شب سوم سه شنبه (6-12-1397)
(رفسنجان مسجد الزهرا)0
عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- اهداف الهی کلام معصومین(علیهمالسلام)
- درخواست همام از امیرالمؤمنین(ع)
- -حب جاه، مهمترین خطر هجومی به انسان
- -پاداش غیرقابلتصور بیداری و هدایت مردم
- -حدّ فاصل توحید و شرک به خداوند
- -نگرانی آیتالله قاضی از محرومیت توحید تام
- -اخلاق قارونی نهفته در انسان
- -اثرگذاری ولیّ خدا بر زندگی انسان
- سفارش امیرمؤمنان(ع) به همام
- -حکایتی کوتاه از تقواپیشگان
- -مرگ، سفری عاشقانه برای مردان خدا
- روایات، راهی برای احیای انسانها
- -اولیای الهی، بهار انسانها
- کلام آخر؛ این گلوی تشنه ببریدن نداشت!
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
اهداف الهی کلام معصومین(علیهمالسلام)
شنیدید گاهی روایات که طلوع نور از قلب عرشی و ملکوتی پیغمبر اسلام(ص)، صدیقهٔ کبری(س) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) است، بهنظر سخنی معمولی میآید؛ درحالیکه معمولی نیست و در این سخنان، اهدافی الهی هست که اگر انسان به این اهداف دل بدهد و نسبت به این روایات، گوش قبول داشته باشد و نه گوش سر، تحولات و تغییرات عظیمی را در درون انسان ایجاد، خاکنشین را عرشی و ارضی را سمائی میکند. سید رضی در «نهجالبلاغه» نقل میکند که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: بدن عدهای در زمین است، اما خودشان، روحشان و واقعیت وجودشان در محلّ اعلی است و از آنجا به بدن فرمان میدهند؛ اگر دست خدا یعنی دست قدرت و اراده خدا روی اینان نبود، بهاندازه یک چشم بههمزدن روح در اینها استقرار پیدا نمیکرد، این قفس را رها و به عالم قدس حرکت میکرد.
درخواست همام از امیرالمؤمنین(ع)
همامبنشریح که ما خیلی از زندگیاش خبر نداریم و فقط میدانیم که این انسان والا نقلکنندهٔ خطبهٔ متقین امیرالمؤمنین(ع) است، کلام امام به آخر نرسیده بود که ناله زد از دنیا رفت. کلام امیرالمؤمنین(ع) در روان او چه حالتی، تحولی و تغییری ایجاد کرد و کیفیت شنیدنش چگونه بوده که نماند و به همانجایی رفت که جای پرهیزکاران بود.
امام میدانست کلامش در وجود آماده و مستعد او این تأثیر را دارد؛ لذا امیرالمؤمنین(ع) در اول کار حاضر نشد مفصّل صحبت بکند. وقتی به امیرالمؤمنین(ع) گفت: «صف لی المتقین» علی جان عاشقان خدا را به من معرفی کن؛ اینهایی که غیر از دیگران هستند، یک چشم دیگر، یک گوش دیگر، یک حال دیگر، یک ارتباط دیگر و اعمال و حرکات دیگری دارند، به من معرفی کن. «فتثاقل علیه السلام عن جوابه» به امیرالمؤمنین(ع) خیلی سخت آمد که درخواست او را جواب بدهد. یک آیه از قرآن خواند و ساکت شد. این آیه هم از آیات فوقالعادهٔ قرآن است. قبل از خواندن آیه، ابتدا فرمودند: «اتق الله و احسن» همام خودت را از همهٔ خطرات دنیا و آخرت نگه دار.
