لطفا منتظر باشید

شب ششم سه شنبه (25-10-1397)

(تهران مسجدالرضا(ع))
جمادی الاول1440 ه.ق - دی1397 ه.ش
11.23 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه ربّ العالمین؛ الصّلاة والسّلام علی سیّد الأنبیاء والمُرسَلین؛ حَبیبِ إلهِنا وطبیبِ نُفوسنا أبی القاسم محمّد؛ صلّی اللّه علیه وعلی اهل‌بیته الطیّبینَ الطّاهرین المعصُومین المُکرَّمین.

 

معنی برخی صفات الهی

برای شما مردم مؤمن، یک سلسله امور بسیار مهم، روشن و معلوم است؛ از جمله بخشی از اسما و صفات پروردگار عالم.

 

فرق عالم و علیم

آیات متعددی خداوند متعال را به نام «علیم» خوانده است، نه با لفظ «عالم».

«عالم»، اسم فاعل است و در معرض تغییر؛ یعنی یک روزی ما عالم نبودیم، بعداً علم پیدا شد:

«وَاللّهُ أخرَجَکُم مِن بُطُونِ أمّهاتِکُم لا تَعلَمُون شَیئاً» [1] و خدا شما را از بطن مادران بیرون آورد در حالی که هیچ نمی‌دانستید!

برای بسیاری از ما هم روزی خواهد آمد که عالم نخواهیم بود. در قرآن مجید آمده است که در سنین کهنسالی، شما به جایی برمی‌گردید که هیچ نمی‌دانید.

به قول طلبه‌ها، «عالِم» از باب مشتق است؛ معنی‌اش هم چنین است. الآن عالم هستم، قبلاً عالم نبودم، و یک روزی هم می‌آید که عالم نخواهم بود.

اما «علیم» صفت مشبهه است؛ یعنی حقیقتی است ثابت و غیرقابل تغییر، نه به گذشته وصل است، نه به آینده. یعنی روزی نبود که عالم نبوده، روزی هم نخواهد آمد که عالم نباشد، این علم، ذاتی است و ثابت.

البته با انسی که با قرآن مجید دارید، می‌دانستید خداوند علیم است، اما شاید این دقایق و جزئیات برای بعضی از عزیزان برادر و خواهرم روشن نبود که علیم، صفت مشبهه است و خارج از محدودهٔ زمان و حقیقت ثابته است.

 

فرق حکیم و حاکم

همچنین در قرآن مجید می‌خوانیم که خداوند «حکیم» است، نه حاکم.

«حکیم» یعنی استوارکار. فعلی که از وجود مقدّس او صادر می‌شود، فعلی محکم و استوار است و هیچ کجی، و نقص و عیبی در آن وجود ندارد، مگر اینکه صادری دارای اختیار و آزادی، به دست خودش در فعل پروردگار ایجاد کجی کند و عیب و نقص بکند.

در سورهٔ مبارکهٔ روم می‌خوانید که پروردگار، دربارهٔ خلقت انسان و سرشت او، واقعیت، حقیقت و هویّت اصلی او می‌فرماید:

«فِطْرَتَ اَللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَیهٰا لاٰ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اَللّٰهِ» [2] در آفرینش من تغییر و تحولی نیست. در آفرینش من، یعنی آن موجودی که اراده کردم تا روز قیامت، نوع و صنف و جنسش را خلق کنیم، عیبی نیست و من درست می‌آفرینم.

«مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَاَلْأَرْضَ وَمٰا بَینَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقّ» [3]؛ «وَمٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاءَ وَاَلْأَرْضَ وَمٰا بَینَهُمٰا بٰاطِلاً»[4] ؛ «وَما خَلَقنا السَّماواتِ وَالأرضَ وَما بَینَهُما لاعِبینَ»[5].

این معنایِ حکیم است که سرشت من را و هویّت من را استوار آفریده است و این استواری، استمرار دارد و تغییر و تبدیلی در آن راه ندارد.

