لطفا منتظر باشید

شب سوم جمعه (28-10-1397)

(تهران حسینیه اهل بیت (گلپور))
جمادی الاول1440 ه.ق - دی1397 ه.ش
11.13 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

شکرگزاری و تقدیر، از اخلاق خداوند

کسی که خیلی با معارف الهی و مسائل دینی آشنایی ندارد، فکر می‌کند شکر در برابر نعمت‌های داده شده است که کاری اخلاقی و انسانی است؛ اگر هم پروردگار عالم ما را به شکر دعوت نمی‌کرد، اصلاً مسئلهٔ شکر را در قرآن مجید مطرح نمی‌فرمود. عقل از احکام مثبتی که دارد، این است: اگر کسی به شما خوبی کرد، کار خیری برایتان انجام داد، گرهی را از کارتان باز کرد و مشکلی را حل کرد، اقتضا می‌کند که شما از او تقدیر کنید و نسبت به کارش سپاسگزاری کنید. این‌قدر مسئلهٔ شکر و سپاسگزاری مهم است که پیغمبر(ص) می‌فرمایند: اگر شما کار خوب و خیر دیگران را در حق خودتان سپاسگزاری نکنید، خدا را سپاسگزاری نکرده‌اید. این خیلی روایت فوق‌العاده‌ای است؛ یعنی پروردگار برای بنده‌اش -هرکس می‌خواهد باشد- احترام و ارزش قائل است که پیغمبر(ص) می‌گویند اگر یک بندهٔ پروردگار در حق شما کار خوبی کرد و شما از او تقدیر و تشکر نکردید، خدا را شکر نکرده‌اید. حالا اخلاق خود پروردگار در برابر کار نیک بندگانش همین تقدیر کردن است.

 

مصائب زندگی؛ جریمهٔ عمل یا جنایت ستمکاران

من دو مطلب برایتان بگویم که یکی از آن دو را می‌دانستم و شنیده بودم، اما این دو سه‌روزه در یکی از کتاب‌های مهم‌مان دیدم و یکی هم در کتاب «علل‌الشرایع» شیخ صدوق است که خیلی کتاب مهم و از شاهکارهای کار صدوق در 1200 سال پیش است. آن چیزی که می‌دانستم و در کتاب ندیده بودم و نمی‌دانستم کجاست، این است که بهترین تعبیری که می‌توانم دربارهٔ یک آدم لات و دور از مسائل الهی بکنم، معمولاً این‌طور آدم‌ها از گناه پرهیز ندارند؛ چون تقوا و عفت نفس ندارند و رها هستند، انجام گناه برای آنها خیلی مهم نیست. خیلی هم حال بدی است که انجام گناه برای آدم مهم نباشد! زین‌العابدین(ع) می‌فرمایند(این در صحیفه است، جملهٔ خیلی عرشی‌ای است): خدایا! مرگ من را زود نرسان. حالا شما می‌دانید زین‌العابدین(ع) در بین انبیا و ائمه، وجودی بوده که بلا و مصیبت در حدّ ظرفیتِ پُر کشید. حدود 53 سال در دنیا زندگی کرد؛ دوساله بود که امیرالمؤمنین(ع) ضربت خورد، ده سال در زمان عمویش امام مجتبی(ع) که اوج مصائب شیعه بود، ده سال در زمان پدرش ابی‌عبدالله(ع) و حدود 32 سال هم بعد از حادثهٔ کربلا زنده بود که چنین داغداری یک روز هم آب خوش از گلوی او پایین نرفت. آن‌وقت این انسان با همهٔ این مصائب از خداوند چنین درخواستی می‌کند؛ حالا بعضی‌ از مردها یا خانم‌ها را دیده‌اید که وقتی مشکل برایشان پیش می‌آید، می‌گویند خدایا! مرگ ما را برسان تا راحت شویم. ما این زندگی و این دنیا را می‌خواهیم چه‌کار؟! گاهی هم وارد کفر می‌شوند و می‌گویند اصلاً ما را برای چه خلق کردی؟! چون معرفت ندارند و نمی‌دانند که اگر خدا ما را خلق کرده، براساس علم، حکمت، عدالت و رحمتش آفریده است و اگر ایرادی در آفرینش ما هست، قرآن می‌گوید از خودتان است، چرا به خدا نسبت می‌دهید: «وَ مٰا أَصٰابَک مِنْ سَیئَةٍ فَمِنْ نَفْسِک»(سورهٔ نساء، آیهٔ 79)، این مشکلاتی که برای تو پیش می‌آید، کار خودت است و کار خدا نیست. خدا برای ما چه خواسته است: «یرِیدُ اَللّٰه بِکمُ الْيُسْرَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 185). آنهایی هم که به دست خودشان برای خودشان مشکل ایجاد نمی‌کنند، اگر مثل زین‌العابدین(ع) به مشکل بخورند، این جریمهٔ عمل نیست؛ بلکه جنایت ستمکاران حسود است و کاری به خود حضرت ندارد.

