شب پنجم یکشنبه (7-11-1397)
(تهران مسجد جامع غدیر خم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
صدیقه کبری با خطبهای که در مسجد خواندند درسهای عظیم و سازندهای را به امت تا قیامت دادند، در ضمن بیانات ایشان انحرافات شدید اکثریت را بعد از درگذشت پیامبر اسلام گوشزد کردند.
از اوایل سخنرانی ایشان استفاده میشود که علت فرو رفتن اکثر امت در لجن گمراهی و ضلالت و ظلمات سنگین که مانع رسیدن فیوضات الهیه به انسان است چه بوده، البته این مسائل با دقت در متن گفتار حضرت درمیآید، گفتاری که نشان میدهد وجود مقدس ایشان دریایی بیساحل از «علم لدنی» و «علم الهامی» بودند.
وحی به هستی
من یک آیۀ قرآن برای نمونه دربارۀ این علم برایتان قرائت میکنم. حیوانات گیرندۀ الهامات الهیه هستند و علتش هم این است که روح حیوانی آنها موج ظلمت ندارد، یک روح بدون آلودگی است، یک روح پاک است که همین روح بدون آلودگی و روح پاک عامل این است که اتصال به محبوب داشته باشند و با گوش باطن خودشان صدای الهام حضرت رب العالمین را بشنوند و الهام شنیده را به کار بیندازند، نه اینکه فقط بشنوند. حیوانات مانند همۀ آسمانها و زمین هم گیرندۀ الهام هستند و هم به کار گیرندۀ الهام هستند.
در آیات شریفۀ قرآنی میخوانیم «وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها»(فصلت، 12) ما به تمام کرات آسمانی، به تمام کهکشانها، به تمام سحابیها، به تکتک عالم بالا، راه و وظیفه و مسئولیتشان را در این عرصۀ هستی وحی کردیم، ملاحظه میکنید آیه کلمۀ وحی دارد و معلوم میشود که کل عالم بالا گوش دارد، هوش دارد، گوشش گوش باطنی است و این گوش شنوای صداست و صدا را میگیرد، مجموعۀ آن صدا وظایف و تکالیف و قوانین مربوط به آنهاست که عمل میکنند.
خداوند مطالب گستردهای را گاهی در قرآن مجید در نصف جمله ریخته نه در یک آیۀ کامل، «وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» واقعاً کسی که با این قرآن مجید برخورد عقلی کند و بعد هم برخورد قلبی کند و از ائمۀ طاهرین هم کمک بگیرد به این نتیجه میرسد که قرآن مجید به فرمودۀ پیغمبر «لا تحصی عجائبه» شگفتیهایش قابل شمردن نیست.
گردآوری سخنان امیرالمؤمنین(ع)
اولین کسی که بعد از پیغمبر تفسیر قرآن شروع کرد وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) بود. بیست و پنج سال ایشان ممنوع از سخنرانی و سخن گفتن بودند، اجازه نمیدادند در هیچ مجلسی ایشان چیزی را بیان کند، در این بیست و پنج سال کار حضرت به اجبار برداشتن یک طناب و یک تیشه و یک بیل بود، در مدینه با روزی دو سه درهم اجیر باغهای مردم بود؛ یعنی این دانش گستردۀ الهی و این ارزشهای بینهایت را کنار یک طناب و یک بیل و یک گلنگ قرار داده بودند.
بعد از بیست و پنج سال ایشان یک آزادی پیدا کرد که حرف بزند، حرفهایی که زده دو قسم است که یک قسمش روایات ایشان است غیر از «نهجالبلاغه»، خطبهها، نامهها و کلمات قصار است. کلمات قصار ایشان حدود یازده هزار کلمۀ قصار است، حدود چهارصد و پنجاه سال پیش آقا جمال خوانساری ـ عدهای از بزرگان و اندیشمندان میگویند از شیخ بهایی مقدم بوده ـ در شش جلد کلمات قصار حضرت را پنج شش خط تا نصف صفحه توضیح داده که قبلاً دانشگاه تهران چاپ کرده است.
