جلسه ششم یکشنبه (22-2-1398)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
بحث دربارۀ کلمه است که چند بار در قرآن مجید بهصورت مفرد «کلمه» و بهصورت جمع «کلمات» آمده است. این مسئله در دعاهای اهلبیت هم مطرح است، بهخصوص در دعاهایی که بار علمی و عرفانی آن سنگین است. بعد از قرآن و روایات در فرمایشات اهل دل که تعبیر عربی آن اهل قلب (اهل قلوب) است، بهصورتی مؤثر و نافذ مطرح است که اگر لطف خدا همۀ ما را بدرقه کند یک شب هم مسئلۀ «کلمه» را از دیدگاه آنها بیان میکنم.
طبق آیات قرآن تمام موجودات هستی بدون استثنا کلمات الله هستند. این مسئله در اواخر سورۀ مبارکۀ کهف و در سورۀ مبارکۀ لقمان مطرح است. این بحث چه سودی برای ما دارد؟ این یک بحث علمی به تمام معناست یا یک بحث طبیعی است یا یک بحث عرفانی است؟ هر کدامش که میخواهد باشد برای ما بسیار سودمند است.
تعریف لغوی کلمه
عالمان لغت وقتی میخواهند کلمه راتعریف بکنند میگویند: «کلمه» یک واقعیتی است که معنا دارد. این معنا را پروردگار مهربان عالم در این قالب ـ کلمه ـ ریخته است یا وقتی زندگی انسان در کرۀ زمین شروع شده اهل خرد و عقل و آنهایی که میخواستند زندگی انسان یک نظام خاص معینی داشته باشد کلماتی را اختراع کردند و برای هر کدام هم چند معنا ـ اینطور که معروف است تا سی معنا ـ وضع کردند. در لغات عرب این نوع کلمات زیاد است، در این زمینه بحثی نیست چون جای این نوع بحثها مدرسه است.
کلمهای که دارای واقعیت است معنا دارد، ولی لفظ همین کلمه را اگر کسی بیاید به هم بریزد مثلاً لغت آب را به هم بریزد، ب را بیاورد اول، همزه را بیاورد یک طرف و الف را بگذارد یک طرف، دانشمندان میگویند این تبدیل میشود به یک لفظ مبهم و بیمعنا که هیچ جا مصرف ندارد.
حرف اهل ادبیات عرب تمام شد، آنها یک کلمه میگویند، اگر یک کلمه درستی را بههم بریزیم، آن کلمه بیمعنا میشود. خودشان هم یک مثل جالبی دارند در کتابهای طلبهها، میگویند: لغت «زید» یعنی این انسان، اگر ما بیاییم این لغت را بههم بریزیم، دال را بیاوریم اول، ز را بیاوریم آخر میشود: دیز؛ یک چیز بیمعنا و مهمل و به درد نخور که دیگر قابلیت به کارگیری ندارد، نه در حرف زدن و نه در نوشتن. این آخرین حرف این بزرگواران است که من طلبه هم بودم بیشتر از این نگفتند. آنها گفتند کلمه دارای معنای درستی است وقتی ترکیب درستی داشته باشد، مثل زید؛ اما اگر این ترکیب را بههم بریزیم میشود دیز دیگر هیچ چیزی نیست، بیمفهوم و باطل است.
مسیح کلمة الله
حتماً یادتان مانده شب اول آیهای را که خواندم «يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْه»خدا به تو مژده میدهد به یک کلمه، این کلمه چیست؟ این کلمه نه علم است، نه یک آیه است، نه مطلبی از تورات موسی بن عمران است؛ این کلمهای که خدا به تو مژده میدهد یک انسان است «اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِين»(آلعمران، 45).
همین یک نفر کلمه الله است؟ قرآن میگوید: خیر، تکتک موجودات عالم کلمة الله هستند و معنی دارند. خورشید یک کلمه الهی است، چقدر معنی دارد؟ شما هم باید آیات قرآن و هم روایات و هم دیدگاه دانشمندان را راجعبه خورشید ببینید، فرقی نمیکند این دانشمندان غربی یا شرقی باشند، حرف خوب را هر جا یافتید غنیمت یابید و بردارید قبول بکنید.
معنای وجودی خورشید
شما در یک کتاب اروپایی به نام «علم و زندگی» در یک بخشش که بحث راجعبه انرژی و حرارت است، مسئلۀ خورشید را ببینید که این کرۀ آتشین چقدر معانی زیبا دارد، در وجودش معنا موج میزند؛ این معنا را وقتی بیرون میدهد رنگ هزاران گل رنگارنگ میشود، وقتی این معنا را بیرون میدهد میکروبها را میکشد، وقتی این معنا را بیرون میدهد اول بهار میلیاردها درخت و شکوفههای رنگارنگ پیدا میکنند، وقتی این معنا را بیرون میدهد همین میوههایی میشود که سر سفرۀ ما با رنگهای متنوع قرار میگیرند. این معنی خورشید است، معنی لفظی نه معنی عملی است. بقیه کلمات هم همینطور هستند، همه معنا دارند.
معنای وجودی قطرۀ آب
(قطرهای کز جویباری میرود/ از پی انجام کاری میرود) برو دنبالش بببین آن کاری که میخواهد انجام بدهد چیست؟ این قطره میآید با خاک خودش را ـ خاک باغها و زمینهایی که در اختیار مردم است نه، خاک بیابانها ـ ترکیب میکند. وقتی این قطره با خاک ترکیب میشود بیابانها را تبدیل به مخمل سبز میکند، انواع گیاهان روییده میشود، بعد چهار تا گاو و گوسفند میآیند این علفی که قبلاً خاک بود و قبلش هم آب بود و خورشید هم معنای عملیاش کمک داد را میخورند.