حال حضرت با انواع مصائب و بلاها گریه می‌کنند و به پروردگار می‌گویند: «عَمّرنی» عمر من را طولانی کن، من دلم نمی‌خواهد بمیرم، من را نَبَر؛ تا کِی؟ «ما کان عُمری بذلة فی طاعتک» تا زمانی که لباس طاعت و خدمت به تو پیش من است. «فَإِذَا كَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیْكَ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَیَّ» [V1] خیلی عجیب است! و دَرجا جان من را بگیر؛ تا بخواهد دشمن برای ایجاد گناه در من به من حمله کند، اجازه نده و من را ببر که یک گناه هم مرتکب نشوند؛ اما بعضی‌ها خیلی برای گناه دغدغه ندارند و این روحیهٔ بسیار بدی است.

حالا داستان در داستان می‌آید و بحث خیلی جالبی است. من می‌خواهم این چهار جملهٔ صدیقهٔ کبری(س) را با یک سلسلهٔ مقدمات در ذهن شما جا بدهم که ببینید اصلاً مسئلهٔ حضرت از نظر عقلی، عرفانی و اخلاقی در چه نقطه‌ای است.

 

بی‌وفایی کافرین به تعهدات خود

یکی در خوزستان بود؛ حالا شاید پیرمردهایی که کمی تاریخ خوانده‌اند یا زمان رضاخان قلدر بی‌دین را یادشان است، این آدم را بشناسند. او به «خزعل» معروف بود، این اهل خوزستان بود و به‌شدت به انگلیس‌ها وابسته بود و طرحش هم این بود که کل خوزستان را از ایران جدا کند که موفق نشد و انگلیس‌های بی‌وفا او را رها کردند. حالا اینجا که رهایش کردند، کار خوبی کردند لامذهب‌های سگ‌خصلت؛ ولی کلاً غربی‌ها وفا ندارند و به قو‌لشان هم متعهد نیستند. قرآن هم در سورهٔ توبه می‌گوید: «إِنَّهُمْ لاٰ أَیمٰانَ لَهُمْ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 12)، هیچ گروه کافری به قول و قرار و پیمانش متعهد نیست. با تو قرارداد می‌بندد و امضا می‌کند، شش‌ماه به تو دل‌خوشی می‌دهد که من برجام را امضا می‌کنم، بعد یک‌دفعه یک روز دلش نمی‌خواهد و می‌گوید قبول ندارم، کاغذش را هم پاره می‌کند. این حرف قرآن است که کفر به شما هیچ تعهدی ندارد. چه وقتی کافران دنیا با ما خوب می‌شوند؟ این اسرائیل و مسیحیت آمیختهٔ با صهیونیست چه وقتی با ما خوب می‌شوند؟ اتفاقاً قرآن زمانش را می‌گوید که اگر انتظار می‌کشید اینها با شما خوب شوند، همهٔ قراردادها را عمل کنند، شما را کمک‌ هم بکنند و مزاحمتان هم نشوند، در چنین وقتی دلشان با شما یکی می‌شود؛ چه وقتی؟ آگاهی خدا را به تمام جریانات جهان و انسان ببینید: «وَ لَنْ تَرْضیٰ عَنْک اَلْیهُودُ وَ لاَ اَلنَّصٰاریٰ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 120). آیه اصلاً در تاریخ جاری است و تنها برای زمان پیغمبر(ص) نیست؛ آیه‌ای است که همیشه جریان دارد. یهود در هیچ مرحله‌ای از شما رضایت پیدا نمی‌کنند و خوششان نمی‌آید و مسیحیان هم همین‌طور؛ «حَتّٰی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ» مگر اینکه شما مسلمان‌ها یا یهودی شوید یا مسیحی.

