روز هشتم پنج شنبه (18-11-1397)
(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- ضرورت شناخت جایگاه خود در عالم آفرینش
- بخی بودن در دین، از نشانههای اهل مروّت
- -سوگند خداوند کاخهای بلند آسمانی در کهکشانها
- -هر ستارهٔ آسمان، کشوری مانند کشورهای زمینی
- -کوچکی منظومهٔ شمسی در برابر ستارهٔ تازه کشفشده
- غربت قرآن کریم نزد اهل قرآن
- -آفرینش جفت موجودات عالم هستی
- -اثبات بسیط نبودن آب در قرآن کریم
- -حبس نبودن خداوند در قوانین خودش
- -حکایتی شنیدنی از ارادهٔ پروردگار
- پایداری در دین، حتی به بهای کشتهشدن
- کلام آخر؛ گودال قتلگاه و بیتابی خواهر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
ضرورت شناخت جایگاه خود در عالم آفرینش
بعد از خداشناسی، دانش و علمی شریفتر و پرارزشتر از خودشناسی نیست. کسی که خودش را در حدّ لازم بشناسد و بداند در این عالم آفرینش چه جایگاهی دارد، اگر در معرض کشته شدن هم قرار بگیرد، برای نجات خودش از کشته شدن، حاضر نمیشود وجود خودش را با دشمن داخلی، یعنی هوای نفس(حکمای الهی این هوای نفس را به مجموعهٔ خواستههای نامشروع ترجمه کردهاند) و دشمن بیرونی، یعنی هر ضد حق و ضد ارزشهای الهی معامله نمیکند.
بخی بودن در دین، از نشانههای اهل مروّت
کتابی داریم که بیش از هزارسال قبل نوشته شده است. این کتاب حکمتهای بسیار مهمی را از رسول خدا(ص) تا امام یازدهم نقل میکند. در باب فرمایشات امام مجتبی(ع) آورده است که کسی به محضر مقدس امام مجتبی(ع) رسید و به حضرت عرض کرد: من دوست دارم معنای مروّت را از شما بشنوم؛ اینکه در زبانها رایج است فلانی اهل مروّت است یا آقا مروّت داشته باش، کلمهٔ مروت به چه معناست؟ امام مجتبی(ع) فرمودند: مروّت (به زبان فارسی، جوانمردی) از نظر من با سه حقیقت تجلی میکند. هر مرد و زنی هم اگر این سه حقیقت را داشته باشد، اهل مروت است؛ اولین خصلتی که امام بیان کردند، این بود: «شُحُّ الرَّجُلِ عَلَى دِینِهِ ». کلمهٔ «شُح» در آیات قرآن هم آمده و آیهاش این است: «وَ مَنْ یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِک هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ»(سورهٔ تغابن، آیهٔ 16). «شُح» بهمعنای بخل شدید است؛ بخلی که دل و قلب آدم را پر کرده باشد. حضرت فرمودند یکی از نشانههای جوانمرد این است که نسبت به دینش بهشدت بخیل باشد. پول برای خرید دین آمد، بگوید نمیفروشم؛ مقام برای خرید دین آمد، بگوید نمیفروشم؛ تهدید آمد، بگوید با چیزی عوض نمیکنم؛ تشویق آمد، بگوید من دینم را نمیفروشم. نهایتاً ممکن است دشمن بگوید اگر دینت را رها نکنی، تو را میکُشم، آسان میگوید بکُش، اما دین من ازدستدادنی نیست.
-سوگند خداوند کاخهای بلند آسمانی در کهکشانها
سورهای در اواخر قرآن مجید بهنام بروج داریم (برج یعنی یک ساختمان بلند فوقالعاده) که پروردگار عالم در آیهٔ اوّل میفرماید: «وَ اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ اَلْبُرُوجِ» سوگند به آسمانی که دارای ساختمانهای عظیم و بلند است. حالا برای فهم این آیه، آدم باید حداقل پنج کتاب بخواند که این کاخهای بلند آسمانی در کهکشانها و سحابیها چیست. این خیلی مسئلهٔ مهمی است که 1500سال پیش در تمام کشورها، حتی ایران که قبل از اسلام در منطقهٔ خوزستان دانشگاه داشت (دانشگاه جندیشاپور) و از کشورهای مختلف برای درس خواندن به این دانشگاه میآمدند؛ نظر همهٔ دنیا و کشورهای دانشگاهدار دربارهٔ عالم بالا این بود که این ستارهها مثل میخ به سقف کوبیده شده است و بیشتر از این هم عقیده نداشتند! همهٔ کشورها اعتقاد داشتند و فکر میکردند ستارهها به همین کوچکی هستند که با چشم میبینند و میخ نورانی میگفتند. قرآن مجید این اندیشه و روش غلط را بههم ریخت و گفت: ستارهها میخ روشن و نورانی کوبیدهشدهٔ به سقف نیستند، بلکه اینها هر کدام برای خودشان جهان باعظمتی هستند.
