جلسه اول یکشنبه (18-1-1398)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
از وجود مبارک حضرت سیدالشهدا دعایی نقل شده که این دعا جنبه علمی، توحیدی، انسانی و اخلاقی دارد. متن این دعا کمتر از یک صفحه است، جزو دعاهای مختصر است؛ ولی دعا را که آدم دقت میکند میبیند حضرت این دعا را بهصورت یک افق قرار داده که حقایق زیادی مثل خورشید از این افق طلوع میکند.
نوشتند خود حضرت این دعا را در گرفتاریها، سختیها، مشقتها و بلاها میخواندند. این دعا را روز عاشورا هم خواندند، ولی سفارش کردند که از دعاهایی که ماه شعبان خوانده میشود این دعا را در این ماه بخوانید. خواندن این دعا در ماه شعبان اقتدای به ابیعبدالله(ع) است.
صیرورت
ما باید بتوانیم خودمان را در یک وضعی قرار بدهیم که از زبان خودمان این دعا را نخوانیم و از زبان حضرت حسین(ع) این دعا را بخوانیم. راه تحقق این مسئله هم به این است که حداقل ما یک تصمیم محکم بگیریم که در این ماه شعبان آلوده به معصیت نشویم. اگر با پاکی این دعا خوانده شود از زبان ایشان خوانده شده است. اینگونه دعا خواندن یقیناً مستجاب میشود.
این ظاهر مسئله است، ولی باطنش این است که این دعاها به قول اهل حکمت، اهل عرفان و اهل حال ـ لغت خودشان این لغت است که از منابع الهیه صادر شده ـ برای «صیرورت» است. صیرورت یعنی شدن، یعنی من این دعا را بهگونهای بخوانم و بفهمم که حقایق آن دعا در وجود من رخ نشان بدهد؛ یعنی هر چه دعا میگوید چه در مسائل اعتقادی، چه اخلاقی، چه اجتماعی، چه عبادت، چه حال، من آن بشوم.
اگر این صیرورت حاصل بشود در حقیقت من مؤدب به آداب الهی شدم. اگر ما بخواهیم آداب الهی را تماشا بکنیم در یک مصداقی باید آن را ببینیم؛ یعنی در یک وجودی که این آداب ریشه دوانده و پای ثابت پیدا کرده است و محال بوده که در خطرها، حادثهها، پیشامدها و سختیها این شخص را تغییر بدهند. وقتی حقایق پای ثابت پیدا بکند تغییر محال میشود.
مؤدب به آداب پروردگار
تماشای این آداب هم کار مشکلی نیست، امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: پیغمبر من را به آداب الهی مؤدب کرد. خودش را چه کسی مؤدب کرد؟ خیلی کتابها نقل کردند این جملۀ کوتاه که واقعاً معنی آن مثل دریای بیساحل است، «ادبنی ربی» پروردگار من را مؤدب به آداب کرد.
جالب در این قطعۀ بسیار کوتاه همین کلمه رب است، «ادبنی ربی»، رب به معنی مالکی است که این مالک به مملوکش عاشقانه توجه تربیتی دارد، البته این مالکِ عاشقِ همۀ انسانها از زمان آدم تاکنون و از اکنون تا قیامت توجه تربیتی عاشقانه دارد، ولی حکمای الهی میگویند که بسیاری از مردم با کلنگ بدفکری، غفلت و بیتوجهی دیوار قابلیت خودشان را به دست خودشان خراب کردند، حالا این نقاشِ عاشق قلمش روان است، همیشه جاری است، میخواهد نقاشی بکند ولی دیوارش نیست.
خیلیها کافر از آب درمیآیند، مشرک درمیآیند، منافق درمیآیند، فاجر و فاسق درمیآیند؛ چون آن دیواری که این نقاشِ عاشق با قلمِ عشقش مسائل تربیتی را رویش نقاشی بکند، نیست. آنهایی که این دیوار قابلیت را خراب نکردند، از انبیا گرفته تا ائمه، اولیا، مؤمنان، عارفان و اهل دل این تربیت رویشان نقاشی شده، آن هم با قلم مالکی که عاشق مملوکش است. این را پیغمبر میگوید «ادبنی ربی»، یعنی این مالک عاشق دیوار قابلیت من را صددرصد سالم دید و تمام مسائل تربیت و آدابش را روی من با رنگ ثابت نقاشی کرده است.