این خط قرمز رها کردن شماست تا مال‌ شما را نبرند، معدن‌هایتان را نبرند، در کشورتان کودتا ایجاد نکنند، جنایت نکنند و زیر تعهداتشان نزنند؛ اگر بخواهید اینها کاری به کارتان نداشته باشند، شما باید با تمام وجود از من، قرآن، انبیا و معصومین(علیهم‌السلام) جدا شوید و مثل آنها بشوید؛ یعنی صهیونیست یا مسیحی صهیونیستی بشوید که در آن وقت با شما ندارند. حالا به ظاهر یا باطناً هم واقعاً ممکن است این باشد. گاهی همین مسلمان‌های کشورهای اسلامی به اروپا می‌روند و وقتی جلویشان را در فرودگاه می‌گیرند و می‌گویند برای چه آمدی، از کجا آمدی و چقدر دلار داری، آنها را در دفتر پلیس می‌برند که بیشتر بازجویی شوند، می‌گویند ما آمده‌ایم تا مسیحی شویم؛ حالا ما را به هر کجا معرفی می‌کنید، بکنید. آنها هم معرفی‌شان می‌کنند و می‌روند، یک صلیب می‌گیرند به گلویشان می‌اندازند و نماز و روزه و خدا و دین را رها می‌کنند. دیگر هیچ‌کس در آنجا مزاحمشان نیست؛ چون می‌گویند جزء ماست.

مرا چند سال به آمریکا دعوت می‌کردند که برای منبر بروم. در آن سه چهار سالی که تجار شیعهٔ آمریکا برای رفتن به آنها به‌دنبال بودند، هر سال ادارهٔ اطلاعات آنجا به این تجار اعلام کردند که این آدم برای آمریکا خطرناک است و نمی‌شود بیاید؛ اما اگر من با همین لباس اعلام کنم که می‌خواهم از اسلام دست بردارم و مسیحی شوم، مهم‌ترین کلیسای آمریکا یا اروپا را به من می‌دهند و می‌گویند سواد دارد، می‌تواند یکشنبه‌ها مرد و زن را جذب کند و برای مردم دین بگوید. این شناخت خدا از دشمن است؛ آنها اصلاً وفا ندارند و مطلقاً به هیچ قراردادی احترام نمی‌کنند.

 

حکایتی شنیدنی و قابل‌تأمل

-تشکر از مخلوق، یعنی سپاس از خالق

حالا عجیب است که پیغمبر(ص) می‌گویند: اگر کسی در هر کجای عالم کار خوبی در حق تو کرد و تقدیر و تشکر نکنی، «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» خدا را سپاسگزاری نکرده‌ای. بعد حضرت می‌فرمایند: لات، چاقوکش، بی‌دین و بی‌تعهد که هر کار باطل و گناهی را مرتکب شود، راحت مرتکب می‌شود؛ برای او مهم نیست. چنین آدمی در تابستان گرم در کویر به مقصدی می‌رود(من کویر هم دیده‌ام؛ کویرهای ایران را دیده‌ام و اگر چشم قوی داشته باشید، خیلی از جاها، حتی از هواپیما هم پیداست. قنات در ایران زیاد است؛ قنات یک چاه اوّلیه دارد که به آب رسیده است. آب را که می‌خواهند از سی‌کیلومتری برای باغ و کشاورزی به داخل ده بیاورند، هر صدمتری یک چاه می‌کَنَند و بعد یک چاه، یک چاه، یک‌مرتبه سی‌ چاه به‌دنبال همدیگر است؛ تا آن آخری که روی زمین می‌آید و آب جاری می‌شود)، می‌بیند سگی دارد از تشنگی جان می‌دهد. خوب عنایت می‌کنید و ببینید ما چه خدایی داریم! یعنی ما هرچه عشق خرج این خدا کنیم، به خودش قسم کم کرده‌ایم؛ چون حالا او که وجود بی‌نهایتی است و ما با این محدودیتمان، واقعاً چطوری می‌توانیم محبت‌های او را جواب بدهیم؟!

