روز اول چهارشنبه (26-10-1397)
(تهران حسینیه محبان الزهرا (س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
جایگزینی نعمتها
نعمتهای پروردگار به دو صورت است. نعمتهایی که وقتی انسان هزینه میکند و مصرف میکند و بهعبارت روشنتر از دست میدهد جایگزین دارد، یعنی انسان میتواند جای خالی آن نعمت را پر کند. خیلیها در دنیا از قدیمیترین روزگار ورشکست شدند، مالشان را از دست دادند یا مالشان را بردند سعی کردند که از نظر روحیه شکست نخورند؛ چون مؤمن بودند خودشان را دلداری دادند به آیات قرآن که این هم یک ابتلاست، یک آزمایش است.
قرآن مجید میفرماید این اموال، این ثروتها و این صندلیها دست به دست میگردد، یک روز پیش شماست و یک روز پیش یکی دیگر است، یک روز به شما رو میکند و یک روز از شما رو برمیگرداند؛ شما در این زمینه نگذارید مورد هجوم غصه و اندوه قرار بگیرید، «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ»(حدید، 23) این از دست رفتهها شما را متأسف نکند، روحیۀ شما را خراب نکند، «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ»(معارج، 41) یقین بدانید خدا بهتر از این را نصیبتان میکند.
زیر و زبر روزگار
کسانی که با قرآن آشنا هستند راحت زندگی میکنند، درست زندگی میکنند. به یک کسی گفتند که این بخش از مالت رفت، به مرحوم حاج ملا هادی سبزواری گفتند، فرمود: رفت که رفت، طبع مال این است که یک روز دست من است، یک روز دست همسایه است و یک روز دست یکی دیگر است.
در معارف الهیه و در قرآن، هم معارف که روایات است و هم در قرآن آمده «وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاس»(آلعمران، 140) روزگار همیشه در گردش است، یک جا پیش تو نیست که از دستت نرود. بازار است، بالا و پایین میشود و کم میآوری، جنس است ده هزار تومان میشود دو تومان کم میآوری، اعتماد میکنی به مردم سند هم میگیری جنس میفروشی و مالت را میخورند. الان که دیگر مال مردمخوری فرهنگ شده و بد نمیدانند، ناراحت نمیشوند، فکر هم نمیکنند که من مال این بنده خدا را بردم، الان چقدر گرفتار میشود، چه دلی از خودش زن و بچهاش میسوزد، اینها را فکر نمیکنند، چون کسی که اهل فکر باشد اشتباه قدم برنمیدارد.
قرآن میفرماید روزگار در گردش است؛ خیلی اطمینان نکن که این مالی که به تو دادم، این زمینی که به تو دادم، این خانهای که به تو دادم با سریشم است و چنان به تو چسبیده که سریشم آن ورنمیآید، نه، میچرخد.
وقتی به حاجی گفتند یک بخش مالت رفت، گفت: مشکلی نیست، مال یک روز دست من است، یک روز دست همسایه و یک روز دست آن یکی، چه بسا که در آن چرخیدن دوباره خودم را پیدا بکند و بیفتد دست خودم. اینها آیات قرآن است.
اگر آدم متکی به این آیات باشد، آیات را لمس کند، آیات را بفهمد؛ نه ضعف اعصاب میگیرد، نه مریض میشود، نه مشکل گوارشی و نه مشکل فکری برایش پیش میآید. قرآن مجید میفرماید: «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرام»(رحمن، 26 و 27) آنی که از دست نمیرود، آنی که همیشگی است، آنی که ماندگار است پروردگار است. شما برای از دست رفتنیها که به علتی پیش آمده چرا زمین را به آسمان میدوزید؟ چرا اینقدر گریبان پاره میکنید؟ چرا اینقدر مینشینید از خود خدا گله میکنید و شکایت میکنید؟ چرا؟
علت پنهان ماندن برخی مسائل
یکی از حادثههایی که واقعاً سنگین بود که اگر برای من و شما هم پیش بیاید در حد ظرفیت خودمان سنگین است، فراق اولاد است. یعقوب میدانست که بچهاش از بین نرفته، این را خبر داشت. پروردگار عالم جزئیات حادثه را از او پنهان نگه داشته، علت هم داشته، علتش این بود که یک مملکت مثل مصر دچار شرک و آلودگی و بیدینی بودند و خداوند میخواست یوسف را ببرد در آن مملکت، بعد از چند سال که زجر بکشد در آنجا ملت را از بتپرستی و شرک و بدبختی نجات بدهد، برد و آنها را نجات داد. اگر یعقوب با عینک پیغمبری میدید که بچه را بیرون شهر کنعان انداختند در چاه، شب سه چهار تا از افراد خانواده را برمیداشت و میرفت و طناب میانداختند و از چاه در میآوردند، ولی خدا پنهان نگه داشت.