شناخت یهود از پیامبر آخرالزمان
قبل از چهل سالگی یک زندگی آرامی داشت، کسی کاری با او نداشت، فقط یک گروه بسیار حسودی به او حسادت میورزیدند آن هم نه مشرکین عرب و بتپرستان؛ یهود به او حسادت میورزیدند، آن هم نه افراد معمولی یهود، عالمان یهود، عالمانی که قرآن مجید میگوید در این لباس دائم از ملت یهود جیبشان را پر میکردند و دنیایشان را با مفتخوری آباد میکردند و با مردم هم کاری کرده بودند که مردم کاملاً حرفهایشان را باور بکنند و به قول امروزیها گروه خودشان ـ عوام یهود ـ را شستشوی مغزی داده بودند.
عوام یهود هم در تورات و هم در انجیل اوصاف پیغمبر را خوانده بودند، آنهایی که پیغمبر را ندیدند و در روزگار پیغمبر نبودند منتظر آمدنش بودند که به حضرت ایمان بیاورند، و بعد از مسیح تا زمان بعثت که ششصد سال طول کشید، آن یهودیها و مسیحیها واقعاً منتظر آمدنش بودند و او را میشناختند.
قرآن مجید میگوید شناخت آنان نسبت به پیغمبر با اینکه اصلاً او را ندیده بودند، زمان پیغمبر نبودند، مرده بودند؛ مثل شناخت بچههایشان بود، اینقدر دقیق میشناختند، ولی قبل از ولادت پیغمبر از دنیا رفتند. اینان مؤمن از دنیا رفتند، یعنی یهودیها و نصرانیهای مؤمن هستند که در قرآن هم خدا از آنها تعریف کرده است. قرآن در سوره اعراف میگوید که من اوصاف پیغمبر را در تورات و انجیل گفته بودم، مکتوب بود «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيل»(اعراف، 157).
آنقدر در رحمت باز است که آدم با ندیدن پیغمبر و نشنیدن دینش فقط به عشق آمدنش که به دین او دیندار بشود، اهل نجات است. شما عظمت پیغمبر را ببینید تا کجاست که هنوز به دنیا نیامده یک عدهای با خواندن اوصافش در تورات و انجیل به او علاقه پیدا کردند، منتظرش بودند که بیاید، نیامد و آنها هم مردند، آنها مؤمن مردند و اهل نجات بودند.
زمانی که پیامبر مبعوث به رسالت شد، عوام یهود که کم و بیش از اوصافش هم از طریق تورات و انجیل خبر داشتند هم عالمانشان گفته بودند (احبار لقب عالمان یهود است، قسیس لقب عالمان مسیحی است)، وقتی که حضرت ظهور کرد یهودیهای مدینه مخصوصاً که خیلی زیاد بودند همان اوصافی که خوانده بودند و در ذهنشان بود دیدند، آمدند پیش عالمانشان ـ احبار ـ پیش قسیسین و گفتند: این همان شخص است. آنان گفتند: نه، او هنوز به دنیا نیامده و یهود را یهود نگه داشتند، نصرانیها را نصرانی نگه داشتند.
این دو خط خطرناک کور نشد، ادامه پیدا کرد تا حالا بهصورت صهیونیست یهودی خالص و مسیحیت صهیونیست به جان این جوامع جهانی افتادند. اینها گناهانشان همه پای آنهایی است که به تودۀ مردم زمان پیغمبر گفتند این همانی نیست که خدا خبر داده است.
گناهان زبان
گاهی آدم یک گناهانی میکند فقط با زبان خالی که جهانی را تا قیامت به آتش میکشد. بیهوده نیست که پروردگار عالم در قرآن از سوره بقره تا جزء آخر درباره دست، پا، شکم، شهوت، گوش و چشم حرف زده که کل آیات دربارۀ این اعضایی که اسم بردم به صد و پنجاه تا نمیرسد؛ ولی برای این نوک زبان دویست و هشتاد و سه آیه نازل کرده است. حالا آیاتش را ندانیم حداقل عددش را ما بدانیم حواسمان جمع میشود، فقط بدانیم که پروردگار عالم دویست و هشتاد و سه آیه (اگر عدد را فراموش نکرده باشم) بهخاطر زبان تنها نازل کرده است.
در روایات هم در رابطه با زبان روایات عجیب و غریبی داریم که من یکی را برایتان بگویم. پروردگار عالم فقط در اعضا و جوارح ما یک بار با عقل صحبت کرده، با عقل کلی که حالا بعد تقسیم شده بین همه، در ابتدای «اصول کافی» جلد اول از قول حضرت صادق(ع) یک بار با عقل صحبت کرده و یک بار هم با زبان؛ صحبتش با عقل این است که من روز قیامت «بک اُصیب» بهخاطر تو به مردم پاداش میدهم و «بک اُعاقب» و بهخاطر تو مردم را عذاب میکنم.