چاه چرخ و طناب می‌خواهد، در این کویر هم که چرخ و طناب و سطل نیست. چاه چاه قنات است، سریع لباس‌هایش را درآورد و با زیرشلواری(زرنگ بود دیگر؛ لات بود) ماند و لباس‌ها را به همدیگر گره زد(لباس‌های قدیم بلند بود) و روی شانه‌اش انداخت، میلهٔ چاه را گرفت و پایین رفت. به آب که رسید، لباس‌ها را داخل آب فرو کرد و نگه داشت تا خوب آب به خورد لباس‌ها برود. لباس‌های به آن سنگینی آب‌دیده را روی دوشش انداخت، از میلهٔ چاه بالا آمد و بالای سر سگ نشست. شروع به چلاندن لباس‌ها و آب ریختن در دهان سگ کرد. سگ به حال آمد، نفس کشید و بلند شد.

-شعور و منطق موجودات جهان و تسبیح‌گویی خداوند

من حالا وقت ندارم برایتان از سورهٔ اسراء در جزء حدود پانزدهم و از سورهٔ نور در حدود جزء هجدهم ثابت کنم، وگرنه از طریق قرآن کریم برایتان ثابت می‌کردم که کل جهان، هم شعور و هم نطق دارد. این دیگر قرآن است و جای انکار نیست؛ حالا اگر برای بعضی از شما سخت‌ است(البته گمان نکنم کسی در این جلسه باشد که این حرف را قبول نکند)، قبول نکنید که کل موجودات جهان دارای شعور و نطق هستند. پیغمبر(ص) می‌گویند: لباسی که بر تن‌ شماست، گوش‌ شما نمی‌شنود، اما ذکر می‌گوید؛ پس نگذارید چرک بماند! این لباس تسبیح‌گوی پروردگار است. جمادات، نباتات، حیوانات، چرندگان، پرندگان، ستارگان، آسمان‌ها و زمین «یسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ اَلْمَلِک اَلْقُدُّوسِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَکیمِ»(سوورهٔ جمعه، آیهٔ 1)؛ «لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا»(سورهٔ طه، آیهٔ 6)؛ حالا اگر باور کردنش برای بعضی‌ها خیلی سخت است، کتابی هست که اگر توانستید گیر بیاورید و بخرید. «شعور و نطق حیوانات» نام کتاب است. همهٔ حیواناتی که توانسته‌اند پیدا و آزمایش کنند، در این کتاب نوشته شده است. شما سورهٔ نمل را هم که ببینید، خدا گفت‌وگوی مفصّلی را از مورچه و هدهد با سلیمان نقل کرده است. خدا دو حیوان را در این سوره اسم می‌برد که حرف زده‌اند و شعور هم داشته‌اند. سلیمان آمد که از بیابان مورچه‌ها رد شود، یکی از مورچه‌ها صدا زد: «یٰا أَیهَا اَلنَّمْلُ اُدْخُلُوا مَسٰاکنَکمْ»(سورهٔ نمل، آیهٔ 18)، مورچه‌ها به لانه بروید، «لاٰ یحْطِمَنَّکمْ سُلَیمٰانُ وَ جُنُودُهُ»؛ هم شعور داشت که به مورچه‌ها بگوید داخل لانه بروید، هم سلیمان را می‌شناخت و هم اینکه به تمام زیردستی‌هایش گفت: اگر بخواهید بمانید، ارتش سلیمان از روی شما رد می‌شود و شما را له‌ می‌کند.

