لطفا منتظر باشید

جلسه سوم سه شنبه (20-1-1398)

(تهران حسینیه هدایت)
شعبان1440 ه.ق - فروردین1398 ه.ش
11.43 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

امام حسین(ع)؛ یک حقیقت

مهم‌ترین سخنان را حضرت سیدالشهدا شب عاشورا داشتند، با هفتاد نفر مستمع که در بین سخنرانی‌های مثبت سخنرانان عالم یکی از برترین، بهترین و پرمحتواترین سخنرانی است؛ شگفتی این سخنرانی در این است که امام در آن وقت و در آن شب می‌دیدند فردا این هفتاد نفر قطعه‌قطعه می‌شوند که از عزیزترین عباد خدا در عالم بودند ـ طبق فرمایش خودشان ـ می‌دیدند که بعد از کشته شدن خودشان همۀ این خیمه‌ها می‌سوزد و زن و بچه به اسارت گرفته می‌شوند؛ از متن سخنرانی می‌شود فهمید که امام در کمال آرامش سخنرانی کردند، ولی انگار وسط بهشت است و امام این هفتاد نفر را دعوت کردند که برایشان سخنرانی کنند.

یک سخنران را گاهی به یک جلسه دعوت می‌کنند و او یک مشکلی دارد، حال ندارند، در چهارچوب نیستند؛ می‌گوید سرم درد می‌کند، مریض هستم یا می‌گوید بچه‌ام را بردم بیمارستان حرفم نمی‌آید، اما این سخنرانی این‌قدر با آرامش انجام گرفته که درک آن آرامش برای ما کار خیلی مشکلی است.

نوع سخنرانی‌ها، روایات یا دعاهای امام و این دعایی که محور بحث قرار گرفته که هنوز به متنش نرسیدم، این مجموعه از زیباترین حقایقی است که از مشرق وجود ابی‌عبدالله(ع) طلوع کرده و این طلوع غروب ندارد؛ مثل ولادتش، همۀ مردم یک دفعه به دنیا می‌آیند و یک دفعه هم می‌میرند، ابی‌عبدالله(ع) یک بار به دنیا آمد همین، حیات کسی را در عالم مثل ایشان سراغ دارید؟ فقط به دنیا آمد؟ این چه حیاتی است؟ چه مرگی به این حیات جرأت حمله کردن داشته؟ مرگ، مردم را به کام فراموشی همیشگی می‌برد؛ حیات امام از روز عاشورا با یک جلوۀ بی‌نهایت، خودش را نشان داد.

 

مقام امام حسین(ع) از منظر ائمه

در کتاب «کامل الزیارات» که از مهمترین کتاب‌های ماست دربارۀ گریه بر امام و زیارت او چند بار از ائمه سؤال کردند که حسین کجاست؟ یعنی نظرشان این بود که در همین قبری است که می‌روند زیارتش؟ بعضی‌ها هم همین را پرسیدند، این محل قبر جلوه‌گاه نورش است؟

امام می‌دانست سائل و پرسش‌کننده نیتش چیست، در پاسخ این سؤال‌کنندگان فرمودند جای حسین را می‌خواهی بدانی الان کجاست؟ «عند ربه». حالا فهم این هم که خیلی کار مشکلی است، پروردگار که جسم و عنصر نیست که بگوییم معنی مطلب این است که بغل خدا نشسته است، اول باید خدا را فهمید تا «عند ربه» را فهمید. ائمه بیشتر هم توضیح ندادند چون به نظر می‌رسد اگر توضیح می‌دادند هیچ‌کس نمی‌فهمید، این یک مقامی است که در بیانات اهل سلوک و اهل دل «مقام عندیت» است.

 

انعکاس ابی‌عبدالله(ع) در ادعیه

چیزی که من در این دو سه روز دنبالش می‌گشتم و می‌گردم این بود که چه حقایقی در امام بوده که این دعا و دیگر دعاها از حضرت ظهور کرده است.

یک مطلبی را فلاسفۀ عالم می‌گویند و روی آن هم خیلی بحث شده که کلام با متکلم یعنی با آن گوینده‌اش چه رابطه‌ای دارد؟ می‌گویند کلام خود متکلم است، نفس متکلم است، حقیقت متکلم است؛ یعنی می‌خواهی ابی‌عبدالله(ع) را بشناسی دقیقاً دعای عرفه‌اش، روایاتش، خطابه‌هایش، دعایش را که گفتند در ایام شعبان بخوانید، عمقش را بفهم امام را می‌شناسی. همۀ حقیقت حضرت در این دعاهایشان منعکس است، این دعاها یک آینه است که اگر خداوند به آدم چشم بدهد در این آینه وجود مبارک حضرت ابی‌عبدالله الحسین(ع) را در حد خودش نه در حد او می‌بیند.