-هر ستارهٔ آسمان، کشوری مانند کشورهای زمینی
روی منبر مسجد کوفه، آنوقتی که مردم در عراق و عربستان تازه نوشتن و خواندن یاد گرفته بودند، امیرالمؤمنین(ع) حرفی زدند که اگر حرف حضرت را به کسی بگوییم، ولی نگوییم این حرف برای چه کسی است و بگوییم نظرت دربارهٔ این مطلب چیست، جواب میدهد: گویندهٔ این مطلب کسی است که پای قویترین دوربینهای نجومی نشسته، دیده و حالا گفته است. آنوقت به او میگوییم این حرف برای روزگاری است که مردم یک ذرهبین دستی هم نداشتند و اصلاً ذرهبین اختراع نشده بود. ایشان به مردم فرمودند: این ستارههایی که شبها میبینید، هر کدام کشوری مانند کشورهای روی زمین است؛ یعنی اینها میخ نیست و نکوبیدهاند، بلکه هر کدام ساختمان عظیمی هستند. همین خورشید که یک سیاره است، الآن نوشتهاند که حجم آن برابر یکمیلیون و سیصدهزار زمین است؛ یعنی یکمیلیون و سیصد هزارتا کرهٔ زمین داخل آن جا میگیرد.
-کوچکی منظومهٔ شمسی در برابر ستارهٔ تازه کشفشده
مطالب دیگری که نوشتهاند، همه با نگاهکردن با دوربینهای نجومی قوی است. این چندساله یک ستاره پیدا کردهاند که این ستاره همسایهٔ ما، یعنی همسایهٔ منظومهٔ شمسی است. منظومهٔ شمسی را که میدانید و زیاد شنیدهاید خورشید و نُه ستاره است. این ستارهها با خورشید فاصله دارند که فاصلههایشان هم زیاد است؛ مثلاً زمین ما تا خورشید 150میلیون کیلومتر فاصله دارد. مداری که خدا برای آن قرار داده که سالی یکبار به دور خورشید بگردد، 365 شبانهروز میشود. حالا در ذهن خودتان مقایسه کنید مداری که خدا برای آخرین سیارهٔ منظومهٔ شمسی، یعنی پلوتو قرار داده است، یکبار که به دور خورشید بگردد، 83 سال طول میکشد و حالا فکر کنید دوریاش چقدر است؟ آنوقت سطح ستارهای که جدیداً پیدا کردهاند، اینقدر وسیع است که نوشتهاند اگر منظومهٔ شمسی را بدون اینکه کوچکش کنند، به همین وضع بلند کنند و داخل آن ستاره بگذارند، یک گوشهٔ ستاره جا میگیرد. این حرف قرآن است.
