [14]دیگر به خودت زحمت نده و به دنبالشان ندو، و غُصّه و حسرت نخور، متأسف و متأثّر نباش؛ اینها درمان بشو نیستند، فایدهای هم ندارد.
دو هزار تا مسجد هم در تهران باشد، دو هزار امام جماعت وزین هم داشته باشد، تعدادی مردم مؤمن پاکدل بیایند مسجد، گاهی هم معلمی را دعوت بکنند که براساس تعالیم قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) به مردم آموزش بدهد و مسائل را بیان کند، از آن سو در هر محلّهای هم افرادی هستند که علیرغم خواهش و تمنّا و دعوت به ناهار و شام جهت جذب شدن به مسجد، باز هم نمیپذیرند.
در زمان ما هم بعضاً ادبیات خاصّی هم دارند؛ مثلاً میگویند آخوندها خیلی بد هستند و من از قیافهٔ این آخوندها بدم میآید، انگار جهنّم را میبینم!
همهٔ اینها در حالی است که این اشخاص نیامدهاند با من آخوند رابطه برقرار کنند و حرفها را بشنوند، زندگی و اخلاق و آثار ما را ببینند، و یکسره میگویند که ما اصلاً از این قیافهها متنفّریم.
چرا چنین میگویند؟! بالأخره در بین ما هم مثل دیگر اصناف و اقشار مردم، اشتباهکار هست، اما حساب یک نفر را چرا پای همه مینویسید؟! همین ـ حساب یک نفر را پای کل نوشتن ـ تو را از فیوضات الهی محروم کرده است؛ چون میگویی همهٔ اینها چنین هستند، اما اگر اینگونه داوری نمیکردی، چنین محرومیّتی پیش نمیآمد.
آخوندگریزی بیاساس
سالها قبل، چند شبی منزل یکی از دوستان بسیار بزرگوار در شمال مهمان بودم و جای بسیار باصفایی هم بود. دو ـ سه نفر از دوستان اصفهانی من را ـ که حدود بیست سال برای آنها منبر میرفتم و الآن از دنیا رفتهاند ـ هم دعوت کرده بود.
بنده یک روز زودتر رسیدم و آن دوستان اصفهانی یک روز دیرتر. در بین دوستان اصفهانی یک نفر ناشناس هم بود، و من از دوست اصفهانیام دربارهٔ وی سؤال کردم و ایشان گفت که او مهندس است و آدم باسوادی است، درس خواندهٔ خارج است و زمانی که از ماجرای سفر ما باخبر شد و همراه ما آمد، در بین راه جمع دوستان را برایش توضیح دادیم تا اینکه فهمید در این جمع، آخوندی هم هست؛ لذا با اینکه حدود 50 کیلومتر از اصفهان دور شده بودیم، بسیار اصرار کرد که من را پیاده کنید و من نمیآیم، اگر بیایم و قیافهٔ این آخوند را ببینم سکته میکنم، چه رسد به اینکه چند شبانه روز با او زندگی کنم!
آن دوستِ ما گفت که به او گفتم: من که توقّف نمیکنم، تو را هم نمیگذارم که برگردی به اصفهان و به زور هم شده، تو را با خودمان میبریم.
آن دوست اصلی ما از اصفهان در ادامه گفت: این همراه ما هیچ رابطهای حتّی با اسلام هم ندارد، چه رسد به شما آخوندها و دین!
بالاخره آمده بود و حدود هشت ـ نُه ساعتی در جمع ما بود، نسبت به من هم خیلی ادب بهخرج میداد. پس از مدتی گفت: برویم بیرون قدم بزنیم.
با هم رفتیم و در مسیر از من خواست که خدا و قیامت و دین را برایش تعریف کنم.
میگفت: من با اینکه آدم درسخواندهای هستم، چیزی از این مسائل نمیدانم، اما دورنمای همهٔ اینها را در تو میبینم.
خدا کیست؟
من هم در آن زمان خواستهاش را پاسخ دادم و چنین گفتم: میخواهی بدانی خدا کیست؟ شناسنامهٔ پروردگار اولاً در دو هزار آیهٔ قرآن و ثانیاً در دعای جوشن کبیر آمده است. از آن دو هزار آیه، بیست آیه را اگر بفهمیم، و از دعای جوشن کبیر، از صد بندش، دو بندش را درک کنیم، کاملاً با قلبمان حس میکنیم که پروردگار، زیبای بینهایت است.