این «نهجالبلاغه» که شما میبینید طبق گفتار سید رضی بخشی از خطبهها و نامهها و کلمات قصار انتخاب شده است. واقعاً خدا درجاتش را عالی کند، متعالی کند و با امیرالمؤمنین(ع) محشورش کند که محشور هم هست، مرحوم آیتالله محمودی که متأسفانه چهرۀ شناخته شدهای نیست، پنجاه سال قبل از اینکه این وسائل الکترونیکی بیاید، داخل کتابخانههای اهل سنت، کتابخانههای عراق و سوریه، کتابخانههای ایران پیگیری کرد و حدود نه برابر «نهجالبلاغه» خطبه و نامه و کلمات قصار پیدا کرد که چاپ هم شده است. اسم این کتاب را خودش گذاشته «مستدرک نهجالبلاغه» یعنی آنچه سید رضی نیاورده و ایشان آنها را آورده که کنار «نهجالبلاغه» قرار بدهیم میشود ده جلد و در حدود شش هزار صفحه.
این کتب محصول چهار سال و چهار پنج ماه عمر امیرالمؤمنین(ع) است. در این چهار پنج سال هم سه جنگ خانمانبرانداز به ایشان تحمیل شد: جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان. بعد از جنگ نهروان طرحهای خیلی مهمی داشتند که ابنملجم خاتمه داد به کل آن طرحها و با حضرت به عالم بعد رفت.
یک کار امام تفسیر قرآن بود، ایشان یکی از شاگردان تفسیرش پسرعمویش عبدالله بن عباس بود که البته مورد علاقۀ حضرت بود، آدم خوبی بود، ایشان از امیرالمؤمنین(ع) تفسیر قرآن را یاد گرفت. یک روز یک کسی به او گفت: علم تو نسبت به قرآن با علی بن ابیطالب مساوی شده؟ به او گفت: چه میگویی؟ خیلی آدم بیشعوری هستی، علی بن ابیطالب علمش همۀ هفت دریاست و علم من یک قطره است در مقابل علم او و این قطره را هم من از آن هفت دریا برداشتم، من خودم اصلاً هیچ چیزی ندارم.
تحمل چهل سال سختی برای اسلام
این مسجد به نام امیرالمؤمنین(ع) است و حیفم میآید این روایت زیبا را که اهل سنت نقل کردند نگویم. من این روایت را اولین بار در کتابهای آنها دیدم، یک کتابی است که من چاپ صد سال پیشش را دارم، اما این کتاب جدیداً در پنج جلد چاپ شده خیلی زیبا منظم با مدرک با تحقیق به نام «ینابیع المودة»، نویسندهاش یک عالم سنی حنفی مذهب است به نام شیخ سلیمان بلخی که اهل همین بلخ بوده است. بلخ از خاک ایران بوده و میرزا آقاخان نوری نوکر انگلیسها افغانستان را از ایران جدا کرد و بخشید به انگلیسها و دیگر هم برنگشت، فقط با یک امضا.
در زمان قاجاریه که اصالتاً مغول بودند یک چوب حراجی از زمان آقا محمد خان قاجار به این مملکت زده شد که اگر شما در خیابانها نریخته بودید و الله اکبر نگفته بودید و شهید نداده بودید امروز هیچ چیز از این مملکت باقی نمیماند؛ یعنی اینجا یک استان مشترک آمریکا و انگلیس بود. خیلی مدارک را برای من گفتند تعجبآور بود، یعنی طرح آمریکا و اسرائیل و انگلیس تمام شده بود، در آن طرح بنا بوده کل مسجدها آتشکده و کلیسا شود و کل حسینیهها انبار تجاری شود، شما نگذاشتید گرگهای استعمار موفق شوند.
البته چهل سال است زجر میکشیم، مشکل و گرانی و کمبود داریم، بیشتر اداریها هم به ما تکبر میکنند و ما را تحویل نمیگیرند؛ ولی این مصائب به این میارزد که دین، قرآن، اهلبیت، مسجدها، حسینیهها، حوزهها و منبرها ماندهاند. بنا بود کل اینها ریشهکن شود، اما بالاخره آدم نمیتواند با چلوکباب در مسیر الی الله حرکت کند؛ مصیبت و مشکل، بی محلی، تهمت و رنج کشیدن دارد.
یک کسی آمد خدمت امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد: «یا علی احبک» عاشقتم علی جان. امام فرمود: «استعد للبلاء» برای هر مصیبت و بلایی خودت را آماده کن. فعلاً تا آمدن امام عصر، شیعه باید از مسیر زندان و تهمت و تحریم و رنج و سختی و شهادت عبور کند؛ یعنی سقیفه برای ما جادۀ صاف همواری نگذاشته، اگر خطبۀ حضرت را دقت کنید همۀ این حرفها روشن میشود.
