شب دهم شنبه (29-10-1397)
(تهران مسجدالرضا(ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- ویژگی کلمهٔ «ربّ» در توبهٔ آدم و حوّا(علیهماالسلام)
- آسانی انجام تکالیف با درک حقیقت مالکیت الهی
- اهتمام به پرداخت خمس
- سختگیریها ناروا در زندگی عموم مردم
- عروسی آسان و کمخرج
- معرفت به ربوبیّت خدا
- لغات منفی دربارهٔ انبیا(علیهمالسّلام)
- فتح مکّه و غفران ذنب نبی(ص)
- اوج ادب و تواضع در توبهٔ آدم و حوّا(علیهماالسلام)
- ذکر مصیبت
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّه ربّ العالمین الصّلاة والسّلام علی سیّد الأنبیاء والمرسلین حبیب إلهنا و طَبیب نُفُوسنا أبیالقاسم محمّد صلّی اللّه علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطّاهرین المعصومین المُکرّمین.
ویژگی کلمهٔ «ربّ» در توبهٔ آدم و حوّا(علیهماالسلام)
توبهٔ آدم و حوا با اعتقاد کامل هر دو به ربوبیت پروردگار مهربانِ عالم از افق قلبشان طلوع کرده، از بین همهٔ اسما و صفات حضرت حق، کلمهٔ «ربّ» را انتخاب کردند که در معارف الهیه به معنای مالکی است که به مملوکش نگاه تربیتی و رشددهندگی دارد.
میدانستند که او تنها مالک هستی است، و جهان مالک دیگری ندارد. خود را مملوک او میدانستند، نه موجودی رها و آزاد.
آگاه به این بودند که در دایرهٔ مالکیّت او قرار دارند و امکان خروج از این دایره نیست.
از دیگر سو هم این مالکیت قابل سلب نیست و مالکیتی است ذاتی، نه اعتباری. این ما هستیم که مالکیت اعتباری داریم؛ اگر مالک زمینی هستیم، با فروش آن، از ملکیّت ما خارج میشود، یا اگر جنسی را مالک هستیم، در صورت فروش آن، دیگر مالک آن نخواهیم بود، ولی در هیچ صورتی از وجود مقدس ربوبی، سلب مالکیت نمیشود که بگویم مالکیت او را از خود سلب کنم تا دیگر او کاری به کار من نداشته باشد.
در مقابل، آنچه در ما ذاتی است، مملوکیت ماست که نمیتوانیم آن را از خود سلب کنیم، بلکه این مملوکیت ما امری است ذاتی، واقعی و ابدی.
با درک این مطلب، دیگر کسی تا آخر عمرش خود را مالک واقعی چیزی نمیداند و حالش مصداق شعری است که الآن هم در پشت برخی ماشینهای سنگین و کامیونها در جادهها میبینیم و بسیار پُرمعناست:
در حقیقت مالک اصلی خداست***این امانت بهر روزی پیش ماست
آسانی انجام تکالیف با درک حقیقت مالکیت الهی
در این صورت، خیلی از امور برای انسان و لااقلّ برای مؤمنین راحت میشود؛ مثلاً اگر احساس مالکیت واقعی نسبت به مصادیق زکات نداشته باشم، زکات گندم و جو، گوسفند و شتر و طلا و نقره را به آسانی و راحتی پرداخت میکنم.
عمل به واجبات با درک این معنا برای آدمی بسیار آسان میشود.
رسول خدا(ص) به مأمور زکات فرمود: برو زکات فلان قبیله را بگیر و بیاور، آنها مالک شتر هستند.
عرض کرد: چشم.
مأمور زکات به پیرمرد سیاهچهرهٔ آفتابخوردهای رسید که شترش را میچراند. گفت: من فرستادهٔ پیغمبر هستم و الآن وقت زکات است، زکات خودت را بپرداز!