-حب جاه، مهمترین خطر هجومی به انسان
ما تا زندهایم، در برابر هجوم خطرات مالی، شهوانی، اجتماعی و خانوادگی هستیم و از همه مهمتر به فرمودهٔ پیغمبر(ص)، در معرض خطر صندلی هستیم. پیغمبر(ص) میفرمایند: «آخر ما یخرج من قلوب الصالحین(الصدیقین) حب الجاه»، شایستگان از عباد خدا خودشان را از همهٔ امور منفی پاک کردهاند و دیگر حسود، بخیل، حریص، خودبین، ریاکار و دنیاپرست نیستند. آنها خودشان را کامل پاکسازی کردهاند که این پاکسازی هم کار آسانی نیست؛ اگر کسی بخواهد به پاکسازی کامل موفق بشود، باید اتصال به «إلّا ما رحم ربی» پیدا بکند و خدا را به کمک بگیرد. ما از خودمان هیچچیزی نداریم؛ نه مالک، نه اهل قدرت و نه اهل استقلال هستیم، بلکه ما یک مملوک هستیم که آنچه در اختیار ماست، مِنَ الله است. آنکه میگوید مال من، ثروت من و ملک من، دچار اخلاق قارون است؛ شاید خودش نداند، اما آنهایی که میدانند، باید بیدارش بکنند.
-پاداش غیرقابلتصور بیداری و هدایت مردم
بیدار کردن مردم پاداش غیرقابلتصوری دارد؛ پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودهاند: «لَأن يَهدي اللّه على يَدَيكَ رجُلاً خَيرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَت علَيهِ الشَّمسُ و غَرَبَت» علی جان، یک نفر را هدایت کن؛ اگر خدا یکی را به دست تو بیدار کند، برای تو از آنچه آفتاب بر او میتابد و غروب میکند، بهتر است. حالا باید محاسبه کرد که آفتاب به چه چیزهایی طلوع میکند! ما یک منظومه شمسی داریم که مریخ -اولین سیاره- کمتر از یک سال به دور خورشید میزند. زمین با سرعتی که دارد و با فاصلهای که با خورشید دارد، یک سال یکبار به دور خورشید میگردد. آخرین سیاره –پلوتو- هر 83 سال یکبار به دور خورشید میگردد. بین این سیارگان هم قمرهای مختلف و ستارگان ریز و درشتی وجود دارد. آفتاب بر کل اینها میتابد و از اینها هم غروب میکند. پیغمبر(ص) میفرمایند: پاداش بیدار کردن یک نفر از آنچه آفتاب بر او میتابد و غروب میکند، سنگینتر، عظیمتر و بیشتر است.
-حدّ فاصل توحید و شرک به خداوند
در بیدار کردن هم باید مواظب بود که سخن را روی موج عاطفه و محبت قرار داد؛ امربهمعروف تلخ، نهیازمنکر با خشم، امربهمعروف و نهیازمنکر با چماق، عربده و ریختن آبروی مردم، کاری صد درصد ضد قرآن مجید است. این کتاب خداست که پیش همهٔ شماست و شما میدانید که خدا در قرآن میگوید: ظلمی در این عالم سنگینتر از شرک به خدا نیست. همین دینی که الآن عربستان دارد و میگوید اگر آمریکا نباشد، من نمیتوانم زنده باشم! عالم خدا دارد، ولی ترامپ هم در جنب خدا باید مواظب ما باشد که ما بمانیم. این شرک است! پول دارم، خدا هم هست؛ اما پولم هم کار میکند که این شرک است. فلانکس از ناحیه و استان من وزیر، وکیل و رئیس است، غمی ندارم و اگر مشکلی پیش بیاید، به او متوسل میشوم. این شرک است، مگر اینکه گرفتار هستم و بگویم خدایا قلب فلانکس را که میتواند مشکل مرا حل کند، به من مهربان کن و او را از درونش تشویق کن که مشکلم را حل کند. این مخالف با توحید نیست.