علم علی(ع) از زبان اهل سنت
این عالم سنی در «ینابیع المودة» نقل میکند، آن هم سنی حنفی، اگر سنی شافعی نقل میکرد خیلی طبیعی بود، اما حنفی نقل کند خیلی قیمت دارد. امیرالمؤمنین(ع) چه کسی است که هزار و پانصد سال است زدند که غایبش کنند، او را بپوشانند، به فراموشی بدهند؛ ولی از خورشید روشنتر است در این کرۀ زمین، چیست این نور که خاموش نمیشود، پنهان نمیشود، زیر ابر ظلمتهای ملتها قرار نمیگیرد و همینطور پیش میرود.
ایشان در کلاس درس تفسیرش مینویسد امیرالمؤمنین به ابن عباس گفت: من اگر تمام حقایق هفت آیۀ سورۀ حمد را برایتان بگویم، یعنی مطابق ظرفیت شما و استعداد شما هفت آیۀ حمد را برایتان بگویم، آن مقداری که شما ظرفیت دارید نه از حمد آن چیزی که پیش من است، شما بعد از تمام شدن کلاس هفتاد شتر جوان باید بیاورید نوشتههایش را بار کنید و ببرید. این برای هفت آیهاش است و این حقیقت دارد.
نگارش تفسیر استاد انصاریان به توصیۀ یک فقیه
من یازده سال پیش به دستور یکی از مراجعی که از دنیا رفته و من احساس کردم به من واجب کرد، کلمۀ واجب نگفت ولی اینطور وجوبش را بیان کرد که گفت برداشتهایی که از آیات قرآن داری با خودت نبر داخل قبر بنشین بنویس، بعد گفت آن برداشتها کم است شما از اول قرآن شروع کن به تفسیر کردن.
با اینکه چند هزار تفسیر در دنیای اهل سنت و شیعه وجود دارد و هنوز هم جا دارد، من چون حس کردم امر ایشان واجب است برای فقیه احترام خاصی قائلم و ایشان حالت اصرار را در جملۀ محبتآمیز ریخت، نشستم و شروع کردم. جلد اولش که تمام شد چهل آیۀ سورۀ بقره و سورۀ حمد در هشتصد صفحه بود. ایشان خط من را دیدند به چاپ نرسید یک نامۀ خیلی زیبایی دربارۀ این تفسیر نوشتند که در جلد اول بخشی از این نامه چاپ شد.
من وقتی با این آیات روبهرو شدم دیدم یک مورچه در مقابل جهانها قرار دارد، بالاخره یازده سال بعد از نماز صبح گاهی تا دوازده شب غیر از دو ساعت ظهر من این تفسیر را در تهران و قم و شهرهایی که منبر داشتم مدارکش را سه چهارتا کارتن با خودم میکشیدم میبردم. در سی و پنج جلد هر جلد هشتصد صفحه به پایان رسید که تا اردیبهشت اگر خدا لطف کند ده جلدش چاپ میشود. همه چیزش حاضر است یک چیزش حاضر نیست. به جوان گفتند شنیدیم میخواهی دختر شاه را بگیری. گفت: بله رفتم، نصف برنامه حاضر است و آن این است که من دختر را میخواهم، نصفش حاضر نیست که شاه دخترش را نمیدهد.
ما زحمتمان را کشیدیم، نصفش که اتمام این تفسیرهاست حاضر است، هر چه هم دنبال ثلث میتی یا زندهای که ثلثی از خودش بدهد به کتاب الله میگردیم پیدا نمیکنیم. خیلی عجیب است که پیغمبر دربارۀ قرآن چه حرفهایی دارد که مردم از این حرفها آگاهی ندارند، این قرآن مجید و کتاب الله است.
