جلسه دوم چهارشنبه (18-2-1398)
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
خواستههای زیانبار بشر
انسان از زمان پدیدآمدنش تا به امروز، آینده هم همینطور است، خواستههایی در امور مادی و معیشت دنیایی دارد که اگر بخواهد این خواستهها عملی شود، به صلاحش نیست. تاریخ حیات هم این به صلاح نبودن را ثابت کرده است؛ چون پیش از برخوردن به عذاب دنیاییِ پروردگار، بسیاری از مردم از آن خواستهها و عمل به خواستههایشان پشیمان شدهاند و همهٔ آنها را با توبهٔ واقعی جبران کردهاند. امتهایی هم پروردگار میفرماید با دیدن آثار عذاب در دنیا از آن خواستهها و پاسخ دادن به آن خواستهها پشیمان شدهاند، ولی آن پشیمانی هم چون وقتش گذشته بود،«لم ینفعهم» سودی برای آنها نداشت.
قسم خداوند در خصوص سعادتاندیشان حقیقی
پروردگار مهربان، چنانکه وجود مبارک حضرت باقر(ع) نقل میکنند و روایت هم در جلد دوم کتاب شریف و پرقیمت «اصول کافی» است، پنج سوگند سنگین در رابطهٔ با کسانی خورده است که خواستههای مادیشان را با خواستههای خداوند میسنجند؛ حالا زرنگی به خرج میدهند که سببش ایمانشان، اعتقادشان به قیامت و ترس از عاقبت است. آنها خواستهٔ خدا را بر خواستههای خودشان ترجیح میدهند و میگویند حالا در این زمینه، در این چند روز و در این مدت عمر کوتاه، اصلاً به مصلحت ما نیست که با اسلحهٔ خواستههای مادیمان با پروردگار عالم وارد مبارزه بشویم. خداوند دربارهٔ اینگونه افراد بعد از پنج قسم(قسم سنگین) میفرماید خودم چهار کار برایشان انجام میدهم. حالا سوگندهای پروردگار را بشنوید که راوی آن حضرت باقر(ع)، مطلب از خداوند و جای روایت در اصول کافی است؛ یعنی به قول امروزیها، همهٔ موارد بتونآرمه، قوی و مهم است.
-خداوند، بهترین رفیق و پشتوانهٔ انسان
واقعاً خوشبهحال کسانی که به این حرفها و مطالب دل میدهند، آسان و راحت قبول میکنند و پیوندشان را با پروردگار با این دل دادن و قبول کردن نمیبرّند و ادامه میدهند. اینها کسانی هستند که حقیقت این جمله را درک و با روحشان لمس کردهاند؛ پیغمبر(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) به آنها یاد دادهاند که خدا را اینگونه ببین: «یا خیر رفیق» ای وجود مقدسی که بهترین رفیق، بهترین دوست و بهترین پشتوانهٔ انسان هستی. آنها این را درک و لمس کردهاند؛ لذا هرجا جاذبههای مادی که به صلاحشان نیست، از درونشان ایجاد خواسته و میل و رغبت میکند، میبینند این خواسته با خواستهٔ این خیر رفیق هماهنگ و موافق نیست، بلکه مخالف است؛ پس میگویند خواستهٔ خودمان را به زمین میگذاریم، به آن گوش نمیدهیم، بهدنبالش هم نمیرویم و خواستهٔ پروردگار را عملی میکنیم. به عبارت سادهتر، من چیزی میخواهم و خدا چیز دیگری میخواهد؛ آنچه من میخواهم، یا میفهمم یا به من میفهمانند این را که میخواهی، خدا نمیخواهد و چیز دیگری میخواهد؛ چون بهترین رفیقت است، خواستهاش به مصلحت و سودت است، سعادتساز و خیرساز است.