پیرمرد گفت: من از جایم بلند نمیشوم و افسار هیچ شتری را هم به دست تو نمیدهم، خودت برو و شترها را بررسی کن، بهترین آنها را که جوانتر، سرخروتر و گرانتر است جدا کن و نزد پیغمبر ببر.
دلیل اینکه بلند نمیشوم، آن است که اینها برای من نیست، لطف و عنایت و محبّت خداست.
آری؛ کسی که خود را مالک حقیقی نمیداند، حالش چنین است. چنین کسی دیگر پرداخت زکات و خمس برایش هیچ سختی ندارد (مسألهٔ خمس در سورهٔ مبارکهٔ انفال آمده است و چنان نیست که اهل سنّت آن را فقط در موضوع غنائم جنگی واجب میدانند، بلکه غنائم، یک مورد از موارد وجوب خمس است، نه همهٔ آن).
اهتمام به پرداخت خمس
رفیقی داشتم که در شهری غیر از تهران زندگی میکرد و من در تهران بودم و چون خیلی به او علاقه داشتم، از تهران به دیدنش میرفتم.
وقتی راه کربلا ـ پس از سقوط صدّام ملعون ـ باز شد، با اشتیاق تمام به کربلا مشرّف شد و در همانجا هم درگذشت.
به قدری ارتباطمان نزدیک بود که میدانستم سال خمسی او، بیست و نهم اسفند است. اجناس مغازهاش هم نزدیک به دویست و پنجاه نوع بود.
سه روز مانده به 29 اسفند، فروش اجناس مغازه را متوقف میکرد.
مشتریانی که از اطراف شهر برای خرید به مغازهٔ او میآمدند و بسیار هم به او اعتماد داشتند، این را میدانستند.
نسبت به کسانی که جنس نسیه میبردند و از جهت مالی ضعیف بودند، سختگیری نمیکرد و هرچه میتوانست، فرصت بیشتری برای پرداخت بدهی درنظر میگرفت.
آری؛ سه روز قبل از سر سالِ خمسی، درب مغازه را از داخل میبست و به شاگردانش میگفت: کل اجناس قفسهها را محاسبه کنید، شمردنیها را جدا بنویسید و اجناس وزنی و کشیدنی درِ مغازه و انباری نزدیک مغازه را هم محاسبه کنید.
حدود عصر روز 28 اسفند حساب کار به دست میآمد و همان وقت، سود یک سال گذشته را پنج قسمت میکرد و یک پنجم آن را بابت خمس کنار میگذاشت.
علیرغم اینکه کسب و کار پرحجمی داشت، اما کاری با بانک نداشت و از آن فراری بود؛ پولها را داخل کیسهٔ متقالی میریخت و تهران هم که میآمد برای خرید لوازم، با همان پولهای داخل کیسه میآمد.
صبح روز 29 اسفند هم با پول خمس داخل همان کیسهٔ پارچهای، خدمت یکی از علمای آن شهر ـ که قریب به نود سال داشت و درس خواندهٔ نجف و مجتهدی زاهد و وارسته از دنیا بود ـ میرسید و تحویل ایشان میداد.
دوّم فروردین هم درِ مغازه را باز میکرد، و این کار تا آخر عمر مبارکش ادامه داشت.
اعتقادش بر این بود که من توان کشیدن بار کیفر خدا را در قیامت ندارم. من آدم ضعیف و کم طاقتی هستم و تاب عذاب جهنّم را ندارم. خیلیها ممکن است مرا مسخره کنند، ولی من قدرت تحمّل جهنّم را ندارم، شاید آنها که مسخره میکنند، برای جهنّم رفتن توانمند باشند!
آدمی که در این دنیا احساس مالکیت نکند، حقوق مالیاش را به راحتی میدهد و برای زن و بچهاش هم برنامهریزی درستی میکند؛ یعنی اجازهٔ اختلاف و درگیری بعد از مرگ خودش را نمیدهد.