این لات سگ را از تشنگی درآورد؛ نمی‌دانم دیده‌اید یک لقمهٔ نان یا استخوان که به سگ می‌دهند، دُم تکان می‌دهد؛ یعنی متشکرم. دیگر من رویم نمی‌شود خیلی جلوتر بروم؛ یعنی آدم پنجاه سال نمک خدا را بخورد و یک سر تکان ندهد؟! یک نماز نخواند، یک روزه نگیرد، یک کار خیر نکند! وقتی از تشنگی درآمد، شروع به دم تکان دادن و زمزمه کرد. ابی‌عبدالله(ع) روایتی دارد که نزدیک پنجاه‌ حیوان را نام می‌برد؛ پرنده، چرنده، دریایی و صحرایی. امام نطق این پنجاه‌تا را ترجمه کرده است. تا حالا شنیده‌اید؟! در کتاب‌های خیلی مهم‌ ماست که سگ، شتر، کلاغ یا کبوتر چه می‌گوید؟! ما ترجمهٔ ابی‌عبدالله(ع) را که می‌بینیم، همهٔ حیوانات اهل توحید هستند و یکی از آنها بت‌پرست، شکم‌پرست، دلارپرست یعنی دانه‌پرست در آنها نیست.

سگ دمی تکان داد و زمزمه‌ای کرد، یعنی به این لات دعا کرد: همین‌طوری که مرا از مرگ نجات دادی، خدا تو را از گمراهی و ضلالت که بدترین مرگ است، نجات بدهد. به پیغمبر آن زمان خطاب رسید که به این آدرس برو؛ آدرس لاتی است، با او دیدار کن و از قول من به او پیغام بده و بگو: خدا فرموده تمام گناهان گذشته‌ات را آمرزیدم. یک کار خیر در حق سگ، سگ هم سپاسگزاری‌اش به این بود که دعا کرد. این لات هم زارزار گریه کرد و گفت: دیگر گناه نمی‌کنم.

-نمک خوردن و نمکدان شکستن بندگان

اگر خدا این است، برای چه ما مدام مخالفت کنیم؟ برای چه نمک بخوریم و نمکدانش را بشکنیم؟ آدم دلش می‌سوزد که پیغمبر(ص) به ما سفارش می‌کند بعضی چیزها را از حیوانات یاد بگیرید؛ مگر وضع‌ ما در چه حال است که حیوان معلم ما شود؟ پیغمبر می‌گوید؛ مثلاً می‌گوید وفاداری را از سگ یاد بگیرید. مگر سگ وفادار است؟ خیلی وفادار است! این چیزی که می‌گویم، با دو گوش خودم شنیده‌ام؛ این نه برای کتاب و نه برای پرونده‌ای است، بلکه با دو گوش خودم شنیده‌ام. معلمی داشتم که از نظر سواد کم‌نظیر کم و خیلی پر بود. قضیه‌ای که من می‌گویم، ایشان برایم گفت(من شانزده هفده‌ساله بودم؛ الآن برای هشتاد سال پیش می‌شود): من از میدان خراسان، چهارراه حسن‌آباد، اول خیابان سپه، داخل یک کوچه خانه‌ای خریدم. روزی که آمدم خانه را تحویل بگیرم، دیدم سگی داخل خانه است؛ ما هم اهل قرآن و نماز شب، اهل دین و پاکی و نجسی، به صاحب‌خانه گفتم: این سگ را ببر! گفت: من یک سگ ‌تر و تمیز، جوان و باحال خریده‌ام و این را لازم ندارم؛ برای تو باشد. حالا نمی‌دانست که روش ‌ما با روش او فرق می‌کند. ما دیدیم زورمان که نمی‌رسد، اثاث‌کشی کردیم.