خیلی چیزها پنهان نگه داشتنش به مصلحت عباد است، به مصلحت یک مملکت است. الان ما روز مرگ خودمان را نمیدانیم، تاریخش چه موقع است را نمیدانیم، مثلاً چند سال دیگر روز چهارشنبه ده صبح ما میمیریم، این از ما پنهان است، چون اگر برای ما معلوم بود دائم زندگی تلخ بود، بعد هم آدم میگفت من که فلان چهارشنبه ساعت ده میخواهم بمیرم برای چه بروم مغازه؟ برای چه بروم دنبال کار؟ زن و بچه به من چه که من برای چند نفر جان بکنم؟ خداوند پنهان نگه داشته است.
خداوند برزخ اموات را از ما پنهان نگه داشته است. طبق آیات سوره مؤمن (سورۀ مؤمن نه مؤمنون، ما یک سوره داریم مؤمنون جزء 18 است، یک سوره داریم مؤمن جزء 23 است، نزدیک احزاب و فاطر و یس) کسی از برزخ خبر میدهد که خودش سازندۀ برزخ است، یعنی معمار برزخ از برزخ خبر میدهد که برزخ یک دنیایی است؛ نه این قبر، این قبر که همان وقت که ما را دفن کنند و رویش را میبندند کار بدن ما تمام است، خدا با این بدن کاری ندارد که بدن مؤمن است یا بدن کافر است، فرقی که هست بدن اولیای خاص خدا نمیپوسد ولی بدن خوبان عالم میپوسد، بدن بدان عالم هم میپوسد.
برزخ و قبر
برزخ ما قبر ما نیست، شما از قبر اصلاً نترسید. آن وقتی که ما را تشییع جنازه میکنند، آن وقت که غسلمان میدهند، آن وقت که لباسهایمان را درمیآورند و میاندازند دور و میگویند آلوده است... شصت هفتاد ساله آلوده نبودیم، این عاقبت بدنهاست، میگویند لباسش را بسوزانید خانه نیاورید، ملحفهای که رویش بوده از بین ببرید، این تشک و لحاف را از بین ببرید.
وقتی که ما را میبرند قبرستان، وقتی که ما را غسل و کفن میکنند و سرازیر میان قبر میکنند، در قبر را میبندند و بدن هیچی حالیش نمیشود، از اینها نترسید؛ اگر ترسی بنا باشد داشته باشید باید از گناهانمان داشته باشیم، نه از بدن، نه از قبر، قبر که یک تکه زمین است.
ما شصت هفتاد سال روی آن زندگی کردیم و تا قیامت برپا شود خاکمان آنجاست، بعداً پارک میشود، ساختمان سازی میشود، بدن رفت و چیزی هم حالیش نیست؛ آنچه که دربارۀ وقت مرگ و بعد از مرگ در آیات و روایات است مربوط به روح است، روح مردنی نیست، مثل حیات است. این روح در برزخ است.
برزخ بافتش دو نیمه است؛ یک بافتش بافت آخرتی است، یک بافتش هم نصفش دنیایی است یعنی ترکیبی از دنیا و آخرت است. دنیا شب دارد، برزخ هم شب دارد، چون در همین عالم است؛ روز دارد، دنیا هم روز دارد؛ در دنیا ما چشیدن و آشامیدن و لذت بردن و درد کشیدن داریم، برای خیلی از ارواح پلید در برزخ چشیدن عذاب هست، چشیدن غم و غصه و تأسف بر عمر از دسته رفته هست.
