شب پنجم پنجشنبه (8-12-1397)
(رفسنجان مسجد الزهرا)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- جانفشانی شیخ صدوق در حفظ فرهنگ اهلبیت(علیهمالسلام)
- خداوند، خواستار گرهگشایی از بندگانش
- حکایتی شنیدنی
- عاقبت بخل در یاری نکردن به مردم
- امید به رحمت خداوند در هر حالی
- -رفتار محبتآمیز با مردم، از اخلاق پیامبر(ص)
- -نامهٔ پدر شیخ صدوق به امام زمان(عج) و درخواست او
- بهشت خداوند در پی چهار بانوی عالم
- الف) به به از این خانم اول!
- ب) مریم مادر مسیح(ع)؛
- ج) خدیجه همسر من در دنیا و در آخرت؛
- د) چهارمین زن که بهشت بهدنبالش میدود،
- کلام آخر؛ اهتمام همه به حفظ فرهنگ اهلبیت(علیهمالسلام)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
جانفشانی شیخ صدوق در حفظ فرهنگ اهلبیت(علیهمالسلام)
دربارهٔ شخصیت الهی صدیقهٔ کبری(س) روایتی را انتخاب کردم که شاید نشنیده باشید یا کمی از شما بزرگواران شنیده باشید. روایت در کتاب باارزشی است که حدوداً 1200 سال از تألیف این کتاب گذشته است. مؤلف کتاب یکی از شخصیتهای کمنظیر شیعه است که در عمر معمولیاش، با توجه به سفرهای مختلفی که برای شنیدن روایات داشت، دوبار در این سفرها از شهر قم تا شهر بخارا(بیش از دوهزار کیلومتر) رفته، دانشمندان این مناطق را دیده و از آنها روایت گرفته و ثبت کرده است. حدود چهارهزار کیلومتر، آنهم در جادههای خاکی، تنگ و پر از راهزن آن زمان؛ ولی حس میکرده که برای حفظ فرهنگ اهلبیت(علیهمالسلام) باید جانفشانی کند. این دوبار غیر از سفرهایی است که از قم به بغداد رفته که آن زمان مرکز علمی شیعه بوده است؛ بعد هم در منطقهٔ ری ساکن شده و همان جا هم از دنیا رفته است.
این مطلبی که میگویم، مسلّم است و نوشتهاند؛ زمانش هم به ما دور نیست. زمان فتحعلی شاه(حدود دویست سال پیش) سیل سنگینی به منطقهٔ ری حمله کرد. سیل خروشان و بیرحم وارد حرم شیخ شد، خراب کرد و منطقه پر از سنگ و لای و لجن شد. بعد از اینکه سیل آرام گرفت، وقتی حرم را پاکسازی کردند، دیدند قبر فرو ریخته است. علمای بزرگ آن زمان تهران به کنار قبر صدوق آمدند و بنا شد یکی دو عالم برجستهٔ الهی لَحَد را تعمیر کنند. وقتی خواستند شروع بکنند، دیدند اطراف لحد که دیوار لحد است، لطمه خورده است و اگر بخواهند قبر را پر بکنند، لحد فرو میریزد. همهٔ علمای حاضر نظر دادند که لَحَد را جمع بکنند، دو طرف لحد را دیواره بچینند و بعد لحد را بگذارند. لحد را جمع کردند، صدوق هزار سال قبل از دنیا رفته و کمترین آسیبی به این بدن نرسیده بود. صد درصد سالم بود!
برای اینکه باور بکنید، این را تلویزیون اعلام کرد و روزنامهها هم نوشتند. مرحوم آیتالله آقا سید کاظم قزوینی که تبعید صدامیان به ایران بود، در شهر قم از دنیا رفت. وصیت کرد که حتماً از چند کتاب من، کتاب «فاطمة الزهرا» را که حدود هفتصد صفحه است، بعد از اینکه من را در قبر خواباندید، روی سینهام بگذارید. به فرزندانش وصیت کرد و گفت: الآن که نمیشود جنازهٔ من را به کربلا ببرید، ولی وصیتم این است مرا کنار قبر ابیعبدالله(ع) دفن بکنید. بعد از هجده سال که عراق آرام شده بود و میشد جنازه را ببرند، قبر را شکافتند(چون وصیت داشت)، جنازه و کفن و کتاب صد درصد سالم بود. در کربلا تشییع و در آنجا دفن شد.
