جلسه دهم سه شنبه (27-1-1398)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
ظهور معارف الهی در باطن انسان
انسان بنا به گفتۀ صاحبدلان و آنهایی که به جایی رسیدند و دل به معارف الهیه سپردند و خودشان هم سالک الی الله بودند و تحتتأثیر امور باطل قرار نگرفتند و روزبهروز بر نورانیت ایشان اضافه شد؛ یک موجودی است که هزاران خورشید آسمانی ملکوتی در وجود او قابلیت طلوع دارد. طلوع انسان هم به این است که صبح صادق توحید و نبوت و ولایت ائمۀ طاهرین و اولیای خدا در باطنش دمیده بشود تا آن هزاران خورشید از آن فجر طلوع کند.
یک جوانی به حضرت مسیح یک چوبدستی نشان داد و گفت: میشود من این را بیندازم مثل عصای موسی تبدیل به اژدها بشود؟ گفت: نه، اگر موسی بشوی میشود.
این همه معارف الهیه که از وجود صاحبدلان و سالکان راه خدا ظهور کرده مربوط به همان صبح صادق باطن و طلوع هزاران منبع نور است. ممکن است کسی بیانصافی کند بگوید این حرفها ساختگی یا بافتنی است، ولی اگر حاضر باشد چند تا آیه در قرآن مجید ببیند از آن بیانصافی درمیآید و میفهمد که این صبح صادق درون و طلوع هزاران خورشید با مایۀ نبوت و توحید و ولایت درست است.
تعریف توحید حقیقی
در یک آیه میخوانیم «قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ»(مائده، 15) از سوی خداوند به سوی شما نور آمده و این نور قرآن مجید است. توحید واقعی ـ توحید الهی ـ را از قرآن مجید باید انتقال به دل داد که این توحید واقعی مُعرف آن خود پروردگار است. کسی عمیقتر و بهتر و ریشهدارتر از پروردگار خودش را نمیتواند بشناساند. قبل از قرآن پروردگار میفرماید هر چه در معرفی من عباد مخلَص بیان کردند آن درست است، غیر از عباد مخلَص هر کسی دربارۀ من هر چه گفته که خدا این است بوی شرک میدهد، «تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُون»(نمل، 63).
مطلب خیلی لطیف و دقیق است؛ اینکه غیر از خودم و عباد مخلَصین، مخلِصین نه، گرچه مخلِصین هم جایگاه عظیمی دارند، اما میگوید آنچه که مخلَصین دربارۀ من گفتند آن درست است و غیر از آنها هر چه گفتند شرک است، حرف نادرست است، پاک نیست، درست نیست.
اکنون ببینیم بزرگترین اساتید دانشگاه خارج و شرق و غرب دربارۀ خدا چه گفتند. قرآن میگوید برای چه خودت را سرگردان میکنی؟ آنها هر چه دربارۀ من بگویند و گفتند آن توحید نیست، آنها حرفهای پاکی نیست.
بخشی از آیات قرآن بیانکنندۀ توحید واقعی است. بخش عمدهای از مسائل الهی که باید اسمش را گذاشت «مبیّن» یعنی توضیحدهنده و روشنکننده، کار پیغمبر است؛ بخش دیگرش هم کار اهلبیت است.
ولایت خدا و رسول
قرآن مجید میفرماید: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّه»(مائده، 55) کسی که همۀ امور معنوی و اخلاقی و ملکوتی بر عهدهاش است که به شما انتقال بدهد خداست، هیچکس سازندگی خدا را نسبت به شما ندارد. بعد از خدا «وَ رَسُولُه» است، کسی که من فرستادم از پیش خودش که نیامده، از پیش من آمده و من هم او را با دست پر فرستادم؛ لذا مسئولیتی که برای او تعیین کردم «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة»(آلعمران، 164) خود این حکمت دریایی است، «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيرا»(بقره، 269).
این بزرگواری که از پیش من برای تربیت شما آمده با دست پر آمده، چیزی کم ندارد. یک جمله خود رسول خدا به مشرکین مکه فرمودند: «فانی قد جئتکم بخیر الدنیا و الاخره» همۀ خیر دنیا و آخرت را من برای شما آوردم. این را روزهای اول بعثت فرمود، روزهای آخر عمرش در حجةالوداع و عرفات و منا و مسجدالحرام پنج بار در آن سخنرانی بسیار مهم، اواخر سخنرانی به پروردگار عالم عرض کرد: خدایا! تو شاهد بر من هستی اگر هیچکس نداند و هیچکس ندیده تو میدانی و دیدی که من در این بیست و سه سال رسالتم آنچه که ـ آنچه که یعنی دست پر ـ مردم را به بهشت میبرد گفتم، آنچه که مردم را از جهنم باز میداشت گفتم.