هزار اسم در جوشن کبیر است، از این هزار اسم، نهصد و نود و هشت اسم، رحمت بینهایت خدا را میرساند و دو بخش هم جهت خشم و غضب الهی را بیان کرده است و این قسمت خشم و غضب هم مربوط به خودش نیست. خشم خدا، یعنی عذاب خدا، و این عذاب را هم در قرآن میگوید که آتش آن را خودت فراهم کردی و به من ربطی ندارد.
این شخص آمد و آخوند را دید و حرفش را شنید و رفتارش را سنجید و الآن سی و پنج سال از آن دیدار گذشته است و ایشان تا کنون دو بار حجّ واجب و یک بار عمره رفته است، حدود شش بار به کربلا مشرّف شده و اموالش را هم به پاکترین مال برگرداند.
اینها را دیگر من به وی نگفتم، بلکه برداشت و پیگیری خودش و مشاهدهٔ رفتار و گفتار من منجر به این اعمال گردید.
دعوت عملی گمراهان
امام صادق(ع) به همهٔ ما سفارش عجیبی میفرمایند: «کُونُوا دُعاةَ النّاسِ بِغَیرِ ألسِنَتِکُم»![15]
مردم را با زبان خود دعوت به دین نکنید، با عمل دعوت کنید. بگذارید بیدینها بیایند و ببینند شما را، کسبتان را، اخلاق و رفتارتان را با زن و فرزندان، حال و صفا و سلامت و کرامت نفس و خاکساریتان را، که اگر چنین شد، آنها هم شیعه میشوند.
شما جلسات دههٔ عاشورای حسینیهٔ هدایت را دیدهاید که چه شور و حالی دارد و از جهت گریه، کمنظیر است، و از برجستهترین افرادی که گریهکن واقعی این مراسم است، همان شخص است و از کسانی است که هزینهٔ آن جلسات را میپردازد، با اینکه در تهران هم نیست!
ایشان دو دختر داشت که با دو جوان متدیّن ازدواج کردند.
همان شخصی که قبلاً میگفت مرا پیش آخوند نبرید و من با دیدن آخوند سکته میکنم، چنین تحوّلی پیدا کرد!
نه، سکته نمیکنید! ارتباط داشته باشید، حالا اگر بد بودیم ـ که بالاخره در هر جمعی چند تا بد هم هستند ـ، بدهایمان را کنار بگذارید.
دنیا دار آزادی و اختیار است؛ یکی هم با این لباس، بدی را اختیار میکند.
شیخ مؤسس و سارق
نوشتهاند که در شهر قم و در زمان آیتاللّه العظمی حائری، رئیس شهربانی به ایشان پیغام داد که دیشب، مأمورین ما آخوندی را در حال دزدی گرفتهاند.
حاج شیخ هم فرمود: این دزد دیدنی است، بیاورید که من هم زیارتش کنم!
آن شخص را با عبا و عمامه و قبایش آوردند. چند نفر از علمای بزرگ قم هم نشسته بودند. حاج شیخ بلند شد و در حضور رئیس شهربانی، خیلی با محبّت عمامهٔ این دزد را برداشت، عبایش را برداشت و تا کرد، حتّی قبایش را هم درآورد و تا کرد و گذاشت در بقچهای و به رئیس شهربانی گفت: این شخص، لباس ما را هم دزدیده بود؛ ما لباس خودمان را گرفتیم، حالا تو برو مال مردم را از او بگیر!
از بین این همه، یکی هم بد درمیآید. مردم عالم آزاد هستند، اما آن بد را پای همه نوشتن و مطلقگویی کردن خلافِ اخلاق، عدالت و انصاف است.
جایی که خودم برای خودم مشکل درست کردم، کلیدش را خدا برایم گذاشته است و باید آن را بهکار بگیرم تا مشکلم حل شود و یقیناً هم حلّ میشود. جایی هم که دیگران ایجاد مشکل میکنند، وظیفهٔ مؤمنین است که مشکل پیشآمده را حل کنند.
مسجد، پایگاه حلّ مشکلات مردم
خدا رحمت کند استاد بنده را که در سیزده سالگی من از دنیا رفت! ایشان در محلّ ما امام جماعت بود و در آن محلّ، مدینهٔ فاضلهای ساخته بود. هرکدام از مسجدیها که مشکلی داشت و پیش او میآمد، به غروب نرسیده مشکلش را برطرف مینمود.
اگر کسی مشکل مالی داشت، به کمک مردم حل میکرد، اگر شخصی بیماری داشت که توان پرداخت هزینهٔ بیمارستان را نداشت، پول میداد و مشکلش را حلّ مینمود.