خداوند، خواستار گرهگشایی از بندگانش
یک جملهٔ دیگر هم برای همهٔ برادران و خواهرانم بگویم: قفلی که به زندگی میخورد، گاهی با پول باز میشود، گاهی با کمک گرفتن از قوم و خویش باز میشود، گاهی با کمک گرفتن از یک آبرودار باز میشود، گاهی با کمک گرفتن از یک صاحبمقام که قدرت دارد و میتواند قفل را باز بکند، باز میشود. در کتاب شریف «اصول کافی» است که همه میگویند، 1300سال است میگویند؛ آن همه هم که میگویند، از برترین علمای شیعه هستند که بعد از قرآن، نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه، کتابی به ارزش، سلامت، صحت و استواری اصول کافی نیست. علامهٔ حلی خودش 523 جلد کتاب بدون کمک و به تنهایی نوشته است، ایشان دربارهٔ کتاب اصول کافی میگوید: مانند این کتاب در اسلام تألیف نشده است.
امام صادق(ع) در این کتاب نقل شده است که میفرمایند(این را در شب تولد صدیقه کبری(س) با دل و جان قبول بکنید): کسی که بتواند مشکل کسی را حل کند و حل نکند، خدا او را در روز قیامت برابر با زمان قیامت پانصد سال سرپا نگه میدارد. خدا بندههایش را دوست دارد، چهکارش کنیم؟! خدا شما را دوست دارد! به موسیبنعمران(ع) گفت: مریض شدم، به عیادتم نیامدی؛ برهنه بودم، لباس به من ندادی؛ تشنه بودم، یک لیوان آب در دهان من نریختی؛ عرض کرد: خدایا! چهچیزی به من میگویی؛ مگر تو مریض میشوی، مگر تو تشنه میشوی، مگر تو برهنه میشوی؟ خطاب رسید: بندهٔ مؤمنم مریض بود، به عیادتش نرفتی؛ عیادت بندهٔ من عیادت من است؛ پوشاندن بندهٔ من پوشاندن من است و سیراب کردن بندهٔ من، سیراب کردن من است.
در این چهلساله، الآن یعنی سال 1397 که چند روز دیگر آن مانده است و وارد 98 میشویم، بهترین زمان است که به داد همدیگر برسیم. پولدارها، آبرودارها مقامدارها، صندلیدارها! اگر به داد مشکلداران نرسید، منتظر بمانید که قیامت شما را پانصد سال سرپا نگه دارند. خدا بیاحترامی به بندگانش را برنمیتابد! شما بگو در شهر، سنی هست، یهودی ممکن است باشد، مسیحی ممکن است باشد، آنها هم به مشکل خوردند، وظیفه است مشکلشان را حل کنیم. ائمهٔ ما سی چهل سال گونی سنگین آرد، لباس، کفش و خرما به دوش میکشیدند؛ یعنی عین حمّالها شصت هفتاد کیلو بار روی پشت میگذاشتند و شب تاریک میبردند، به تناسب مشکلدارها به درِ خانهشان کفش، خرما، آرد یا لباس میگذاشتند. تا وقتی یکی از امامهای ما از دنیا میرفت، این مشکلدارها نمیفهمیدند چه کسی این کارها را میکرده است.
وقتی امام باقر(ع) پیراهن زینالعابدین(ع) را درآورد و میخواست روی سنگ مردهشورخانه غسل بدهد، مردم دیدند که پوست پشت زینالعابدین(ع) هم جمع و هم سیاه شده است. مردم گریه کردند و به امام باقر(ع) گفتند: این جای چه اسلحهای است؟ امام باقر(ع) فرمودند: پشت پدرم اسلحه نخورده و این برای سی سال گونیگونی بار روی دوش کشیدن برای مردم مشکلدار بوده است.
