لطفا منتظر باشید

شب چهارم پنج شنبه (18-11-1397)

(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))
جمادی الاول1440 ه.ق - بهمن1397 ه.ش
12.01 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

عوامل تخریب ساختمان خدا

در شب‌های گذشته شنیدید که رسول خدا(ص) انسان را ساختمان ویژهٔ پروردگار می‌داند و خراب‌کنندهٔ این ساختمان، ملعون است. مطالبی دربارهٔ تخریب ساختمان انسانی -چه تخریب جسم و چه تخریب جان- شنیدید. امشب فقط مسائلی را از آیات قرآن کریم دربارهٔ عوامل ساخت معنوی این ساختمان و عوامل تخریب این بنای الهی عرض می‌کنم. از آیات قران استفاده می‌شود که پنج عامل در تخریب این بنای الهی مؤثرند و همان پنج عامل هم در تعمیر ساختمان انسانیت مؤثرند: یک عامل تخریب این بنای الهی، پدر است؛ یک عامل، مادر است؛ یک عامل، معلم است؛ یک عامل، نوع تغذیه است و یک عامل که با آن چهار عامل دست به دست هم می‌دهد، خود انسان است.

-تولد انسان با بافت فطری

رسول خدا(ص) روایتی دارند که می‌فرمایند: «کل مولود یولد علی الفطرة» هر انسانی با بافت فطرت به‌دنیا می‌آید. خیلی حدیث فوق‌العاده‌ای است! با بافت فطرت، یعنی وجودش از نظر ساختمانی به‌طرف توحید و حق جهت‌گیری دارد و به این خاطر، وقتی در فضای تربیت درست قرار می‌گیرد، تربیت را قبول می‌کند و می‌پذیرد که کمک‌دهندهٔ به پذیرفتن این تربیت درست هم، همین سرشت الهی اوست. «کل مولود یولد علی الفطرة» خیلی مطلب فوق‌العاده‌ای است! رسول خدا(ص) اعتقاد دارند که هیچ انسانی کافر، مشرک، منافق و بد به‌دنیا نمی‌آید.

-انسان، بدون هیچ عذری در روز قیامت

ولی این انسان در مسیر زندگی با این عوارض برخورد می‌کند؛ یا در مسیر با کمک عوامل پنج‌گانه، سالم و باتربیت، باادب و مثبت بالا می‌آید، یا در مسیر زندگی دنیایی کافر، مشرک، منافق، ظالم و ستمکار می‌شود. اینجا باید به این معنای دقیق توجه داشته باشید که هیچ انسان بدکاری، فاسقی، فاجری، فرعون‌صفتی یا نمرودمسلکی در قیامت نمی‌تواند خودش را معذور در پیشگاه پروردگار عالم جا بیندازد. اصلاً برای این بخش عذری وجود ندارد که حالا به پروردگار بگوید باید من را ببخشی و عذابم نکنی، چون من کافر، مشرک و منحرف به‌دنیا آمده‌ام! این دروغ است و آنچه در قیامت مطرح است، این است که به کافران، مشرکان، منافقان، فاسقان و فاجران می‌گویند: چرا کافر و مشرک شدی، درحالی‌که زمینهٔ کافر نشدن، مشرک نشدن و منافق نشدن در تو وجود داشته است. تو به‌گونه‌ای آفریده شده بودی که کاملاً و خیلی راحت می‌توانستی کافر یا مشرک یا فاسق و فاسد نشوی.

انسان نه می‌تواند نسبت به ساخت خود عذر بیاورد که ساخت من ساخت بد و منحرفانه‌ای بوده است و در قسمت بعد هم نمی‌تواند اثبات بکند که من به این دلیل، به این برهان و به این حجت، کافر یا مشرک شده‌ام، پس تقصیری ندارم! خدا قبول نمی‌کند و در قرآن مجید هم پیش از اینکه قیامتی به پا شود، فرموده است. روز قیامت هم به این‌گونه طایفه‌ها خطاب می‌شود: «لَا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ[V1] »(سورهٔ تحریم، آیهٔ 7)، امروز جای عذر نیست و برای من اقامهٔ بهانه نکنید که حالا من در تهران بودم و بیشتر اوضاع شهر خراب و فاسد و بد بود، ما هم با این سیل حرکت کردیم و همه‌جور بدی پیدا کردیم تا مُردیم. خدا این را هم قبول نمی‌کند؛ چون خیلی از اولیا و عاشقانش در بدترین محیط به‌دنیا آمدند و بهترین انسان از آب درآمدند.