حقایق نبوت در قرآن است، نه نبوت تنهای رسول خدا، حدود بیست و شش تا بیست و پنج پیغمبر را برای نمونه در قرآن اسم میبرد، نمیشد صد و بیست و چهار هزار تا را که اسم ببرد؛ در کنار اسم پیامبران هم فرهنگ توحیدی آنان را بیان کرده است.
مباهله
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»(مائده، 55) درباره سومی مطلب طولانیتر است، علت هم دارد. «إِنَّما وَلِيُّكُمُ» یک کلام «وَ رَسُولُهُ» ولی بعد رسول است، اما ولی دیگر «الَّذِينَ آمَنُوا» کسی است که یک نفره همه است، این «و الَّذِينَ آمَنُوا» یک میلیون و دو میلیون نیست.
در یک آیه دیگر باز همین تعبیر بهصورت جمع را از او داشتند. به دستور خدا به نصارای نجران پیغمبر فرمود: میگویید من برحق نیستم و شما برحق هستید، بیایید برحق نبودن من را و برحق بودن خودتان را ثابت کنید. خدا به پیامبر دستور داد که به این نصارای نجران بگو ثابت کردنش هم به این است ـ این را خدا یاد داد ـ «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ» شما قرار بگذارید من همۀ فرزندانم رامیآورم، همۀ زنانم را میآورم و هر چه در دین من مردان هستند همۀ آنها را میآورم؛ شما هم همۀ بچههایتان را بیاورید، همۀ زنان خود را بیاورید، همۀ مردان خود را بیاورید؛ جلسه که تشکیل شد «ثُمَّ نَبْتَهِلْ» نفرین میکنیم، «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِين»(آلعمران، 61) نفرین میکنیم کسی که حق است بماند و کسی که ناحق است خاکستر بشود.
همۀ تفاسیر شیعه و غیرشیعه، تفاسیر زیدی، تفاسیر اباذیه، تفاسیر شافعیه، مالکیه، حنبلیه و حنفیه همه نوشتند جلسه تشکیل شد و همه دیدند پیغمبر با دو تا فرزند و یک زن و یک مرد آمد. مگر خدا نفرموده بود به ایشان بگو همۀ فرزندان؟ آیۀ قرآن دو تا را میگوید «اثنین»، جمع که نیست.
ما در عربی یک واحد داریم یعنی یک دانه، اثنین داریم یعنی دو تا، جمع هم داریم؛ «ابناء» جمع است، ولی پیغمبر دو تا بچه را آورده بود، شش هفت ساله و چهار پنج ساله. خدا به او فرمود به آنها بگو تمام زنانمان را میآوریم، پیغمبر یک خانم با او بود فاطمه. خدابه او فرموده بود بگو همۀ مردانمان را میآوریم، یک مرد با او بود علی بن ابیطالب. خدا این دو تا فرزند را کل فرزندان جهان حساب کرده، این یک خانم را کل خانمهای جهان به حساب آورده، این یک مرد ـ امیرالمؤمنین(ع) ـ را کل مردان عالم به حساب آورده است.
ولایت امام علی(ع)
در آیۀ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» هم همان حرفی که در آیۀ مباهله زدیم، میزنیم. بسیاری از غیرشیعه هم در این نظر با ما یکی هستند که ولیّ سوم شما «الذین امنوا» است. «آمَنُوا» فعل ماضی است یعنی دلالت بر گذشته دارد، ولیّ شما کسی است که تمام مراحل ایمان را طی کرده است. آیه زمان پیغمبر نازل شده، روز وفات پیغمبر امیرالمؤمنین(ع) حدود سی سالش بوده، آن وقتی که آیه نازل شده امام حدود 25 ساله بودند، میگوید این آدم 25 ساله تمام مراحل ایمان را طی کرده و در وجودش کامل کرده است.
«الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ» این ولی سوم شما بعد از خدا و پیغمبر کسی است که در تمام دوران عمری که دارد یک لحظه از نماز جدا نیست، اصلاً همۀ باطنش نماز است، وجودش نماز است. «وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون» و یک لحظه از پرداخت صدقه ـ اینجا زکات به معنی صدقه است ـ جدا نیست، حتی در رکوعش هم صدقه میدهد.