امام صادق(ع) روی اسب یا شتر است و چند کیلومتر به مدینه مانده است. از مسافرت میآمد و هوا خیلی گرم بود. یکنفر هم کنار حضرت پیاده میرفت که از سوار شدن خسته شده و یک قمقمه آب هم در دستش بود. امام صادق(ع) به او فرمودند: سریع بالای سر این مرد برو و قمقمهٔ آب را در حلقش خالی کن. او از تشنگی میمیرد و دو سه نفس دیگر مانده است. به امام صادق(ع) گفت: یابنرسولالله! او از مسیحیهای مدینه است. فرمود: سریع آب را در دهانش بریز تا به تو بگویم. آب را ریخت و او هم یکنفس زد و بلند شد. نگاهی به امام صادق(ع) کرد، تشکری کرد و رفت. امام صادق(ع) فرمودند: در حل مشکل مردم به دینشان چهکار داری؟ به تو چه که یهودی یا ارمنی یا سنّی یا شیعه یا قوموخویش توست و روزی به تو سلام نکرده، محل نگذاشته یا دخترش را به پسرت نداده است. این حرفها به تو چه؟!
امروز روز رسیدگی به مشکلداران جامعه است؛ ما که نمیتوانیم به وکلای مجلس، رئیس و رؤسا، مدیرها، رئیسجمهور و این و آن بگوییم بلند شو و گونی روی کول خودت بگذار، به در خانهها برو؛ اصلاً قبول نمیکنند و عارشان میآید، ننگشان میآید! ولی تو که رفیق خدا هستی، برای چه عارت بیاید؟ تو که شیعهٔ اهلبیت(علیهمالسلام) هستی، برای چه عارت بیاید؟ به همدیگر برسیم تا خدا به ما برسد. این قاعدهٔ الهی خیلی قاعدهٔ عجیبی است که پیغمبر(ص) میفرمایند: «إرحم» به مردم محبت کن، «تُرحم» تا خدا به تو محبت کند.
حکایتی شنیدنی
مرد لاتِ چاقوکش و شانهبالازن است؛ من خیلی با لاتها در تهران سروکار داشتهام و شاید کسی از آخوندهای شیعه در این دوره بهاندازهٔ من با لاتها سروکار نداشته است. اینها پای منبر میآمدند و گوش میدادند. اسم آنها را ببرم، بعضیهایشان را میشناسید. اصلاً گردنکلفتترین لاتهای تهران بودند و دولت شاه حریفشان نمیشد! اینها پای منبر آمدند و وقتی پای منبر آمدند، والله عدهای از آنها به اولیای خدا تبدیل شدند.
یکی از آنها که رنگ لاتهای تهران از اسمش میپرید؛ خودشان لات بودند و میزدند، ولی از این میترسیدند! این لات برگشت، چه برگشتی! آدم از برگشتش حظ میکرد! چقدر گره از زندگی مردم باز کرد. تمام زندگیاش را برد، خمس و سهم امامش را داد و به مکه و کربلا رفت. شب مرگش هم شب جمعه اتفاق افتاد. بعدازظهر بود، خانمش به یکی از دوستان نزدیک من که هر دوی ما با او دوست بودیم، زنگ زد و گفت حالش خوب نیست، به من گفته به فلانی و فلانی -او و من- تلفن کن تا امشب یک سَری پیش من بیایند. من الآن نمیدانم چه عذری داشتم و نتوانستم بروم، آن بندهٔ خدا هم نشد برود؛ اما فردا صبح که به تشییع جنازه رفتم، آن رفیقم چون رفت و آمد خانوادگی داشت، به خانمش گفت: دیشب چطوری مُرد؟ گفت: حالش خوب نبود، ساعت دوازده شب بود، چشمش را باز کرد و به من گفت: تا معشوق من -ابیعبدالله(ع)- نیاید، من جان نمیدهم. من امشب میمیرم، اما منتظر حسین(ع) هستم. همینجوری افتاده بود که یکمرتبه دیدم یک نگاه عاطفی کرد و گفت آمدی، فدایت بشوم! «السلام علیک یا ابی عبدالله(ع)» و جان داد. یکی از کارهای او بعد از توبه کردنش، حل مشکل مردم بود؛ یعنی دیوانهوار برای حل مشکل میدوید. به این و آن میگفت مشکلدار سراغ نداری، در قیامت گیر میافتیم! یک لات بود!