امیرالمؤمنین(ع) در اینباره میفرماید: «یابنَ آدمَ! کُن وَصِیّ نَفسِک فِی مَالِکَ»[1]!
در اموالت، خودت وصیّ خودت باش و خودت به وصیتت عمل کن!
اعتمادی به بعد از مردن خودت نداشته باش که چطور میشود، و ممکن است بین ورّاث، زن و بچه و عروس و داماد اختلاف ایجاد شود.
خودم که مالی در این دنیا نداشتم غیر از یک خانه که زمان ساخت، محصول چهل سال معلّمی من بود که از دوران جوانی، از پنج صبح مشغول کار میشدم تا یازده شب. یک منزل چهارطبقه و نیمی محصول چهل سال عمر من بود در آن زمان، و اکنون حدود پنجاه سال از منبر من میگذرد.
املاک خودم را به صورت محضری و رسمی به نام زن و بچهام ثبت کردم که بعد از من، اختلافی ایجاد نشود و گرفتار محاکم و دادگاه نشوند. مقداری پول هم برای خودم باقی ماند که با آن، حدود 50 متر زمین در جایی از قم خریدم برای مکان قبرم.
حالا خودم هستم و لباسهایم و مقداری کتاب؛ اتفاق خاصّی هم نیفتاده است، هیچ!
حالا بعضیها میگویند به نام زن و بچه نکن که بیرونت میکنند!
این هم چندان اهمیّت ندارد؛ مگر بر آنها واجب است که ما را نگه دارند، یا واجب است که ما را دوست داشته باشند؟ ممکن است زن و بچه دلشان نخواهد با ما زندگی کنند و با احترام بگویند: آقا! دیگر منزل ما نیا!
بالاخره جایی برای اجاره پیدا میشود که زندگی را سپری کنم و هیچ عیبی هم ندارد و نباید به آدم بربخورد!
سختگیریها ناروا در زندگی عموم مردم
اینکه اینجور عیب است و فلانطور صحیح نیست و آبروی ما میرود، تمام اینها باید و نبایدهایی است که خودمان برای خودمان درست کردهایم و هیچ ربطی به دین و واجبات و محرّمات شرعی ندارد.
مثلاً میگویند اگر سه جور خورش و دو نوع برنج درست نکنم، بَد میشود.
حتماً باید عروسی دخترم را در فلان هتل مجلّل و باکلاس برگزار کنم!
آیا در قرآن آمده که بد است؟!
در روایات ما چنین چیزی آمده است؟
کدام عقل سلیمی این برنامه را صحیح شمرده و خلاف آن را عیب دانسته است؟
عروسی آسان و کمخرج
قبل از انقلاب در همین تهران، دو خانوادهٔ ثروتمند و متدیّن برای ازدواج پسر و دخترشان قرار ازدواج گذاشتند.
پدرها دربارهٔ مکان برگزاری عروسی با هم صحبت کردند و قرار شد که مراسم را در هتل «شرایتون» برگزار کنند.
بنا شد از هر طرف 500 نفر را دعوت کنند که در آن زمان، حدود 5 میلیون خرجش میشد.
این دو بزرگ خانواده با همدیگر صحبت کردند که این همه پول را به نذر و عشق چه کسی خرج کنیم؟
بالاخره بنا شد که تعداد محدودی میهمان دعوت کنند آن هم در منزل خودشان.
هزار عدد کارت چاپ کردند، هر خانواده پانصد عدد، و با انشائی جالب بر روی کارتها نوشتند که مثلاً عروسی ما بنا بود در فلان روز، در هتل شرایتون برگزار شود و از تشریففرمایی شما خوشحال میشدیم، ما آمدنتان را قبول کردیم و بسیار متشکریم، اما خرج این میهمانی را به پنج خانوادهٔ دیگر دادیم تا بتوانند ازدواج فرزندانشان را برگزار کنند.
