لطفا منتظر باشید

شب هفتم چهارشنبه (26-10-1397)

(تهران مسجدالرضا(ع))
جمادی الاول1440 ه.ق - دی1397 ه.ش
11.72 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه ربّ العالمین الصّلاة والسّلام علی سیّد الأنبیاء والمرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی‌القاسم محمّد صلّی اللّه علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطّاهرین المعصومین المُکرّمین.

 

امر به توکّل بر پروردگار عالم و کمک خواستن از وجود مقدّس او در همهٔ امور زندگی، در بسیاری از آیات قرآن دیده می‌شود؛ چرا که جمله ذرات زمین و آسمان، گاهِ امتحان، لشکر حقّ‌اند. اختیارِ همهٔ موجودات به دست اوست و در حدی که لازم باشد، موجودات را وادار می‌کند مشکلات ما را که با کلیدهای مادی قابل حل نیست، حل کنند.

 

حالت انکسار و توسّل در آدم و حوّا(علیهماالسلام)

یکی از زیباترین اعتصامات، توکل‌ها و توسّلات به پروردگار که قرآن کریم نقل می‌کند، توسّل آدم و حوّا(علیهماالسلام) است؛ چون آیه ضمائرش تثنیه است، یعنی کاری دو نفره.

این زیبایی را با کمک خداوند، برای شما عرض می‌کنم که کیفیت زیبایی این توسل و پناهندگی و توکّل چگونه است.

حضرت آدم و حوّا(علیهماالسلام) ـ در ابتدا و پس از آن ترک اولی ـ احساس نیاز شدید کردند. خیلی خوب است که آدمی در مواقع حسّاس، این احساس را داشته باشد و دریابد که برای حل مشکل و برطرف شدن رنج و درد، نیازمند است، گدای وجود مقدس اوست.

 

کبر، مانع هدایت و نجات

اگر بخواهد در این زمینه‌های خاص و دیگر زمینه‌ها بر طبل استغنا بکوبد که من پول دارم، علم دارم، شخصیت و وجهه و مقام دارم، بچه و داماد و یارانی دارم و نیازی نمی‌بینم که حالت گدایی به خودم بگیرم، قرآن کریم به صراحت می‌فرماید که صاحب چنین حالی در دوزخ قیامت است:

«إنّ الّذِینَ یَستَکبِرُونَ عَن عِبادَتِی سَیَدخُلُونَ جَهَنّمَ داخِرِینَ».[1]

آیه، در ادامهٔ امر به دعا بیان شده است.

این سین «سیدخُلُون»، سین مضارع نیست، سین تحقیق است. معنی آیه این نیست که در آینده به دوزخ می‌افتد، بلکه بدین معنی است که افتادنش در دوزخ یقینی و قطعی است.

بعضی از فعلهای مضارع با آمدن «سین» در اول آنها به معنی آیندهٔ نزدیک معنی می‌شوند، ولی در اینجا به معنی قطع و یقین است.

یک نمونهٔ دیگر ازین دست، در سورهٔ توبه است که نمونه‌ای جالب است:

«وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَیرَی اللَّهُ عَمَلَکمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ».[2]

«یَری» فعل مضارع است که «سین» بر سرش آمده و خداوند در گفتارش، سین را به فعل وصل کرده و معنی چنین است: یقیناً اعمال و حرکات شما در دید پروردگار و پیغمبر و مؤمنین است.

آیا بدین معنی است که این اعمال، آینده در دیدِ خداست و الآن خدا نمی‌بیند و مثلاً حرکات من را مشاهده نمی‌کند؟! ـ نعوذ باللّه ـ الآن خدا به من بینا نیست و در آینده به علّتی بینا می‌شود؟!

این معنی بس خراب و باطل است. نگاه پروردگار، نگاه فعلی است، و همین الآن است و زمان آینده در آن نیست؛ پیغمبر هم همینطور است.