عظمت مقام امیرالمؤمنین(ع)
شما از این روایات و ده برابر نهجالبلاغۀ چاپ شده حس کنید روح چقدر پاک بوده، الهی بوده و ملکوتی بوده است. به نظر من که در نهجالبلاغه هم این جمله هست امیرالمؤمنین(ع) با بدن در زمین زندگی میکرده با روح در ملکوت. بدن در زمین بود، ثقلش که استخوان و گوشت و پوست بود در کرۀ زمین بود؛ ولی روحش در عالم اعلی، آن به بدن فرمان حرکت و خوردن و خوابیدن و گفتن میداد. خود امام میفرماید که اگر پای هدایت شما در کار نبود خدا ما را به این دنیا نمیفرستاد، ما را چه به این خاک، به مردمی که ما را میکشند، تهمت به ما میزنند، ناسزا میگویند.
صد سال در منبرهای نماز جمعه این ملت اسلام علی را لعنت میکردند. امیرالمؤمنین(ع) تازه شهید شده بود، مردم شام اینقدر شستشوی مغزی از طریق بنیامیه داده شده بودند که وقتی خبر شهادت حضرت به شام رسید و بین مردم پخش شد، مردم با تعجب از هم میپرسیدند: علی مسجد رفته بود چه کار؟ علی که اهل نماز و دین نبوده؟
این روح، این عقل، این باطن که ما اصلاً نمیتوانیم درک کنیم. پیغمبر اکرم در واقع خودش میگوید ترسید از اینکه حقیقت امیرالمؤمنین(ع) را برای مردم بیان کند، به امیرالمؤمنین(ع) گفت: «اخاف» میترسم که آنچنان که هستی تو را به مردم معرفی کنم و تا سرم را زمین گذاشتم به جای خدا تو را بپرستند. این علی است.
اتصال ارواح شیعیان به معصومین
ما انسانیم برادران خواهران، ما یقیناً راه به اتصال این ارواح داریم، اگر ما اتصال نداشتیم چرا پروردگار در قرآن میگوید اطاعت از پیغمبر واجب است؟ چرا در قرآن میگوید: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون»(مائده، 55) چرا در قرآن بهصورت واجب به ما میگوید: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون»(نحل، 43). «کافی» نقل میکند که امام باقر(ع) میگوید: «والله نحن اهل الذکر».
اگر ما اهل ذکر نباشیم چه کسی اهل ذکر است؟ اگر ما شیعۀ درست بهشتی نباشیم معاویه بهشتی است؟ یا ترامپ بهشتی است؟ یا این خانمی که انگلیس نخستوزیر است بهشتی است؟ یا اسرائیلیها بهشتی هستند؟
اگر راه اتصال بین ارواح و عقول ما به این دریاهای الهی باز نبود، چرا پروردگار از ما به اطاعت بهصورت واجب و به پیروی آن دعوت کرده؟ این ارواح شبیه آیینه هستند، همۀ عوالم و علوم در این آیینهها منعکس است، همۀ ما هم از آیات قرآن این حقیقت را استفاده میکنیم که به ما تهمت نزنند که چون شیعهاید غلو میکنید، نه، غلو حرام است؛ اینها آیینههایی هستند از پیغمبر و صدیقه کبری تا امام عصر که تمام حقایق هستی در وجودشان منعکس است و میبینند، یعنی یک جا نشستند ولی همۀ حقایق عالم را و پشت پرده را میبینند.
اظهار عشق به امیرالمؤمنین(ع)
روایت در «اصول کافی» است. من بیشتر سعی میکنم روایات را از این کتاب نقل کنم که کسی نتواند ایراد بگیرد، چون روایات سند دارد و روی سندهایش هم ما بحث میکنیم، صحت روایات را با میزانگیری با آیات قرآن اثبات میکنیم. در کلِ «کافی» که اصولش دو جلد است، غیر فروعش که هفت جلد است، حدود چهار هزار روایت است و من بعد از اینکه ترجمه کردم این کتاب را ـ یک ماه است منتشر شده ـ یک دانه روایت دروغ پیدا کردم. آن یک روایت را یک هفته پیگیری کردم با یک دانشمند روایتشناس، بالاخره پیدا کردیم که این روایت را دست خائنین وارد کتاب کرده و کتابهای خطی پیش از ورود این یک متن دروغ را ندارد.