این کار، چه بدی دارد؟
کجایش عیب است؟!
امیرالمؤمنین(ع) زمانی که حاکم بود، با پیراهنی وصلهدار میآمد برای اقامهٔ نماز جمعه، هیچ وقت هم نگفت که اینجوری بد است، مردم هم بد ندانستند!
آنقدر خودمان برای خودمان از این قبیل بَدها درست کردهایم که زندگیمان از شب اوّل قبر هم سختتر و تنگتر شده است!
پس چه چیزی خوب است؟!
همهٔ این چیزهایی که مردم برای خود بد میدانند، پیش خدا خوب است، اما مردم بدون دلیل بر اینها نشان بدی میزنند.
عالَم یک مالک دارد و آن هم وجود مقدّس پروردگار است و بقیّه، مملوک هستند. در قواعد عقلی و فقهی هم گفتهاند: العَبدُ وَما فِی یَدِهِ کانَ لِمَولاهُ.
بنده و هرچه در اختیار دارد از خانه و مرکب و پول و کارخانه، همه متعلّق به مولاست.
هرکسی که به دنیا میآید، حتی یک نصفه جوراب هم ندارد، وقتی هم که از دنیا میرود، اگر وصیّت داشته باشد، بیش از چند متر پارچه به عنوان کفن با خود نمیبرد، ولی اگر وصیّت نداشته باشد، هرچند میلیاردها تومان حساب بانکی داشته باشد، بی اجازهٔ ورثه حقّ خرید کفن از مالش را ندارند و باید از طریق بهشت زهرا و دفتر شهرداری و غیره برای او کفن تهیه کنند.
این است داستان آدم!
آدمی مدام میگوید: مال من است.
چه وقت مال تو بوده و چطوری پس از آن مالِ تو میماند؟ تو که میان عریان به دنیا آمدن و همراه چند متر کفن از دنیا رفتن سرگردانی، در این بین چه ادعایی داری ای جنس دوپا؟!
خیلی از مردم و خصوصاً بسیاری از خانمها چنان در این پنجاه ـ شصت سالهٔ اخیر، حکم «یجوز» و «لا یجوز» درست کردهاند که هیچ یک در فرهنگ صد و بیست و چهار هزار پیغمبر نبوده است.
«یجوز: به فارسی یعنی خوب است، و «لا یجوز» یعنی بد است.
آن قدر «یجوز» و «لا یجوز» درست شده است که من طلبه سَرَم از کثرت آن گیج میرود؛ هیچکدام نیز ملاک دینی ندارد.
برای نمونه، همین ختمهایی که برای مردهها میگیرند که در این زمانه با هزینههای گزاف برگزار میشود از شب هفتم و چهلم و سالگرد و غیره که هیچ ملاک شرعی و قرآنی ندارد و میلیونها تومان برای خانوادهها هزینه دارد.
تنها مراسم اربعینی که در دنیا داریم، برای حضرت سیدالشهدا(ع) است و برای هیچ پیغمبر و امام دیگری اربعین نگرفتهاند.
من در وصیتنامهام خطاب به فرزندانم نوشتهام که مطلقاً راضی نیستم برای من مراسم ختم و هفتم و چهلم بگیرید. هر کسی هم سؤال کرد که مراسم ختم کجاست، به او بگویید که سگی در نمکزار افتاده و آن که دیگر ختم ندارد!
همین روحیه، مردم را به زندگی مُصرِفانهای کشانده است که به این زودی قابل علاج و اصلاح نیست!
معرفت به ربوبیّت خدا
آدم و حوّا(علیهماالسلام) این را فهمیده بودند که عالم تنها یک مالک دارد و این فهم و معرفت، چه گوهر گرانبهایی است!
گر کیمیا دهندت بیمعرفت گدایی***ور معرفت دهندت بفروش کیمیا را
معرفت، نور است.