این نسبت به کار و مخلوق خود خداست، اما منِ مخلوق، در میدان عقیده و اخلاق و عمل، در محلّ انحراف و خطا هستم، ولی در اصل خلقت او، تغییر و انحراف و تحوّلی نیست؛ بلکه سرشت انسان‌ها از زمان آدم تا قیامت یکی است. تمام انسان‌ها، وجود و هویّتشان بر اساس جهت‌گیری به سمت توحید آفریده شده است. این خود ما هستیم که جهت این عقربه را که به سمت توحید است، به سمت کفر و شرک و بی‌دینی می‌چرخانیم و منحرف می‌کنیم.

 

خداوند بصیر و عدل

باز هم در قرآن شریف می‌خوانیم که وجود مقدس او «بَصیر» است.

«بصیر» نیز صفت مشبهه است؛ یعنی نگاه و بینایی او حق است و ثابت، و هیچ انحراف در آن نیست.

در دعاها آمده است «یا عدلُ یا حکیم»!

در اینجا هم نگفته است «یا عادل». عادل هم مانند عالم است؛ یعنی کسی که یک روزی عادل نبوده، فردا هم ممکن است عادل نباشد و ظالم بشود.

این تعبیر نسبت به پروردگار غلط است، ولی «عدل» یعنی خود عدالت و حقیقت عدالت.

از مثال‌های بیشتر پرهیز می‌کنم تا از اصل بحث بازنمانیم.

شما خدا را علیم می‌دانید، حکیم می‌دانید، بصیر و عدل می‌دانید ـ البته صفات دیگر هم هست ـ که اگر با نگاه انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) و اولیای خاص الهی به جهان نگاه کنید، در آفرینش همهٔ موجودات صفات و اسمای الهی تلألؤ و درخشش دارد؛ یعنی وجود ما ترکیبی از «علم اللّه»، «حکمت اللّه»، «بصیرت خدا» و «عدل پروردگار» است.

 

آفرینش انسان و نظرات فلاسفه و دانشمندان فیزیولوژیست

بررسی این بحث بسیار به‌طول می‌انجامد و یک رشته مباحثی فلسفی درین زمینه هست که فلاسفهٔ بزرگ اسلام چون شیخ الرئیس ابن سینا، صدرالمتألهین، حاج ملا علی نوری، مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه، حکیم زنوزی، حکیم آقا رضا قمشه‌ای و حاج ملا هادی سبزواری شرح داده‌اند و مسأله را حلّ کرده‌اند.

یک رشته هم از طریق فیزیولوژیست‌ها به ما نشان داده می‌شود؛ یعنی آن دانشمندانی که دربارهٔ بدن ما کار علمی کرده‌اند.

 

کتاب‌هایی در آفرینش انسان

حالا در این زمینه کتاب‌های زیادی هم نوشته‌اند؛ مختصرترینش که بسیار کتاب خوبی هم هست و آیات قرآنی را در پاورقی آن آورده ـ از دانشمندی فرانسوی است به نام «آفرینش انسان» که خواندن آن را به شما توصیه می‌کنم.

خواندن این کتاب به همراه کتاب «فیزیولوژی انسان[6]» که جدیدتر از آن کتاب است، انسان را نسبت به خلقت خویش شگفت‌زده می‌کند که این خدای علیم و بصیر، و حکیم و عدل، در آفرینش ما چه کرده است!

من هردو کتاب را خوانده‌ام و مطالب عجیبی دربارهٔ خلقت انسان و ساختمان بدن او دارد. حقّاً هم خلقت انسان خیلی عجیب است!

کار شگفتیِ خلقت ما به جایی رسیده که کارلِ فرانسوی، برندهٔ جایزهٔ نوبل (آن وقتی که جایزه را به حق می‌دادند، نه الآن که دست اسرائیل در کار است که جایزه را به چه کسی بدهند) هم کتابی دارد به عنوان «انسان موجود ناشناخته» که بسیار خواندنی و علمی است.

 

عجایب خلقت قلب انسان

مثلاً در این کتاب‌ها دربارهٔ قلب انسان مطالبی آمده است که پاره‌گوشتی است که دائم در حال باز و بسته شدن است و پزشکان از طریق نبض، ضربان قلب را می‌فهمند که مثلاً در یک دقیقه چند بار می‌زند. هشتاد سال این تکّه گوشت باز و بسته می‌شود، نه گریس‌کاری لازم دارد و نه روغن‌کاری. در اکثر مردم هم نیازی به مکانیک و متخصّص جرّاحی قلب ندارد.