-تولد و رشد بهترین انسان‌ها در بدترین محیط‌ها

شما در همین قرآن بخوانید؛ روزگار به‌دنیاآمدن حبیب نجار در سورهٔ یس، روزگار به‌دنیاآمدن مؤمن آل‌فرعون در سوره مؤمن(جزء 23، نه مؤمنون)، به‌دنیا آمدن مریم(س) که از جنس زنان بود و در بدترین محیط بودند. قرآن هر سه را صریح گفته است. وقتی ابراهیم(ع) در شهر بابل عراق به‌دنیا آمد که حالا یک استان شده است، کل مردم بت‌پرست بودند؛ حتی عموی خود ابراهیم(ع) بت‌تراش بود و کارخانه داشت، می‌آمدند و به او پیشنهاد می‌کردند که بتی به این شکل برای ما بساز تا به این بت سجده کنیم. عموی تنگاتنگ ابراهیم(ع)، بت‌پرست و بت‌تراش بود؛ پس چرا ابراهیم(ع) قهرمان توحید از آب درآمد؟

-پاکی و منبعی از خیر بودن، خاصیت شیعه شدن

این عوامل پنج‌گانه در اینکه قهرمان توحید بشود، در وجودش اثر داشته است و بخصوص اینکه خودش مسائل الهی را خیلی راحت قبول کرد. شما اگر بخواهید جوانی ابراهیم(ع) را ببینید که متدین به چه دینی بوده است؛ آن‌هم در روزگار نمرود و کشوری که کل کشور بت‌پرست بوده‌اند، پروردگار می‌فرماید: «وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ»(سورهٔ صافات، آیهٔ 83)، ابراهیم پیرو واقعی اوّلین پیغمبر اولوالعزم من و شیعهٔ نوح بوده است. کسی که شیعه بشود، ساختمان وجودی او به همهٔ ارزش‌ها آراسته می‌شود. کسی که شیعه بشود، حالا شیعهٔ نوح یا شیعهٔ موسی یا شیعهٔ مسیح یا شیعهٔ امیرالمؤمنین باشد، خاصیت شیعه شدن که با اختیار خودش شیعه شده، این است که سالم، پاک و یک منبع خیر بار بیاید.

 

ملاکی برای شناخت شیعهٔ حقیقی

در همین کتاب شریف و کم‌نظیر «اصول کافی» است؛ وجود مبارک علامهٔ حلی که خودش به‌تنهایی 520 جلد کتاب علمی نوشته و در این میدان از همهٔ قهرمان‌های روزگار خودش در علم قهرمان‌تر بوده است، وقتی کتاب «اصول کافی» را می‌خواند، قلم برمی‌دارد، نظر می‌دهد و می‌نویسد(من در ترجمهٔ خودم، گفتار علامهٔ حلی را در جلد اوّل آورده‌ام): در اسلام مانند این کتاب تألیف نشده است؛ یعنی یک گوهر گران‌بهای بی‌نظیر و کتابی فوق‌العاده‌ و بسیار باارزش است. این روایت آنجاست که راوی به وجود مبارک امام صادق(ع) می‌گوید: یابن‌رسول‌الله! تعدادی در این شهر مدینه زندگی می‌کنند(این را دقت بفرمایید) از گناه روی‌گردان نیستند و منتظرند ببینند چه سفره‌ای از گناه پهن می‌شود، با حرص سر این سفره بروند! منتظرند چه گناهی پیش بیاید تا آن گناه را مرتکب شوند. ما به‌عنوان امر‌به‌معروف و نهی‌ازمنکر، البته با شرایطش و با زبان آرام و نرم به آنها می‌گوییم که شما چرا به هر گناهی آلوده هستید؟ این زندگی درستی نیست و به فرمودهٔ قرآن، از زندگی حیوانات پست‌تر است؛ چون حیوانات محکوم به یک سلسله قوانین الهی هستند که تخلف نمی‌کنند. شما چرا هر گناهی را مرتکب می‌شوید؟ یابن‌رسول‌الله به ما می‌گویند: ما شیعهٔ امام صادق(ع) هستیم و هر گناهی هم که مرتکب می‌شویم، غصه‌ای نداریم؛ چون چشم امیدمان به امام صادق(ع) است که روز قیامت عذر ما را در پیشگاه پروردگار بخواهد و به خدا بگوید اینها شیعیان من بودند، حالا خیلی هم گناه مرتکب شده‌اند و معذورشان بدار. راوی می‌گوید: امام صادق(ع) شکل نشستن خودشان را عوض کردند(از ناراحتی و از رنجی که از این یاوه‌گویی کشید) و به من فرمودند: من ملاکی به ‌دست تو می‌دهم که با این ملاک بفهمی شیعه کیست! از حالا تا روز قیامت، یک شاقول، معیار و خط‌کش به تو می‌دهم که با این میزان، این خط‌کش و شاقول، تمام مردمی که با تو برخورد می‌کنند(حالا به هشتاد میلیون برخورد نمی‌کنی)، مردمی که با تو معامله دارند، رفیق تو هستند، با تو برنامه دارند، قوم‌وخویش تو هستند، هم‌کوچه‌ و هم‌محله‌ای تو هستند، می‌توانی تا قیامت با این معیار، ترازو، خط‌کش و این شاقول، شیعهٔ ما را در صدمیلیون، هشتادمیلیون بشناسی.