یک دو بیتی وقت مردن گفت افلاطون و مرد***حیف دانا مردن و صد حیف نادان زیستن
این زن و شوهر ـ با اینکه حالا نه مکتبی بود، نه مدرسهای، نه دانشگاه و استادی ـ با همان بیان «عَلّمَ آدَمَ الأسماءَ کُلِّها» چراغ معرفت در قلبشان روشن گردید که هردو مملوک مالکی هستند که همان ذات ربوبی است.
عالم تنها یک مربّی دارد که طبق فرهنگ صحیح و سالم تربیت میکند و مملوک باید تماماً در اختیار خواست آن مالک باشد. اگر هم در جایی لغزش داشت، و به نهی ارشادی «لا تقربا هذه الشّجرة» توجّه لازم را نکرد، باید سریعاً برگردد به آغوش توبه و لطف پروردگار.
خداوندی که ما را خلق کرده، قلب ما به خواست او باز و بسته میشود و خون در آن جریان مییابد، از ما توقع ندارد که حتّی به نهی ارشادی او بیتوجّه باشیم و از حدود مملوکیت قدم بیرون نهیم، ولو به نحو ارشادی، نه تحریمی.
انبیا(علیهمالسّلام) که گناه و معصیت نمیکنند، امّا ترک اولی ممکن است. معانی لغاتی که در قرآن کریم به انبیا(علیهمالسّلام) نسبت داده شده است، با معانی اصطلاحی فرق دارد.
لغات منفی دربارهٔ انبیا(علیهمالسّلام)
مرحوم سیّد مرتضی که اعلم علما و مراجع زمان خویش بود، کتاب بسیار با ارزشی دارد به نام «تنزیه الأنبیاء» که لغات قرآنی مانند «عَصی»، «غوی»، «أضلّ» و مانند آن را چنان زیبا و مطابق شأن انبیا توضیح میدهد که آدمی لذّت میبرد!
فتح مکّه و غفران ذنب نبی(ص)
ابتدای سورهٔ فتح، خداوند به شخص پیغمبر(ص) میگوید:
Nإنّا فَتَحنا لَکَ فَتحاً مُبِیناً*لِیَغفِرَ لَکَ اللّه ما تقدّم من ذَنبِکَ وَ ما تَأخّرM[2] من فتح مُبینی (که فتح مکّه است) برایت قرار دادم.
آیهٔ دوم معنیاش این است: تا خدا تمام گناهان گذشته و گناهان آیندهٔ تو را بیامرزد.
یعنی یغمبر اینقدر پرگناه بوده است؟! گذشته پر از گناه، آینده پر از گناه؟!
آیا معنی کلمهٔ «ذنب» این است در اینجا؟
به کتب لغت مراجعه کنید! من در ترجمهٔ قرآن خودم تمام این مسائل را دقت کردم.
«ذَنب» یعنی دنباله. ستارهٔ ذُوذَنَب یعنی ستارهٔ دنبالهدار.
«لِیَغفِرَ لَکَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِک»؛ حبیب من! نبوّت تو دنبالههایی پیدا کرد:
به تو نسبت دیوانه دادند، این یک دنباله.
به تو گفتند کذّاب، ساحر؛ امّا الآن که مکّه فتح شده است، من همهٔ آن دنبالههایی که برای نبوّت تو پیدا شد، همه را پوشاندم و از بین بردم.
الآن دیگر کسی در مکه و مدینه و جزیرهٔ عربستان پیدا نمیشود که به تو بگوید دیوانه و همه تو را پیغمبر اسلام میدانند؛ تو را عقل کلّ میدانند و هادی سُبُل.
در آینده هم چنین مزخرفاتی دنبالهٔ نبوّت تو نخواهد بود.
«ذَنب» در این آیه به معنی گناه نیست که خدای حکیم به پیغمبرش بگوید من همهٔ گناهان گذشته و آیندهٔ تو را با فتح مکّه بخشیدم.