 

ارتباط پیغمبر(ص) با این عالم

کتابی داریم فوق العاده مهم و قدیمی به نام «بصائر الدّرجات» و روایتی در این کتاب است که مقداری این آیه را و خصوصاً عبارت «وَرَسُولُه» را توضیح می‌دهد که تمام اعمال و کردار و رفتار شما در دیدِ پیغمبر هم هست؛ یعنی پروردگار عالم به خاطر عظمت پیغمبر، چنان اِشرافی به ایشان داده که به قول هشام بن حکم (البته هشام در این روایت، دلیل هم آورده که در اینجا به دلیل گستردگی بحث، از آن صرف‌نظر می‌کنیم) جهان در دست امام مانند یک درهم است در دست معصوم. یعنی همه چیزِ هستی، در برابرِ دیدِ اوست.

در همین بصائر الدرجات است که:

امام ششم(ع) وارد حرم پیغمبر شدند، صدای ناله مانندی زدند به‌طوری که توجه همهٔ زائران حرم، به امام صادق(ع) جلب شد.

امام صادق(ع) در یک کلمه فرمودند: مردم! تنِ پیغمبر را در عالم برزخ نلرزانید!

گفتند: آقا! ایشان که از دنیا رفته‌اند؟!

این حرف مانند حرف عوامل سقیفه است که الآن هم همین اعتقاد را دارند و می‌گویند زیارت نخوانید، با پیغمبر حرف نزنید، به پیغمبر توسّل نکنید؛ إنّه مات! او مُرد و رابطه‌اش با همهٔ عالم قطع است.

در حالی که این آیهٔ سورهٔ توبه، مُبطِل اعتقاد آنهاست. عموم مردم هم آشنا با آیات قرآن نیستند که اگر با شخصی وهّابی بحثی پیش آمد و این حرف‌های نامربوط را گفت، با آیهٔ قرآن جوابش را بدهند که نظر شما باطل است و پیغمبر(ص) نمرده است.

مقام شهیدان عالَم، اصلاً قابل مقایسه با وجود مبارک رسول خدا(ص) نیست.

روایتی در کتاب کافی هست که اگر این روایت، در این کتاب بزرگ نبود، پذیرش مطلب برای من سخت و سنگین می‌نمود؛ چون وقتی قریب به پنجاه سال با آیات و روایات سروکار داشته باشید، طبیعتاً در قبول روایات، سختگیر می‌شوید.

 

مقام پیامبر(ص)

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: منِ علی، بنده‌ای از بندگان پیغمبر هستم.

مقام پیغمبر خیلی مقام فوق العاده‌ای است و برای ما که قابل درک نیست.

چند آیه دربارهٔ مقام پیامبر:

«مَنْ یطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اَللّٰهَ».[3] کوه‌های عالم، تحمّل این آیه را ندارند!

نمی‌گوید کسی که از پیغمبر اطاعت کند، مثل این است که از خدا اطاعت کرده است؛ بلکه می‌گوید اطاعت از پیغمبر، از نظر وزن و ارزش، مستقیماً اطاعت از خداست، نه مثل اطاعت از خدا.

«إِنَّ اَلَّذِینَ یبٰایعُونَک إِنَّمٰا یبٰایعُونَ اَللّٰهَ»[4] آن‌هایی که می‌آیند بر اسلام و توحید، با تو بیعت می‌کنند، و دستشان را در دست تو می‌گذارند و تعهّد می‌دهند، به‌طور قطع دارند با خدا بیعت می‌کنند!

آیات ازین دست در قرآن کریم بسیار است.

«یٰا حَسْرَةً عَلَی اَلْعِبٰادِ مٰا یأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ کٰانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُونَ».[5]

در ادامهٔ آیه آمده است که همین افراد، روز قیامت بر سرشان می‌زنند و می‌گویند ای کاش از پیغمبر اطاعت کرده بودیم! اما دیگر کار از کار گذشته است.

شهید با رسول خدا(ص) قابل مقایسه نیست. خدا شهید را هم مرده حساب نکرده است:

«وَلاٰ تَقُولُوا لِمَنْ یقْتَلُ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أَمْوٰاتٌ بَلْ أَحْیٰاءٌ».[6] «ولا تَقُولُوا»؛ قول در اینجا به معنی اعتقاد است؛ یعنی گمان نکنید که شهدا مُردند، اعتقاد نداشته باشید که شهیدان مُردند و خاموش شدند.

پس شهیدان در چه حالی هستند؟

«بل أحیاءٌ عندَ رَبِّهم یُرزَقُون»؛ یعنی آثار حیات واقعی بعد از شهادت دارند و رزق می‌خورند.