عاقبت بخل در یاری نکردن به مردم
ما مؤمن و اهل مسجد هستیم، حالا نمیتوانیم به بیرون –کرمان، شیراز و اصفهان- کمک بکنیم؛ اما در شهر خودمان که میتوانیم. برادران پولدار و ثروتمند! من سفارش میکنم امشب که به خانه برگشتید، آیهٔ 180 سورهٔ آلعمران را بخوانید؛ پروردگار علناً میگوید: به آنهایی که ثروت دادم، دستشان را بستهاند، «يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» و با این پول اضافهشان کمک نمیکنند، در قیامت کل ثروتشان را به گردنبند فلزی گداختهشده در جهنم تبدیل میکنم و به گردنشان میاندازم و تا ابد میگویم آن ثروت دنیا برای خودت، من نمیخواهم؛ تو باید در دنیا کاری میکردی. درِ قبر را بستند؛ همهچیز با پول، پارتی، وکیل، وزیر، مدیر، استاندار، فرماندار، شهردار و رئیسجمهور حل نمیشود! اینها کسی نیستند و مثل شما «أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ»(سورهٔ فاطر، آیهٔ 15) هستند. صندلی دو روز زیر پایشان است، بعد خدا از زیر پایشان میکشد؛ مقام اگر ماندنی بود که برای فرعون میماند؛ اگر مرجعیت ماندنی بود، برای آقای بروجردی میماند؛ هیچچیزی ماندنی نیست!
امید به رحمت خداوند در هر حالی
گاهی مشکلات بهگونهای است که فقط با دعا حل میشود؛ نه کار دکتر، نه کار پول، نه کار پارتی و نه کار صندلیدارهاست. پدر و مادر صدوق پانزده شانزده سال بود که زن و شوهر بودند و بچهدار نمیشدند. ممکن است کسی بچهدار نشود و دکترها هم بگویند اینطرف و آنطرف نرو، هم جنابعالی و هم خانمت بچهدار نمیشوید! ممکن است بچهدار بشوند؟ قرآن مجید دو نمونه داده است: ابراهیم(ع) نودساله و ساره 85 ساله بود، قرآن میگوید: امین وحی پیش او آمد و گفت: خدا میخواهد به شما دوتا بچه بدهد و اسحاق را به آنها داد. زکریا(ع) در اوّل سورهٔ مریم است که به پروردگار گفت: خدایا! پیری به تمام سر و صورت و من موی نشسته و یک موی سیاه ندارم، اما دلم بچه میخواهد؛ پروردگار عالم هم یحیی(ع) را به او داد.
-رفتار محبتآمیز با مردم، از اخلاق پیامبر(ص)
این پدر و مادر بچهدار نمیشدند؛ زمان غیبت صُغراست، این مرد یک نامهٔ محبتآمیز نوشت؛ یعنی همهچیز باید با محبت باشد. «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ»(سورهٔ انبیاء، آیهٔ 107) یعنی با همه مهربان باشید، این اخلاق پیغمبر است. اداریها، لباسدارها، نیروهای نظامی و انتظامی، مردم را با محبت برای دین نگه دارید، گاهی بیمحبتیها مردم را از دین فراری میدهد. بله من گنهکار هستم، بلد باش که با من چگونه رفتار بکنی.
متاب ای پارسا روی از گنهکار ×××××××××× به بخشایندگی در وی نظر کن
اگر من ناجوانمردم به کردار ××××××××× تو بر من چون جوانمردان گذر کن.
من نامردی کردهام، اگر تو هم بخواهی با من لاتی برخورد بکنی، چوب بالای سرم بگیری و هفتتیر بکشی، تو با من چه فرقی میکنی؟ اینکه اسلام نشد! اینکه اخلاق نشد! این قرآن است، خدا به پیغمبر(ص) میگوید: «وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 6)، اگر یک بتپرست از شهرش به مدینه آمد و به تو گفت به من پناه بده، به او پناه بده و محبت کن، ناهار و شام به او بده، «حَتَّىٰ يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ»، تا سخن خدا را بشنود. حبیب من، اگر قبول نکرد و گفت من دلم میخواهد بتپرست بمانم، عیبی ندارد؛ چون تکوتنها به مدینه آمده است، با یکی دو مأمور به خانهاش در مکه بفرست که در راه ضربه نخورد و به مأمنش برود. یهودیها، مسیحیها و بیدینها در روزگار پیغمبر(ص) اجازه داشتند که در مسجد بیایند، روبهروی پیغمبر(ص) بنشینند و بگویند ما خدا را قبول نداریم، ما دین را قبول نداریم، ما قرآن را قبول نداریم. خدا به پیغمبر(ص) میگوید در دهانشان نزن و فقط به آنها بگو: «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 111) اگر میگویید عالم خدا ندارد، یک دلیل قابلقبول بیاورید و اگر میگویید من پیغمبر نیستم ،دلیل بیاورید، من دلیل را قبول میکنم؛ اصلاً با آنها بلند حرف نزن و دعوا نکن، بلکه بامحبت رفتار کن و گره باز کن.