الف) پیوند سخت شیعهٔ حقیقی با حلال‌خوری

«إِنَّمَا شِيعَةُ جَعْفَرٍ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَ فَرْجُهُ»؛ «إِنَّمَا» یعنی بدون برو و برگرد به سراغ مطلب دیگری غیر از اینهایی که می‌گویم، نرو؛ «إِنَّمَا» یعنی همین است و غیر از این نیست، به این محکمی؛ «إِنَّمَا شِيعَةُ جَعْفَرٍ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَ فَرْجُهُ»، خیلی تهرونی برایتان معنی کنم؛ لقمهٔ حرام از این دروازهٔ دهان شیعهٔ من به‌طرف شکمش پایین نمی‌رود و این شیعهٔ من است! اصلاً شیعهٔ من با حرام ارتباطی ندارد و اقتضای تشیع واقعی این است؛ یعنی اگر من شیعهٔ واقعی نباشم، خوردن ربا، غصب، اختلاس، دزدی و خیانت در معاملات اقتصادی، خیلی برای من راحت است و می‌خورم. در تلویزیون زیاد شنیده‌اید که سه‌هزار میلیارد دلار دزدید، هزارمیلیارد دزدید، دویست‌میلیون دلار دزدید، دوهزار میلیارد دلار دزدید. وقتی شیعه نباشد، اصلاً نباید به او امید داشت که حرام نخورد و همین که شیعه نیست، حرام‌خور است. زمین حرام را بالا می‌کشد، پول مردم را بالا می‌کشد و ارث خواهر و برادر را با صدجور تقلب به‌نام خودش می‌کند.

ثروتمندی مرده بود و جنازه‌اش را در اتاق گذاشته بودند که فردا دفن کنند. یکی از پسرهایش در سختی مریضی‌اش رفته بود و همهٔ سندهای ملک، مغازه و حساب‌های بانکی را با دو سه‌تا محضری وا بسته و آماده کرده بود تا به‌نام خودش بزند. ساعت دو نصف شب که همه خواب بودند و مُرده هم گوشه‌ای بود، استامپی می‌برد، دست مُرده را جلو می‌آورد و انگشت مُرده را روی این سندها می‌زند که همه به‌نام خودش شود. حرف ورثه هم هیچ‌جا نفوذ نداشت و قاضی هم که به هیچ عنوان به این جریان علم نداشت، براساس اسناد ثبتی و واقعی حکم داد که همهٔ اینها برای این آقاست؛ البته بعداً معلوم شد که این دوز و کلک را سوار کرده تا همهٔ اموال پدر را بخورد و نابود بکند.

چقدر هم خوب است که پدران ثروتمند به قول امیرالمؤمنین(ع)، خودشان وصی خودشان بشوند و اعتمادی به زن و بچه‌هایشان نکنند؛ اگر می‌خواهند کار خیری بکنند، خودشان انجام بدهند؛ اگر می‌خواهند مسجد یا بسازند، به صد یتیم برسند، دویست جهیزیه با این ثروت کلان بدهند، خودشان انجام بدهند؛ چون بعد از خودشان ممکن است فقط یک درصد از صد درصد انجام ورثه انجام بگیرد. آن‌که طبعاً شیعه است، یعنی خدا، پیغمبر و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) را شناخته و معتقد به آنهاست، می‌داند که نبی و امام است، اصلاً طبعش به هیچ عنوان حرام را قبول نمی‌کند.