الآن یکی ـ دو تا از مراجع ما، عمرشان از صد گذشته است، یکی از این بزرگواران صد و دو سال و دیگری صد و پنج سال دارند، یک مویرگ قلبشان هم نگرفته است و به راحتی و به‌طور طبیعی کار می‌کند، نفس هم کم نمی‌آورند.

پاره گوشتی، صد و پنج سال به‌هم سابیده شود برای پخش کردن خون، پمپاژ کند و فشار بیاورد، و خون را برگرداند که طبق برآورد محقّقین، قدرت و نیروی کار قلب در هر شبانه روز مساوی با یک آسانسور است که سه نفر را به متراژ صد متر بالا ببرد و پایین بیاورد!

این خونی هم که باید پمپاژ شود و برگردد، تنها باید از طریق سرخرگ‌ها، سیاهرگ‌ها و مویرگ‌ها این کار را انجام دهد که خون تمیز را ببرد و خون کثیف را برگرداند به جگر سیاه و تصفیه نماید و فضولات خون را بگیرد و مجدّداً خون تمیز را بدهد به قلب، و این کار می‌بایست بیست و چهار ساعتِ شبانه روز، هفته، ماه و سال، و تا صد و پنج سال ادامه پیدا بکند.

دربارهٔ لوله‌کشی‌های بدن که (به عربی ورید می‌گویند و ما می‌گوییم رگ،) خون از آن‌ها می‌رود و می‌آید، از نظر مقدار طول، مساوی با دوبرابر فاصلهٔ سیصد و شصت و پنج هزار کیلومتری زمین تا ماه به اضافهٔ یک دور کرهٔ ماه است.

طول لوله‌کشی پروردگار و مجموع درازای رگ‌های این بدن از کل لوله‌کشی شهر نیویورک بیشتر است.

 این علم است، این عدل است، این بصیر بودن و حکمت است که صد سال با فشار، خون را ببرد و برگرداند و رگ‌ها پاره نشود و سالم بماند، در حالی که لوله‌کشی‌های شهرها بعد از سی ـ چهل سال دائماً می‌ترکد و سوراخ می‌شود، اما صد سال خون با فشار می‌رود در رگ و برمی‌گردد، به‌طوری که ما رفت و برگشتش را هم نفهمیم؛ یعنی با حرکت و صدای این رودخانه‌ها و رودهای کوچک جاری در بدن، احساس مزاحمت و عذاب نکنیم.

بنده در اینجا کاری به ساخت بدن ندارم، هرچند اطلاعاتم در این باره زیاد است و شگفت‌آور؛ اما آنچه مراد است اینکه می‌خواهم هر شبهه و وسوسه و هر تردیدی را با این بحث کوتاه ردّ کنم که خداوند علیم، حکیم، عدل، بصیر، اراده کرد از مشتی خاک در روی زمین ظرفی خالی بسازد به نام انسان، که اولین نفر آن به نام «آدم» و بقیّه با نام «بنی‌آدم» و «بشر» باشند.

 

جهت حقیقی ارزش انسان

شما این چهار صفتی که به عنوان مثال گفتم ـ علم و حکمت و بصیرت و عدل ـ را در ارادهٔ حضرت پروردگار هم در ذهن خودتان به‌کار بگیرید؛ یعنی علم و عدل، و حکمت و بصارت اراده کرد ـ با توجه به اینکه تمام این صفات مثبت هستند ـ از مشتی خاک زمین، یک ظرف خالی بسازد؛ چون اگر می‌خواست ظرفی توپُر بسازد، این موجود اسمش می‌شد صمد، آن وقت آن موجود دیگر بی‌نیاز بود، ولی او را ظرفی توخالی قرار داد، برخلاف خودش که صمد است و پُر، بی‌عیب و نقص و خلأ و این را آفرینش او نشان می‌دهد.

نامگذاری هم به ارادهٔ خودش بوده است؛ مثل یحیی، که قبل از حضرت یحیی(ع)، هیچکس در تاریخ گذشته اسمش یحیی نبود، همچنین است آدم.

این ظرف خالی که گِل است، چه ارزشی دارد؟!

هیچ! کمی خاک نرم ـ حالا چهل کیلو، پنجاه کیلو ـ به چه دردی می‌خورد؟!