نور حقیقت در قیامت
همۀ حقیقت توحید در قرآن است، همۀ حقیقت نبوت در قرآن است، همۀ حقیقت ولایت در قرآن است، کسی که قرآن را خودش بفهمد و درست هم بفهمد که این کم اتفاق میافتد، یا قرآن مجید را با کمک عالم به قرآن بفهمد که پیغمبر و ائمه هستند (تمام نگاههای پیغمبر و ائمه در این شش هزار و ششصد و شصت و چند آیه چاپ شده، قبلاً خطی بود)؛ وقتی بفهمد و بعد این حقیقت توحید و نبوت و ولایت را که انتقال به درونش بدهد، درونی که پاک است یعنی صبح صادق دارد؛ آن وقت هزاران خورشید از این نور توحید و نور نبوت و نور ولایت طلوع میکند، باطن میشود غرق نور، نور بینهایت، نور الله، نور نبوت که سراج مبین است، نور ولایت که «الامامة هی والله النور».
آیات قیامت راجعبه کسانی که این نور توحید، نور نبوت و نور ولایت را از طریق قرآن و معلمانی مثل پیغمبر و اهلبیت به خودش انتقال داده ببیند، آیه دربارۀ اینها راجعبه قیامتشان چه میگوید؟ یک آیهاش را بخوانم، آیه در این زمینه زیاد است. خداوند به پیغمبر میگوید «یوم» که به اصطلاح الف و لام ندارد ولی قبلاً صحبتش در آیه شده یعنی قیامت که قبلاً برایت در قرآن گفتم؛ روز قیامت روزی است که وجود مقدس تو حبیب من این چشم برای توست، «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ»(حدید، 12) این شکل دیدن و این کیفیت دیدن برای تو و آنهایی است که تمام هویت ارزشی تو به آنها انتقال پیدا کرده است یعنی همان «انفسنا».
ای عَلَم ملت و نفس رسول! «انت منی بمنزلة هارون من موسی»، «انا و علی من نور واحد»، «انا و علی من شجرة واحده» این چشم را آنها هم دارند یعنی دوازده نفرشان، وقتی میگوید تو با چشم خودت میبینی یعنی آنها هم میبینند چون دو تا چشم نیست، «کلهم من نور واحد» یک چشم است ولی در دوازده تا چراغ، در دوازده تا بلور این چشم را قرار داده است. یک چشم است، تو میبینی یعنی ائمه طاهرین هم میبینند.
«تَرَى الْمُؤْمِنِينَ» همه مردان مؤمن را میبیند، «وَ الْمُؤْمِناتِ» همه زنان اهل ایمان را هم میبینی، «يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِم» نورشان نه نور من، از پیش روی اینها و از طرف راستشان شتابان حرکت میکند و اینها هم دنبال این نور در حرکتند. از فضای این نور این صدا به گوش مؤمنین و مؤمنات میرسد که «بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيم»(حدید، 12) دنبال این نور بروید، مژده میدهم شما را وارد بهشتها ـ نه یک بهشت ـ بشوید، یعنی شما آزاد هستید هشت بهشت را بچرخید و بگردید.
حالا آن آدم با انصاف قبول کرد که این مسائل ریشه در آیات قرآن مجید دارد، صبح صادق درون ریشه در قرآن دارد، طلوع هزاران خورشید در باطن ریشه در قرآن دارد و این نور هم در برزخ و قیامت ظهور میکند.
نشانههای مؤمن
این روایت را خیلی وقت پیش من دیدم خیلی روایت جالبی است. پیغمبر میفرماید: مؤمن فرقی نمیکند مرد یا زن مؤمن باشد... چقدر این روایت دلخوشی برای ما میآورد، چقدر باطن ما را شاد میکند، بالاخره شما یقیناً مؤمن هستید. خیلی نشانهها برای ما دربارۀ مؤمن در «اصول کافی»، «وسائل الشیعه»، «بحار» و خیلی از کتابها بیان شده است؛ این نشانهها در هر کسی باشد مؤمن است.
گاهی میسر نشده ما آن نشانهها را در خودمان طلوع بدهیم اما خیلیها را طلوع دادیم. خیلی نشانه بیان شده سه چهار تا را من برایتان بگویم.
یک نشانه مؤمنین قول امیرالمؤمنین(ع) است که کسبش کسب حلال و پاک است، حالا یا در کارخانه کار میکند یا در مغازه یا در زمین کشاورزی یا دیوار خانه ساخته شدۀ مردم را گچ میکند عرق میریزد پولش را میگیرد یا طاق میزند یا پشت تاکسی نشسته، کار و کسب مؤمن پاک است، حلال است، این یک نشانۀ مؤمن است.
یک نشانه مؤمن نماز است، یک نشانه مؤمن روزه است، یک نشانه مؤمن صداقت و درستی است؛ اینها در روایات است. یک نشانهای هم که در همۀ ما الحمدلله هست را امیرالمؤمنین(ع) فرموده و روایتش هم در کتاب شریف «کامل الزیارات» است. این کتاب یکی از بهترین کتابهای حال شیعه است، ششصد هفتصد صفحه است. خدا به من محبت کرد در روزگار مریضیام که هیچ جا نمیتوانستم بروم و کاری نمیتوانستم بکنم، کمکم این کتاب را ترجمه کردم، شاید نزدیک محرم خدا بخواهد آماده شود. خیلی روی ترجمۀ کتاب زحمت کشیده شد که یک ترجمۀ درست و صحیحی براساس اندیشۀ اهلبیت درآید.