-حکایتی شنیدنی از عالمی بزرگ

مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی که در روزگار خودش اعلم مراجع زمان بود، بیش از ده سال در اصفهان درس خوانده بود و چند استاد داشت. حالا تا آنجایی که من یادم است، ابوالمعالی کرباسی، آخوند ملامحمد کاشی، جهانگیرخان قشقایی و آیت‌الله‌العظمی(واقعاً آیت‌الله‌العظمی) سید محمدباقر دورچه‌ای بوده است. خانه‌ و زندگی آقا سید محمدباقر در دورچه بود. دورچه هم رفته‌ام، حالا من دقیق نمی‌دانم، فاصلهٔ دورچه تا اصفهان شاید سی کیلومتر باشد. ایشان عصر جمعه برای درس دادن سوار یک مرکب معمولی می‌شد و به اصفهان می‌آمد تا روز چهارشنبه بود. عصر چهارشنبه که دیگر درس نبود یا صبح پنجشنبه سوار می‌شد و به دورچه می‌رفت. اینها را بشنوید که در ذهن همهٔ شما و ذهن من حالت افسانه دارد و آدم فکر می‌کند عده‌ای اینها را ساخته‌اند؛ درحالی‌که ساختگی نیست، افسانه هم نیست و حقیقت است. دیگر همه می‌دانند، آن پیرمردهای دورهٔ قبل می‌دانستند، دورچه‌ای‌ها هم می‌دانستند و من دورچه هم که رفتم، برای خبرگیری از زندگی این مرد الهی رفتم.

حالا عصر چهارشنبه حرکت می‌کرد و به دورچه می‌رفت، کِی می‌رسید؟ هشت شب؛ مردم شش‌و‌نیم هفت شامشان را خورده بودند، نماز جماعتشان را خوانده و خواب بودند. ایشان مثلاً یک ساعت دیر می‌رسید، اهالی دورچه می‌دیدند و می‌دانستند، بچه‌ها خانم خواب هستند، پیاده می‌شد و مرکبش را به یک درخت می‌بست، خودش هم عبایش را برمی‌داشت و درِ خانه پهن می‌کرد، عمامه‌اش را هم برای متکا زیر سرش می‌گذاشت. تا وقت نماز شب و یک‌ساعت مانده به صبح، بلند می‌شد و می‌دانست خانمش در این وقت در حال نماز شب است، در می‌زد؛ یعنی اولیای خدا حاضر نبودند حتی به خواب کسی تلنگر بزنند. مگر شیعه بودن به این راحتی است! البته شما شیعه هستید و من این حرف‌ها را برای آنهایی می‌زنم که بعداً در تلویزیون می‌شنوند تا بدانند طبع شیعه بودن اقتضای چه مسائل عظیمی را دارد.

حالا یک‌ساعت مانده به اذان در می‌زد(همه این را هم دیده بودند)، بعد لب جوی آبی می‌آمد که از جلوی خانه می‌رفت. این جوی از زاینده‌رود انشعاب می‌گرفت و برای زمین‌های زراعتی منطقه بود. ایشان دوست داشت که لب جوی آب وضو بگیرد. قبل از اینکه وضو بگیرد، به خانه‌اش می‌رفت و از چاه خانه(چون یادم است که آن زمان، کل شهر اصفهان و منطقه در دو متری به آب می‌رسید) سطل بزرگی آب برمی‌داشت، در جوی آب می‌ریخت و وضو می‌گرفت و می‌گفت: این آب حق کشاورزان دورچه است و این مقداری که من به صورت، دست راست و چپم و در مسح مصرف می‌کنم، حق کشاورزان است و این وضو معلوم نیست که وضوی درستی باشد؛ ممکن است کشاورزی جلوی من را در قیامت بگیرد و بگوید اندازهٔ دو استکان از حق آب من در وضوی تو مصرف شد! اول یک سطل آب می‌ریخت، بعد وضو می‌گرفت.