غربت قرآن کریم نزد اهل قرآن
-آفرینش جفت موجودات عالم هستی
بهنظر شما قرآن بین اهل قرآن غریب نیست؟ اغلب مسلمانها در همهٔ کشورها (در کشور ما هم همینطور است) قاری قرآن هستند، نه اهل فهم نسبت به قرآن مجید؛ با اینکه پروردگار عالم در قرآن به مردم سفارش میکند اهل تدبر در قرآن باشید. گاهی کلماتی که در قرآن است، مثل «بُرُوج» در آیهٔ «وَ اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ اَلْبُرُوجِ»، به دانش و علم بسیار گستردهای اتصال دارد. هفتصد آیهٔ قرآن دربارهٔ جهان خلقت و آفرینش است که هر یکدانهاش کتابی است؛ مثلاً در قرآن مجید است که این مطلب را گذشتگان خبر نداشتهاند، شاید هم وقتی قرآن نازل شد، خواندهاند و نفهمیدند و بهعنوان یک آیهٔ قرآن خواندهاند. آیه میگوید: «وَ مِنْ کلِّ شَیءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَینِ»(سورهٔ ذاریات، آیهٔ 49) هرچه در این عالم هستی است، جفت آفریده شده؛ یعنی نر و ماده، مثبت و منفی. شما ببینید قرآن در یک آیهٔ نیمسطری، از کل عالم هستی بهدرستی خبر میدهد. عجیب است که یکی از قسمهای قرآن مجید، قسم به جفت است: «وَالشَّفْع»(سورهٔ فجر، آیهٔ 3). چهچیزی جفت است؟ همهچیز در این عالم جفت است و یک قسم هم به تک خورده است: «وَالْوَتْرِ». قرآن در تمام آفرینش میگوید جفت هستند، پس تک چیست؟
فقط یک تک در این عالم هستی وجود دارد که آنهم خود پروردگار است: «قُلْ هُوَ اَللّٰه أَحَدٌ»(سورهٔ إخلاص، آیهٔ 1). چرا واحد نمیگوید؟ نظم قرآن و کلماتی که بهکار گرفته، عجیب است! اگر میگفت «قُلْ هُوَ اَللّٰه واحدٌ» یعنی یکی دوتای دیگر هم غیر از من هست. واحد برای شمارش است و زیاد هم شنیدهاید یک واحد، دو واحد، سه واحد؛ اما احد عددی بعد از خودش ندارد و شمارشی نیست. خودش، یعنی احد است؛ آیا این معجزه نیست که نگفته «قُلْ هُوَ اَللّٰه واحدٌ»؟ این معجزه است؛ اینکه تمام آفرینش جفت است و فقط وجود مقدس او احد است. «وَالشَّفْع» قسم به هرچه جفت است، «وَالْوَتْرِ» و قسم به آنکسی که تک است. این خیلی معجزه است! دانشمندان امروز هم میگویند موجودات یا نر و ماده یا مثبت و منفی هستند و تک در موجودات وجود ندارد که بهدنبال آن بگردیم و پیدایش کنیم.
-اثبات بسیط نبودن آب در قرآن کریم
تمام کشورها، حتی ایران که دانشگاه جندیشاپور را داشت (اینهایی که میگویم، مطالب معمولی نیست و خودم هم در کتابها خواندهام. من خیلی کتاب خواندهام)، وقتی آب را تعریف میکردند که عربیاش این بود: «الماء وجود بسیط». هندیها هم به زبان خودشان میگفتند، دانشمندان ایرانی هم میگفتند آب بسیط است؛ ولی بعداً اروپاییها کشف کردند که «آب بسیط است» دروغ است و حقیقت ندارد. آب مرکّب و جفت است که یک بخش آن، اکسیژن و یک بخش هم هیدروژن است. این دو براساس قانونی -قانون الهی- ترکیب شده است؛ یعنی آب از دو اتم اکسیژن و یک اتم هیدروژن، درست شده و حالا از عجایب کار پروردگار این است که وقتی میخواهند یک تیرآهن 24 را بِبرّند، با ارّه نمیشود! صدتا ارّه هم بیاورند، دندانههایش خرد میشود. میگوید اکسیژن را بیاور؛ آن کپسول بزرگ را میآورد و با مادهٔ دیگری که در کپسول است، با همدیگر قاتی میکند و کبریت را میکِشد. این اکسیژن با آن ماده چنان شعله ایجاد میکنند که شعله مثل خمیر، آهن 24 را میبرّد. اکسیژن و هیدروژن آتش است و پروردگار این دو آتش را با هم ترکیب کرده و آشتی داده، آب خنک درست شده است.
قرآن قبول نداشت که آب بسیط است و آب هم در کلیِ آیهٔ «وَمِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ» هست. حالا جالبتر از آن، یک اتم اکسیژن که اگر چندهزار برابرش کنند، نمیشود آن را با ابزار چشمی دید، ترکیبی از سه چیز است: الکترون و دو هستهٔ مرکزی که در این هستهٔ مرکزی، یکی مثبت و یکی منفی است؛ هرچه هم خُردش کنند، باز جفت از آن درمیآید و بدون جفت شدن هیچچیز بهوجود نمیآید.