 

تفاوت نگاه‌ها در پذیرش اسلام

حقایق یک جایگاهی دارند، چشم و قلب ما هم یک جایگاهی دارد. همۀ ما می‌دانیم که ظرفیت چشم ما بسیار محدود است، ظرفیت قلبمان خوب است اما باز هم چهاردیواری است، اشیا یک مقدار که از ما دور بشود چیزی که هست نمی‌بینیم.

دانشمندان جهان‌شناس نوشتند ـ این یک مطلب قطعی است ـ خورشید یک میلیون و دویست هزار برابر کرۀ زمین حجم دارد، این یعنی چه؟ یعنی یک میلیون و دویست هزار عدد زمین را می‌شود در خورشید جا داد. ما خورشید را می‌بینیم، چه اندازه می‌بینیم؟ اندازۀ یک مجمعه بزرگ، این برای محدود بودن چشم ماست که همه جا درست‌بین نیست، غلط‌بینی آن خیلی بیشتر است؛ اما اگر وجود مقدس او به این چشم کمک بدهد، حقیقت را در حد ظرفیت خودش می‌بیند نه در حدی که آن حقیقت است.

 

تفاوت نگاه ابوجهل و سلمان

یکی از رفیق‌های ابوجهل یک روز دید ابوجهل که مجسمۀ کفر و شرک و آلودگی بود با پیغمبر یک برخورد گرمی کرد، بعد که این برخورد تمام شد و پیغمبر تشریف بردند و ابوجهل هم راه خودش را ادامه داد، این رفیق ابوجهل آمد و گفت: خیلی با او گرم گرفتی؟ ابوجهل گفت: آدم بزرگی است. گفت: پس به او ایمان بیاور. گفت: نه، اگر خدا می‌خواهد من مؤمن بشوم یک پیغمبر از طایفۀ خودمان بفرستد، من این را قبولش ندارم. این یک نوع نگاه است.

اما یک دهاتی ایرانی از منطقۀ فارس یا منطقه اصفهان ـ شرح حالش را من کامل خواندم ـ دربه‌در دنبال کسی می‌گردد که نمی‌شناسد و ایمان به او برایش آرامش ایجاد کند. با پدرش خیلی حرف زد و گفت: اوستا که کتاب زرتشتیان است ـ چون سلمان زرتشتی بود ـ هیچ جوری من را قانع نمی‌کند، اوستا آب حیات است ولی اصلاً تشنگی من را برطرف نمی‌کند، با این متولیان آتشکده‌ها صحبت می‌کنم یعنی با متولیان دین ولی قانع نمی‌شوم، من این دین را نمی‌خواهم.

پدرش او را در زیرزمین خانه حبس کرد، زیاد هم کتکش زد، بعد وقتی که به هر شکلی آزاد شد دربه‌در دنبال کسی می‌گشت که حرف‌هایش، وجودش و آیینش به او آرامش بدهد.

 

ملاقات سلمان با راهب مسیحی

سلمان مسیر طولانی را از منطقۀ فارس آمد تا تقریباً شهر بُصرای شامات ـ نه بَصره ـ هر بزرگی را در این مسیر طولانی دید صحبت کرد، دید چیزی پیشش نیست. سلمان آدم عاقلی هم بود، آدم خردمندی هم بود، از اینکه در‌به‌در دنبال یک مکتب و شخصی می‌گشت که به او آرامش بدهد معلوم می‌شود عقلش خوب کار می‌کرد.

در منطقۀ بُصری بعد از اینکه ده‌ها عالم و حِبر و قسیس و رهبان را دیده بود به یک راهب مسیحی برخورد، راهب با نگاه به سلمان گفت: دنبال یک چیزی می‌گردی، چیست و کیست آنی که دنبالش می‌گردی؟ گفت: من به همه جا سر زدم، با همه هم صحبت کردم، زرتشتی بودم، از زرتشتی‌گری آمدم کنار و الان تخلیه هستم؛ ولی در اضطراب سنگین هستم، دنبال کسی می‌گردم که حرفش، چهره‌اش، روشش و آیینش به من آرامش بدهد.