روزی تاجری در اصفهان به مدرسه صدر می‌آید که در بازار شهر است، تاجر ظاهرالصلاح و متدین عرض می‌کند: من عاشق هستم، شما در خانهٔ من قدم بگذارید و یک ناهار در خانهٔ ما بخورید. ایشان می‌فرماید: چون پیغمبر(ص) فرموده که خواستهٔ مثبت کسی را رد نکن(یعنی به مستحبات هم عمل می‌کرد)، من حاضر هستم بیایم؛ اما با من شرط شرعی کن که همان چیزی را من می‌خورم که ظهر برای زن و بچه‌ات آماده است و چیزی از بیرون نخری، اضافه‌تر هم درست نکنی و زحمت هم گردن زن و بچه‌ات نیندازی. انگار مهمان نداری! نمی‌خواهد به خانمت بگویی، بالاخره غذای ظهرتان به‌اندازهٔ دو سه نفر اضافه می‌آید، همان را برای ما بیاور.

خانواده‌ات را به زحمت نیندازی! اینها را عنایت می‌کنید، چه مسائل باریکی از شیعه است. زن و بچه‌ات را برای مهمانی من به زحمت نینداز! گفت: چشم، چه‌چیزی میل دارید؟ اصلاً چه‌چیزی برایتان درست کنم؟ فرمود: هرچه خودتان و زن و بچه‌ات می‌خورید، دیگر بحث ندارد! مثلاً در اصفهان، ظهرها بیشتر آبگوشت می‌خوردند؛ سفره را انداخت و آبگوشت را سر سفره گذاشت. غذا را به‌اندازه نیاز بدنش(نه خیلی پرخور و نه خیلی کم‌خور بود، چون شیعه اصلاً افراط و تفریط ندارد) و شکمش خورد. سفره را که جمع کردند، صاحبخانه یک مسئلهٔ فقهی پرسید. من خیال می‌کردم که این روایت برای خانقاهی‌هاست و آنها ساخته‌اند، خیلی به سراغ آن نمی‌رفتم؛ اما بعد دیدم مرحوم مجلسی(ملا محمدباقر) روایت را در «بحارالأنوار» نقل کرده است، خیالم راحت شد که حرف خانقاهی‌ها را روی منبر به خورد مردم نمی‌دهم. شیعه این‌قدر حرف دارد که به گدایی از این و آن نیاز نیست. هیچ نیازی نیست که ما روی منبر برای یک مسئله، شش‌تا مثلاً چهرهٔ معروف اروپا و آمریکا را عَلم بکنیم و بگوییم دکارت هم این را گفته، کانت هم این گفته، مونتسکیو هم این را گفته، کارل مارکس هم این راگفته است. اینها چه‌ کسی هستند؟ اینها در برابر علوم اهل‌بیت(علیهم‌السلام) یک‌ذره خاک هم نیستند! ما نیازی نداریم که علوم را برای تربیت مردم از در خانهٔ یهودی‌های صهیونیست، اروپا و آمریکا و مسیحیان وابسته به صهیونیست قرض بگیریم. حالا صنعت را قرض می‌گیرید، ضروری است؛ اما ما علوم انسانی را کامل کامل داریم و به اروپایی‌ها هیچ نیازی نداریم.

-نگاه مؤمن به پیرامون خود با کمک نور خدا

خیلی روایت جالبی است! پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «المؤمن ینظر بنور الله»، مؤمن هرچه را نگاه می‌کند، با کمک نور خدا نگاه می‌کند و حالی‌اش است. وقتی مسئله را پرسید، مرحوم دورچه‌ای دید خط انحرافی در این سؤال است، می‌خواهد جوابش را بگیرد و بعد به نفع خودش در سر تاجرهایی بزند که با آنها خرید و فروش دارد. تا صاحب‌خانه صورت مسئله را گفت، این عالم الهی از جا بلند شد(خانه‌ها هم یک طبقه بود، اتاق‌ها از کف حیاط ده بیست سانتی‌متر بالاتر بود که باران و برف در اتاق نریزد)، به لب باغچه آمد و نشست، انگشت‌هایش را تا بیخ گلویش فرو کرد و تمام ناهاری که خورده بود، بالا آورد. این‌قدر انگشت در گلو کرد و بالا آورد که دیگر آب بالا آمد و یک‌ذره از غذای این تاجر در شکمش نماند! گفت: این غذایی که به ما دادند، برای گرفتن یک فتواست که با آن فتوا چماق درست بکنند و حرام بود؛ الحمدلله هضم نشده بود و همه را به صاحبخانه پس دادم. این شیعه بیرون آمد.