نه دیوار خانه‌مان خراب شده است، و نه موزاییک حیاتمان. کسی بیاید به من بگوید من یک کیسه خاک دارم و بردار و ببر، من می‌گویم به دردم نمی‌خورد و نمی‌خواهم.

واقعاً این خاک توخالی به چه درد می‌خورد؟! درونش خالی است، معدهٔ خالی، رودهٔ خالی، قلبِ خالی، رگ‌های خالی!

 

انسان، مافوق فرشتگان

می‌خواست، اراده کرد؛ چه کسی؟ همان که این اوصاف و اسما را دارد که در این ظرف، مظروف‌هایی را بریزد و به او ارزشی بدهد ـ به فرمودهٔ پیغمبر اسلام(ص) ـ فوق فرشتگان.

اگر فوق فرشتگان نبود، خداوند امر نمی‌کرد به فرشتگان: «اسجُدُوا لآدَمَ[7]». اگر شأنی دونِ فرشتگان داشت، امر به سجده معنی نداشت؛ و به قول طلبه‌ها، ترجیح بلامرجِّح بود؛ یعنی امتیازدهی بی‌علت و بی‌سبب.

 

جهات چهارگانهٔ ارزش انسان

برای ارزش دادن به این ظرف، چه‌کار کرد؟ اول به ملائکه فرمود: «نَفَختُ فِیه مِن رُوحِی».[8] ارزش او را که فوق آنهاست، با امر به سجده ثابت کرد که: سجده کنید!

یعنی من یک مقام مافوق ساختم.

 

حرمت مؤمن

مرحوم ملامهدی و پسرش ملااحمد، پدر و فرزندی هستند که در تاریخ اسلام انصافاً کم نظیر هستند. پدر ملامهدی ـ که می‌خواهم روایت را از کتابش نقل بکنم ـ در کاشان کارگر بلدیّه ـ شهرداری آن زمان ـ بود، سوادی هم نداشت. روزی پسرش گفت: بابا! من می‌خواهم دنبال تحصیل علم بروم.

پدر گفت: از طرف من مانعی نیست، ولی نمی‌توانم خرجی‌ات را بدهم.

پسر هم گفت: من از شما خرجی نمی‌خواهم.

با پای پیاده از نراق به اصفهان آمد و در یک مدرسه کهنه و قدیمی که خیلی طلبه‌ها بدان اقبال نداشتند، حجره گرفت و تا وقتی هم که به عنوان طلبهٔ درس‌خوان و موفق شناخته شد، برای سیرکردن خود از دورریز غذای مردم مانند پوست هندوانه و خربزه و غیره استفاده می‌کرد، یا ارزن می‌خورد و گاهی هم نان جو، اگر گیرش می‌آمد.

با تحمّل این سختی‌ها شد ملّا مهدی نراقی تا دینی که حاصل زحمت انبیا و ائمّه(علیهم‌السلام) است را با گفتار و تألیفاتش به ما برساند.

حضرت امام خمینی رحمه اللّه نیز مسألهٔ ولایت فقیه را به این گستردگی، از کتاب‌های مرحوم نراقی استنباط کرد و استخراج نمود.

داستانی هم این پدر و پسر در رابطه با عالم برزخ دارند که آن هم خیلی عجیب است.

ایشان در کتاب «جامع السعادات» نقل می‌کند:

پیغمبر(ص) در حال طواف بودند، دیدند زائری حلقهٔ درِ کعبه را گرفته است (آن زمان، کعبه کوتاه بود و درِ آن هم روی کف زمین قرار داشت) و زار زار گریه می‌کند و می‌گوید: خدایا! به حرمت این کعبه، مشکل من را حل کن!

برخی از مشکلات با توسل به خدا حل می‌شود و هیچ راه حلی دیگر ندارد.

پیغمبر اکرم(ص) طواف را قطع کرد؛ دست مبارکش را روی شانهٔ این زائر گذاشت. زائر سرش را برگرداند، دید پیغمبر خداست.

حضرت فرمود: چرا خدا را به حرمت کعبه قسم می‌دهی؟ به بالاتر از آن قسم بده!

زائر گفت: آقا! بالاتر از کعبه در این عالم چیست؟!