راهب به سلمان گفت: شخصی که تو می‌خواهی من می‌شناسم. گفت: از کجا می‌شناسی؟ گفت: در تورات و انجیل خواندم، این اوصافش است، محل زندگی‌اش هم یا مکه است یا مدینه، من هیچ خبری هنوز ندارم که آیا به دنیا آمده یا نه، چون طول عمر مرا از پا درآورده نمی‌توانم بروم. آن وقت هم که این وسایل عجیب و غریب نبود آدم یک خبری را بخواهد از شمال کرۀ زمین بگیرد با دو تا دکمه خبر بگیرد.

راهب گفت: بلند شو برو آن نواحی، اینجا نمان، پیش من هم هیچ چیزی نیست، من هم منتظر هستم اگر او پیدایش بشود نمایندگانی از او پخش بشود و من هم به او ایمان بیاورم؛ ولی اکنون بی‌خبر هستم. تو قدرت بدنی داری، می‌توانی جهان‌گردی کنی.

پیغمبر آن وقت مکه نبود، این جستجوگر که دنبال حقیقت می‌گشت به مدینه رسید. سیزده سال ابوجهل هر روز پیغمبر را می‌دید، هر کسی هم پیغمبر را نمی‌شناخت و از او می‌پرسید این کیست؟ با تحقیر می‌گفت: یتیم عبدالله. یا یکی می‌پرسید این کیست؟ می‌گفت: این را همۀ ما مکه‌ای‌ها می‌شناسیم، دیوانه است. این کیست؟ این چهل سال است در ما زندگی کرده و جزو جادوگران رده اول است. این دید ابوجهل بود.

 

باز شدن چشم دل

سلمان اولین باری که در مسجد رسول خدا را دید، همان لحظه نگفت تو اگر پیغمبر هستی پیغمبران معجزه داشتند معجزه‌ات چیست؟ دلیلت چیست؟ چون اهلش بود، خدا چشمش را باز کرد ولی ابوجهل اهلش نبود.

در قرآن مجید پروردگار با کفار و مشرکین زمان پیغمبر حرف زده و فرموده اگر خیری در باطن شما ـ به تعبیر ما ـ می‌دیدم شما را هم به قلۀ هدایت می‌رساندم ولی خیری در شما نیست. اگر شما را به هدایت هم برسانم وارد خط نفاق می‌شوید و هدایت را برای شکم و شهوت خود به کار می‌گیرید، شما حیوانی هستید که از پستی حیوانیت بالا نمی‌آیید، فرشتگان عبادی هستند که از عظمت وجودیشان پایین نمی‌آیند، نه آنها از مقامشان تنزل می‌کنند و نه شما از حیوانیت خود صعود می‌کنید. اگر خیری در شما بود که من به شما چشم و گوش می‌دادم.

خدا را شکر که از رحم مادر یک خیری در ما دیده که خودش گذاشته که به این مقدار هم ما را به پیشگاه خودش، انبیا، ائمه، ابی‌عبدالله(ع) و قرآن راه داده است.

سلمان همان لحظۀ اول مؤمن شد. یک سال نشده بود مهاجرین و انصار نزدیک بود اختلاف سختی پیدا کنند نسبت به سلمان، مهاجرین می‌گفتند سلمان مهاجر است از ماست و انصار مدینه می‌گفتند که مهمان ما و وارد بر ماست پس از ماست. اختلاف عربی و تعصب جاهلی داشت دوباره شعله‌ور می‌شد. پیغمبر دستور داد همه بیایند مسجد، رفتند بالای منبر و فرمودند: دعوا و اختلاف نکنید، مهاجر سلمان از شما نیست، انصار سلمان از شما نیست. یک سال نشده بود، چشم باز شدن این است، «سلمان منا اهل البیت».

 

تولد امام حسین(ع)

گوشۀ چشم ما را باز کنند، امام حسین(ع) را در همین دعاها می‌توانیم ببینیم، چون این دعاها آینه است. چه حقایقی در وجود حضرت بوده که سبب ظهور این دعاها شده؟ در حالی که می‌دانیم حضرت سید الشهدا یک روز هم به یک مکتب‌خانۀ معمولی مدینه گذرش نیفتاد؛ چون مدینه‌ای‌ها غیر از مکه‌ای‌ها بودند، در مکه اصلاً مکتب‌خانه نبود، امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید عرب مکه خط بلد نبود بنویسد، خط بلد نبود بخواند، بی‌سواد محض بود؛ اما مدینه یک مقدار محدود درس‌خواندن و نوشتن داشتند.