کتاب از استحکام فوقالعادهای برخوردار است و این روایت در آنجاست؛ یک نفر میآید خدمت امیرالمؤمنین(ع) به امام میگوید: که «انی احبک» من عاشق شما هستم. خیلی روایت عجیبی است، امام سرشان را انداختند پایین و یک مقدار مکث کردند، بعد سر مبارکشان را آوردند بالا و فرمودند: «کذبت» دروغ گفتی، تو مرا دوست نداری، تو هیچ رابطهای با من نداری، چون خدا بین ما و بین پیغمبرانش و ائمه و قرآن رابطه برقرار کرده، ما راه به همۀ حقایق داریم. البته هر کدام از ما به اندازۀ ظرفیت روحی و نفسی خودمان راه داریم.
ظرفیتهای متفاوت مؤمنان
این ظرفیت را باید عنایت داشته باشید همه یکسان نیستند. «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض»(بقره، 253) انبیا هم ارواح یکسان نبودند، طبق قرآن مجید پنجتا اولوالعزم بودند، اولوالعزم پنجم هم آنچه صد و بیست و چهار هزار نفر داشتند را در خودش به تنهایی داشت. ظرفیتها مختلف است.
فکر کنم، اینطور که در ذهنم است و یادم میآید دورنمایش را در روایات مهم خودمان دیدم که از ائمه پرسیدند: چرا بهشت هشتتاست؟ چرا خدا یک بهشت نساخته؟ جهنم هفتتاست؟ امام فرمودند: هشت بهشت به تناسب اختلاف ظرفیت مردم مؤمن است.
یک مؤمن آسیه زن فرعون است که خدا در قرآن میگوید این زن سرمشق تمام زنان و مردان مؤمن تا قیامت است، الله اکبر از مقام روحی، «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن»(تحریم، 11) خیلی حرف است. همین است که خدا در سورۀ حشر میفرماید اگر این قرآن را به کوه نازل میکردم کوه متلاشی میشد و در مقابل آیاتش خاکسار میشد؛ یعنی کوه هم شعور دارد، فهم دارد، میفهمد میتواند ارتباط با قرآن برقرار کند.
یک مؤمن مریم کبری است که در منطقۀ بسیار فاسدی زندگی میکرد، روزگار تولدش در منطقهای بوده که مردم رباخور فاسد و اهل هر گناهی بودند، ولی مریم آنچنان به پروردگار عالم ربط پیدا کرد که گوشش برای شنیدن صدای ملائکه آماده شد. چند بار در قرآن است «وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ، يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِين»(آلعمران، 42 و 43) این یک ظرفیت است.
یک ظرفیت هم خدیجۀ کبری است که پیغمبر میفرماید: «زوجتی فی الدنیا و الاخرة» خدیجه همسر من در دنیا و آخرت، این خیلی روح است.
یک ظرفیت هم که گستردهتر از همۀ آفرینش است ظرفیت صدیقه کبری است. گستردگی ایشان را هم از آیۀ مباهله، آیۀ تطهیر، خطبۀ مسجد، خطبۀ منزل، دعاها و روایاتش استفاده میکنیم. هر چه آدم بهطرف پاکی از آلودگیهای باطن و ظاهر پیش برود انعکاس فیوضات به تناسب این پاکی در باطن انسان تجلی میکند.
کراواتی شدن پیشنماز در زمان رضاخان
یک رفیق همدان داشتم. سالهایی که من را دعوت میکردند گوش میدادم میرفتم، ولی به عشق این رفیقم و با دو سهتا از رفیقهایش میرفتم. اینها از شاگردهای ناب عارف بزرگ شیعه مرحوم آقا شیخ جواد انصاری بودند که اینها سلسلۀ به اصطلاح ارتباطات ملکوتیشان میرسد به آخوند ملا محمد بهاری و همینطور تا سید علی دزفولی، یک سند بسیار مهمی هستند.
اینگونه عالمان اتصال به شخصیتهای عظیم قبل از خودشان تا زمان خودشان دارند، آخوند ملا حسین قلی همدانی که از شخصیتهای عظیم الهی بوده و وقتی که شیخ انصاری مرد به او مراجعه کردند که مرجع تقلید شود ولی آقا سید علی دزفولی که معلم اخلاقش بود نگذاشت و گفت: شما را خدا برای تربیت نفوس قرار داده، شما قبول مرجعیت کنی گناه کردی، شما باید این روشی که خدا به تو داده فیوضاتی که به تو عطا کرده اینها را برسانی. در این سلسله افراد آخرین نفر مرحوم علامۀ طباطبایی صاحب «المیزان» اعلی الله مقامه الشریف قرار داشت. آدم آیینه میشود.