البته نمی‌دانیم که رزق در عالم برزخ چیست، ولی طبق این متن قرآن مجید، شهید زنده است و ارتباطش با الطاف خدا وصل است، حال چگونه می‌گویید که پیامبر مرد و دیگر ارتباطش قطع است؟!

دل خود اینها مرده است که حقیقت را نمی‌فهمند.

گفتند: یابن رسول اللّه! پیغمبر که از دنیا رفته است!

فرمود: آیا فکر می‌کنید پیغمبر که از دنیا رفته است، یعنی مرده است؟! پیغمبر از دنیا به حیاتی قوی‌تر انتقال پیدا کرده است.

پبغمبر هم اعمال ما را می‌بیند؛ پروردگار عالم خبر شما را به او می‌رساند. هر وقت شما وارد حرام و معصیت می‌شوید، ـ به قول ما ـ تن او در برزخ می‌لرزد.

«والمؤمنون»؛ ما هم مؤمن هستیم، یقیناً مؤمن هستیم، اما از پشت در هیچ خبری نداریم، از پشت دیوار هیچ خبری نداریم، خبرِ اعمال کسی به ما نمی‌رسد، اگر تک و تنها و یا در یک خانهٔ دربسته انجام داده باشد.

ممکن است بفرمایید حال که ما درک نمی‌کنیم، پس این عبارت «والمؤمنون» چه کسانی هستند؟!

فهم قرآن بدون روایات، برای ما محال است یقیناً. مؤمنون یعنی ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام).

 

پروندهٔ آدمی، سرّ الهی

با این اوصاف که پیغمبر و ائمّه(علیهم‌السلام) از اعمال ما باخبر می‌شوند، آیا پروردگار زمینه‌سازی کرده تا آبروی ما برود؟

نه، چنین نیست؛ مگر پیغمبر و ائمه(علیهم‌السلام) می‌خواهند گناهان ما را فریاد بکشند و کارِ ما را در معرض فکر کسی دیگر قرار بدهند؟ این پرونده‌های مردم پیش پیغمبر و ائمه(علیهم‌السلام) از اسرار الهی است.

آیا زمانی که پیغمبر(ص) زنده بود، کار زشت پنهانی کسی را به رخش کشید؟

ما یک روایت هم نداریم که ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) کارِ زشتِ کسی را به رخ آنها بکشند، با اینکه مردم گنهکار بودند و کارهای بد هم می‌کردند، ولی ائمه و پیغمبر(علیهم‌السلام) با مردم محترمانه برخورد می‌کردند، انگار که هیچ اطلاعی از وضع آنها نداشتند.

پروندهٔ اعمال هم نه به معنای این پوشه‌های معمولی و جلددار که مثلاً دو هزار صفحه باشد؛ بلکه پروندهٔ قیامت یک واقعیتی است در پیشگاه پروردگار.

اگر کسی در دنیا، حدِّ رسوایی را به آن آخر رسانده باشد، قیامت برای او «یَومَ تُبلَی السَّرائِر» است، اما اگر اینگونه نیست و من گناهی کرده‌ام که خدا می‌داند، پیغمبر(ص) و ائمه(علیهم‌السلام) هم می‌دانند، ولی چون در پیش آنها آدم آبروداری هستم، ملاکی نیست که آبروی من را ببرند. در قیامت هم گناه من آشکار نمی‌شود و مورد بخشش قرار می‌گیرم، ولی این را باید بدانم که بالأخره گناه من دیده می‌شود و جزماً اگر معتقد به این مسأله باشم، از ارتکاب گناه در مقابل این بینندگان محترم، عزیز و بزرگوار خجالت می‌کشم!

اگر آدمی بخواهد تبعات کارهای زشتی را که مرتکب شده است برطرف کند و بشوید، راهش توسّل و گدایی در پیشگاه پروردگار است.

اگر تکبّر بورزم و بگویم که من گدایی کنم؟! من برای خودم رئیس هستم و خیلی ـ به قول خارجی‌ها ـ پرستیژ دارم، این حال استغنا، قیامتِ انسان را دوزخی می‌کند.

خیلی کار زشتی است که آدم سر سفرهٔ پروردگار و خالقش بنشیند که همهٔ امور او را اداره می‌کند و این‌گونه استغنا داشته باشد از گدایی او!