گاهی به مشکلدارِ مسجدی میگفت: سند خانهٔ من آزاد است، میخواهی ببر گرو بگذار و پول بگیر تا مشکلت حلّ شود، جنبهٔ شرعیاش را هم من حلّ میکنم، هر وقت مشکلت برطرف شد، سند را آزاد کن.
شبی هم به خانهٔ ما آمد در حالی که من حدود 8 ساله بودم، و به پدرم گفت که چرا دو ـ سه شب است مسجد نمیآیی؟
پدرم گفت: آقا! گرفتار شدم.
گفت: اگر گرفتار بیمارستان هستی، گرفتار دختر شوهردادن هستی، گرفتار بدهی هستی و نمیتوانی بپردازی، من با اهل مسجد حل میکنم، اگر هم با مسجد حلّ نشد، بیا سند خانهٔ من را ببر گرو بگذار و مشکلت را حل کن، هر وقت خدا به شما عنایت کرد و مشکل برطرف شد، به من برگردان.
ابتلای دیگری که طبق آیهٔ شریفه، خداوند متعال برای انسان پیش میآورد «وَالجَوعِ»[16] است؛ یعنی گرسنگی و کمبود مواد غذایی؛
«وَنَقصٍ مِنَ الأموالِ»؛ یعنی کسب و کار نمیچرخد؛
«وَ الأنفُس»؛ یعنی مشکلی برای بدن و سلامتی ظاهری روی میدهد؛
«وَالثَّمَراتِ»؛ برای اولادتان به دلایلی مشکلی پیش میآید که دردش را شما متحمّل میشوید.
حالا خدا دربارهٔ اینگونه مشکلداران چه میگوید؟
واقعاً این بخش از آیه، کوه را از جا میکند که خداوند متعال میفرماید:
«وَبَشِّرِ الصّابِرِینَ»! از جانب منِ خدا به صابرین مژده بده!
صابرین چه کسانی هستند؟
صبر در لغت عرب به معنی «حبس النفس» است؛ یعنی وقتی مشکل پیش آمد، من دینم را برای فدای مشکل نگذارم، کرامتم را برای مشکل زیر پا نگذارم، خودم را نگه دارم که از دینداری، در چالهٔ بیدینی نیفتم.
پس از «وَبَشِّر الصّابِرینَ» بلافاصله مصداق صابرین را در آیهٔ بعدی بیان میدارد که چه کسانی هستند:
«الّذینَ إذا أصابَتهُم مُصِیبَةٌ[17]» کسانی که وقتی مشکلی برایشان پیشآید، «قالُوا»، نه با زبانشان، بلکه با دلشان، «قالُوا إنّا لِلّهِ»؛ ما از سوی خدا آمدهایم در مهمانسرایی که اسمش دنیاست. آیا در این مهمانسرا ماندگاریم؟ نه؛ «وَإنّا إلَیهِ راجِعُونَ»؛ دوباره به آغوش محبّت خودش برمیگردیم.
صابران، عظمت و سختی آن ابتلا را با همین حال و توجّه قلبی به «إنّا للّه وَإنّا إلَیهِ راجِعُونَ» میشکنند.
در ادامه میفرماید: «أولئِکَ عَلَیهِم صَلَواتٌ مِن رَبِّهِم وَرَحمَةٌ وَأولئِکَ هُمُ المُهتَدُون».[18]
اینها کسانی هستند که درود من و رحمت من ویژهٔ اینهاست، چون اینها رفیقان صمیمی من هستند. «وَأولئِکَ هُمُ المُهتَدُون» اینها راه را پیدا کردهاند، راهِ «إنّا لِلّهِ وَإنّا إلَیهِ راجِعُونَ» را.
پدری متوسّل و صابر در مرگ پسر
یک روز صبح در ابن بابویه بودم که ـ قبلاً زیاد توفیق داشتم و میرفتم ـ جمعیّت کثیری جوانی بیست ساله، تنومند و خوشچهره را تشییع میکردند.
پدر این جوان که تک پسر هم بود، به دنبال جنازه میرفت و فقط ذکر میگفت. جنازه را غسل دادند و تجهیز کردند و برای نماز آوردند. پدر ذکر میگفت، گاهی هم از گوشهٔ چشمش اشکی میریخت (این مقدار ابراز احساسات در دین هم مجاز است) تا اینکه وقت دفن شد. جوان را که گذاشتند در قبر، بند کفن را باز کردند و صورتش را روی خاک گذاشتند، پدر گفت: لحد را نچینید!