حالا گفتار پروردگار عالم را در این زمینه عنایت کنید:
«و عزتی» به توانمندیام که غیرقابلشکست است، یعنی قدرتی است که هیچ قدرتی در مقابل این قدرت وجود ندارد؛ نه اینکه در مقابلش قدرتی وجود دارد و آن قدرت میتواند قدرت من را بشکند، بلکه اصلاً قدرتی وجود ندارد. سوگند به قدرت و توانمندی بینهایتم که توان و قدرتی نیست تا با این قدرت من مبارزه کند، شما میتوانید موردی را از زمان آدم تا الآن نشان بدهید که قلدرترین قلدرها در جنگ با خدا پیروز شده باشند؟! پیروزی ندارند! محبوبتان وجود مبارک حضرت سیدالشهدا(ع) گفتار خیلی زیبایی به یک گنهکار حرفهای دارند. این اخلاق انبیا و ائمه بود که گنهکاران، حتی حرفهایها را با رأفت، مهربانی و محبت قبول میکردند و به حرفشان هم گوش میدادند؛ یعنی آنها دردشان را میگفتند و این طبیبان الهی هم درمانشان میکردند. به حضرت سیدالشهدا(ع) گفت: «انا رجل عاص» سرتاپای وجود من گنهکار است و با چشمم، دستمم شکمم، شهوتم، زبانم و گوشم، نسبت به خداوند گردنفرازی و گردنکشی دارم. «عاص» از نظر ادبی اسم فاعل است؛ یعنی من کارم ادامهدار است و یک روز، دو روز و ده روز نیست، بلکه هر روز و هر شب در برنامهٔ گناه هستم، فکری به حال من بکن. دوتا از پنج مطلبی که امام به او گفتند، این بود: «اذا جاء ملک الموت لیقبض روحک فادفعه عن نفسک و اذنب ما شئت» من به تو اجازه میدهم هر گناهی که دلت میخواهد، مرتکب بشوی(ابیعبدالله این را میگوید و مجوز گناه صادر میکند)؛ ولی به شرطی که وقتی ملکالموت برای گرفتن جانت به کنارت آمد، او را رد کنی و به او جان ندهی. مطلب دیگر از آن پنج مطلب: «اذا ادخلک مالک فی النّار فلا تدخل فی النّار و اذنب ما شئت» اگر همهکارهٔ جهنم در قیامت به تو گفت تو که سر تا پایت گنهکار هستی، مارک دوزخی به تو زده شده است، به جهنم برو! حضرت فرمودند: «فلا تدخل» تو نرو! عمق حرف حضرت این بود که میتوانی ملکالموت را رد کنی تا جانت را نگیرد و به آن طرف نبرد؟! میتوانی اگر آن طرف رفتی و کارگردان دوزخ «اذا ادخلک مالک النار» مچ تو را گرفت که وارد جهنم کند، فرار کنی و نروی؟! اگر میتوانی این برنامهها را انجام بدهی، هر گناهی دلت میخواهد، مرتکب بشو. زور هیچ قدرتمند، زورمند، گنهکار حرفهای تا حالا به خدا نرسیده و محکوم، معذب، بیآبرو، نابود، شقی، بدبخت و از پا افتاده شده است.
«و جلالی» به شکوهمندی پروردگاریام قسم؛
«و عظمتی» به بزرگیام قسم؛
«و بهائی» به زیبایی بینهایتم سوگند؛
«و علو ارتفاعی» و به این مقام بلندم قسم که مقامی در کنار مقام من مقام نیست.
حقایق نهفته در سوگند پروردگار
الف) بینیاز کردن درون بنده
به این پنج حقیقت سوگند که چه؟ «لا یؤثر عبد مؤمن هوای علی هواه» بندهٔ مؤمنی نیست که خواستهٔ مرا بر خواستهٔ خودش حاکم کند، مقدّم بدارد و ترجیح بدهد؛ «الا جعلت غناه فی نفسه» مگر اینکه خودم حال بینیازی در وجودش بهوجود میآورم که نسبت به هیچ گناهی، هیچ کار زشتی و هیچ قدم باطلی احساس احتیاج نکند. این حال عجیبی است که حضرت سیدالشهدا(ع) در دعای عرفه از پروردگار درخواست کرده است: «و اجعل غنای فی نفسی» خدایا! درون مرا از بینیازی پر کن تا گدای هیچچیزی در این عالم نباشم و از بینیازی پر باشم.