«کلاّٰ إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَیطْغیٰ * أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنیٰ».[7] وقتی حال بی‌نیازی پیدا می‌کند و می‌گوید که من با خدا کاری ندارم، بانک‌ها از پول من پُر است و همه مرا می‌شناسند و هیچ احتیاجی به او ندارم، این حال گاهی کاری با آدمی می‌کند که یک شبه از اوج عزّت به حضیض ذلّت می‌نشیند!

 

حقّ‌پوشی، عامل نزول جایگاه آدم و حوّا(علیهماالسلام)

امّا دربارهٔ مشکل آدم و حوّا، امام صادق(ع) به نقل اصول کافی، عامل مشکلشان را چنین بیان می‌دارد:

«أصُولُ الکُفرِ ثَلاثةٌ؛ الحِرصُ وَالاستکبارُ وَالحَسَدُ».[8] ریشه‌های کفر و حق‌پوشی سه چیز و سه خصلت است که حضرت به ترتیب بیان می‌دارد.

کفر در اینجا به معنای حق‌پوشی است، نه به معنای انکار پروردگار و انبیاء و قیامت که اگر کسی اینها را انکار بکند، کفرش به معنی انکار است، اما کفر در اینجا یعنی لاپوشانی کردن، حق را از خود و از دیگران پنهان کردن.

 

کتمان حق، گناه کبیره

این هم یکی از کارهای زشتِ جنس دوپاست. کتمان حق از گناهان کبیره به شمار می‌رود و در قرآن مجید هم آمده است.

امام ششم(ع) نزدیک به بیست تا از گناهان کبیره را شمرده‌اند که روایتش را کلینی در کافی نقل کرده است.

وقتی عَمرو بن عُبید بصری که عالم بزرگی بود، در سنّ نود سالگی از بصره تا مدینه آمد ـ که حدود هزار کیلومتر فاصله است و رفت و برگشتش دوهزار کیلومتر می‌شود که الآن با هواپیما دو ساعت طول می‌کشد ـ و رسید خدمت امام صادق(ع) و عرض کرد: آقا من نود سال دارم و محاسنم تمام سفید شده، اما یک آیه از سورهٔ نساء هست که نمی‌فهمم!

امام(ع) فرمودند: بخوان!

خواند: «إِنْ تَجْتَنِبُوا کبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکفِّرْ عَنْکمْ سَیئٰاتِکمْ».[9]

خداوند متعال در این آیه، گناهان را دو بخش کرده است؛ کبائر و سیّئات.

بزرگان دین ما می‌گویند: گناهان کبیره و گناهان صغیره.

البته بعضی از اهل دل هم می‌گویند اصلاً در پیشگاه خدا، گناه صغیره وجود ندارد. همین‌که او را نافرمانی کردی، خیلی کار زشتی کردی، ولو به نظرت خیلی کوچک باشد؛ اما در پیشگاه خدا کوچک نیست.

این‌که اطاعت از امام واجب است، به‌خاطر این است که همهٔ حقایق پیش اوست و پیش کسی دیگر نیست.

حضرت فرمودند: کجای این آیه را نمی‌فهمی؟

گفت: کبائر را نمی‌فهمم!

«إن تَجتَنِبُوا کبائرَ ما تُنهَونَ عَنه نُکفِّر عَنکُم سَیِّئاتِکُم»، از «نکفِّر عنکُم سیّئاتِکُم» معلوم است که «سیّئات» وزنش کمتر از کبائر است، اما کبائر چیست؟

یک کلمه به این پیرمرد عالِم نود ساله جواب داد که حالا اگر سی سال من فکر می‌کردم، نمی‌فهمیدم. اگر مراجع تقلید هم پنجاه سال فکر می‌کردند که «کبائر» در قرآن به چه گناهانی گفته می‌شود، متوجّه نمی‌شدند.

حضرت فرمودند: از اول قرآن تا آخر قرآن، گناهانی که ذکر شده و پروردگار به مرتکب آن وعدهٔ قطعی عذاب داده است، این گناه کبیره است.

یکی از آنها هم کتمان حقّ است.