به به، خدایا چه دینی داری و ما چقدر پرت هستیم! این لاتِ چاقوکشِ سینهسپرکن شانهبالاانداز(من همهٔ اخلاقهایشان را میدانم. اصلاً عمری در اینها بودهام) در بیابان میرود و گرما شدید است، یک سگ دارد از تشنگی میمیرد. چاه قنات آنجا بود، در چاه نگاه کرد و دید خیلی پایین است، درجا لباسهایش را درآورد، لباسها را روی شانهاش انداخت و با دست و پا رفت تا به آب رسید. همهٔ لباسها را در آب کرد و نگه داشت، دوباره روی شانهاش انداخت و به زحمت با پایش بالا آمد. بالای سر سگ نشست، این لباسها را چِلاند و سگِ تشنه را سیراب کرد. سگ بلند شد.
حیوانات دعا بلدند، میخواهید از قرآن و روایات بگویم، طول میکشد! من امشب قصد دیگری دارم که وقت تنگ میشود. سگ بلند شد و دُمی تکان داد؛ یعنی دستت درد نکند و رفت. خداوند به پیغمبر روزگار این لات پیغام داد: برو و این لات را ببین، به او بگو هرچه گناه در دورهٔ عمرت کردهای، بخشیدم؛ از حالا به بعد بیا و با خودم زندگی کن. بهخاطر اینکه یک سگ تشنه را نجات دادی، بهخاطر این که محبت کردی و گره از کار یک سگ باز کردی.
-نامهٔ پدر شیخ صدوق به امام زمان(عج) و درخواست او
یک نامهٔ بامحبت نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم؛ یابنرسولالله! من سالهاست ازدواج کردهام و بچهدار نشدهام. میشود به پیشگاه پروردگار دعا کنید که خدا به من یک بچه بدهد؟ به نایب خاص امام عصر(عج) داد و گفت: این را به محضر مبارک حضرت بده، جوابش را بگیر و بیاور. امام زمان(عج) با خط خودشان نوشتند: دعا کردم خدا پسری به تو بدهد که فقیه در دین، سودمند، عالم و خدمتگزار به فرهنگ الهی باشد. هفت هشت ماه بعد صدوق بهدنیا آمد. برادران خیلی است 1300 سال پیش سیصد جلد کتاب نوشتن! آنهم نه کتابی که حرف در آن بریزد، تمام کتابهایش روایت است و اصلاً کتاب بحثی ندارد.
بهشت خداوند در پی چهار بانوی عالم
اوّل یک خط شعر برایتان بخوانم:
صیاد پی صید دویدن عَجَبی نیست ×××××××××× صید از پی صیاد دویدن، عجب این است
هر صیادی در صیدگاه بهدنبال آهو، کبک و مرغ هوایی میدود. دام میگذارد و پنهان میشود تا یک حلال گوشتی در دام بیفتد و بدو بدو بردارد. این که طبیعی است!
این شعر را عنایت کردید؟ صدوق نقل میکند: تمام مؤمنان زمان انبیا با اعتقاد قلبی به خدا و قیامت، با اخلاق و عمل صالح بهدنبال بهشت میدویدند. قرآن هم دارد: «وَ سارِعُوا إِلي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 133) بهدنبال بهشت بدوید و معطل نشوید، ننشینید و تنبلی نکنید، بدوید که بهشت را گیر بیاورید! با قدم ایمان، اخلاق و عمل صالح بدوید؛ اما پیغمبر(ص) میگویند: این بهشت که پهنایش(در سورهٔ آلعمران و حدید است) از پهنای کل آسمانها حساب بکنید فراگیر با همدیگر و مساوی هستند، هشت طبقهٔ این بهشت عاشقانه بهدنبال چهار زن میدود که به آنها برسد:
الف) به به از این خانم اول!