آن‌وقت‌ها ماشین در تهران خیلی کم بود، مثلاً از هر پنج‌هزار نفر، یکی ماشین داشت؛ چون آدم خیلی محترمی بود، گفت به یکی از دوستانم که حق علمی به گردنش داشتم، گفتم: یک سگ داخل این خانه است که من تازه خریده‌ام، ماشینت را می‌آوری که این را ببری؟ گفت: بله قربان، حتماً! فردا به خانه آمد، یک گونی که ریزبافت بود و سگ نمی‌توانست بیرون را از داخل آن ببیند، آرام سگ را گرفت و داخل گونی کرد، در آن را هم با طناب بست، برد و پشت ماشین انداخت.

من دیگر رفیقم را تا فردا ندیدم، بعد به او گفتم: چه کار کردی؟ گفت: به جاجرود رفتم، لابه‌لای تپه‌ها در کوه‌های بین جاده رفتم که به‌طرف‌ هراز و فیروزکوه می‌رود. آنجا گونی را باز کردم، سگ را انداختم و سریع فرار کردم. گفتم خدا خیرت بدهد، ما را راحت کردی؛ ولی ایشان می‌گفت: سه روز بعد، اوّل صبح که از خانه بیرون آمدم تا به‌دنبال کار بروم، دیدم سگ پشت در است، پوزه‌اش را روی دو دستش گذاشته و خوابیده است؛ یعنی مرا بیرون نکن! من اینجا استخوان و گوشت خورده‌ام و محبت دیده‌ام. جاده را پیدا کرده و از بیابان‌های جاجرود تا تهران آمده بود، خیابان‌ها را رد کرده، به چهارراه حسن‌آباد آمده، داخل کوچه و کنار در خانه نشسته بود.

-عمل به قرآن، بهترین راه وفاداری به خدا

پیغمبر(ص) می‌گویند وفاداری را از سگ یاد بگیرید؛ یک‌خرده گوشت و استخوان به او می‌دهند، چهل کیلومتر آن‌طرف‌تر لابه‌لای تپه‌ها می‌برند، اما باز برمی‌گردد. خدا عمری به شما داده است و خورده‌اید؛ عمری شما را پوشانده و مغازه، درآمد، ماشین، خانه و زندگی داده، نمی‌خواهید به پروردگار وفادار باشید؟ چرا می‌خواهیم وفادار باشیم. وفاداری به خدا چیست؟ به قرآنش عمل کنید؛ این وفاداری بهترین نوع وفاداری است.

 

ناآگاهی بندگان از ظاهر و باطن کارها

این داستان «علل‌الشرایع» را هم بگویم، بعد به اوّل منبر بروم که چیزی از لابه‌لای سخنان صدیقهٔ کبری(س) کشف می‌شود. شاید خیلی‌ها این متن را ببینند، ولی دقت نکنند و این نقطهٔ عالی را کشف نکنند. در «علل‌الشرایع» آمده است که امام باقر(ع) می‌فرمایند: خدا به دو فرشته دو مأموریت جداگانه داد که هیچ‌کدام از مأموریت همدیگر خبر نداشتند. همین‌طوری که روی زمین می‌آمدند، در فضا به همدیگر برخوردند.

فرشتگان عنصر مادی نیستند، فکر نکنید اگر وارد زمین شوند، ما آنها را می‌بینیم؛ آنها را نمی‌بینیم و نمی‌آیند. پیغمبر(ص) به جبرئیل فرمودند: بعد از مرگ من باز هم به زمین می‌آیی؟ گفت: ده بار! فرمودند: برای چه؟ گفت: یک‌بار می‌آیم و حیا را از زن‌های امتت برمی‌دارم، چون این گوهر را نمی‌خواهند و می‌برم؛ یک‌بار هم می‌آیم و غیرت را از مردان برمی‌دارم که مرد زنش را خیلی راحت نیمه‌عریان به همه‌جا می‌برد تا همه او را ببینند و همه هم لذت ببرند. هشت مورد دیگر هم برای پیغمبر(ص) گفته است که حالا جای بحثش نیست، من هم هشت‌تای دیگرش را یادم نیست و باید ببینم و یادداشت کنم.