فرمود: اگر مؤمن هستی، خدا را به حرمت خودت قسم بده، این دعایت زودتر مستجاب می‌شود.

بعد پیغمبر فرمود: «المُؤمِن أعظَمُ حُرمَةً مِنَ الکَعبَة».[9]

من قدرِ خودم را شکستم، من سفر نزولی از شخصیت خودم پیدا کردم، وگرنه اگر براساس آفرینش اولیه‌ام که جهت‌گیری به توحید بوده حرکت می‌کردم که: «إنّ المُؤمنَ أعظَمُ حُرمَةً عِندَ اللّه وأکرَمُ عُلُوّاً مِن مَلَکٍ مُقَرَّب».[10]

این روایت از قول پیغمبر اکرم(ص) به نقل از حضرت رضا(ع) از پدران گذشته‌شان روایت شده است و از روایات شیعه از اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است، از کتاب‌های مهمّ شیعه، که چهره‌های برجستهٔ علمی و روایت‌شناس شیعه نوشته‌اند، نه هر کتاب بی‌اعتبار یا کم اعتباری.

پس یک ارزش: «نَفَختُ فِیهِ مِن رُوحِی»؛

دوم: مسجود فرشتگان؛

هدایت هم هدایتی ویژه و تشریعی است؛

وجودمان مساوی با همهٔ موجودات، یک هدایت تکوینی دارد و یک هدایت تشریعی.

این هدایت تشریعی است که آیه می‌فرماید: «فَإمّا یَأتِیَنَّکُم مِنِّی هُدیً». جلوهٔ آن هم کتاب نوح است و صُحُف ابراهیم، و کتاب موسی و مسیح(علیهم‌السلام) است و قرآن مجید.

 

جنّت، جایگاه مناسب شأن انسان

حال که ارزش این موجود چنین است که روحی از جانب خدا درو دمیده شده، مسجود فرشتگان است، مقام خلافت اللّهی دارد، و معرفت[11] و هدایت؛ و چون بدن دارد، باید جایی برای بدنش لحاظ گردد در شأن آن باشد، آن هم به فرمودهٔ امام باقر(ع) یک باغِ آبادِ پردرخت، دارای انواع میوه‌ها، و همسرش را هم خلق کرده است:

«وَقُلْنٰا یٰا آدَمُ اُسْکنْ أَنْتَ وَزَوْجُک اَلْجَنَّةَ وَ کلاً مِنْهٰا رَغَداً حَیثُ شِئْتُمٰا وَلاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ فَتَکونٰا مِنَ اَلظّٰالِمِینَ».[12]

کلّ این بهشت برای شما دو تا، ولی به این یک درخت کار نداشته باشید که اگر سراغ این درخت بروید، هر دوی شما جفاکار می‌شوید، آن هم به خودتان، نه به کسی دیگر.

آدم و حوّا آمدند در بهشت، اما اینکه چه میزان در آنجا بودند، چیزی نمی‌دانیم! آیا یک هفته بود یا یک سال یا کمتر و بیشتر، عدد معیّنی نداریم، ولی این را می‌دانیم که جنّت مورد نظر را به آنها داد.

من آیات سورهٔ اعراف را بخوانم:

 

آدم(ع) و وسوسهٔ شیطان

شیطان آن وقت آزادی داشت، همه جا می‌توانست برود و حتی می‌توانست پرواز کند به عالم بالا برای استراق سمع، اما بعد از ولادت پیغمبر(ص) دیگر این توانایی شیطان محدود شد و همه جا نمی‌توانست برود و نمی‌تواند برود، همچنین همهٔ بچه‌هایش؛ یعنی شیطان‌های زمان ما، شیطان‌های انسی که بدتر از شیطان‌های پنهان و شیطان‌های جنّی هستند، آن دو را وسوسه کرد و دل آنها را نسبت به این درخت بُرد.

در ادامه هم گفت: «وَقاسَمَهُما إنّی لَکُما مِنَ النّاصِحِینَ».[13]

شیطان دروغگو است، ما شیطان راستگو که نداریم، شیطان یعنی جرثومهٔ فساد و تباهی. هرچه قسم بخواهید، برایتان می‌خورد؛ گفت: واللّه من خیرخواه شما هستم!