اصلاً طبع تشیع از اینکه مال حرام بخورد، ابا دارد و نمی‌تواند. من این را یقینی به شما بگویم که پای شیعه برای حرام‌خوری جلو نمی‌رود. این آیه قرآن را خوانده‌اید: «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ[V2] »(سورهٔ انفال، آیهٔ 67)، پای 124هزار پیغمبر [V3] من برای خیانت جلو نمی‌رفت و برایشان امکان نداشت که خیانت بکنند؛ یعنی نمی‌شد و نمی‌توانستند! این یک معیار برای شناخت انسان است؛ حیوان‌ها که معلوم هستند. رباخور که معلوم است، ظالم که معلوم است، ستمگر که معلوم است، متکبرها که معلوم‌اند؛ حالا در اداره‌ای می‌روی و کار داری، گاهی نمی‌گذارند حرف بزنی؛ غیر از اینکه نمی‌گذارند، می‌گویند آقا برو بیرون تا صدایت کنیم! شیعه نه حرام می‌خورد و نه کار ضداخلاقی می‌کند، این شاقول امام صادق(ع) است.

ب) قدم برنداشتن برای حرام جنسی

«وَ فَرْجُهُ»؛ ائمهٔ ما چه‌کار کرده‌اند! صفت دیگر شیعهٔ ما این است که بند شیعه به حرام باز نمی‌شود؛ یا ازدواج می‌کند یا اگر زمینه‌اش فراهم نیست، قرآن می‌گوید: «وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا»(سورهٔ نور، آیهٔ 33) صبر می‌کند و عفت به خرج می‌دهد تا خدا وسیلهٔ ازدواجش را فراهم کند. شیعه ما برای حرام جنسی قدم برنمی‌دارد و اگر کسی هم در کوچه‌ای، خیابانی، اتوبوسی یا قطاری به تور او بخورد، حالا به تور خانم شیعه بخورد، خیلی شدید می‌گوید برو، برو! اگر مردی به تور زنی بخورد که از او درخواست کام‌جویی دارد، می‌گوید این دام را ببر و یک نفر دیگر را به دام بینداز! نمی‌شود شیعه را به دام انداخت.

ج) پروردگار، کارفرمای شیعه

«وَ عَمِلَ لِخَالِقِهِ وَ رَجَا ثَوَابَهُ»؛ پروردگار کارفرمای شیعه است. این خیلی جالب است که می‌گوید من یک کارفرما در این عالم دارم که او به من پیشنهاد کار می‌کند؛ نماز بخوان، روزه بگیر، خمس بده، کار خیر بکن و همین کارفرما در زندگی من است، دومی ندارم! پیغمبر(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) هم هرچه پیشنهاد می‌کنند، «من الله» پیشنهاد می‌کنند. شیعیان ما با دل خوش عبادت و کار خیر می‌کنند؛ چون امید قطعی دارند که پروردگار عالم از اجر و مزد کنارشان نمی‌زند، یقین دارند که هر کاری برای این کارفرما می‌کنند، آن کار را هم در دنیا و هم در آخرت جواب می‌دهد.

د) ترس شیعهٔ حقیقی از عذاب خداوند

«وَ خَافَ عِقَابَهُ» شیعیان ما اگر بترسند، از یک نفر واهمه دارند و آن‌هم از خداست؛ البته نه از خود خدا، بلکه از عذاب خدا. خدا که زیبایی بی‌نهایت است و ترس ندارد. با مطالبی که امشب شنیدید، خدا تمام درهای عذر را در قیامت به روی مجرمان، کافران، فاسقان و مشرکان بسته است؛ چون عذرشان را با بودن این‌همه انبیا، ائمه، قرآن و معلمان دینی قبول هم نمی‌کند.

هر سال در این محل، بزرگواری دو طبقهٔ خانه‌اش را در اختیار دین قرار داده است و سعی می‌کند منبری‌های باسواد و به دردخور برای مردم در طول سال دعوت بکند، در هم باز است و کارت هم ندارد که درِ خانه‌ها بفرستد، همان پرچم «یا ابی عبدالله(ع)» دمِ در کارت دعوت است. حالا فردای قیامت، چهار تا در این محل بگویند خدایا به گوش ما نخورد، خدا می‌گوید: دروغ می‌گویید! من که درِ یک خانه را باز گذاشته بودم، می‌آمدند و آیات و روایات را برای مردم می‌گفتند؛ اما تو نرفتی که به گوشت بخورد، نه اینکه به گوشت نخورد! دروغ می‌گویی به گوشت نخورد! این‌جور جلسات در همهٔ ایران، حجت پروردگار است.