آمد از نزدیک نگاهی به صورت جوانش کرد و به احترام پروردگار سرش را بلند کرد و گفت: خدایا از وقتی این بچه را به من دادی، تمام وظایفی را که بر عهدهام گذاشتی، در حقّش انجام دادم؛ مدرسهٔ خوب فرستادم، برایش معلم دینی گرفتم، اهل نماز و روزه شد، اهل تربیت شد، تا الآن من این جوانم را ـ آن مقداری که خودم میدانم ـ سالم به دست تو رساندم. اگر بین تو و او گناهی وجود دارد، من از تو درخواست میکنم که ببخشایی.
مقداری هم اشک از گوشهٔ چشمش ریخت و آمد کنار ایستاد و این آیه را ذکر میگفت: «إنّا لِلّه وَإنّا إلَیهِ راجِعُونَ».
با توسّل به پروردگار، سختی ابتلائات خیلی کم میشود و آدم قبول میکند ابتلا و رنج و ناراحتی را.
خودم خیلی دلم میخواست که به این مقام برسم، ولی تا کنون به اینجا نرسیدهام!
در شرح حال اینها من دو خط شعر بخوانم:
خوشا آنان که اللّه یارشان بی***به حمد و «قل هو اللّه» کارشان بی
خوشا آنان که دائم در نمازند***بهشت جاودان بازارشان بی
ذکر مصیبت
دختری از شاه شهیدان حسین*** بود سه ساله به غم و شور و شین
گفت کجا شد پدرِ مهربان*** از چه نیامد بَرِ ما کودکان
گر ز منِ دلشده رنجیده است***از دِگر اطفال چه بَد دیده است
گفت بدو زینب زار ای عزیز***اینقدر اشک از غم هجران مَریز
کرده سفر باب تو این چند روز***اینقدر ای شمعِ فروزان مسوز
نالهٔ تو شعله به عالم زند***بارقه بر خرمن آدم زند
رفت به خواب و ز تنش رفت تاب***دید مَهِ روی پدر را به خواب
دست زد و روی پدر بوسه داد***پیش پدر لب به شکایت گشاد
کای پدر ای مهر تو سودای من***رفتی و از جور بدان وای من
رفتی و ما زار به دوران شدیم***دستخوش فتنهٔ عدوان شدیم
بیدار شد، بابا را ندید. چنان ناله زد که تمام زنان و بچهها هم به دنبالش ناله میزدند.
سرِ ابیعبداللّه(ع) را آوردند در خرابهٔ شام. وقتی سرِ مبارک را دید، به سینه گرفت و صدا زد: بابا! سه تا سؤال از تو دارم:
مَن ذا الَّذِی أیتَمَنِی عَلی صِغَرِ سِنّی؟ الآن که وقت یتیمی من نبود!
مَن ذا الّذِی قَطَعَ وَرِیدَکَ؟ بابا! چه کسی سرت را از بدن جدا کرد؟
مَن ذا الَّذی خَضَبَک بِدِمائِک؟ چه کسی محاسنت را به خونِ سَرَت رنگین کرد؟
[1] ـ نساء: 79.
[2] ـ وحدت کرمانشاهی.
[3] ـ توبه: 51. [ترجمه: هرگز جز آنچه خدا برای ما خواسته به ما نخواهد رسید]
[4] ـ بیّنه: 8. [ترجمه: خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا خشنودند]
[5] ـ بقره: 30. [ترجمه: من چیزی (از اسرار خلقت بشر) میدانم که شما نمییانید]
[6] ـ بقره: 30. [ترجمه: آیا کسانی در زمین خواهی گماشت که در آن فساد کنند و خونها بریزند؟]
[7] ـ ارشاد، ج 2 ص 91.
[8] ـ حماسۀ حسینی، ص 39.
[9] ـ بقره: 131.
[10] ـ صافات: 102. دو قطعهٔ بعدی هم ادامهٔ همین آیهٔ شریفه است.
[11] ـ صافّات: 105. [ترجمه: ما نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم].
[12] ـ بقره: 155. [ترجمه: البته شما را به پارهای از سختیها چون ترس ... بیازماییم]
[13] ـ شعراء: 135. [همانا من از عذاب روز بزرگ قیامت بر شما میترسم]
[14] ـ انعام: 91.
[15] ـ مشکاةالأنوار فی غررالأخبار، ص 46.
[16] ـ بقره: 155. [وَلَنَبلُوَنَّکُم بِشَیءٍ مِن الخَوفِ وَالجُوعِ وَنَقصٍ مِن الأموالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرات وبشّرِ الصّابِرینَ: قطعاً ما شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و کاهش اموال و نفوس و فرزندان میآزماییم. و توای پیامبر ـ به شکیبایان نوید ده!]
[17] ـ بقره: 156.
[18] ـ بقره: 157.