 

اسلام، بُن‌بست ندارد

البته از حُسن‌های اسلام این است که شما حق ندارید هیچ فکری در این زمینه بکنید که در بالکلّ بسته شده و وضع من به بُن‌بست رسیده است؛ بلکه مردم تا زنده‌اند، نه به بن‌بست می‌رسند و نه درها به رویشان بسته می‌شود.

این را آدم می‌دانست و حوّا. در ادامه برای شما بیان می‌کنم که این توسّل را چه‌قدر زیبا بجا آوردند! از اینجا معلوم می‌شود که نه تنها در به روی آن پدر و مادر اولین بسته نبود، بلکه به روی فرزندانشان نیز بسته نیست.

یکی از گناهان کبیره «الیأس من رَوح اللّه» است.

«إنّه لا یَیأسُ مِن رَوحِ اللّهِ إلّا القَومُ الکافِرُونَ».[10]

اگر کسی بگوید که وقتی آب از سر من گذشت، چه یک نی، چه صد نی، و حالا که افتادیم در این برنامه‌ها، بگذار تا آخرش برویم، این شخص کافر است به قدرت خدا، به درمان و معالجه‌کنندگی پروردگار.

عمقش این است که خدا نمی‌تواند من را بیامرزد و این یعنی ناقص و معیوب دانستن خدا که این حال خطرناک شیطانی است.

شخصِ مأیوس از رحمت الهی، همواره می‌گوید: نه، کار من درست نمی‌شود! در حالی که کار هر دو نفر ـ زن و شوهر ـ به نحو عالی درست شد.

در روایت بالا، معنی این «کبر» چیست که از ریشه‌های کفر است؟

یعنی من اگر آمدم در مسجد نشستم و بزرگواری آمد سلام کرد و من به علت اختلاف سابق جوابش را ندادم و سرم را پایین انداختم و جلوی پایش بلند نشدم، شامل این روایت می‌شود؟

هرچند این از رذائل اخلاقی است و بد است، ولی مراد معصوم از کبر در اینجا، این موارد نیست و خود آن حضرت در ادامهٔ روایت بیان می‌کنند که منظور از «استکبار» در اینجا، کبر و خودبزرگ‌بینی در مقابل فرامین الهی است.

مثلاً «أقِم الصّلاة» فرمان است، ولی من نمی‌خواهم نماز بخوانم، نمی‌توانی هم به من بقبولانی که بخوانم، این همان کبر است.

من روزه نمی‌گیرم، این کبر است؛ من پولی دارم که مشمول حساب شرعی زکات و خمس است، ولی نمی‌دهم!

این فرامین پروردگار در قرآن هم آمده است، ولی بندهٔ متکبّر تمکین نمی‌کند.

حضرت در ادامه می‌فرمایند: به‌خاطر این کبر، ابلیس رجیم و از حریم پروردگار رانده شد. به همین دلیل، ابلیس، ملعون و مذئوم و مدحور شد.

همهٔ این اوصاف در قرآن کریم آمده است[11].

 

حرص، یکی از اصول کفر

«الحِرصُ»؛ یکی از آن اصول، حرص است.

واقعاً معنی حرص چیست؟

حرص یعنی زیاده‌خواهی؛ یعنی خداوند متعال به آدم و حوا جنّتی داده که همه چیز در آن هست، همه نوع درختی، همه نوع گل و بلبلی، همه نوع گیاهی، همه نوع چشمه‌ای، همه نوع آب جاری، همه نوع میوه‌ای، هرچه دلشان بخواهد هست؛ لذا به آنها گفت: «کلاً مِنها رَغَداً حَیثُ شِئتُما»[12] هرچه دلتان می‌خواهد بخورید.

از اینجا معلوم می‌شود هرچه دلشان می‌خواست و انسان درخواست داشت، در این باغ بود.

«وَلا تَقرَبا هذِه الشَّجَرةَ»؛ به این یک دانه درخت نزدیک نشوید!

چرا نزدیک شدند؟

امام صادق(ع) می‌فرماید: به دلیل زیاده‌خواهی.

یک مقدار هم فریب‌کاری‌های شیطان دخیل بود که اگر من و شما هم بودیم، عین پدرمان گول می‌خوردیم؛ چون شیطان خیلی قاطعانه گفت: «إنِّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحِین»؛ من خیرخواه شما دو تا هستم!