برای مؤمن نیز در برزخ لذت هست؛ از این که خدا را شصت سال عبادت کرده، از اینکه الان عبادتهایش همراهش هستند و به او میگویند غصه نخور ما تا قیامت با تو هستیم، از اینکه نماز و روزه و کارهای خیرش مدام به این روح نور و روشنایی میدهد که حالا این نور در قیامت به صورت کامل یک مرتبه جلوه میکند «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِم»(حدید، 12) یعنی نور همۀ عبادات با آدم است.
وقتی نور عبادات با من باشد برای من برزخ تاریک است؟ آن هم با چنان نور قوی از عبادات دیگر روشنترین روزگار ما قبل از قیامت برزخ ماست؛ پس از این امور ظاهر نترسید، کاریتان ندارند، در این امور ظاهر چون حسی ندارید، جانی ندارید، روحی ندارید، به قول حکمای الهی نفسی ندارید.
برخورد بد برای دنیای فانی
کل دنیا فانی است، از این کل دنیا یعنی از تمام آسمانها و از پنج قاره و از کل ایران و از کل تهران چقدر سهم من است؟ غیر از یک خانه و یک تجارتخانه و یک کارخانه معین، یک لباس، یک خوراک، چیز دیگری سهم من است؟ اصلاً سهم من نسبت به کل دنیا چقدر است؟ این مال وقتی از دست میرود حالا بهخاطر تحریم است، بهخاطر بالا پایین شدن بازار است، بهخاطر این است که اعتماد کردم یک جنسی فروختم و نمیدانستم این آدمی که به ظاهر دیندار مینماید بیدین است، نه خدا را قبول دارد و نه قیامت را، حالا مال هم رفته، از کل جهان چقدرش پیش من بوده که این مقدار رفته؟ این را پروردگار میفرماید جایگزین دارد.
آنهایی که اهل خدا هستند، آنهایی که اهل قرآن هستند، با داروی قرآن همین آیاتی که خواندم خودشان را آرامش میدهند «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ»(معارج، 41) بهتر از دست رفتهها را نصیبتان میکنم. این تجربه شده اگر ما از کوره در نرویم، اگر با خدا بد برخورد نکنیم که خود آن هم جریمه دارد؛ رفتهها برمیگردد.
یعقوب و فراق یوسف
اولیای خدا در از دست رفتنها خیلی حال جالبی داشتند، میداند یوسف از بین نرفته، این «إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون»(یوسف، 96) را به بچههایش گفت یعنی چیزهایی را از جانب خدا میدانم که شما نمیدانید، بعد هم آن پیراهن خونآلود را که برایش آوردند و گفتند که گرگ به بچهات حمله کرد و خورد. در کتابها نوشته به بچههایش گفت که عجب گرگ با انصافی بوده، این یوسف من را تکهتکه کرده خورده، چرا پیراهنش سالم است؟ یعنی گرگ چنگال نداشته، دندان نداشته؟
خدا از این طریق به او نمایاند که بچهات از بین نرفته، ده تا پسرت دروغ میگویند. «وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُون»(یوسف، 16) شب که از بیابان برگشتند آمدند پیش پدر «بِدَمٍ كَذِب»(یوسف، 18) با خون دروغ پیش او آمدند، خون دروغی آوردند، خون یوسف نبود، خون یک بزغاله بود، بزغاله را کشتند گوشتش را کباب کردند و خوردند، با خونش هم پیراهن یوسف را آغشته به خون کردند.
یعقوب گفت: عجب گرگ خوبی بوده، خیلی با انصاف بوده، بدن و گوشت و پوست و استخوان بچه من را تکهتکه کرده، پیراهنش را دست نگذاشته، حتماً گفته این پیراهن سالم بماند ببرند خانه بشورند و اتو کنند و بپوشند میارزد، خیلی گرگ خوبی بوده.
بچه رفت آن هم یک بچه نخبه، یک بچه ویژه، یک بچهای که در همان شش هفت سالگی یعقوب میدید که این در آینده از انبیای الهی میشود. وقتی خواب را برای پدرش نقل کرد «إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِين»(یوسف، 4) یعقوب با همان نگاه پیغمبری گفت: «وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ» در آینده خدا تو را از بین همۀ بندگانش گزینش میکند، «وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» دانش اسرار را به تو یاد میدهد، «وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ»(یوسف، 6) نعمتش را بر تو تمام میکند.