-حکایاتی شنیدنی از غنای درونی مؤمنین
حالا چنین انسانی در مکه(همین تعبیری که خدا فرمود: «لا یؤثر عبد مؤمن هوای علی هواه») و مناسک حج است، کشور هم بسیار پهناور و مرزهایش از یک طرف، بالای ماوراءالنهر، از یک طرف به آفریقا رسیده و از دو طرف دیگر، کشورهای مختلفی جزء این کشور شده است. هارون از نخستوزیرش سؤال میکند: الآن که کشور من قاضیالقضات و به تعبیر امروز، رئیس قوهٔ قضاییه ندارد(این مقام در قرن اول و دوم و سوم، بالاترین مقام کشور بوده است)، در بین اینهایی که به حج آمدهاند، کسی را سراغ داری(چون از همهجای کشور آمدهاند) بخواهی بیاید و با من ملاقات کند، من حکم را برایش بنویسم؟! گفت: یکی را سراغ دارم و در مناسک حج دیدم. گفت: برو و او را بیاور. مرد را آورد، به او گفت: جای چنین منصبی از شخصیت والایی خالی است، من میخواهم حکم این منصب را به نام تو بنویسم. مرد گفت: هارون! پذیرفتنش در توان من نیست. گفت: تحقیق کردهام، علم، هنر و زرنگیاش را داری و در توان تو هست، مخصوصاً میخواهی شانه از بار این مقام باعظمت خالی بکنی؛ یعنی میخواهی راحت زندگی کنی که من نمیگذارم! باید قبول بکنی. حکم بالابلندی نوشت، امضا کرد و به دست این مؤمن داد که اتفاقاً اسمش در روایات هم مؤمن است(اصلاً اسمش مؤمن است) و گفت: با کاروان خود ما هم به بغداد برگرد. با کاروان برگشت. باید فردا سرکار بیاید، همهٔ مأمورها آماده هستند، حکومت و دولت آماده است، اما جایی که میخواهد برود و بنشیند، خدا بر او نمیپسندد؛ چون کمک به حکومت ظالم بنیعباس است. خدا نمیپسندد که بروی و عضوی از بدنهٔ بنیعباس بشوی. آنها عاشق عدالت نیستند و چهبسا جریان یا پروندهای پیش بیاید، تو باید حکم را به نفع کسی بدهی، حکومت به تو فشار بیاورد حکم را به نفع دیگری بده که ظالم است. خدا این را نمیپسندد! صبح زود به کنار دجله آمد، حکم هارون را آورد، ذرهذره میکرد و در آب میریخت، به ماهیها میگفت: این هم مُرکبش، هم کاغذش و هم حکمش حرام است؛ اگر بخورید، خودتان میدانید و خدا! به ماهیها میگفت، یعنی به ما میگفت که بپا! گناه مسئلهٔ خواستهٔ خود در اموری که خدا نمیپسندد، چقدر سنگین است؛ حتی ماهی، تو هم بپا!
هارون ظرف غذای خیلی خوشمزهای برای مؤمنی فرستاد که اتفاقا آن روز این مؤمن به کنار خرابهای آخرهای شهر بغداد آمده بود و استراحت میکرد، به مأمور هارون گفت: نمیخواهم! گفت: غذای خودش است، خیلی خوشمزه و خیلی گران است؛ اگر بخواهی بیرون پول بدهی و بخری، باید پول یک ماه زندگیات را بدهی! گفت: نمیخواهم! گفت: من نمیتوانم پس ببرم. گفت: آن طرف خرابه دو سهتا سگِ گرسنه چمباتمه زدهاند، ظرف غذا را بردار و برای آنها ببر. گفت: چه میگویی؟! غذا برای هارون است! گفت: اسمش را نیاور؛ اگر سگها بفهمند، آنها هم نمیخورند؛ یعنی بندگان من! کار و راه خیلی باریک است؛ یعنی این چندسالهٔ دنیا مسئلهٔ زندگی بسیار حساس است و شما خیلی باید آدم بپایی باشید!