-نگرانی آیتالله قاضی از محرومیت توحید تام
البته توحید هم مراتبی دارد که هیچکدام از ما الآن اهل توحید تام نیستیم. بهدستآوردن توحید تام خیلی کار میبرد! شخصیت عالی والا و باکرامت شیعه، مرحوم آیتالله آقا سید علی قاضی که نفسش در نجف، صد علامهٔ طباطبایی ساخت، میگوید: بسیار نگران توحید تام بودم؛ شصتساله بودم و حس میکردم که از این توحید تام محروم هستم. کراراً به حرم امیرالمؤمنین(ع) آمدم و متوسل شدم، جلوهای نشد. شبهای جمعه از نجف به کربلا -حرم ابیعبدالله و قمربنیهاشم(علیهماالسلام)- آمدم، جلوهای نشد. چند سال این مسیر را رفتم و آمدم، نشد! آخرین شب جمعه که از سرازیری صحن ابیعبدالله(ع) میرفتم تا در صحن و حرم بروم، کاملاً ناامید شدم و گفتم زیارت میکنم و برمیگردم. یکنفر از پشت سر دستش را روی شانهٔ من گذاشت و مرا نگه داشت، نمیتوانستم برگردم و ببینم، میخکوب شده بودم و صدایش هم نشناختم؛ البته وقتی مرا رها کرد و رفت، دیدم یک شخص کهنهپوشی است. پیغمبر(ص) میفرمایند: احدی را با چشم حقارت نگاه نکنید که مبادا در این کهنهپوشها ولیای از اولیای خدا باشد. نگاه نکن کفش او کهنه، آستینش پاره و خانهاش خشتیوگلی است؛ چیزی نیست، کسی نیست، قابل محل گذاشتن نیست. چه میدانی که این خانه برای او کار کعبه را میکند و نصف شبها از همین خانهٔ گِلی به معراج عشق میرود؛ ولی بیرون که میآید، خودش را عادی و معمولی نشان میدهد. یک جوری است که مردم فکر میکنند عقلش کم است یا شخصیتی ندارد و چیزی نیست. هیچکس را کوچک نگاه نکنید! ما چه کسی هستیم که کسی را کوچک نگاه بکنیم؟! اصلاً خود ما اینقدر کوچک هستیم که چشمی برایمان نیست تا کسی را کوچک نگاه بکنیم.
میگوید: من میخکوب شده بودم، از پشت سر به من گفت: اگر دنبال توحید تام هستی، پروردگار عالم راه انتقال توحید تام به قلوب را قمربنیهاشم(ع) قرار داده است، به آنجا برو. این نفس را به من زد، به حرم قمربنیهاشم(ع) رفتم و چشمش که به باطن حرم افتاد(ما که میرویم، کاشیکاری و گچبری و آینهکاری و ضریح و طلا و نقره میبینیم؛ اما اینها وقتی به حرم میروند، حقیقت، واقعیت، نور خدا و تجلیات الهیه را میبینند)، به من عنایت کرد و برگشتم.
-اخلاق قارونی نهفته در انسان
آنکه میگوید من، ثروت من، مال من، ملک من، اخلاق قارون را دارد. در قرآن مجید است که مردم مؤمن به قارون گفتند: از مال خود چهار بهره بگیر و همینطوری که خدا به تو نیکی کرده است، نیکی کن. گفت: «أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِنْدِي»(سورهٔ قصص، آیهٔ 78)، من این ثروت را با دانش و سواد خودم پیدا کردهام، به خدا چه ربطی دارد!
-اثرگذاری ولیّ خدا بر زندگی انسان
خیلیهایمان -من و شما- کم داریم، خیلی کم داریم و یک ولیّ خدا باید سر راهمان قرار بگیرد که یک نفس به ما بزند. من شبی در تهران، یکی از اولیای خدا را پای منبر دیدم و تعجب کردم. پیش او میرفتم، هیچوقت پای منبر نمیآمد. آن شب به فکرم نرسید که برای چه پای منبر آمده است. وقتی از منبر پایین آمدم، او آدمی بود که طاقت این را نداشت دربارهٔ خدا با او حرف بزنی. تا شروع میکردی راجع به پروردگار صحبت کنی، مثل سیل از دو چشمش روی لباسهایش اشک میریخت. عاشق عجیب و بامعرفتی بود! گفتم: برای چه پای منبر آمدهای؟ یعنی حق او نبود که پای منبر من بیاید! گفت: آمدهام تو را ببینم. نگفت پای منبرت آمدهام! به او گفتم: حالا که آمدی، یک سؤال مرا جواب میدهی؟ گفت: بپرس. البته آن استادی هم که به او نفس زده بود، هم میشناختم. به او گفتم: من آدم شدهام؟ یکخرده من را نگاه کرد، اشک ریخت و گفت: نصفه آدم شدهای و رفت؛ یعنی بدبخت خیلی کم داری! روی منبر مینشینی و مردم را میبینی، خیال میکنی کسی هستی؟! اینطرف و آنطرف دعوتت میکنند، خیال میکنی تو هستی که دعوتت میکنند؟! مردم میآیند، برای تو میآیند یا مقلبالقلوب آنها را میآورد؟! دلها دست خداست و خیلی راحت میتواند فردا شب دلها را برگرداند، من بمانم و خادم مسجد. کاری ندارد! چهچیزی برای خودت است؟!