این بچه هشت نه سالش بود که او را بردند در چاه انداختند. یعقوب هم از آیندۀ دور یوسف خبر داشت که اینطور میشود، یقین داشت نمرده، با یقین داشتن به این که من بچهام نمرده ولی همین فراقش، همین جای خالی او، همین که هر شب اتاقش را میبینم، رختخوابش را میبینم، تختخوابش را میبینم، لباسهایش را میبینم، کشنده است؛ با توجه به اینکه خدا خبر هم به او نداده که بچهات چه شده است.
شما میدانید، زیاد روی منبرها برایتان گفتند، اینقدر این فراق کشیده گریه کرد تا اینکه «وَ ابْيَضَّتْ عَيْناه»(یوسف، 84) چشمش سفید شد، یعنی دیدش خیلی کم شد، «وَ ابْيَضَّتْ عَيْناه» نمیگوید کور شد، میگوید دیدش خیلی کم شد، هر چه را میدید به صورت شبح میدید.
ایشان مدام گریه میکرد، اما در این فراق سخت و در این نالههای جگرسوز و در این گریهها هم یک چیزی به ما یاد داده؛ یعنی به مردم تاریخ، به مردم مؤمن، به مردم خداپرست، این درسش اگر به جان ما بنشیند ما در حوادثی که پیش میآید خیلی راحت میشویم؛ آن درس در قرآن در سوره یوسف است، «إِنَّما» یعنی غیر از این نیست که میگویم، همین است و مطلب دوم و سوم و چهارمی نیست، «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّه»(یوسف، 86) درد و دل و غصهام را فقط به محبوبم و پروردگار میگویم، به هیچکس دیگر نمیگویم.
شما چه کاره هستید؟ اگر بیایید بغل دست من بنشینید من با زارزدن مسئلۀ یوسفم را مطرح کنم، شما میتوانید پیدایش کنید؟ میتوانید او را به من برگردانید؟ اصلاً شما چه کاره هستید؟ شما هر کدامتان یکی مثل من بلا سرتان میآید، مصیبت سرتان میآید، من برای چه پیش شما درد و دل بکنم؟ چرا درد و دل بکنم؟ کاری از دستتان برمیآید؟
شکایت کردن از خداوند
آدم یک وقت میرود پیش یک مرد الهی درد و دل نه بهعنوان شکایت ـ این را دقت بفرمایید ـ بهعنوان اینکه در نیتم است من دردم را به این انسان الهی بگویم و مرا راهنمایی بکند، این عیبی ندارد؛ اما اینکه آدم برود درد و دلش را به مردم بگوید بهعنوان گلایه از خدا که چرا خدا نگذاشت این بلا سر من نیاید.
دنیا دار بلاست «دار بالبلاء محفوفه». دنیا یک دنیایی است که در سورۀ بقره میفرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِين»(بقره، 155) این پنج تا برایتان پیش میآید «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِين» اما از جانب منِ خدا مژده بده به آنهایی که در پیشامدها از دست من از کوره در نمیروند.
همۀ حرف این است که آدم توحیدش کامل باشد، بگوید من در یک خانهای زندگی میکنم اسمش را گذاشتند دنیا، ولی من اسمش را نمیگذارم دنیا، من اسمش را میگذارم «مظیف الله» مهمانخانۀ پروردگار، من را از رحم مادر دعوت کرده بیا ببرمت مهمانی و آن ساختمانی که میخواهم مهمانت کنم اسمش را گذاشتم دنیا، بشین سر سفرۀ من عمرت که تمام شد دوباره میبرمت یک جای دیگر؛ آن مهمانی تمام نمیشود، آن مهمانی همیشگی است، آنجا با خودم هستی، با رحمت خودم هستی، با مغفرت خودم هستی، خودم هم با صدای خودم در این مهمانی سلام به تو میکنم «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيم»(یس، 58).