قسم خورد و آنها اصلاً باور نداشتند کسی قسمِ دروغ بخورد که از گناهان کبیره است!

شیطان قسمِ دروغ خورد که اگر به این درخت نزدیک شوید دو تا ویژگی برایتان می‌آید:

«تَکُونا مَلَکَین»[13] تبدیل به دو فرشته می‌شوید و از این بارِ سنگین بدن نجات پیدا می‌کنید. در اینجا هم خلود پیدا می‌کنید و اصلاً شما را بیرون نمی‌کنند.

مناسب بود این زن و شوهر بزرگوار همهٔ این حرف‌ها را در کنار حرف پروردگار می‌گذاشتند: «وَلا تَقرَبا هذِه الشَّجَرَةَ». فکر می‌کردند که پروردگار صریحاً از این کار نهی کرده است و شیطان دروغ می‌گوید و قسم دروغ هم می‌خورد؛ پس می‌بایست جانب این نهی صریح پروردگار را می‌گرفتند، نه طرف دروغ و دغل‌کاری ابلیس را!

پروردگار هشدار می‌دهد که اگر نزدیک این درخت شوید، «فَتَکونٰا مِنَ اَلظّٰالِمِینَ».[14]

در سورهٔ طه هم می‌فرماید: اصلاً حرف من یادشان رفت و به حرف این دشمن نابکار چسبیدند و به آن درخت نزدیک شدند. البته نه با تندی و تَشَر، بلکه خیلی محترمانه به آن دو گفتند که شما شایستگیِ بودن در اینجا را از دست دادید، تشریف ببرید بیرون.

خدا نمی‌گوید من بیرونشان کردم، یا باعث نزدیک شدن آدم به آن درخت، زنش بوده است که به همین دلیل همواره زن را بکوبند و در مقام بیان، بگویند که اصلاً از اول خلقت، هر بلایی بر سر بشر آمده، با نقشهٔ زن بوده است. کجای این آیه می‌گوید که حضرت حوّا سر حضرت آدم(ع) کلاه گذاشت؟

آیه می‌فرماید: «فَأَزَلَّهُما الشَّیطانُ»؛ شیطان هردو را فریب داد و برای هردو قسم یاد کرد و هردو را اغوا نمود.

در داستان ساره و هاجر، می‌گویند علت اینکه حضرت ابراهیم(ع) جناب هاجر را با پسرِ دو ـ سه ماههٔ شیرخواره از منطقهٔ شامات (منطقه‌ای خوش آب و هوا و پُر از کشاورزی و زراعت) در درّهٔ مکه که نه آب و علفی داشت و نه مغازه و آدمیزادی، به امر خدا گذاشت و برگشت، به علت حسادت ساره بوده است!

چگونه است که خداوند به این زن حسود، فرزندی چون اسحاق عطا می‌کند که از نسل او تا حضرت مسیح و زکریّا و یحیی و کلّ انبیای بعد از حضرت ابراهیم(علیهم‌السلام) به‌وجود می‌آیند؟!

مگر بروز چنین برکات و میوه‌هایی از ظرف نجس، آن هم نجاست حسد، امکان دارد؟! این همه میوه: موسی، هارون، مسیح، ذوالکفل، یونس، إرمیا، زکریا، یحیی!

اصلاً ممکن است در یک ظرف آلوده به حسد، این همه پیغمبر به‌وجود بیاید؟!

امر خدا برین تعلق گرفت که این مادر و بچه را ببرد در جایی که کعبه ساخته شود، صفا و مروه درست شود و شهری بشود و جمعیتی بیایند و مقیم بشوند و پیغمبرانی از آنها به دنیا بیایند، و این هیچ ربطی به حسادت ساره ندارد.

در قرآن مجید، شایستگی ساره را در آیات بخوانید!

 

فرشتگان در منزل ابراهیم(ع)

وقتی که فرشتگان خدا نزد حضرت ابراهیم(ع) آمدند و برای آن حضرت روشن شد که اینها فرشتگان هستند، گفتند: ما آمدیم اولاً برای اینکه برویم شهر لوط را زیر و زبر و همه را نابود کنیم، دوّم آمدیم به تو بشارت فرزندی بدهیم.