این شخصی که در همدان بود پیر هم بود، برای من نقل کرد و گفت: اوایل رضاخان یک پیشنماز داشتیم مسجدش از همه شلوغتر بود، خیلی مسجدش جمعیت بود. گفت که این دوستان قبل از ما با همین پیشنماز همسفر کربلا شدند. آن وقت آخوند مرحوم ملا محمد بهاری در نجف بود و هنوز ایران نیامده بود.
گفت: ما همدانی بودیم و ایشان هم همدانی بود، با این عالم بسیار مهم رفتیم دیدنش، وقتی که دیدنمان تمام شد و آمدیم بیرون من را صدا کرد و گفت: برای چه با این زندیق در سفر کربلا همسفر شدی؟ اصلاً من ماتم برد، این عالم پیشنماز همدان پر جمعیت برای چه آخوند ملا محمد بهاری گفت این زندیق! زندیق یعنی از دین بیرون رفته است.
ما این حرف را نفهمیدیم تا رضاخان آمد سر کار و مستقر شد. در همدان اولین کسی که عمامهاش را برداشت و کروات زد و پرید در فرهنگ رضاخان همین پیشنماز بود.
این آیینه است، یعنی شما هم راه دارید به این آیینه شدن، من هم راه دارم به این آیینه شدن؛ راهش هم این است که هیچ واجبی نه بدنی نه مالی نه حقوقی از ما ترک نشود، هیچ گناه ظاهری و باطنی دامن ما را نگیرد، هیچ رذیلت اخلاقی مانند حسد و کبر و غرور و ریا و بخل و ... در ما جا نگیرد. با این سه مرحله ما تبدیل به آیینۀ انعکاس دهندۀ فیوضات الهیه میشویم.
آیۀ سورۀ نحل چند دقیقه حرف دارد که بعد من وارد جملاتی از خطبۀ صدیقه کبری شوم. به من اجازه بدهید بقیۀ بحث را بگذارم، خدا بخواهد بعداً ادامه دهم که همه لطف اوست تا او نخواهد هیچ کلمهای از دهان ما درنمیآید و ما هیچیم، کارگردان همه چیز ما اوست، مگر کارگردان گناهانمان که شیاطین جنی و انسی هستند. کارگردان کل خیرات در ما اوست. در دعای صدیقه کبری است «و الخیر فیه و هو اهله» تمام خیر در پروردگار است و او شایستۀ تمام خیر است و در هزینه کردن خیرش هم بخل ندارد. شما آیینه شو او همۀ عنایاتش را به اندازۀ ظرفیت آیینۀ شما هزینه میکند و منعکس میکند.
سوگواره
(چه خوش است یک شب بکشی هوا را/ به خلوص خوانی ز خدا خدا را/ به حضور خوانی ورقی ز قرآن/ فکنی در آتش کتب ریا را/ شود آنکه گاهی بدهند راهی/ به حضور شاهی چو من گدا را/ طلبم رفیقی که دهد بشارت/ به وصال یاری دل مبتلا را)
(پس بیامد شاه معشوق الست/ بر سر نعش علی اکبر نشست/ سر نهادش بر سر زانوی ناز/ گفت که ای بالیده سرو سرفراز/ ای ز طرف دیده خالی جای تو/ خیز تا بینم قد و بالای تو/ این بیابان جای خواب ناز نیست/ ایمن از صیاد تیرانداز نیست/ خیز بابا تا از این صحرا رویم/ نک به سوی خیمۀ لیلا رویم/ اینقدر بابا دلم را خون مکن/ زادۀ لیلا مرا محزون مکن)
بدن وسط میدان افتاده بود، میخواست بدن را کنار بیاورد دوتا مانع داشت؛ یک مانعش این بود که دید هر کجای بدن را بلند کند ممکن است جای دیگرش قطع شود، یک مانع دیگرش هم این بود پدری که چنین داغی دیده دیگر توان نداشت. سر زانو بلند شد «یا فتیان بنیهاشم» جوانان بنیهاشم بیایید «احملوا اخاکم الی الفسطاط» خدا داند که من طاقت ندارم علی را بر در خیمه رسانم.
«اللهم اغفرلنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حق علینا،
اللهم وفقنا لما تحب و ترضی،
اللهم اشفی مرضانا،
اللهم اهلک اعدائنا»