کارکرد عقل بدون انسانیت
هر کسی آنچه را که تو از من و دین و نبوت و امامت و قرآن و کتابهای گذشته آسمانی در ملتهای گذشته میفهمد که قابل فهم است و عمل میکند، من پاداش به او میدهم؛ اما کسی که عقل را اسیر شهوت میکند... شهوت یعنی خواستههای نامعقول و بیمحاسبه، عقل دارد ولی عرقخور است، عقل دارد رباخور است، عقل دارد آدمکش است، عقل دارد زناکار است، عقل دارد دروغگو است، تهمتزن است، عقل دارد بیدین است؛ خب عقلش چه کاره است؟ عقلش اسیر است، آزاد نیست، کمک نمیدهد.
چراغ عقل پشت دیوار شهوات یعنی خواستههای نامعقول است، این دیوار هم در درون از قیر سیاهتر و از سنگ سختتر است، «قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ» دلشان مثل سنگ است، «أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة»(بقره، 74) یا سنگتر از سنگ است، اما عقل دارند.
اینان عقل دارند که پشت سر هم اختراعات میکنند، داروی جدید کشف میکنند، هواپیمایی که هزار نفر را سوار بکند میسازند و ساختند، هواپیمایی ساختند که اجازه ندادند بیفتد در فضا، از تهران تا مشهد بیست دقیقه میرود. عقل دارند که این کارها را میکنند، «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا»(روم، 7) ولی این عقل پنهان پشت دیوار شهوات است که از عقل آهن پارهها را به هم میتوانند ببندند و بشود هواپیما، ولی اصلاً بویی از آدمیت ندارند، بویی از انسانیت ندارند.
یک عده ایرانی متدین در کشورهای خارج میخواستند به این سیلزدگان کمک سنگینی بکنند، حسابهای همه را همین رئیسجمهور آمریکا بست و گفت پول به سیلزدگان حق ندارد از خارج به ایران برود. این افراد بویی از آدمیت، عاطفه، محبت و انسانیت نبردند. (تو کز محنت دیگران بیغمی/ نشاید که نامت نهند آدمی).
رفتار مشرکین با پیامبر قبل از بعثت
پیغمبر تا چهل سالگی یک زندگی بسیار آرامی داشت، حتی مشرکین مکه که بدترین مردم بودند به او احترام میگذاشتند، خود آنها لقب «امین» را به او دادند، لقب امین را خدا به پیغمبر نداد بتپرستها دادند، از بس آدم درستی است، از بس باوقار است، از بس مهربان است، از بس یار مظلومان است.
هر کسی هر شیء قیمتی داشت که میترسید نگه دارد به ایشان میسپرد؛ چون مشرکین یک شغلشان غارتگری بود، یک شغلشان دزدی بود، و برای دزدی کردن اول میآمدند مالک مال را میکشتند و بعد میدزدیدند، یعنی صبر نمیکردند مالک مال بگوید آقا هر چه میخواهی بردار برو و به من کار نداشته باش. آنان از ترس همین بدویها و افراد فاجر و فاسق که خودشان هم فاجر و فاسق بودند، امانتشان را میآوردند پیش پیغمبر، هر چند وقت میخواستند پیش حضرت بود و بعد هم سالم پس میگرفتند.
رفتار مشرکین با پیامبر بعد از بعثت
وقتی که بعثت ظهور کرد و پیغمبر مردم را به دین خدا دعوت کرد، کل دعوتش هم بیست و سه سال بود، در این بیست و سه سال هشتاد و سه جنگ در ده سالش به پیغمبر تحمیل کردند. در مکه سیزده سال بود، جنگی با او نکردند ولی هر مؤمنی را توانستند بگیرند تکهتکه کنند گرفتند و قطعهقطعه کردند، برای اینکه پیغمبر را بترسانند و بازدارند.
پدر و مادر عمار را که اسم پدرش یاسر و اسم مادرش سمیه بود را گرفتند چون مؤمن به پیغمبر بودند، بدنشان را طنابپیچ کردند و به شتر بستند، شماهایی که مکه رفتید دیدید بیابانهای مکه فقط سنگ زبر و تیز و خار است، اینها شتر را میدواندند در این صحرای عربستان که شتر وقتی کارش تمام میشد از این زن و شوهر یک تکه گوشت هم باقی نمیماند، یعنی قبری ندارند.
تهمتها به پیامبر اسلام
ده سال مدینه با زبان برای اینکه مردم را از ایمان آوردن منع بکنند سه تهمت به او زدند، هر سه تهمت را قرآن نقل میکند.