ساره که این را شنید، در قرآن آمده است که به صورتش زد و با تعجّب گفت: من بچه‌دار شوم؟!

چون خودش نود ساله بود و حضرت ابراهیم(ع) هم حدود نود و پنج سال داشت.

با تعجّب گفت: من بچه بزایم؟ من که از زمان بچه‌دار شدنم چهل سال بیشتر گذشته است؟!

ملائکه گفتند: خدا اراده کرده است و این کار هم شدنی است و ما شما را به اسحاق بشارت می‌دهیم، «وَمِن وَراءِ إسحاقَ یَعقُوب».[15]

مقام این زن چنان است که در کهنسالی، خداوند به او فرزندی می‌دهد که به مقام نبوّت می‌رسد.

حرص یعنی زیاده‌خواهی، و هر شخصِ زیاده‌خواهی تقریباً رویش از بهشت و عنایت و رحمت الهی برمی‌گردد.

حرص یعنی اینکه من، به عنایت خدا، به الطاف و احسان خدا و به حلال او قانع نباشم و از مرزهای الهی و حدود حق عبور کرده و به سمت منهیّات درازدستی کنم.

این مطلب از آیهٔ شریفه برمی‌آید که خداوند متعال می‌فرماید: آیا من شما دو نفر را نهی نکردم که به این درخت نزدیک نشوید و حالا این بلا را به سر خودتان درآوردید؟!

معنی حرص این نیست که یک لیوان نوشابه یا دوغ اضافه بخورم، و یا در حالی که یک کباب سیرم می‌کند، نصف کباب هم اضافه‌تر بخورم؛ بلکه حرص یعنی از داده‌های خدا و حلال خدا عبور کردن و وارد منهیّات الهی شدن.

همین مطلب را امام صادق(ع) در روایت پیشین اشاره دارد که به خاطر کبر و حرص بود که آدم و حوّا از مقام جنّت بیرون رانده شدند.

 

حسد، اصل دیگر کفر

خصلت سوم «حسد» است که حضرت می‌فرماید: «بِهِ (یعنی به‌وسیلهٔ این حسد) قَتَلَ قابِیلُ هابِیلَ»؛ یک انسانِ بی‌گناه کشته شد؛ زیرا چشم نداشت نعمت‌های خدا را بر هابیل ببیند.

خودش هم نعمت داشت و گدا و عریان و بی‌نان نبود، وضعش هم خوب بود. آن وقت‌ها هم که جمعیت زیادی روی زمین نبودند که بر سر و کول همدیگر بزنند و مال همدیگر را ببرند؛ آن روزگار یک زن بود و یک مرد، یک قابیل بود و یک هابیل و دو تا دختر.

کلّ کرهٔ زمین برای آنها بود. همه چیز در اختیار قابیل و هابیل بود، ولی حسادت باعث شد و نتوانست تحمّل بکند برادر پدر ـ مادری را و در نهایت او را کشت.

پروردگار در سورهٔ مائده می‌فرماید: برادرش را که کشت، دنبال این می‌گشت که چه‌کار بکند و متحیّر شده بود، ناگاه دید کلاغی آمد، و آن کلاغ را من فرستادم؛ «فَبَعَثَ اَللّٰهُ غُرٰاباً»[16] کلاغی آمد و زمین را کاوید و چاله‌ای درست کرد و یک کلاغ مرده را انداخت در چاله و رویش خاک ریخت؛ یعنی این بدبخت نمی‌دانست چه کند و کلاغی دفن کردن را به او یاد داد.

گاهی انسان کارش به جایی می‌رسد که اندازهٔ کلاغ هم نمی‌فهمد!

حالا آدم و حوّا(علیهماالسلام) از بهشت و عالم معنویت و همنشینی با فرشتگان محروم شدند و بیرون آمدند و چراغ مقام خلافت و معرفت در قلبشان خاموش شد؛ از مقام‌های انسانی افتادند در چاه بشریت و شدند دو بشر.

آیا ممکن است از این چاه بیرون آمد؟

بله؛ آن‌ها هم می‌دانستند که چگونه بیرون بیایند.