کسی که واقعاً جان میکَنَد و درونش را پاکسازی میکند، الآن دیگر به جایی رسیده که اصلاً نسبت به کسی حسود، حریص، بخیل، خودبین و ریاکار نیست، پیغمبر(ص) میفرمایند: چیزی که هنوز در وجودش مانده و نتوانسته این نجاست را از باطنش پاک بکند، صندلی، ریاست و آقافروشی به مردم است. خیلی مسئله است!
سفارش امیرمؤمنان(ع) به همام
حالا اگر کسی مرا پاک کند، پیش خدا چه دارد؟ امام فرمودند:
«اتق الله»؛ دنیا پر از خطر است و آخرت هم هفت جهنم خطر است. هفت دوزخ که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «لا یفک اسیرها و لا یبرء ضریرها» اگر کسی اسیر دوزخ بشود، مطلقاً نجاتی ندارد و کسی که بیمار دوزخ بشود، درمانی ندارد. همام! خودت را از خطرات دنیا -اینهمه گناهان درونی، بیرونی، بدنی، مالی و ریاستی- نگه دار.
«و احسن»؛ عمرت را بهخوبی هزینه کن و به انجام کار نیک مشغول باش. بعد این آیه را خواندند: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 128) خدا فقط با اهل تقوا معیّت دارد و هیچکس دیگر را دوست ندارد. این هم اخلاق خداست، چهکارش کنیم! زورکی که نمیشود به او بگویم مرا دوست داشته باش. ملاک اینکه خدا من را دوست داشته باشد، باید در من باشد و مرا ببیند با هر گناهی که روبهرو میشوم، نفرت دارم و فرار میکنم.
-حکایتی کوتاه از تقواپیشگان
شیخ انصاری نزدیک دویست سال است که نمونهاش در زهد و تقوا و مرجعیت در شیعه نیامده است. یک روز طلبهای آمد، یک قِران به پول آن زمان -دویست سال پیش- به شیخ داد. شیخ گفت چیست؟ گفت: شما ماهی یک تومان(ده ریال) به من حقوق طلبگی میدهید و زندگی من در این برج با نُه قِران اداره شد. این یک قِران از پول امام زمان(عج) در مال من اضافه است و من طاقت جواب دادنش را در قیامت ندارم. این تقواست! بیشتر نخوردن، پرخوری نکردن و بالاتر از شأن خودمان لباس نپوشیدن، تقواست؛ و تا آخر جاده برو.
-مرگ، سفری عاشقانه برای مردان خدا
من این مرد خدا را که به من گفت نصفه آدم شدهای، دیگر ندیدم. روز ششم محرّم شش صبح از بالای منبر دیدم که گوشهٔ دیوار مسجدی نشسته است که منبر میرفتم. باز هم تعجب کردم! برف هم میآمد. قبل از اینکه به منبر بروم، بغلدستش رفتم و گفتم: آقا چرا آمدی؟ گفت: نمیخواهم پای منبرت بنشینم، دوستت دارم و آمدهام تو را ببینم و خداحافظی کنم. گفتم: کجا میخواهی بروی؟ گفت: یک سفر عشقی! گفتم: بهسلامت! پس بلند شو برو تا من به منبر بروم. رفت، شب دامادش پای منبرم آمد و گفت: رفیقت صبح از مسجد به خانه آمد و از دنیا رفت. تازه من شب فهمیدم که صبح به من چه گفت؟! به یک سفر عاشقانه میروم!