این دو فرشته به‌هم برخوردند، یکی‌ از آنها به آن یکی‌ گفت: مأموریتت چیست؟ گفت: مأموریت شگفت‌انگیزی دارم! گفت: چیست؟ گفت: خدا یک بنده در این شهر دارد که نمره‌اش بیست و خیلی عالی است؛ آدم پاک، زاهد و عابد، درآمدش هم به‌اندازهٔ بخور و نمیر است و دستش پیش هیچ‌کس دراز نیست. امروز روزه است و بعد از چندروز دو سیر گوشت گیر او آمده، این گوشت را داخل قابلمه سر اجاق گذاشته(قدیم هیزم هم بود) و منتظر است که این گوشت بپزد، برای افطار سر سفره بیاورد و بخورد. همین یک آبگوشت را دارد و هیچ‌چیز دیگری داخل خانه ندارد که این گوشت هم به زحمت گیر او آمده است. من مأمورم تا افطار نشده، بروم و قابلمه را داخل اجاق چپ کنم، آبگوشت‌ها لای خاکسترها و هیزم‌ها برود و نابود شود. چرا؟ گفت: من نمی‌دانم! برای خدا که نباید چون‌و‌چرا کرد؛ دستور داده است که این آبگوشت را چپ کن، من فلسفه‌اش را نمی‌دانم! ما خیلی از چیزها را نمی‌دانیم؛ ولی باطن خیلی زیبایی دارد.

گفت: مأموریت تو چیست؟ گفت: این شهر حاکمی دارد که بت‌پرست و مشرک است، اصلاً خدا را نمی‌شناسد و به عمرش هم با خدا کاری نداشته است. این حاکم مریض شده، دکتر متخصص معاینه‌اش کرده و گفته بیماری او با دوا خوب نمی‌شود، یک نوع ماهی در همین دریا در مرز این شهر است که اگر آن ماهی را به تور بیندازید، بپزید و او بخورد، خوب می‌شود. فصل این ماهی نیست و طرف ساحل نمی‌آید(فرض کنید ماهی خاویار است). خدا به من مأموریت داده که چند ماهی را هُل بدهم و تا لب آب بیاورم که صیادها اینها را صید کنند و برای این حاکم ببرند، بپزند تا بخورد و خوب شود.

مأموریت‌ها انجام گرفت و حالا به جای خودشان برگشته‌اند. آن‌که مأمور بود قابلمهٔ آبگوشت را خالی کند، به پروردگار گفت: مولای من، سرّ این مسئله را برای من می‌گویی؟ خطاب رسید: بله، یک گناه کوچک در پروندهٔ این بندهٔ صالح من بود، نمی‌خواستم به قیامت بیفتد؛ چون اگر گناه به قیامت بیفتد، نجاتش خیلی مشکل است. به تو گفتم برو و آبگوشتش را چپ کن که ناراحت شود و بگوید چرا آبگوشت ریخت، من ناراحتی‌اش را آمرزش گناهش قرار بدهم. الآن دیگر با بنده‌ام حساب نداریم و پاک است، دیگر در قیامت گیر ندارد.

اما آن پادشاه که کافر، بت‌پرست و مشرک است و به تو مأموریت دادم که بروی و آن نوع ماهی را از وسط دریا هُل بدهی تا جلو بیاید، علتش این است: این حاکمی که مریض است، وقتی بندهٔ مؤمن من مشکل داشت، پیش او آمد و او هم با اخلاق گفت مشکل او را حل کنید و حل شد. الآن این حاکم برعهدهٔ من پاداش دارد و چون بر ارادهٔ من گذشته است که کافر در قیامت به بهشت نرود، همین جا حساب را با او تصفیه می‌کنم و به جای آن کار خیرش، این ماهی را بخورد که سالم شود و دیگر با ما حسابی نداشته باشد. خیلی از چیزهایی که برای ما پیش می‌آید، ما باطنش را نمی‌دانیم، اما باطنش خیلی زیباست.