-حبس نبودن خداوند در قوانین خودش
اگر مرد جوانی تا آخر عمرش مجرد بماند، بچهدار نمیشود؛ یا اگر دخترخانمی تا آخر عمرش مجرد، بماند بچهدار نمیشود. این قانون الهی است که باید زن و مرد ازدواج کنند تا بچهدار شوند. قانون الهی است که گردهٔ مادهٔ گل با گردهٔ نر گل قاتی شود، سیب درست شود و میوه با یک گرده درست نمیشود. حالا گردهٔ نر و مادهای بعضی از گلها پیش خودشان است؛ گرده روی آن میپاشد و یک محصول بهوجود میآید. بعضیها هم درختهایش جداست؛ آن درختی که شکوفهاش گردهٔ ماده دارد، در یک باغ دیگر و این که گردهٔ نر دارد، در یک باغ دیگر است. در قرآن میگوید: «وَ أَرْسَلْنَا اَلرِّیٰاحَ لَوٰاقِحَ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 22) ما بادها را مأموریت دادیم که نر و مادهٔ گردهها را به همدیگر برساند. اگر یک سال باد نیاید، از نود درصد میوه خبری نیست و بهوجود نمیآید.
اما برای اینکه به منِ جنسِ دوپا بگوید آدم متکبر و خودبین که نیامدی یک آیهٔ قرآن را بفهمی تا مرا از طریق فهم آن آیه بفهمی؛ با اینکه قانون واجب و ضروری من این است که نر و ماده باید بههم برسند تا موجودی بهوجود بیاید، من یکبار انسانی را بدون نر و ماده ساختم و خودم هم اسم او را «آدم» گذاشتم: «إِنَّ مَثَلَ عِیسیٰ عِنْدَ اَللّٰهِ کمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 59) آدم را بدون اینکه نر و مادهای قبل آن باشد، بهوجود آوردم و عیسی را بدون اینکه مادرش شوهر کند، بهوجود آوردم؛ یعنی منِ خدا در قوانین خودم حبس نیستم. امشب هم در دعای کمیل میخوانید: «فَاِنَّكَ فَعّالٌ لِما تَشاَءُ» هر کاری اراده کنی، انجام میدهی. آنهایی هم که نَفَسشان به ارادهٔ پروردگار (ارادهٔ تکوینیاش) وصل است، گوشهٔ بسیار کوچکی از کار خدا را به اذن خدا انجام میدهند.
-حکایتی شنیدنی از ارادهٔ پروردگار
یکوقت عالمی را دیدم که خیلی خوشبیان بود؛ البته شصتسال قبل از دنیا رفته است. آنوقت من نوجوان بودم و برای من نمیگفت، بلکه برای عدهای میگفت: حالا من که زندهام و این جریان را دیدهام، کسان دیگری هم هستند که الآن زندهاند (آنوقت میگفت، الآن یعنی آنوقت). پدرم عالم با عمل و از اولیای خدا بود. یکسال میلیونها زنبور به باغهای انگور حمله کرد و هیچکس هم نمیتوانست کاری کند. گاهی ارتش پروردگار به محصولی حمله و محصول را نابود میکنند، بشر هم نمیتواند کاری کند. باد ارتش خداست، به آن دستور میدهد که سونامی ایجاد کند؛ حرکت نیروی خداست، به آن میگوید زمین را تکان بده، بیستتا شهر را خراب میکند که دویستهزار نفر زیر هوار رفته است. همهچیز به دست اوست و وقتی هم خودش وارد جنگ با نامردها شود، پیروزی نیست در آن جنگ، مگر برای خودش.
کشاورزی با اضطراب پیش پدرم آمد و گفت: این باغ انگوری که دارم، خرج سال مرا میدهد و کم هم نمیآورم. دوسهتا دختر و یکی دوتا پسر دارم که هنوز در خانه هستند. زنبور دارد حمله میکند و آسمان شهر را سیاه کرده است، الآن هم به باغ من میرسند، کاری برای من بکن. پدرم همینطور که نشسته بود، گفت: سریع برو، الآن زنبورها بالای سر باغت پر میزنند، دم در بایست و به زنبورها بگو: فلانی گفت به باغ من کار نداشته باشید. کشاورز دم در باغ آمد و با ناامیدی (اصلاً باورش نمیشد) گفت: زنبورها! فلان عالم گفته است که کاری به کار ما نداشته باشید. زندگی من متوسط است و اگر انگورهای من را بخورید، به خاک مینشینم. تمام زنبورها از آن باغ بیرون رفتند.