امام که دقایق زندگیشان نوشته شده است؛ شکل به دنیا آمدنش نوشته شده، از «فخذ ایسر» به دنیا آمد. گذشتگان و علمای ما این پزشکی امروز را نداشتند و ندیده بودند، این تحقیقات علمی جنین‌شناسی را ندیده بودند، همه ترجمه کردند امام حسین(ع) از پهلوی چپ به دنیا آمد. مگر طبیعی به دنیا آمدنش نقصش بوده؟ انبیا طبیعی به دنیا آمدند، امام مجتبی(ع) طبیعی به دنیا آمده، بقیۀ ائمه طبیعی به دنیا آمدند.

می‌گفتند پروردگار طرف چپ را شکافته امام بیرون آمده یا جراحی کردند از طرف چپ به دنیا آمده است؛ اما دانش امروز می‌گوید طفل در رحم مادر یا طرف راست رحم قرار می‌گیرد یا طرف چپ یا وسط؛ اگر در دهانۀ رحم رشد کند نمی‌ماند و احتمال دارد مادر هم نابود بشود، اگر کودک جنین در طرف چپ رحم جا بگیرد و آنجا شروع بکند به رشدکردن از عصب‌های طرف راست مغز تغذیه می‌کند و کمال جسمی، کمال عقلی، کمال شجاعت را این مولود پیدا می‌کند. این را نوشتند ایامی که جنین بوده تمام دقایقش را نوشتند، به دنیا آمدنش را نوشتند، از طرف چپ به این معنا ـ معنی طبی ـ که شنیدید.

 

شیر خوردن امام حسین(ع)

شیر خوردن امام را هم نوشتند، نوشتند رسول خدا به صدیقه کبری فرمود تا من نیایم بچه را شیر نده ولو گریه کند. یک رهبری مثل پیغمبر که یک دنیا کار خدا در برابرش قرار داده، چقدر درس عظیمی به خانواده‌ها می‌دهد که با این که من پدربزرگ هستم حتی شیر خوردن بچه را مواظبت داشتم، فاطمه جان! گریه هم بکند شیرش نده تا من بیایم.

جنین وقتی به دنیا می‌آید دو ساعت به دو ساعت، سه ساعت به سه ساعت باید شیرش بدهند. بچه گریه می‌کرد و صدیقه کبری(س) شیرش نمی‌داد، پیغمبر هم ساعت شیر خوردن را می‌دانست، می‌آمد انگشت سبابه‌اش را می‌گذاشت در دهان ابی‌عبدالله(ع) و بعد مثل دکتری که نبض را می‌گیرد همین‌طور مکیدنش را حس می‌کرد و معلوم می‌شد این مکیدن برای گرسنگی است یا برای بازی دهان با پستانک یا انگشت، بعد انگشتش را درمی‌آورد و می‌گفت: فاطمه جان! شیر نده؛ وقتی هم انگشتش را درمی‌آورد می‌گفت سیرش کن.

چرا پیامبر این کار را می‌کرد؟ دیدید در خانواده‌های خودمان، بچه وقتی سر سیری شیر می‌خورد، بعد آن شیر را یک مقدار غلیظ‌تر استفراغ می‌کند؛ پیغمبر آن دو ساله نگذاشت یک بار بچه شیر را برگرداند، چون قیمتی‌ترین شیر عالم بود، شیر زهرا نباید برگردد و حرام بشود. این مواظبت درس است برای همۀ امت که چطور حتی در شیر خوردن بچه مواظبت بکنند، آن هم آن شیر که اجازه ندهد در آن دو سال یک ذره برگردد، باید این شیر تمام عناصر جسمی حسین(ع) را بسازد که حسین زهرایی محض بار بیاید.

 

اهمیت اسم‌گذاری برای فرزند در اسلام

ما حتی در اسم‌گذاری هم می‌بینیم چقدر دقت شده است. در کتاب‌هایمان «مناقب ابن شهرآشوب» و «بحار» و ... نوشته شده که پیغمبر اکرم وقتی بغلش کردند فرمودند: فاطمه جان! علی جان! خودتان چه اسمی برای این بچه گذاشتید؟ گفتند: با بودن شما ما اسمی برایش نگذاشتیم، شما اسم انتخاب کنید. فرمودند: من حسین را انتخاب می‌کنم.