اصلاً فتح مکه چه ارتباطی با گناه دارد؟!
آیه در مقام این مطلب است که اسلام قوی شد، شخصیتت شناخته شد و دیگر نبوّت تو تبعات و دنبالههایی مانند قبل ندارد.
کلمات «عَصَی»، «غَوَی»، «ظلم»، یا «ذَنب» دربارهٔ انبیا، معانی خاصّ و ویژه دارد.
این اعتقاد به مالکیت ذاتی خدا و مملوکیت خودشان، در توبهٔ این دو جلوه کرد؛ لذا از هزار اسمی که برای ما بیان کردهاند و در جوشن کبیر است، آدم و حوّا(علیهماالسلام) با معرفت، اسم اصلی که به توبه مربوط است را انتخاب کردند:
«قالا رَبَّنا»!
با توضیحی که دربارهٔ «ربّ» شنیدید، بنگرید که آدم و حوّا، قلباً چه چیزی را نسبت به خدا اعلام میکنند!
ای مالک واقعی ما! ما دو نفر مملوک تو هستیم که از دایرهٔ مملوکیت، مقداری کنار آمدیم و این، جفای بر خودمان است: «ظَلَمنا أنفُسَنا».
«ظُلم» در اینجا به مثابه ظلم امثال فرعون، نمرود، معاویه، یزید، چنگیز، نرون و آتیلایی و نظایر اینها نیست، بلکه گفتند: به خودمان جفا کردیم.
این اقرار با آن «ربّنا» که از قلبشان تجلی کرد، چنان قدرت و ارزشی به توبهشان داد که در محضر ربوبی تلألؤ یافت و سریعاً مورد قبول وجود مقدّس حقّ واقع گردید.
برخی میگویند: وقتی از آن باغ بیرون آمدند، چهل سال در بیابانها سرگردان بودند و گریه میکردند تا قبولشان کردند؛ مگر جریمهٔ نزدیک شدن به یک درخت چقدر است؟! مگر خدا ظالم است که چهل سال رابطهاش را با بندهاش قطع کند و به بندهاش بگوید برو آواره شو، گریه کن و بر سرت بزن تا قبول کنم؟!
خدا اینگونه نیست که بعضیها فکر میکنند، یا آنچه در برخی کتابها مینویسند که با آیات قران و دیگر روایات تناسبی ندارد.
گفتند: «ظَلَمنا أنفُسَنا»؛ خدایا! ما به خودمان جفا کردیم.
اوج ادب و تواضع در توبهٔ آدم و حوّا(علیهماالسلام)
در ادامه، اوج ادب این زن و شوهر نمایان میگردد که نمیگویند «إرحمنا وَاغفِر لَنا»! بیا به ما دو تا رحم کن و ما را بیامرز!
درخواست خود را با کمال ادب و تواضع، اینگونه بیان میکنند:
«وَإن لَم تَغفِر لَنا وَتَرحَمنا»[3] اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی!
این بیان فرق دارد با اینکه بگویند ما را بیامرز و دست از سرِ ما بردار!
چرا اینگونه درخواست میکنند؟
چون میدانند که با مالک واقعی هستی حرف میزنند؛ یعنی: محبوب ما! اختیار دست تو است و تو مالک هستی؛ میتوانی ما را نبخشی، میتوانی به ما رحم نکنی!
ادب و تواضع در این آیه موج میزند! «وإن لَم تَغفِر لَنا»؛ اگر نیامرزی، یعنی میتوانی نیامرزی، میتوانی هم بیامرزی.
«وَ تَرحَمنا»؛ اگر به ما محبت نکنی! میتوانی محبّت نکنی و میتوانی محبّت بکنی.
اگر ما دو نفر مورد آمرزش و رحمت تو قرار نگیریم، «لَنَکُونَنَّ مِن الخاسِرینَ»؛ تمام سرمایههای وجودیمان نابود شده است.