هیچ نگران نباش حالا که آوردمت مهمانی بدان «وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها»، بین این مهمانی یک بار تو را سر سفره مینشانند جایی است که دیس چلوکباب و کره و تخم مرغ و برنج درجه یک ایرانی است، دو شب هم مقداری تکانت میدهند و یک جا سر سفره مینشانند آبگوشت است، یک وقت هم تکانت میدهند آنورتر نان و دوغ است، آنورتر نان و سیب زمینی است، آنورتر نان و سبزی است، اینورتر نان خالی است.
اصلاً این تفاوتها را در قلبت راه نده که تو چه خدایی هستی؟ اینجا اگر مهمانخانه است چرا ما را از سر دیس چلوکباب بلند کردی آوردی دم کاسه گلی آبگوشت؟ آن را چرا نگه نداشتی ما را بردی به طرف نان و آبدوغ خیار؟ آن را چرا برایمان نگه نداشتی ما را بردی این طرفی که برای زن و بچهمان دو تا تافتون بگیریم با یک کیلو سیب زمینی؟ این چه بساطی است؟ اگر آدم به آیات قرآن وارد باشد اصلاً این حرفها را نه به خدا میزند نه پیش کسی درد و دل میکند بهعنوان اینکه اوضاع ما را از بالا به هم ریختند من دارم به تو میگویم که چه بلاهایی به سرم آمده، او چه کار میتواند بکند؟
حرف دل نزد نارفیقها
شما تجربه کردید رفیقهایی داشتید چقدر با شما جون جونی بودند، همین که فهمیدند کم آوردید و دادگاه شما را خواسته فرار کردند. یکی همین مشکل مالی برایش پیش آمده بود پای منبر هم میآمد، آدم خیلی کریمی هم بود، طبق آیه که دنیا دست به دست میچرخد یک مدتی گرفتند نتوانسته بود بدهیاش را به طلبکارها بدهد، آنها هم شکایت کردند.
رفیقهای جون جونی این شخص که خیلی بغلش بهره میبردند، همین که فهمیدند او را گرفتند به من تلفن کردند و گفتند که اگر یک وقت خواستی برایش کاری بکنی (من که کاری از دستم برنمیآمد، آن زندان بود و آمد بیرون کارهایش درست شد) اگر یک وقت خواستی کاری برایش بکنی اسم ما را نیاور.
برای چه آدم جلوی اینها درد و دل بکند و از خدا شکایت بکند؟ چقدر در این روایات و آیاتی که هر کاری داری به خودم بگو، زمین و آسمان دست من است، من بلد هستم جور کنم که یک عده از بندگان من با کمال میل هدایتشان کنم، بیایند کار تو را درست کنند، برای چه پیش مردم شکایت میکنی؟ این را یعقوب به ما نشان داد و درس داد. «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّه» فقط خدا.
خدا جور میکند کاروان بیاید و دور از چشم برادران یوسف را از چاه دربیاورد، آنها او را ببرند مصر و چند سال بعد هم عزیز مصر شود، رئیس چند میلیون نفر در یک مملکت و بعد خزانۀ مملکت هم بیفتد دستش، هفت سال مردم را از قحطی نجات بدهد بعد هم به برادرانش بگوید پدر و مادر و بقیۀ خانواده را بروید بردارید از آن صحرانشینی و چادرنشینی بیاورید مصر کنار من زندگی بکنید. تو گله نکن، شکایت از خدا نکن، ناراحت از اوضاع زمان نشو، من خیلی خوب جبران میکنم. «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ».
نعمتهای بیجایگزین
برگردم به اول حرف که خدا دو جور نعمت دارد. یک نعمتهایی دارد که به ما محبت و لطف کرده، ولی اینها از دست رفتنی است و گاهی هم جایگزین دارد. من یک خانه داشتم پانصد متر مشکلی پیش آمد و خانه را فروختم، در قرآن به من سند قطعی داده که جایگزین دارد، ممکن است بعد از مدتی یک خانه هزار متری یا یک باغ ده هزار متری نصیب من بکند.