این‌که خدا گفته به این درخت نزدیک نشوید، می‌دانید برای چیست؟ برای این است که اگر به این درخت نزدیک شوید، اولاً تبدیل به دو فرشته می‌شوید؛ یعنی از این سنگینی و بار جسم راحت می‌شوید.

چه کسی دلش نمی‌خواهد از سنگینی جسم راحت شود؟

دوم اینکه تا ابد در اینجا ماندگار خواهید شد، و این هردو، از خواص این درخت است.

 

دلیل اخراج آدم(ع) از جنّت

«فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّیطٰانُ عَنْهٰا فَأَخْرَجَهُمٰا مِمّٰا کٰانٰا فِیهِ».[14] وقتی که از آن باغ زیبا بیرونشان کردند، خدا به آدم و حوّا فرمود: آیا شما دو تا را نهی نکردم که به این درخت نزدیک نشوید؟!

برادران! خواهران! چرا از آن بهشت بیرونشان کردند؟

برای اینکه نهی خدا را پایمال کردند، وگرنه اگر آن درخت، یا هر درخت دیگری باشد، آیا باعث می‌شود که مثلاً به خاطر چیدن یک سیب، یا گلابی و یا زردآلو و یا هر میوهٔ دیگری، از چندصد هزار درخت محروم شوند؟!

خداوندی که کریم است و رحیم و ارحمُ الرّاحمین، جریمه‌اش باید برابر با جرم و یا کمتر از آن باشد؛ یعنی یک دانه گلابی خوردن جریمه‌اش این بود که هر دوی آنها را در بیابانی بیندازد که چیزی در آن نباشد؟! بعد هم بگوید برای شکمتان، خودتان بکارید و رشد دهید و درو کنید، و خودتان پاک کنید و بپزید و بخورید؟!

نه؛ جریمهٔ یک گلابی خوردن این نبود؛ بلکه این جریمه، برای پایمال کردن نهی پروردگار بود.

چند بیت شعر را از شیخ بهائی که سال‌ها پیش دیده‌ام برایتان می‌خوانم که البته مخاطب من شما نیستید در این شعر:

جدّ تو آدم بهشتش جای بود***قدسیان کردند بهر او سجود

یک گُنَه[15] چون کرد گفتندش تمام***مذنبی مذنب برو بیرون خرام

تو طمع داری که با عمری گناه*** وارد جنّت شوی ای روسیاه

حالا که از بهشت بیرون آمدند، بنابه روایات، گریه کردند. آیا برای آن میوه‌ها گریه کردند؟

نه؛ میوه که دانه‌های نباتی بود، می‌کاشتند و کمی بعد هم گیر می‌آوردند، در آن منطقه خوراکی هم بود که بخورند و گرسنه نمانند، پس گریه برای چه بود؟!

پیغام خودش را بشنوید، البته پیغامِ حالی که:

من در درجهٔ خلافت بودم، چون انسان بودم؛

در درجهٔ مسجودیّت بودم، چون انسان بودم؛ چون همهٔ این ارزشها برای انسان است، نه برای بدن؛

دارای مقام معرفت شدم، چون انسان بودم؛

دارای مقام هدایت شدم، چون انسان بودم؛

با پایمال کردن نهی خدا، در چاه بشریت و بدن سرنگون شدم و همهٔ آن مقامات از دست رفت.

آیا این ارزش‌هایی که از دست رفته، می‌شود دوباره به قفس بدن برگردد؟

کاملاً امکان‌پذیر است که در مباحث آتی خواهیم گفت که حضرت آدم(ع) و همسرش چه کار کردند تا مقامات از دست رفته را دوباره برگردانند.

این هم یک پیام است از پدر ما آدم(ع) که اگر چیزی را در پیشگاه خدا از دست دادید، نگران نباشید و دغدغه نداشته باشید که خدا راه برگشت را به روی شما باز گذاشته است.

 

ذکر مصیبت

دلا غافل ز سبحانی چه حاصل***مطیع نفس و شیطانی چه حاصل

بود قدر تو افزون از ملائک***تو قدر خود نمی‌دانی چه حاصل

خیلی دل غمین بود! خیلی دل شکسته بود! با آن روح عظیمی که با روح همهٔ انبیا برابر بود، ولی چقدر غصّه و غم و حُزن بر اثر سنگین‌ترین حادثهٔ تاریخ ـ که همانا جابجایی امیرالمؤمنین با افراد بسیار معمولی است ـ به او هجوم آورده بود!
از مردم مدینه که کمک‌کارِ ستم بودند نیز نگران بود.