میخواهید باور کنید؟ همین امروز بعد از منبر، سورهٔ «ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ» را بخوانید؛ باغ بسیار آبادی در شهر صنعای یمن بود که برای انسانی متدین و دست به خیر بود. پنجاهسال محصولات فراوان این باغ را هم به خانه میبرد، هم به همسایهها میداد و هم سبد را پر میکرد، وقتی داخل کوچه میرفت، به هر کس که میرسید، میداد و حق مالی الهیاش را هم ادا میکرد. قرآن میگوید سه پسر از این مرد ماند. پدر را که دفن کردند، به خانه آمدند و همقسم شدند که یک سیب، یک گلابی یا یک خوشهٔ انگور به احدی ندهند و درِ باغ را هم باز نگذارند که مستحق، مسکین و فقیر مثل زمان پدر وارد باغ شود. گفتند خودمان تمام محصولات را میفروشیم، پولش را هم تقسیم میکنیم و به جیب میزنیم. پروردگار میفرماید: این تصمیم را گرفتند و خوابیدند، من به یک ابر حاملهٔ به صاعقهٔ آتشین دستور دادم که خودت را روی این باغ میزان کن و کل درختها را تا پایین ریشه بسوزان و خاکستر کن. این عین قرآن است و قصه نیست! سه برادر صبح آمدند، درِ باغ هم بسته بود و باغهای تمام منطقه هم آباد و پرمیوه بودند، اما وقتی درِ باغ را باز کردند، دیدند کل باغ خاکستر سیاه شده، درحالیکه یک برگ از باغ کناری نسوخته است. قرآن میفرماید: «قٰالَ أَوْسَطُهُمْ»(سورهٔ قلم، آیهٔ 28) یکی از این سهتا که عاقلتر و بافکرتر بود، گفت: من دیشب به شما نگفتم که این تصمیم بدی است، این تصمیم را نگیرید که هرچه مستحق و فقیر است، محروم شود؟! این کار را نکنید؛ حالا محصول فکر عوضی و اشتباهتان را ببینید!
پایداری در دین، حتی به بهای کشتهشدن
به اول منبر برگردیم؛ امام مجتبی(ع) به این مردی که سؤال کرد مروت یعنی چه (حالا من بقیهٔ روایت را نمیخوانم، چون شاهدمثالم همین مسئلهٔ اول است)، فرمودند: «شُحُّ الرَّجُلِ عَلَى دِینِهِ» انسان نسبت به دینش در کمال بخیلبودن باشد و دینش را با کسی، صندلی، پول، مقام، رفیق، زن و بچه معامله نکند. دو دستی به دینش بچسبد، نگه دارد و با خودش به عالم بعد منتقل کند؛ اگرچه کسی که میخواهد دینت را بگیرد، تو دینت را ندهی و در معرض کشتن قرار بگیری، بایست تا تو را بکشند و دینت را نده! چون همهٔ خیر دنیا و آخرت سعادت امروز و فردای تو بستگی به دینت دارد؛ اگر دین برود، جهنم میآید و اگر دین باشد، قیامت خود بهشت خدمت شما میآید. آیهاش را نخواندهاید؟ قرآن میفرماید: «وَ أُزْلِفَتِ اَلْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 90) بهشت در قیامت به اهل تقوا نزدیک میشود که دیگر زحمت راهرفتن نداشته باشند؛ حالا یک کیلومتر بروند تا به بهشت برسند! بهشت خدمت شماست، اما با نگهداشتن دین. دینت را نگه دار و نسبت به دین بخیل باش!
خداوند در پنجشش آیهٔ این سورهٔ مبارکه (آیاتش کوتاه هم هست) میفرماید: پادشاهی که اسم او در روایات، بهنام ذونَواس است، عدهای مؤمن واقعی از مرد و زن و بچه، پیر و جوان و قدخمیده و راستقامت را جمع کرد و گفت: یا از این دین دست بردارید و به دین حکومت متدین شوید که دین حکومت هم دین دلار و بت و بتپرستی بود. از دین خدا دست بردارید و همه را امتحان هم میکنیم که به دین حکومت متدین شوید؛ و الّا این خندق را پر از آتش میکنم و شما را زندهزنده داخل آتش میاندازم: «وَ اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ اَلْبُرُوجِ × وَ اَلْیوْمِ اَلْمَوْعُودِ × وَ شٰاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ × قُتِلَ أَصْحٰابُ اَلْأُخْدُودِ × اَلنّٰارِ ذٰاتِ اَلْوَقُودِ × إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ × وَ هُمْ عَلیٰ مٰا یفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ»(سورهٔ بروج، آیات 1-7)؛ چرا محکوم شدند که زندهزنده سوزانده شوند؟ خداوند میگوید جُرم آنها این بود: «وَ مٰا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّٰ أَنْ یؤْمِنُوا بِاللّٰهِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَمِیدِ»(سورهٔ بروج، آیهٔ 8) چون مرا قبول داشتند و مؤمن به من بودند.