خداوند یک نعمتهایی هم دارد ابداً جبران ندارد، نه در دنیا قابل جبران است و نه در آخرت قابل جبران است و نه کسی قدرت دارد یک ذرهاش را که از دست رفته جبران کند. آن نعمتی که اولاً یک بار به انسان عطا میکنند، دو بار به کسی تا حالا این نعمت را ندادند، یک بار عطا میکنند، ثانیاً هم وقتی از دست میرود تمام آسمانیان و زمینیان قدرت جایگزینش را ندارند، پروردگار هم اصلاً ارادۀ جایگزین کردنش را ندارد.
خداوند یک بار این نعمت را میدهد و به ما هم سفارش میکند قدر این نعمت را بدان، این نعمت را درست هزینه کن تا اهل نجات باشی؛ آن هم نعمت عمر است. یک بار عمر به آدم میدهند، این عمر هم لحظه به لحظه رد میشود. این ساعتهایی که در مچ شماست و ثانیهشمار آن عقربۀ خیلی نازک و کوچک است، ساعت را بگذارید در گوشتان هر یک دانه تیکی که میکند به اندازۀ آن از عمر ما کم میشود.
این تیکتیکها میرود جلو و ما را هم میبرد جلو تا ملکالموت سر و کلهاش پیدا شود، هر چه هم التماس کنیم «قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ»(مؤمنون، 99 و 100) خدایا من را نبر آن طرف، من را برگردان سر اول عمرم به تو قول میدهم تمام این نعمت را درست هزینه کنم، جواب میدهد کلا، «كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها» حرف بیخود نزن «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُون»(مؤمنون، 100) به لحظهای رسیدی که پیش رویت برزخ است، الان جانت را ملکالموت میگیرد و وارد برزخ میشوی.
آنجا «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَة»(مدثر، 38) است، هر انسانی در گرو اعمالش است، در زندان اعمالش است «إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِين»(مدثر، 39) در برزخ فقط اصحاب یمین آزاد هستند، زندان ندارند و گروکشی از ایشان نمیشود.
اصحاب یمین چه کسانی هستند؟
ابنعباس میگوید یک روز از پیغمبر پرسیدم با اینکه من عرب هستم ولی این «اصحاب الیمین» را نمیفهمیدم چه کسانی هستند؟ دستش را گذاشت روی شانۀ امیرالمؤمنین(ع) گفت: پیروان درست و حسابی این انسان اصحاب یمین هستند نه پیرو بازیگر، پیرو واقعی که همۀ حلالها و حرامها را رعایت میکند، مسائل اخلاقی و عبادتی را رعایت میکند.
منظور خدا از اصحاب الیمین پیرو واقعی این مرد است. آنجا چه چیزی گیر آنان میآید «فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ»(واقعه، 28 تا 32) بعدیش را بخوانید «لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ» من نعمت فراوانی نصیبشان میکنم «لا مقطوعه» ازشان نمیبرّم «و لا ممنوعه» به ایشان هم نمیگویم دیگر این نعمت را مصرف نکن، حقت نیست، نه میبرّم و نه منع میکنم. «لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً عُرُباً أَتْراباً لِأَصْحابِ الْيَمِينِ»(واقعه، 33 تا 38) همۀ این نعمتها برای آنهایی است که عمرشان را هدر ندادند، با علی و با فرهنگ علی زندگی کردند.
سوگواره
روز اول جلسه در منبر من است، جلسه قبلاً ده روز بوده و بهره بردید و استفاده کردید، امروز را میل دارید اول صبحمان، گریه و حالمان را با شش ماهه ابیعبدالله(ع) شروع کنیم، به تناسب شش ماهه فاطمه(س).
(کوفیان این قصد جنگیدن نداشت/ این گلوی تشنه ببریدن نداشت/ لالهچینان دستتان ببریده باد/ غنچه پژمردهام چیدن نداشت/ این که با من سوی میدان آمده/ نیتی جز آب نوشیدن نداشت/ با سه شعبه غرق خونش کردهاید/ آن که حتی تاب بوسیدن نداشت/ دست من بستید و پا افشان شدید/ صید کوچک پای کوبیدن نداشت/ گریهام دیدید و خندیدید وای/ کشتن شش ماهه خندیدن نداشت/ از چه دادیش نشان یکدیگر/ شیرخوار غرق خون دیدن نداشت)
تهران/ محبان الزهرا/ جمادیالاول/ زمستان1397ه.ش./ سخنرانی اول