این روایت از نشانههای مؤمن در «کامل الزیارات» است که امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: حسین من! گریه بر تو نشانۀ مؤمن بودن است. «یا عبرة کل مؤمن» اشک بر تو نشانۀ مؤمن بودن است.
برزخ مؤمنین
برزخ به معنی این قبر نیست، این قبر که برای بدن است. امام صادق(ع) یا پیغمبر ـ خیلی وقت پیش روایت را دیدم ـ میفرمایند: مؤمن وقتی وارد برزخ میشود حالا مرد یا زن، بدن وارد قبر میشود اما خود مؤمن وارد برزخ میشود.
ما در دنیا گاهی پیشامدهایی برایمان شده میگوییم خیلی دلم گرفته یعنی باطنم در مضیقه قرار گرفته، دنیا برایم تنگ شده، اینها را میگوییم. برزخ نیازی به بدن مؤمن ندارد، خداوند متعال و ائمۀ ما میفرمایند یک بدن لطیف که وزن ندارد، سنگینی ندارد، مادی نیست، اما شکل همین بدن در برزخ به روح میدهد، میتواند در برزخ گذشتگان را ببیند، افراد را ببیند، با بدن برزخی و لطیف شبهای جمعه کنار حرم امیرالمؤمنین(ع) با هم جمع بشوند، کنار حرم ابیعبدالله(ع) جمع بشوند.
معصوم میفرماید: وقتی مؤمن وارد برزخ میشود از چهار طرف روحش؛ از روبهرویش، پشت سرش، دست راستش، دست چپ، از چهار طرف فاصله به فاصله چهل تا نور قرار میدهند. از دست راستش چهل تا نور، دست چپ چهل تا نور، روبهرو چهل تا نور، پشت سر چهل تا نور که این نورها اصلاً قابل مقایسه با این نورهای دنیا نیست. این چهل تا نور را فرشتگان از کجا آوردند؟ از صبح صادق و هزاران خورشید باطن خود میت؛ از جایی نیاوردند، نور خارجی نیست، نور خودش است، این انسان است.
برگردم به اول حرف صاحبدلان، سالکان الی الله، تربیتشدگان پروردگار. اهل دل میگویند انسان موجودی است که میتواند در درونش صبح صادق داشته باشد و از افق این صبح صادق هزاران خورشید معنوی طلوع کند که بر اثر آن خورشیدها معارف الهیه را بروز بدهد. این انسان است، انسانها از این حقایق عقب نمانند، انسانها از این حقایق محروم نمانند.
سوگواره
(اگر آهی کشم دریا بسوزد/ وگر شوری کنم یک جا بسوزد/ کنم هر چند پنهان آتش جان/ میان انجمن پیدا بسوزد/ بسوزد ظاهر و باطن ز سوزم/ اگر پنهان وگر پیدا بسوزد/ خوشم با سوختن در آتش دل/ به حل تا اندرین سودا بسوزم/ نه من ماند نه ما ماند/ بیا تا بی من و بی ما بسوزد/ تو را خواهم مرا گر تو نخواهی...) اگر بگویی نمیخواهمت حق داری، نمک خوردم و نمکدان شکستم. اگر بگویی نمیخواهمت حق داری، بندۀ خوبی برایت نبودم. (تو را خواهم مرا گر تو نخواهی/ تجلی بیشتر کن تا بسوزم/ بسوزد ظاهر و باطن ز سوزم/ اگر پنهان وگر پیدا بسوزم/ ز سوز دل اگر حرفی نویسم/ ورق را سربهسر یک جا بسوزم/ چو فیض ار دم زنم از آتش دل/ زبان و کام با لبها بسوزم).
(پس بیامد شاه معشوق الست/ بر سر نعش علی اکبر نشست/ سر نهادش بر سر زانوی ناز/ گفت کای بالیده سرو سرفراز/ ای ز طرف دیده خالی جای تو/ خیز تا بینم قد و بالای تو/ این بیابان جای خواب ناز نیست/ ایمن از صیاد تیرانداز نیست/ خیز بابا تا از این صحرا رویم/ نک به سوی خیمۀ لیلا رویم/ اینقدر بابا دلم را خون مکن/ زادۀ لیلا مرا محزون مکن).
تهران/ حسینیۀ هدایت/ دهۀ اوّل شعبان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی دهم