چرا پیغمبر باید اسم انتخاب کند؟ برای اینکه اولاً بچه در همان روز اول که صدا می‌شنود تارهای گوش به طرف مغز صدای بیرون آنها را مرتعش می‌کند و انگار نقش کلام روی صفحۀ تار نقش می‌بندد. یک اسمی را انتخاب می‌کرد که بچه وقتی بزرگ می‌شد اسم خودش را می‌بردند با آن نقشی که در تارهای گوش پایانی بود مطابقت داشته باشد، از اسم شاد بشود، نرود اداره آمار بگوید پدر عوضی من این اسم عوضی را روی من گذاشت، شناسنامۀ من را عوض کن. اسم مشرکین، کفار، خارجی‌ها را انتخاب نکنید. پیغمبر حتی در اسم‌گذاری درس می‌دهد که چه نوع اسمی انتخاب بکنید.

 

لالایی برای فرزندان در گهواره

برای خواب کردن بچه حتی لالایی هم نوشتند. اینها را من با دقت می‌گویم، در کتاب‌های مختلف دیدم، در ذهنم گرفتم.

بچه در گهواره است، ام سلمه می‌گوید زیاد من می‌آمدم کنار گهواره، بچه نمی‌خوابید، این صدا را من می‌شنیدم که برایش لالایی می‌گوید، صدا هم این بود، این صدا صدای آسمانی بود. ببینید در گهواره چه به بچه ارائه می‌دهد، ماهواره ارائه نمی‌دهد، سایت ارائه نمی‌دهد، بهشت یعنی عاقبت کار انسان را ارائه می‌دهد: (ان فی الجنة نهرا فی اللبن/ لعلی و حسین و حسن).

این لالایی این بچه بود، یعنی لالایی هم درس داده است. مادرها مواظب باشید برای خواب کردن بچه‌تان در گوش بچه چه می‌خوانید، تصنیف آمریکایی و اروپایی و اسرائیلی می‌خوانید یا تصنیف‌های مبتذل پلید و آلودۀ ایرانی را می‌خوانید؟ چه در گوشش می‌خوانید؟ با تصنیف شما بچه بار می‌آید، با «ان فی الجنه»، با لغت جنت، با لغت علی، با لغت حسن بچه بار می‌آید. (ان فی الجنه نهرا فی اللبن/ لعلی و حسین و حسن).

 

انتخاب هم‌بازی خوب برای کودکان

همین‌طور برای انتخاب هم‌بازی، بچه دلش می‌خواهد برود در کوچه بدود و بازی کند. پیغمبر اکرم دقت داشتند که از بچه‌های در آن کوچه چه کسی هم‌بازی او بشود، یک بچه‌ای را انتخاب کرد به نام ابورافع، یک بچۀ فهمیده، یک بچه عاقل، این هم‌بازی ابی‌عبدالله(ع) بود و در گفتگوی این دو تا بچه مسائل معرکه‌ای است.

این دو نفر یک چاله می‌کندند، یک توپ گلی یا چوبی را می‌انداختند، اگر در چاله می‌افتاد می‌بردند و اگر نمی‌افتاد می‌باختند. قرار هم بر این بود هر کسی برد آن یک نفر را سوار کولش کند و ده قدم ببرد. توپ را انداخت در چاله، چهار پنج سالش است، به ابورافع گفت من بردم کولی بده. گفت: بیا سوار شو. یک دفعه ابورافع برد، گفت: حالا نوبت تو است کولی بده. گفت: رویت می‌شود کسی که پیغمبر او را سوار دوشش می‌کند تو بیایی از او سواری بگیری؟ گفت: راست می‌گویی.

یک بار دیگر ابی‌عبدالله(ع) برنده شد گفت: بیا کولی بده. گفت: نه تو آن دفعه به من کولی ندادی، من هم نمی‌دهم. گفت: رویت می‌شود کسی که پیغمبر سوار دوشش می‌کند کولی به او ندهی؟ گفت: راست می‌گویی. اینها یعنی دقت در انتخاب هم‌بازی. همۀ اینها نوشته شده است.

 

ظهور معارف در دعای امام حسین(ع)

اگر امام مکتب رفته بود، این که یک چیز بزرگی بود، حتماً می‌نوشتند. کسی که مکتب نرفته و ندیده، در سن حدود 57 سالگی این دعای عرفه، خطابۀ شب عاشورا، این روایات عظیم و عجیب و این دعایی که مورد بحث است، اینها را ظهور داده علتش چه بوده؟ این را من از قول حضرت رضا(ع) برایتان می‌گویم. قول امام هشتم هم توضیحش شاید سه چهار روز طول بکشد، ولی برای اینکه معطل نمانید من یک بخش اندکی از دعا را فقط متنش را می‌خوانم تا علت این که ابی‌عبدالله(ع) به این مقام رسید را بگویم و شما از این دعا بی‌نصیب نمانید.