امام صادق(ع) چند روز به دست همین عُمال بنیعباس در زندان بودند؛ روز اول و دوم غذا نخورد. خانمی با چادر کهنه و کفش پاره، ظرفی غذا با یک نان دم زندان آورد و به زندانبان گفت: پسر پیغمبر زندانیات است؟ گفت: بله! گفت: صبح و ظهر و شب چه میخورد؟ گفت: هیچچیزی نمیخورد! گفت: این را برای او ببر. وقتی کنار حضرت صادق(ع) آورد، با اشتها خوردند؛ یعنی این غذا خوردنی است! یعنی غذای ظالم، پول ظالم، زمین ظالم و کار ظالم، قبول کردنی نیست؛ چون طبق آیات قرآن، تمامش آتش است.
من بینیازی او را در درونش قرار میدهم؛ یکی میگوید این پنجمیلیارد تومان را بگیر و این ورقه را امضا کن. میگوید: والله حقوقم بهاندازهٔ بخور و نمیرم است. حالا که این کار بهعهدهٔ من افتاده است و اگر امضا کنم، پنج میلیارد گیر من میآید، پنج میلیارد را به یکی دیگر بده که قبول میکند، من نمیتوانم بپذیرم؛ چون من باید به آن چیزی عمل بکنم که خدا میخواهد، نه آنچه هوای نفسم میخواهد و خواسته خودم است. این قطعه زمین را بگیر یا این نامه را بنویس، میگوید نمیخواهم! واقعاً احساس نیاز نمیکند و این همان حالتی است که پروردگار مهربان عالم در باطن انسان ایجاد میکند.
ب) همّ و غم مؤمن برای آخرت
«و همته فی الآخرة» همهٔ غم و غصهٔ او را نسبت به آخرتش قرار میدهم؛ آخرت را از یاد نمیبرد، برای آخرت توشهسازی میکند و آنچه مایه نجات ابدی اوست، از همین دنیا تأمین میکند. اندیشه آخرتی دارد و به هر کاری که میخواهد دست بزند، میسنجد این به درد آخرتم میخورد یا پولی است که در چاه میریزم، ساعتی است که هدر میدهم، وقتی است که نابود میکنم، فکری است که لجنمال میکنم. دغدغه، اضطراب، اراده و فکر او را متوجه آخرت میکنم
ج) ضمانت خداوند در رساندن روزی مؤمنین
«ضمنته السماوات والارض رزقه» تمام آسمانها و زمین را عهدهدار رساندن روزی به او میکنم. اصلا کار رزقش را به آسمانها و زمین واگذار میکنم؛ یعنی او را معرفی میکنم تا تمام آسمانها و زمین بشناسد. جوری زمینهها را برای گردش عوالم بالا و زمین فراهم بکنم تا رزق حلالی که برایش بس باشد، به او برسد و اینقدر به او نرسد که از خدا و آخرتش غافل بشود. رزقی که او را آرام بدارد، حرص و بخل در آن نباشد. رزقی که بهعهدهٔ آسمانها و زمین میگذارم که برای او بس باشد. رزقی که هم برای دنیایش و هم برای آخرت بس باشد.