اول گفتند این تا چهل سالگی خوب بوده ولی دیوانه شده، «إِنَّهُ لَمَجْنُون»(قلم، 51) آیه قرآن است، میدانید یعنی چه؟ یعنی به مردم میقبولاندند که این دیوانه است. اگر آدم در آیات قرآن دقت کند خیلی چیزها گیرش میآید، «إِنَّهُ لَمَجْنُون» میقبولاندند که این دیوانه است. این اولین تهمت بود..
تهمت دومی که پخش کردند گفتند که این کذاب است، افترازن است، این قرآنی هم که به شما نشان میدهد دروغ میگوید از طرف خدا نیامده، این یواشکی با یهود و نصاری و با آنهایی که حسود بودند ارتباط دارد و آنها برایش مینویسند، او هم میآورد و به خدا میبندد، این کذاب است.
تهمت سومی که به او زدند گفتند ساحر است.
نقش تربیتی خداوند
من کاری به زندگی حضرت ندارم، نمیخواهم زندگی ایشان را بگویم، میخواهم بگویم دیوار قابلیت پیغمبر صددرصد سلامتی داشت که پروردگار ربّ، یعنی مالکِ عاشق، آداب الهیه و انسانیه را روی این دیوار نقاشی کرد که نقش تربیتی خدا در طول بیست و سه سال با آن همه حادثه یک ذرهاش هم کمرنگ نشد.
این نقش را امیرالمؤمنین(ع) میگوید پیغمبر روی قابلیت من نقاشی کرد. اگر بخواهید آداب الهی را ببینید علی(ع) را ببینید. علی(ع) آداب الهی است. اگر برای کسی دیگر میخواهید ببینید، امیرالمؤمنین با تمام وجودش و آدابش و ایمانش و تربیتش در حضرت سیدالشهدا جلوۀ تام کرد، یعنی وقتی حسین(ع) را میبینید بگویید علی(ع) را دیدم، دو تا نگویید یکی را بگویید.
خب دعا برای صیرورت است، برای شدن است. برای شدن یعنی قابلیت نشان بدهم که این دعاها که نقشهای زیبای نقاش ازل و ابد است روی دیوار قابلیت من نقاشی بشود. برویم سراغ دعای حضرت ببینیم دعا چیست، چه دعایی است، نمیدانم بگویم دعاست! از یک نفر این همه معارف در کمتر از یک صفحه غیر از معجزه چیز دیگر نمیشود گفت.
این مقدمهای بود تا متن دعا را در روزهای بعد اگر خدا لطف کند بگویم.
سوگواره
(هر که آیین حقیقت نشناسد ز مجاز/ خواجه در حلقه رندان نشود محرم راز/ مگذارید قدم بیهوده در وادی عشق/ کاندرین مرحله بسیار نشیب است و فراز/ یا به بیهوده مبر نام محبت به زبان/ یا چو پروانه بسوز از غم و با درد بساز/ هر که شد معتکف اندر حرم کعبۀ دل/ حاش لله که شود معتکف کوی مجاز/ آنقدر حلقه زنم بر در میخانه عشق/ تا کند صاحب این خانه به رویم در باز).
شناخته بود ابیعبدالله(ع) را که سوزندهترین ساعت حال زینب کبری آن وقتی بود که دیگر ابیعبدالله(ع) وداعش تمام شد و میرفت، روی خاک نشست، این زبان حالش پشت سر ابیعبدالله(ع) بود: (کجا رفتی که رفت از دیدهام دل/ به دنبال غمت منزل به منزل/ کجا رفتی که خونم خورد هجران/ کجا رفتی که کارم گشت مشکل/ الا ای همنشین من کجایی/ نمیپرسی چرا حال من و دل/ به دریایی فکندی خویشتن را/ کزان موجی نمیآید به ساحل) دیگر ابیعبدالله(ع) را زیارت نکرد تا وقتی که در گودال بدن قطعهقطعهاش را دید.
خدایا! به حقیقت حضرت حسین(ع) تمام برکات ماه شعبان و رمضان را نصیب ما و زن و بچهها و نسل ما بفرما.
آنچه به خوبان عالم عنایت کردی به ما و نسل ما عنایت فرما.
امام زمان را دعاگوی همه ما قرار بده.
ما را در این ماه شعبان از لغزش گناه و خطای کوچک و بزرگ حفظ فرما.
خدایا! کمک دهندگان به این سیلزدگان را توفیق بیشتر عنایت فرما.
خدایا! سیلزدگان را صبر مرحمت فرما.
تهران/ حسینیۀ هدایت/ دهۀ اوّل شعبان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی اول