این دعا را ـ فکر نمی‌کنم یک سال هم مجلس ادامه داشته باشد ـ من بتوانم شرح بدهم خیلی فوق‌العاده است. در این دعا همین دو سه خط اولش شناخت پروردگار به‌وسیلۀ ابی‌عبدالله(ع) است، یعنی ما چیزی را که می‌بینیم به اندازۀ ظرفیت دیدمان می‌بینیم نه به اندازۀ چیزی که مورد مشاهده است؛ اما ابی‌عبدالله(ع) خدا را آن‌گونه که بود شناخت.

این است داستان «أَنْتَ مُتَعَالِي الْمَكَانِ» البته من باید بعداً توضیح بدهم، مکان در اینجا به معنای مکان مادی نیست، مکان در لغت عرب یعنی منزلت و مرتبه. «عَظِيمُ الْجَبَرُوتِ شَدِيدُ الْمِحَالِ غَنِيٌّ عَنِ الْخَلاَئِقِ عَرِيضُ الْكِبْرِيَاءِ قَادِرٌ عَلَى مَا تَشَاءُ» این شناخت کامل توحید است، «قَرِيبُ الرَّحْمَةِ» این خیلی عجیب است، می‌گوید رحمت تو از هیچ گنهکاری دور نیست که دنبالش بدود، دربه‌در بشود، در سرش بزند، رحمت تو کنار گنهکار است، اگر دلش بخواهد توبه کند رحمت تو را نصیب خودش کند. «صَادِقُ الْوَعْدِ سَابِغُ النِّعْمَةِ حَسَنُ الْبَلاَءِ قَرِيبٌ إِذَا دُعِيتَ مُحِيطٌ بِمَا خَلَقْتَ قَابِلُ التَّوْبَةِ لِمَنْ تَابَ إِلَيْكَ‏» توبۀ هیچ توبه‌کننده‌ای را رد نمی‌کند. «قَادِرٌ عَلَى مَا أَرَدْتَ وَ مُدْرِكٌ مَا طَلَبْتَ وَ شَكُورٌ إِذَا شُكِرْتَ وَ ذَكُورٌ إِذَا ذُكِرْتَ‏ أَدْعُوكَ مُحْتَاجاً وَ أَرْغَبُ إِلَيْكَ فَقِيراً وَ أَفْزَعُ إِلَيْكَ خَائِفاً».

 

سوگواره

(دل به دریای بلا در کربلا می‌زد حسین/ عشق‌بازان صلاجو را صدا می‌زد حسین/ گر چه نقش پرچمش «هیهات من الذلة» بود/ باز طرحی تازه از «قالوا بلی» می‌زد حسین/ سیر در معراج قرب حضرت معبود داشت/ تا قدم در راه تسلیم و رضا می‌زد حسین/ تا نریزد خون پاک اصغرش روی زمین/ آسمان عشق را رنگ خدا می‌زد حسین/ چشم در چشم علی اکبرش وقت وداع/ بوسه بر آینه ایزد نما می‌زد حسین/ دست سقا را چو می‌بوسید در دریای خون/ بر سر ملک دو عالم پشت پا می‌زد حسین/ خیمه‌های آل طه را چو آتش می‌زدند/ خیمه در قلب و دل اهل ولا می‌زد حسین/ سبزپوشان فلک دیدند با فریاد سرخ/ از حرم تا قتلگه...)

خدایا! به حقیقت ابی‌عبدالله(ع) او را تا قیامت از ما و نسل ما نگیر و ما را با او قرار بدار.

خدایا! دعاهای او را در حق ما و زن و بچه‌ها و نسل ما مستجاب کن.

خدایا! غرق شدگان در سیل را غریق رحمتت قرار بده و به باقیماندگان آنان که سخت‌ترین مصیبت را دیدند اجر عنایت کن.

خدایا! به آنهایی هم که زندگیشان در این سیل در شهرهای دیگر ایران، تهران و مناطق دیگر آرام و راحت بودند توفیق کمک بیشتر دادن را عنایت فرما.

 

تهران/ حسینیۀ هدایت/ دهۀ اوّل شعبان/ بهار1398ه‍.ش./ سخنرانی سوم

برچسب ها :