 

شکر پروردگار برای نداشته‌ها

حالا به اوّل منبر برمی‌گردم؛ اوّل منبر این را گفتم که همهٔ متدین‌ها و آنهایی که مقداری اهل معارف هستند، فکر می‌کنند شکر فقط در برابر نعمت‌هاست؛ درحالی‌که زهرا(س) در این چند جمله به ما یاد می‌دهد که به بعضی از نداشته‌ها هم باید خدا را شکر کرد؛ چون اگر آن نداشته‌ها را داشته باشی، برای ابد اهل جهنم می‌شوی. شکر کن که ثروت قارون را نداری، شکر کن که حکومت فرعون را نداری، شکر کن که زیبایی یوسف(ع) را نداری، و الّا چپ می‌شدی! نابود می‌شدی! ما که مثل یوسف(ع) نیستیم؛ یوسف(ع) خودش را هفت سال در مقابل آن زن مصری نگه داشت. به حضرت عباس، اگر کسی مثل زلیخا را با ما در یک اتاق خلوت بیندازند و در را قفل کنند، ما هفت ثانیه هم دوام نمی‌آوریم. خیلی از چیزها را که نداریم، باید شکر کنیم و این خیلی مهم است. گاهی بعضی‌ها پیش من می‌آیند و می‌گویند یک دعا کن، می‌گویم من دعا می‌کنم، چه می‌خواهی؟ می‌گوید ده سال است بچه‌دار نمی‌شوم؛ می‌گویم برو و به اینکه بچه‌دار نمی‌شوی، خدا را شکر کن! ما اسرار را نمی‌دانیم؛ چه‌بسا خدا یک بچه به این شخص بدهد که این‌قدر فشار می‌آورد، بچه‌دار شود و بچه فردا طبق سورهٔ کهف، باعث جهنمی شدن پدر و مادرش شود. نمی‌خواهد به تو بچه بدهد؛ دوستت دارد و می‌خواهد جهنمی نشوی. این درسی است که از این جملات زیبا می‌گیریم: «الحمدلله الذی لم یجعلنی کافرا لانعمه و لا جاهد لشیء من فضله» حالا این جمله‌اش مهم است: «فالخیر فیه و هو اهله».

 

کلام آخر؛ گریهٔ امام عصر(عج) بر مصائب کربلا

نگویم آب و گِل است آن وجود روحانی×××××××بدین کمال نباشد جمال انسانی

اگر تو آب و گلی همچنان که سایر خلق×××××××گل بهشت مُخَمر به آب حیوانی

به هرچه خوب‌تر اندر جهان نظر کردم××××××که گویمش به تو مانَد، تو خوب‌تر ز آنی

وجود هر که نگه می‌کنم ز جان و جسد×××××مرکب است و تو از فرق تا قدم جانی

چند جمله از جملات امام عصر(عج) را برایتان بخوانم که این جملات با قسم «والله» شروع می‌شود؛ البته «والله» را در جمله حذف می‌کند(این رسم عرب است) و یک «لام» سر جمله می‌آورد. خود عرب شنونده می‌فهمد که گوینده قسم می‌خورد: «لأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً» والله قسم هم صبح برای تو گریه می‌کنم و هم شب برای تو گریه می‌کنم؛ اگر روزی اشک چشمم خشک شود، برای تو خون گریه می‌کنم. گریه می‌کنم بر آن وقتی که زن و بچه‌ات میان خیمه بودند، شیههٔ اسب را شنیدند که عوض شده است، سُم به زمین می‌کوبد و سر به زمین می‌کوبد. اوّلین کسی که از خیمه بیرون آمد، سکینه بود؛ تا چشمش به ذوالجناح افتاد، دید زین واژگون است و یال اسب غرق خون است. این دختر بامحبت چنان ناله زد که 84 زن و بچه با پای برهنه بیرون ریختند، منظرهٔ ذوالجناح را که دیدند، هم شروع به لطمه زدن به صورت کردند، هم موهایشان رار پریشان کردند و هم با پای برهنه به‌طرف میدان کربلا دویدند. وقتی رسیدند، دیدند: «والشمر جالس علی صدره علیه السلام».

 

تهران/ حسینیهٔ اهل‌بیت/ دههٔ دوم جمادی‌الاولی/ زمستان1397ه‍.ش./ سخنرانی سوم

برچسب ها :