اینکه چگونه و به چه کیفیتی از این چاه بیرون آمدند، داستان قرآنی ـ نه تاریخ و یا کتاب‌های دیگر ـ بسیار زیبایی دارد که در مباحث بعدی بدان می‌پردازیم که از متن قرآن برمی‌آید که چگونه به زیبایی از چاه بشریت درآمدند و تمام مقامات از دست رفته را بازیافتند.

 

ذکر مصیبت

بر باد فنا تا ندهی گَرد خودی را***هرگز نتوان دید جمال احدی را

جان‌ها فلکی گردد اگر این تن خاکی***بیرون کند از خود صفت دیو و دَدی را

ما در کتب عشق نخواندیم و ندیدیم***جز درس خط بی‌خودی و بی‌خِرَدی را

یارب به که این نکته توان گفت که وحدت***از کوی علی یافته راه صمدی را

در روایات مسلّم شیعه است که به امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد: چند روز است من صدای مؤذّن پدرم را نشنیده‌ام!

حکومت اذان‌گو با صدای خوب داشت، ولی زهرا(س) می‌داند آن اذان، در واقع کفر به پروردگار است؛ آن اذان، شمشیرِ تیز برای بریدنِ سرِ حق است و سبب استحکام پایه‌های حکومت کسانی است که بدترین ظلم‌ها را به علی(ع) کردند و اصلاً نباید به آن اذان گوش داد و گوش سپردن به آن، حرام است.

فرمود: دختر پیغمبر! الآن به خانهٔ بلال می‌روم. 

بلال بعد از مرگ پیغمبر(ص) حاضر نشد حتّی یک بار هم که شده برای حکومت اذان بگوید؛ به او می‌گویم که شما دوست داری صدای اذانش را بشنوی.

حضرت پیاده تا منزل بلال آمد و دَر زد.

بلال تا چشمش به علیِّ مظلوم افتاد، زار زار گریه کرد.

حضرت فرمود: بلال! امروز فاطمه(س) منتظر است صدای اذانت را بشنود.

گفت: آقا! می‌دانید بعد از مرگ پیغمبر(ص)، دیگر بنای اذان گفتن نداشتم، اما شما الآن به زهرا(س) خبر بدهید که امروز ظهر می‌آیم کنار دیوار مسجد ـ که وصل به خانهٔ زهرا بود ـ می‌ایستم و اذان می‌گویم.

حضرت زهرا(س) نزدیک ظهر از رختخواب بیماری بلند شد؛ البته به حسن و حسین(علیهماالسلام) گفت: زیر بغل من را بگیرید و من را بلند کنید!

فرمود: حسن جان! حسین جان! ظهر است، چرا جدّتان پیغمبر(ص) نمی‌آید به خانهٔ ما تا شما را در آغوش بگیرد و به مسجد ببرد؟ چرا دیگر صدای پدرم را نمی‌شنوم؟!

هنوز بلال اذانش را شروع نکرده بود که به امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد: ممکن است پیراهن پدرم را به من بدهید!

امیرالمؤمنین(ع) پیراهن را آورد. گرفت و روی سرش انداخت، بوسید و بویید.

چه پیراهنی بود این پیراهن!

یک پیراهن هم در کربلا بود که با این پیراهن، خیلی تفاوت داشت.

بلال گفت: اللّه أکبر.

حضرت(س) گفت: اللّه أکبر من أن یُوصَف.

أشهد أن لا إله إلّا اللّه!

حضرت(س) گفت: گوشت و پوست و خون و رگ و پی‌ام به وحدانیت خدا شهادت می‌دهد.

تا به اسم پیغمبر(ص) رسید، بچه‌ها در را باز کردند و صدا زدند: بلال! اذان را قطع کن که مادر ما دارد از دست می‌رود!

 


[1] ـ غافر: 60.
[2] ـ توبه: 105.
[3] ـ نساء: 80.
[4] ـ فتح: 10.
[5] ـ یس: 30.
[6] ـ بقره: 154.
[7] ـ علق: 6 و 7.
[8] ـ اصول کافی: ج 3 ص 396 ح 1.
[9] ـ نساء: 31.
[10] ـ یوسف: 87.
[11] ـ اعراف: 18.
[12] ـ بقره: 35.
[13] ـ اعراف: 20.
[14] ـ بقره: 35.
[15] ـ هود: 71.
[16] ـ مائده: 31.

برچسب ها :