 

انسان، عامل اصلی تخریب خودش

یک عامل تخریب انسانیت، پدر است؛ رفته زن گرفته، عرق‌خور، قمارباز، حرام‌خوار، زشت‌کار، بدکار و بداخلاق است، بچه‌ای که در این خانه به‌دنیا می‌آید، مرتب عقلش، وجدانش، فطرتش و روانش بمباران می‌شود؛ البته راه برای این بچه با همهٔ بمباران شدنش باز است که حربن‌یزید ریاحی بشود. این‌جور نیست که پدر بتواند تمام درها را به روی اولادش ببندد! ممکن هم هست این اولاد تخریب بشود و خودش دلش نخواهد بازسازی شود، می‌خواهد مثل پدرش بشود.

یک عامل تخریب طبق قرآن، مادر است؛ یک عامل تخریب، معلم است؛ یک عامل تخریب هم غذاست؛ یک عامل تخریب هم، خواست خود انسان است که دلش می‌خواهد این‌جوری بار بیاید. تا فردا شب که ان‌شاءالله مثل‌ها و نمونه‌های مهمی را از قرآن مجید برایتان بگویم.

 

کلام آخر؛ شب جمعه، شب زیارتی ابی‌عبدالله(ع)

دعا در شب جمعه مستجاب است؛ خدایا! به عصمت صدیقهٔ کبری(س)، به ولایت امیرالمؤمنین(ع)، و به عزت و جلال خودت، ما را از تخریب انسانیتمان حفظ بفرما. من دیگر دعا بالاتر از این اصلاً بلد نبودم که برایتان بگویم.

یک شب به شهادت صدیقهٔ کبری(س) مانده است؛ عزیزانی که با منبر من آشنا هستند، می‌دانند که شب جمعه هر مسئله‌ای هم با آن باشد، مثلاً شب جمعه بیست‌و‌هشتم صفر، یا شب جمعه بیست‌ویکم ماه رمضان، من نمی‌توانم از وجود مبارک ابی‌عبدالله(ع) حرف نزنم؛ چون گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع)، گناهان بین خود و خدا را به آمرزش می‌رساند، دل زهرا(س) را شاد می‌کند، فرشتگان را وادار به دعا برای آدم می‌کند و باعث می‌شود خدا از انسان رضایت پیدا کند. من نمی‌توانم آنچه راجع‌به گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) در روایاتمان آمده است، امشب برایتان بگویم!

الآن کربلا را در نظر بگیرید؛ همین الآن همه‌تان هم به حرم رفته‌اید، آینه‌کاری، سنگ مرمر، گنبد و گل‌دستهٔ طلا و فرش‌های قیمتی است. روزی که خواهر برای زیارت ابی‌عبدالله(ع) آمد، هیچ‌کدام از این حرف‌ها نبود! خاک بود و یک‌مشت نیزه و شمشیر و تیر و بقیه‌اش هم از قول امام باقر(ع) بگویم؛ امام باقر(ع) می‌فرمایند: آنهایی هم که نتوانستند اسلحه بردارند و حمله کنند، با سنگ و چوب حمله کردند. خواهر در گودال آمد و کنار بدن نشست، یک پیغام به شما داده است که پیغام زینب کبری(س) در گودال، آدم را خیلی می‌سوزاند و می‌کُشد.

کسی چون من گل پرپر نبوسید ××××××××××× کسی گل را ز من بهتر نبوسید

کسی چون من گلش نشکفت در خون ×××××××× کسی گل را به چشم تر نبوسید

کسی غیر از من و دل اندرین دشت ××××××××× به تنهایی تن بی سر نبوسید

به عزم بوسه لعل لب نهادم ×××××××××× به آنجایی که پیغمبر نبوسید

در همین حال داشت نگاه می‌کرد که دید جدّش و پدر و مادرش بالای گودال ایستاده‌اند، داخل گودال را می‌بینند و اشک می‌ریزند؛ چون اینها را دید، برگشت و به پیغمبر(ص) گفت: «صلی علیک یا رسول الله، ملیک السماء هذا حسینک مرمل بالدماء مقطع الاعضا، مسلوب العمامة والرداء».

 

تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول جمادی‌الثانی/ زمستان1397ه‍.ش./ سخنرانی چهارم

 

برچسب ها :