ای کاش بودی، خاک کف کفشت را برمیداشتیم و در زندگیمان میپاشیدیم و مشکلاتمان حل میشد. آسیه زن فرعون؛ حالا آیه را ببینید: «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ»(سورهٔ تحریم، آیهٔ 11)، خیلی آیهٔ سنگینی است! خدا میگوید من زن فرعون را برای تمام مرد و زن مؤمن تا قیامت سرمشق قرار دادهام. اللهاکبر از این مقام! حالا روزگار ما بدتر است یا دربار فرعون؟ بگویم سخت شد و گران شد و دیگر این دین و مسجد و روضه و امام حسین(ع) به درد نمیخورد؛ اینها هم برای ما کاری نکردند! واقعاً روزگار ما مشکلتر است یا دربار فرعون؟ آیه ادامه دارد و میگوید: این زن را به دستور فرعون خواباندند و دو کف دست و دو مچ پایش را با میخ طویله به زمین کوبیدند، بعد هم یک سنگ دویست سیصد کیلویی را بلند کردند و انداختند که بدنش با زمین صاف بشود؛ ولی دینش را از دست نداد.
زنها، مردها! نه مرد، یک زن که آنهم شوهرش فرعون است؛ نه زنی که در تهران، شیراز، اصفهان، رفسنجان و این جا و آنجا راحت و آزاد بود و یکخرده جنس گران بود. زن دربار فرعون را میگویم که بهشت بهدنبالش میدود.
ب) مریم مادر مسیح(ع)؛
ج) خدیجه همسر من در دنیا و در آخرت؛
عجب زنی بود! شبی که با پیغمبر(ص) عروسی کرد، شعبی دانشمند اهلسنت مینویسد: سرمایهای که آن شب به پیغمبر(ص) ارائه داد، به پول آن زمان بیستمیلیون دینار بود. به پیغمبر(ص) گفت: یک قِران این ثروت برای من نیست، فدای تو! من مالک این ثروت نیستم. من تحقیق کردم، حتی در کتابهای اهلسنت؛ خدیجهٔ کبری(س) قبل از پیغمبر(ص) شوهر نکرده بود و اینکه میگویند دو تا شوهر داشت، دروغی است که به خدیجه(س) بستهاند. خدا نگذاشت این زن شوهر کند و میخواست قیمتیترین گوهر عالم خودش را که فاطمه(س) است، در این صدف تربیت کند. مگر میشد این زن با دو مرد مشرک بتپرست عوضی ازدواج کند و رحم نجس بشود؟
-رضایت خداوند از خدیجه(س)
یک مطلبی هم از این خانم برایتان بگویم، من که نمیفهمم و حالیام نمیشود، هضم نمیکنم! پیغمبر(ص) به خانه آمد، ثروت که همه خرج مشکلات مردم شده بود، روی یک لیف خرما، سرش روی یک متکای زبر، اشک میریخت، پیغمبر(ص) فرمودند: خدیجه جان چرا گریه میکنی؟ گفت: یارسولالله! برای دخترم گریه نمیکنم، برای تو گریه نمیکنم، گریهام برای این است که میروم و نمیدانم آیا خدا از من راضی است یا نه؟! وای چه روحی که آدم بهدنبال چهچیزی بگردد؟ آیا بعد از شصت سال پولم سیمیلیارد شده یا نه؟ آقای شیخ کجای کار هستی و چه میگویی؟ این چه زندگی است که برای خودت فراهم کردهای؟ اقلاً از یک زن یاد بگیر که بهدنبال چهچیزی بگردی! جبرئیل نازل شد و گفت: یارسولالله! خدا میفرماید سلام من را به خدیجه برسان و بگو من از تو کمال رضایت را دارم. خدیجه(س) لبخند زد و گفت: یارسولالله! من شبی که آمدم، بیستمیلیون دینار سرمایه آوردم که همهاش فدای تو شد؛ یک تقاضا هم از خودت دارم. فرمودند: بگو! گفت: من را در پیراهن خودت کفن کن. بهدنبال چهچیزی میگردید؟!