اگر مورد رحمت و آمرزش قرار نگیریم، دیگر چه کار باید بکنیم و کجا باید برویم؟!
پیش چه کسی باید برویم و راه نجات چیست؟
دیگر همهٔ درها به رویمان بسته است.
در سورهٔ بقره میگوید «فَتَلَقّی آدَمُ مِن رَبّه کلماتٍ»؛ من کلمات را بر جان آدم از طریق ربوبیّتم جلوه دادم و ربوبیت من با کلمات و با جان آدم آمیخت، «فتابَ عَلَیه»؛ توبهشان را قبول کردم؛ «إنّه هُو التّوّابُ الرَّحِیمُ».
خدا کسی است که بسیار توبهپذیر و مهربان است.
این دورنمایی است از این آیه از سورهٔ اعراف در باب توسل.
البته حدود ده مورد از توسل انبیا را از قرآن مجید درنظر داشتم که در اینجا توضیح دهم که مجالش نبود و در همینجا مطلب را خاتمه میدهیم.
گر بماندیم زنده بردوزیم***جامهای کز فراق چاک شده
ور بمردیم عذر ما بپذیر***ای بسا آرزو که خاک شده
ذکر مصیبت
بیا تا دست از این عالم بداریم***بیا تا پای دل از گِل برآریم
بیا تا بردباری پیشه سازیم***بیا تا تخم نیکویی بکاریم
بیا تا همچو مردان ره دوست***سراندازی کنیم و سر نخاریم
بیا تا از فراق کوی محبوب***چو ابر نوبهاری خون بباریم
اعلام خودش بود که: علی جان! راضی نیستم این مردم در مراسم من شرکت کنند.
دلش خون بود، از مردم رنجیده بود، با اینکه مردم شنیده بودند از پیغمبر که: رضای زهرا رضای خداست، خشم زهرا خشم خداست، اما حق و حقیقت پشت سر انداختند.
علی جان! بدن من را شب غسل بده، شب کفن کن و شبانه دفن کن!
وقتی شب به نیمه برسد و تقریباً همهٔ مردم مدینه خواب بودند، آمد در اتاق و بچههایش هم دنبالش بودند. فرزند بزرگش امام مجتبی(ع) هشت سال داشتند و بقیه هم با یک سال تفاوت.
با دو دست مبارک جنازه را برداشت. با اینکه نوشتهاند هیکل حضرت زهرا مطابق هیکل پیغمبر بود و طبعاً باید سنگین باشد، اما به تنهایی و راحتی پیکر مطهّر را از زمین برداشت.
امام صادق(ع) میفرماید: از بدن مادرم غیر از پوست و استخوان چیزی باقی نمانده بود!
بدن را آورد در میان حیاط و از حسنین درخواستند که آب بیاورند تا بدن مادر را غسل دهد.
این اولین و آخرین بار در دنیاست که سه امام معصوم، بدنی را غسل میدهند.
بدن غسل داده و تجهیز شد و ادامهٔ ماجرا را بارها شنیدهاید.
قبر را آماده کرد و دیگر طاقتش طاق شد؛ کنار قبر دو رکعت نماز خواند و از خدا کمک خواست تا بتواند زهرا را دفن کند.
بدن را روی خاک قبر گذاشت، بند کفن را باز کرد و صورت زهرا را روی خاک گذاشت.
بر احوالم ببار ای ابر اشک از آسمان امشب***که من با دست خود کردم گُلم در گِل نهان امشب
حسن گریان حسین نالان پریشان زینبین از غم***چه سان آرام بنمایم من این بیمادران امشب
زمین با پیکر رنجیدهٔ زهرا مدارا کن*** که این پهلو شکسته بر تو باشد میهمان امشب
[1] ـ نهج البلاغه: حکمت 254.
[2] ـ فتح: 1 و 2.
[3] ـ اعراف: 23.