حالا خودمان را جای آنها بگذاریم که بالای خندق ایستادهایم و خندق هم پر از آتش است؛ مغازه داریم، زن و بچه داریم، پول در بانک داریم، مأمورها میگویند بیدین بشو، و الّا تو را در آتش هُل میدهیم. این مجموعه متدینین که شاید تعدادشان صدتا در آن منطقه نبود، همهشان گفتند: ما دینمان را نمیدهیم، اما اگر میخواهید، بدنمان را در آتش بیندازید! قرآن میگوید: ذونواس و سرهنگ، سرتیپها، سردارها و اُمَرایش نشسته بودند، مردم را شروع به ریختن در این خندق پر از آتش کردند. آخرین کسی که میخواستند داخل آتش بیندازند، خانم جوانی بود که تازه بچهاش بهدنیا آمده و بچه در بغلش بود، به او گفتند: از دین دست بردار، گفت: دست برنمیدارم! مادر که میگوییم، یعنی مادر؛ مادر در اصفهان یا شیراز است، سرِ بچهاش در تهران درد میگیرد، بلند میشود و به تهران میآید که وای بچهام! قنداقهٔ بچه را از بغلش گرفتند و گفتند: الآن بچه را در آتش میاندازیم، از دین برگرد. فقط یکبار در ذهنش آمد که تقیه کنم و بگویم باشد تا بچهام زنده بماند و او را داخل آتش نیندازند. همین به فکرش آمد که تقیه کند، آنها معطل نکردند و بچه را انداختند. زبان بچهٔ یکی دو ماهه باز شد و گفت: مادر به بهشت میرویم، بیا! این دین است! شما دین داشته باش، خیر خدا در همین دنیا بهسراغت میآید و در قیامت هم بهشت بهسراغت میآید. خودت را بشناس که کجایی و در چه جایگاهی هستی؛ اگر خودت را بشناسی، خودت را با هیچکس معامله نمیکنی. این خوبیِ خودشناسی است.
کلام آخر؛ گودال قتلگاه و بیتابی خواهر
«اَللّهُمَّ وَ اَسْئَلُكَ سُؤالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ وَ اَنْزَلَ بِكَ عِنْدَ الشَّدآئِدِ حاجَتَهُ وَ عَظُمَ فيما عِنْدَكَ رَغْبَتُهُ اَللّهُمَّ عَظُمَ سُلْطانُكَ وَ عَلا مَكانُكَ وَ خَفِىَ مَكْرُكَ وَ ظَهَرَ اَمْرُكَ وَ غَلَبَ قَهْرُكَ وَ جَرَتْ قُدْرَتُكَ وَ لا يُمْكِنُ الْفِرارُ مِنْ حُكُومَتِكَ؛ اَللّهُمَّ لا اَجِدُ لِذُنُوبى غافِراً وَ لا لِقَبائِحى ساتِراً وَ لا لِشَىْءٍ مِنْ عَمَلِىَ الْقَبيحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَيْرَكَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ ظَلَمْتُ نَفْسى».
آن دم بریدم من از حسین دل ×××××××× کهآمد به مقتل شمر سیهدل
او میکشید و من میکشیدم ×××××××× او خنجر از کین، من ناله از دل
او مینشست و من مینشستم ××××××× او روی سینه، من در مقابل
او میبرید و من میبریدم ×××××××× او از حسین سر، من از حسین دل
به نالههای خواهر و بچهها توجهی نکرد، سر را از بدن جدا کرد و رفت و خواهر بدن قطعهقطعه را داخل گودال دید؛ این که میگویم، حرف ذوقی نیست و زینب کبری(س) خطابی صحبت کرد؛ یعنی دید و گفت، نمیشود بدون دیدن بگوید علیک! یکمرتبه دید که پیغمبر(ص) با سر و پای برهنه بالای گودال ایستاده است، صدا زد: «وامُحَمَّداهْ! صَلّي عَلَيْكَ مَليكُ السَّماءِ، هذا حُسَيْنٌ بِالْعَراءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الْأَعْضاءِ مَسْلُوبُ الْعَمامَةِ وَ الرِّداءِ».