یک روز امیرالمؤمنین(ع) به منزل آمدند، فرمودند: دختر پیغمبر! این دو نفر جلوی من را گرفتند و گفتند ما می‌خواهیم بیاییم عیادت زهرا.

من گفتم: صبر کنید بپرسم از او، اگر اجازه داد، بیایید.

چه احترامی بین این زن و شوهر برقرار بوده!

دختر پیغمبر! اجازه می‌دهید بیایند؟

جوابش را ببینید ـ که در کتب معتبر هم نوشته‌اند ـ: علی جان! خانه، خانهٔ توست، مالک خانه تو هستی و من کنیز تو هستم.

«البَیتُ بَیتُک وَالحرَّةُ أَمَتُک»[16].

خانه، خانهٔ توست و من کنیز تو هستم؛ یعنی اگر شما می‌خواهید این دو تا بیایند دیدن من، بیایند.

آن دو نفر آمدند.

حضرت دستور داد پرده‌ای بکشند که حضرت زهرا دیده نشود، زهرا هم آنها را نبیند.

حضرت زهرا با پهلوی شکسته و بازوی آزرده، پشت پرده نشستند.

هر دو سلام کردند، جواب هیچکدام را نداد.

با اینکه جواب سلام واجب است، شما از اینجا موضعِ حضرت را نسبت به هر دو ببینید!

رو کرد به اولی و فرمود: یادت هست در نیمهٔ شبی که همه خواب بودند و تو هم در خواب بودی، پدرم پیغمبر(ص) کسی را به دنبالت فرستاد و تو مدام درین فکر بودی که این موقع از شب، پیغمبر(ص) با من چه‌کار دارد؟!

به دومی هم فرمود: تو هم آن شب را یادت هست؟

 هردو گفتند: آری، یادمان هست.

گفت: وقتی آمدید، جلوی پدرم نشستید. من هم به امر پدرم بیدار و در پشت پرده بودم، پیغمبر فرمودند: در این نیمه شب و در این تاریکی، شما دو تا را دعوت کردم تا بگویم این کسی که پشت پرده نشسته است: «رُوحِی الّتِی بَینَ جَنبَیّ»[17]؛ دخترم فاطمه است، روح بین دو پهلوی من است. آمدم به شما بگویم رضایت زهرا، رضایت خداست، و خشم زهرا، خشم خداست.

شما آن شب و حرف‌های پدرم را منکر هستید؟

گفتند: نه.

فرمود: من دیگر با شما حرفی ندارم تا قیامت، در پیشگاه خدا به پدرم بگویم از شما دو نفر بپرسد تقصیر من و علی چه بود که خانه‌ام را به آتش کشیدید؟!

تقصیر من چه بود که بچه‌ام را کشتید؟!

تقصیر ما چه بود که علی را از حق خدایی‌اش محروم کردید؟!

 


[1] ـ نحل: 78.
[2] ـ روم: 30.
[3] ـ روم: 8.
[4] ـ ص: 27. [ترجمه: و ما آسمان و زمین و هرچه را بین آنهاست، بازیچه و باطل خلق نکرده‌ایم]
[5] ـ دخان: 38. [ترجمه: و ما آسمان‌ها و زمین و آنچه را میان آن دو است، به بازی نیافریده‌ایم]
[6] ـ یعنی ساختمان وجود انسان.
[7] ـ بقره: 34.
[8] ـ ص: 72.
[9] ـ بحارالأنوار ج 67، ص 71 ح 35.
[10] ـ بحارالأنوار ج 67، ص 72، ح 41.
[11] ـ که فرموده است: «وعلّم آدمَ الأسماء کلّها».
[12] ـ بقره: 35.
[13] ـ اعراف: 21.
[14] ـ بقره: 36.
[15] ـ یک گنه: نزدیک شدن به درخت و پایمال کردن نهی خدا.
[16] ـ بحار الأنوار: ج 43 ص 198.
[17] ـ نور الأبصار ص 41.

برچسب ها :