خوب است که آدم اینجوری زندگی کند؛ یعنی خودش و وظیفهاش را بفهمد، بفهمد از کجا آمده، برای چه آمده، به کجا میخواهد برود، پیش چه کسی میخواهد برود و عاقبت کار کجاست. همام «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا» خدا فقط با اهل تقوا معیت دارد. خدایا! تو میدانی من دروغ نمیگویم و از زمانی که طلبه شدهام، هیچ چشمداشتی به مردم نداشتهام. خدایا! میدانی روی منبر تا حالا خلاف نگفتهام؛ چون میدانم مینویسی. برادران و خواهرانم! من معنای معیّت خدا را با بندهٔ خاصش نمیفهمم و نمیدانم یعنی چه! آدم باید به بعضی از چیزها برسد تا مزهاش را بچشد؛ من نمیدانم معیّت چیست، ولی اینقدر میدانم امیرالمؤمنین(ع) این آیه را برای همام خواند: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ»، هرچه هست، در همین معیّت است.
قیامت نزد آن شه با دلی پاک ××××××××××× دلی چون گل ز داغ عشق صد چاک
بیامد تا شه افروزد دلش را ××××××××××× ز برق عشق سوزد حاصلش را
همی گفت ای علی، ای سرّ اسرار ×××××××××× ز سرّ پاکبازان پرده بردار
بگو اوصاف مرغان چمن را ×××××××××××× که بگسستند از هم دامِ تن را
که چون بر وصلِ دلبر دل سپردند ×××××××××× که چون ره در حریمِ شاه بردند
که چون آن تشنهکامان آب جستند ×××××××× در این تاریکشب مهتا جستند
که جام عشق آنان کرد لبریز ××××××××× که جز یار از همه کردند پرهیز
که آنان را نشان زان بینشان داد ×××××××× دو چشمی در فراقش خونفشان داد
که آنان را ز حیوانی رهانید ×××××××××× به اوج قدس انسانی رسانید
که گفت آن عندلیبان را به گلزار ××××××××× نکو ذکر و نکوفکر و نکوکار
روایات، راهی برای احیای انسانها
یک روایت بهنظر عادی میآید؛ اما آدم وقتی وارد عمق روایت میشود، میبیند روایت برای زنده کردن انسان حرف میزند. «یٰا أَیهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکمْ لِمٰا یحْییکمْ»(سورهٔ انفال، آیهٔ 24)، پیغمبرِ من اگر میخواهد با شما حرف بزند، میخواهد زندهتان کند؛ چون شما مردهاید و میّت هستید! اگر میّت نبودید، چرا اینهمه بوی گند گناه از شما بالا میآید؟
-اولیای الهی، بهار انسانها
حال روایت خود رسول خدا(ص) که متن آن در جلسهٔ قبل خوانده شد: «اغتنموا برد الربیع فانه یعمل بابدانکم کما یعمل باشجارکم» باد بهار را غنیمت بدانید؛ همانا با شما همان کاری را میکند که با درختهای خشک میکند. منظور از ربیع در کلام رسول خدا(ص)، اولیای الهی هستند. اینها بهار انسانها هستند؛ فکر نکنید من خودم این حرفها را به این روایت میچسبانم! در زیارت امام عصر(عج) بخوانید، یک جملهاش این است: «السلام علیک یا ربیع الانام» درود خدا بر تو ای بهار انسانها. الآن انسانها در زمستان زندگی میکنند و نشان میدهد تمام کرهٔ زمین زمستان است. دومیلیارد مسیحیِ یهودیمسلک، نزدیک چندمیلیون یهودیِ صهیونیست، نزدیک چندمیلیون وهابی سگ و هارتر از سگ، چندمیلیون بودایی، چندمیلیون لائیک، چندمیلیون غیرشیعه و خیلی از شیعه هم تحت تأثیر زمستان کرهٔ زمین هستند «وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ»(سورهٔ سبأ، آیهٔ 13) زندهها خیلی کم هستند.