-ضرر ثروت بدون وجود خدا
باز در همین «اصول کافی» است که رسول خدا(ص) با چند نفر از بیابانی عبور میکردند، به یک گلهدار رسیدند .خود پیغمبر(ص) پیشنهاد کردند که مثلاً ما مسافر هستیم، راه آمدهایم و گرسنه هستیم، مقداری شیر به ما بده. گفت: شیرهایی که دوشیدهام و در این سطلهاست، برای روزم است که میخواهم بفروشم؛ شیرهایی که در سینهٔ این بزها و گوسفندهاست، برای غروب است که بدوشم و به جاهایی ببرم که باید بفروشم و شیری ندارم که به شما بدهم. رسول خدا(ص) با چند نفری که کنارشان بودند، گذشتند تا به چوپانی رسیدند که گلّهٔ کوچکی داشت، سلام کردند و فرمودند: شیر داری که به ما بدهی؟ گفت: آقا بنشینید و استراحتی بکنید تا من برایتان شیر بیاورم. رفت و هرچه شیر دوشیده بود، ظرفش را آورد و کنار پیغمبر(ص) گذاشت، یک برّهٔ خیلی خوب هم آورد و گفت: آقا، من همینم میرسد و بیشتر ندارم که به شما هدیه کنم. بهاندازهٔ لازم خوردند، بلند شدند و راه افتادند. رسول خدا(ص) در راهافتادن، دست به دعا برداشتند و گفتند(به این مضمون): خدایا! گوسفندها، بزها، چهارپایان و شیرهایشان را برای گلهدار اوّل بسیار فراوان کن و برای این گلهدار دوم، «ارزقه العفاف و الکفاف» بهاندازهٔ زندگیاش دائم به او بده و اضافه نشود. گفتند: یا رسولالله! اتفاقاً این دعایی که برای اولی فرمودید، دلمان میخواست برای ما این دعا را بکنید؛ چطور برعکس دعا کردید؟ باید دعا میکردید خدا از او کم کند و به گلهدار دومی اضافه کند. فرمودند: کثرت ثروتِ بدون خدا ضرر دارد و قلّت ثروتِ با خدا مفید است. من درست دعا کردم.
به آسمانها و زمین میگویم عهدهدار رزق بندهام باشید؛ اما یک رزق پاک و حلال که فردای قیامت به او نگویم از کجا آوردی و کجا خرج کردی؟ فقط بگویم بندهٔ من، پروندهات در همهٔ امور امضا شده و درهای بهشت هم باز است، معطل نشو. اینها همان جمعیتی هستند که خدا میفرماید در قیامت «بغیر حساب» هستند و محاسبه ندارند؛ چون چیزی ندارند که محاسبه بشوند و هرچه در دنیا به آنها داده است، پاک هزینه کردهاند و دیگر محاسبه ندارند.
د) حمایت از بندهٔ مؤمن در تجارت
و این چهارمی خیلی مهم است: «کنت لهم من وراء تجارة کل تجار» در پنج قاره چقدر تاجر وجود دارد، چقدر تجارت میکنند و چقدر درآمد دارند؟ من خودم برای این بندهام پسِ تجارت هر تاجری قرار میگیرم؛ اگر بنا بود تاجران دنیا سود تجارتشان را به این بندهٔ من بدهند، باز از این بندهٔ من رعایت نشده است و خودم پسِ تجارت هر تاجری برای او قرار خواهم گرفت. آنوقت در روز قیامت وقتی پاداش این هماهنگی خواستههایش را با خواسته خودم به او بدهم، میبیند اگر کل تاجرهای دنیا سود تجارتهایشان را به او میدادند، مقابل این عنایت خدا یک بال پشه هم حساب نمیشد.
-ارزش انسان روزهدار در پیشگاه پروردگار
این روایت را برای این مطرح کردم که قلب شما مردان و زنان و آنهایی که بعداً میشنوند و روزهدار هستند، از شادی پر بشود. شما همانی هستید که پروردگار در این مطالبش بیان کرده است. چرا همان هستید؟ چون آدم که گرسنه میشود، دلش غذا میخواهد و هرچه خوشمزهتر باشد، بهتر است؛ تشنه میشود، آب و شربت میخواهد؛ جوان است و تازه ازدواج کرده، همسرش را در روز ماه رمضان میخواهد؛ ورزشکار است، دلش میخواهد دو ساعت در بهترین استخرها شیرجه برود، حالا ماه رمضان شده و تمام این خواستههایش را کنار گذاشته، خواستهٔ پروردگار را بر خواستهٔ خودش ترجیح داده است و میگوید: خدایا! خواستهٔ تو در روز ماه رمضان این است که من نخورم، ننوشم، ارضای غریزه نکنم و در دریا و استخر شیرجه نروم، من خواستهٔ تو را بر خواستهٔ خودم مقدّم میکنم و نمیخورم، نمیآشامم و کارهایی که روزه را باطل میکند، انجام نمیدهم. آنوقت روایاتمان دربارهٔ چنین آدمی میگویند: اول افطار بوی دهانش چون عطر پخش میشود و پروردگار عالم به او نظر رحمت میکند. در روز ماه رمضان هم اگر خسته بشود، اینکه خواستهاش را در برابر خواستهٔ خدا تعطیل کرده است، اگر در روز ماه رمضان -ولو ده ثانیه پای منبر در مسجد یا قرائت قرآن- چرتش ببرد، خدا به فرشتگان میفرماید: تسبیح و عبادت پای او بنویسید، این آدم ارزش دارد؛ این آدم ارزش دارد که من پنج قسم برای او بخورم، آنهم همهٔ قسمها به صفات خودم و به اسمای خودم است.