د) چهارمین زن که بهشت بهدنبالش میدود،
«فاطمه سیدة(این جمله در روایت است) نساء العالمین من الاولین و الآخرین» یعنی مردم فاطمهٔ من تک و همین یکدانه است. امام باقر(ع) میگویند(آدم از این شخصیت دیوانه میشود! مرحوم قزوینی هم این روایت را نوشته است): اگر 124هزار پیغمبر زنده میشدند و به مدینه میآمدند، همه پیش پیغمبر(ص) میآمدند و درخواست میکردند که ما میخواهیم با زهرا(س) ازدواج کنیم، پیغمبر(ص) میفرمودند: فاطمه هموزن شما نیست و شوهرش نمیدهم! پس هموزن زهرا(س) در این عالم چه کسی بود؟ یکنفر، آنهم امیرالمؤمنین(ع) است.
کلام آخر؛ اهتمام همه به حفظ فرهنگ اهلبیت(علیهمالسلام)
خیلی از شما تشکر میکنم؛ ایام منبر –دههٔ عاشورا، ماه رمضان و صفر- نبود، اما بزرگواری کردید و مجلس اهلبیت(علیهمالسلام) را روشن نگه داشتید. برادرانم! من مدرک دارم؛ عربستان تا امشب 82 بیلیارد(نه میلیارد، میفهمم چه میگویم) دلار خرج نابودی فرهنگ اهلبیت(علیهمالسلام) کرده است. این مسجدها را پر نگه دارید، پای منبرها را پر بکنید، با آخوندهای خوبتان رفیق باشید؛ آخوندهای خوب هم وظیفهٔ واجب دارند که بهدنبال مردم بدوند. امروز دیگر روزی نیست که من در خانه بنشینم، دستم را روی زانویم بگذارم و مردم بیایند دستم را ماچ کنند و دو کلمه با من حرف بزنند؛ امروز روزی است که من باید بهدنبال مردم بدوم. من که میدوم، من خیلی از جاها بهدنبال مردم دویدهام! من اینقدر بهدنبال عرقخورها دویدهام، چه لذتی دارد! اینقدر بهدنبال لات دویدهام، چه لذتی دارد!
من از شما تشکر میکنم؛ فرهنگ اهلبیت(علیهمالسلام) را حفظ کنید و بگذارید با جمعیتهای شما چشم دشمن کور بشود. برادران روحانی! خیلی با مردم قاتی بشوید و برای شخص خودتان، با پول مردم و مقام مردم ارتباط نداشته باشید.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن ×××××××××× که خواجه خود روش بندهپروری داند
او بلد است که چطوری شما را بگرداند؛ چندتا هم دعا بکنم:
خدایا! به حقیقت زهرا(س)، حسین(ع) را از ما نگیر.
خدایا! به حقیقت زهرا(س)، قرآن را از ما نگیر.
خدایا! محراب و منبر و محرم و صفر و ماه رمضان را از ما نگیر.
خدایا! تو خیلی کریم هستی و کرمت بینهایت است، ما هم در دورهٔ عمرمان غلطکاری زیاد داشتهایم و کلهمعلق زیاد زدهایم، ما را ببخش.
خدایا! از زمان آدم(ع) تا امشب، هر کسی در دیندار شدن ما اثر داشته و الآن زیر خاک است، او را غریق رحمت کن.
خدایا! شهدای اسلام را با حسینت محشور کن.
خدایا! یک شب این مردم در دعای باران یکخرده گریه کردند، یک ساعت به این منطقه باران دادی؛ به حقیقت زهرا(س)، باران کامل و مفید به این منطقه و این مردم عنایت بفرما.
خدایا! دشمنان ما را زمینگیر کن.
خدایا! به حقیقت ابیعبدالله(ع)، حیات و مرگ ما را حیات و مرگ انبیا و ائمه قرار بده.
خدایا! به حقیقت زهرا(س)، در این لحظه امام زمان(عج) را دعاگوی ما و زن و بچههای ما و نسل ما قرار بده.
رفسنجان/ مسجدالزهرا/ دههٔ دوم جمادیالثانی/ زمستان1397ه.ش./ سخنرانی پنجم