پیغمبر(ص) میخواهند بگویند گوشتان را در برابر نسیم وجود اولیای خدا بگیرید که نفس اینها شما را زنده میکند و تنهٔ درخت وجودتان را پر از برگ و شکوفه و میوه میکند. یک دزد گردنکلفت، موجودی که مردم از او وحشت داشتند، نصف شب از روی پشتبامها میرود تا به یک خانه برود، هم تجاوز ناموسی بکند و هم پول مردم را بدزدد و ببرد. آرام میرود، یک ولیّ خدا نیمهٔ شب بیدار است و با یک لحن اثرگذار، سورهٔ مبارکهٔ حدید را میخواند. دزد به این آیه رسید، چه آیهای! آیه برای شب احیاست: «أَ لَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اَللّٰهِ»(سورهٔ حدید، آیهٔ 16)، بندگان من به کجا فرار میکنید و کجا میروید؟ آیا هنوز وقت آن نشده است که به من برگردید؟ همینجوری میروید! دزد یکمرتبه نشست و گفت: با من هستی؟ دیگر نمیروم و برمیگردم. «أَ لَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اَللّٰهِ» برگشت و پایین آمد، از شهر بیرون رفت و کنار کاروانسرایی آمد. هنوز اذان صبح را نگفتهاند، دید رئیس کاروان میگوید بابا بیدار شوید تا بارها را بار بکنیم! ما در مسیری که میخواهیم برویم، گیر این دزد خطرناک میافتیم. دم کاروانسرا آمد و گریه کرد، تاریک هم بود، گفت: رئیس کاروان کاروانیان را نترسان! این سگ هاری که از او میترسیدی، دیشب افسارش کردند. این شخص به مکه آمد، سی سال نفوس را تربیت میکرد و درس قرآن و حکمت الهی میداد. او از چهرههای برجستهٔ قابلذکر در کتابهای ماست. این نسیم است، یک دهان پاک در نیمهشب، یک آیهٔ قرآن میخواند، دل بده، گوش بده! تغییر عجیبی در تو ایجاد میشود.
خوشا آنانکه در این صحنهٔ خاک ×××××××× چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خوشا آنانکه بذر آدمیت ××××××××× در این ویرانه پاشیدند و رفتند
خوشا آنانکه در میزان وجدان ×××××××××× حساب خویش سنجیدند و رفتند
خوشا آنانکه پا در وادی حق ×××××××××××× نهادند و نلغزیدند و رفتند
خوشا آنانکه بار دوستی را ×××××××××× کشیدند و نرنجیدند و رفتند
کلام آخر؛ این گلوی تشنه ببریدن نداشت!
بچهٔ تشنهاش را روی دست بلند کرد؛ دکترها میگویند بچهٔ شیرخواره را که میخواهید آب بدهید، نهایتاً یک قاشق چایخوری باشد. قدیمها مادرهایمان پنبه در آب میگذاشتند و به لب بچه میکشیدند. مردم! مگر این بچه چقدر آب از رودخانهٔ فرات میخواهد؟! کوفیان این قصد جنگیدن نداشت ××××××× این گلوی تشنه ببریدن نداشت
لالهچینان دستتان ببریده باد ×××××××××× غنچهٔ پژمردهام چیدن نداشت
این که با من سوی میدان آمده ×××××××××× نیتی جز آب نوشیدن نداشت
با سهشعبه غرق خونش کردهاید ××××××××× آنکه حتی تاب بوسیدن نداشت
گریهام دیدید و خندیدید وای ××××××××× کشتن ششماهه خندیدن نداشت
دست من بستید و پایافشان شدید ××××××××× صید کوچک پایکوبیدن نداشت
از چه دادیدش نشان یکدیگر ××××××××××× شیرخوار غرق خون دیدن نداشت
-دعای پایانی
خدایا! ما و نسل ما را شیعهٔ واقعی قرار بده.
خدایا! به حق ابیعبدالله(ع)، رابطهٔ ما را با گناه قطع کن و شوق عبادت را در ما زیاد کن.
خدایا! دشمنان ما را ذلیل و نابود کن.
خدایا! باران رحمتت را به حق علیاصغر(ع)، به این مردم نازل کن.
خدایا! گذشتگان ما را بیامرز، آنچه به خوبان عالم عنایت کردهای، به ما و زن و بچهها و نسل ما عنایت فرما. در همین لحظه وجود مبارک امام زمان(عج) را دعاگوی ما و زن و بچهها و نسل ما قرار بده.
رفسنجان/ مسجدالزهرا/ دههٔ دوم جمادیالثانی/ زمستان1397ه.ش./ سخنرانی سوم