-مکن کاری که بر پا سنگت آیو
من به دیگران میگویم، شما همین هستید که روایت گفت، اما این مطلب را به دیگران میگویم:
مکن کاری که بر پا سنگت آیو ××××××××× جهان با این فراخی تنگت آیو
چو فردا نامهخوانان نامه خوانند ×××××××××× تو وینی نامهٔ خود ننگت آیو
قرآن میفرماید پروندهها را به خود مردم میدهند و میگویند: «اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 14) خودت پروندهات را بخوان و نمره بده و بگو آیا اهل بهشت هستی، به بهشت ببرم؛ آیا اهل جهنم هستی، سرت را پایین بینداز و به جهنم برو.
چو فردا نامهخوانان نامه خوانند تو وینی نامهٔ خود ننگت آیو
کاری نکن که در قیامت بر سرت بزنی و تعجب کنی که این نامهٔ اعمال برای من است یا برای دیگری است!
کلام آخر؛ پیوند حزنآور ماه رمضان و حضرت سجاد(ع)
ماه رمضان با وجود مبارک زینالعابدین(ع) بستگی کاملی دارد و زینالعابدین(ع) هم با رمضان. سهل ساعدی میگوید: مسافر فلسطین بودم و به مسجدالاقصی رفته بودم؛ چون کشور با آن کشور هممرز و نزدیک است، کاری داشتم و از آنجا به شام آمدم، دیدم وضع غیرعادی در شهر شام است! عدهای شادند، تعداد کمی هم تا میبینند کسی آنها را میبیند، سر به دیوار میگذارند و زارزار گریه میکنند. خدایا! چرا این شهر دو چهره است؟ امروز مگر چه روزی است که برای عدهای عید و برای عدهای عزاست؟ کنار خرابهای آمدم، دیدم پیرمردی صورتش به دیوار است و زارزار گریه میکند، به او گفتم: آقا امروز در این شهر چه خبر است؟ یکمرتبه اشکش را پاک کرد، آمد رد بشود، گفتم نرو و جوابم را بده؛ به خدا، من غریبه یا مأمور نیستم، من از اصحاب پیغمبر اسلام(ص) هستم و مسافرم. خودم را به تو معرفی کنم؟ من سهل ساعدی هستم. من را که شناخت، گفت: سهل چرا زمین دهان باز نمیکند تا این مردم را فرو ببرد؟ گفتم: چه شده است؟ گفت: نمیدانی، الآن اهلبیت پیغمبر(ص) را با سرهای بریدهٔ عزیزانشان از دروازه ساعات وارد این شهر میکنند.
دواندوان آمدم، دم دروازه رسیدم و دیدم زینالعابدین(ع) بالای شتر برهنه است و بالای سرش هم هجده سر نورانی بالای نیزه است. آمدم و رکاب شتر را گرفتم، گفتم: یابنرسولالله، خاک بر سرم! کاری میتوانم برایتان انجام بدهم؟ فرمودند: دو کار انجام بده؛ پولی به این نیزهدارها بده تا اینها مقداری جلوتر بروند که مردم با تماشای سرها زن و بچه را تماشا نکنند و اینها از محمل زنها جدا بشوند. کار دوم چه کنم؟ فرمودند: مقداری پارچه بیاور و زیر این زنجیر گردنم بگذار، حرارت آفتاب دانهها را داغ کرده و پوست مرا زخم میکند...
تهران/ مسجد امیر(ع)/ ویژهٔ ماه مبارک رمضان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی دوم