اینجا دیگر سراغ دانشمندان بیرون و بیگانه نمیروم، سراغ سورۀ نحل میرویم. این علف سبز و گلهای قرمز و زرد مرغزار چمنزار و بیابانهای خرم در معدۀ گاو و گوسفند میرود. معده با این علف هزار تا کار میکند، خون میسازد، عصب میسازد، رگ میسازد، پی میسازد.
قطرۀ آب را ببینید، دنبالش بکنید و ببینید کجا میرود و چه کار میکند، این یک کلمات الهی است. قطرۀ آب و این یک مقدار خاک طبق فرمایش قرآن از کلمات الهی هستند.
فرآیند تولید شیر از منظر قرآن
بدن گوسفند و گاو سهم خودش را که از این علف سبز خوشرنگ و گلهای مخلوط با این علف برداشت، بقیه میشود شکمبه که زرد و بدبو است و از پشت بدن گوسفند و گاو بیرون میریزند. کشاورزها میگویند کود، دیگران میگویند زبالۀ حیوانی و از این تعبیرات. علف در بدن گاو و گوسفند کار خودش را کرده و مازادش شده شکمبه که وقتی گوسفند و گاو را میکشند با چاقو معده را پاره میکنند و شکمبه را بیرون میریزند، شما هم از بغل قصابخانه میخواهی رد شوی بینیات را میگیری که بوی شکمبه به تو نزند، قیافهای هم ندارد.
پروردگار میگوید رد شکم این گاو و گوسفند و شتر و بز و این شکمبه که دماغت را میگیری در میروی، بینیات را میگیری از بوی بدش، اخمهایت به هم کشیده میشود، از این شکمبه با آن خون قرمز پررنگ با آن رنگ زرد، از میان این خون و شکمبه چه کار میکند او؟ ما که متوجه نیستیم و نمیدانیم چه کار میکند؟ چون کار او را بیرون اگر بخواهند انجام بدهند با هیچ ماشین دقیقی در این عالم انجام نمیگیرد.
او در تاریکی این بدن گاو و گوسفند و بز و شتر، از این شکمبه با مخلوطی از آن خون قرمز چه کار میکند؟ «مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ»(نحل، 66) فرث یعنی سرگین گاو و گوسفند که میگویند کود و زباله است، «مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغا» شیر سپید خوشگوار پر از ویتامین سر سفرۀ شما میگذارم. حتی اگر خانمی برای بچه شیر ندارد، شیر او را نزدیک با شیر انسان ماده قرار دادم که به جای آن به بچه شیر بدهید و بچه خوب رشد میکند، خیلی با شیر خشک فرق میکند.
«لَبَناً خالِصاً سائِغا» و تو جنس دوپا همین کلمه را از من میگیری، شیر «کلمة من کلمات الله» است، و قانع به این نیستی که سر سفرهات یک لیوان شیر باشد. شیر را پنیر میکنی، خامه میکنی، کره میکنی، روغن میسازی، همینطور مواد دیگر از آن میگیری و سر سفرهات میگذاری.
یک شیر را حساب کن که قبلا سرگین بود و خون، حالا من با این شیر چه کار کردم که هم ماست میشود، هم دوغ میشود، هم کشک و خامه و سرشیر میشود، هم پنیر میشود؛ این معنی کلمه است.
مصادیق کلمۀ بیمعنا در قرآن
شما ببینید علف چقدر معنی خوبی داشت، خاک چقدر معنی خوبی داشت، خورشید چقدر معنی داشت، شیر چقدر معنی دارد؛ انسان هم «کلمة من کلمات الله» که استعداد معنا شدن به معانی مختلفی را دارد در صورتی که کلمۀ وجودی او سالم بماند و به هم نریزد. اگر این کلمه را با آلودگی و نجاست، نفاق، کفر، شرک، فسق، فجور، معصیت، صغیره، کبیره، حرامخوری، ربا، زنا، ظلم، بههم بریزد آن موقع معنیش چیست؟ هیچ معنی ندارد.
پروردگار خیلی لطف کرده که این کلمه به هم ریخته را در قرآن مجید نامگذاری کرده است. یک شب برایتان انشاءالله توضیح میدهم کلمه به هم ریخته بینهایت کوچک است، ولی این کلمه به هم ریخته را خدا خیلی محبت و لطف کرده که یک معنایی برایش بگذارد.
در سورۀ مبارکۀ اعراف دو تا معنی را ذکر میکند. 1ـ «أُولئِكَ كَالْأَنْعام» بعد خود خدا میگوید خر و گاو که بار میبرند، زمین را شخم میزنند، شیر میدهند، پنیر میدهند، کره میدهند، سرشیر میدهند؛ حیف است که به این کلمۀ وجودی به هم ریختۀ انسان اسم گاو یا الاغ یا شتر یا بز یا یک حیوان دیگر بگذارم. خدا بلافاصله از این نامگذاری پروردگار منصرف میشود و میگوید «بَلْ هُمْ أَضَل»(اعراف، 179). (گاوان و خران بار بردار/ به ز آدمیان مردم آزار).
تهران چند ناحیه است و چند تا دادگستری دارد نمیدانم. هر بخش تهران دادگستری دارد، دادگاه دارد، دادیار دارد، پرونده دارد، قاضی و دادستان دارد، هر بخشی تجدید نظر دارد، همۀ بخشها دیوان عالی کشور دارد؛ شما فردا صبح وقت بگذار در تمام دادگاهها و دادگستریها و تجدیدنظرها و دیوان عالی کشور سر بزن ببین یک پرونده از خری گاوی بزی گوسفندی شتری خرسی ماری خوکی شکایت شده؟ تمام شکایتها برای جنس دوپاست.
پرونده را جلویت میگذارند مالم را خورده، تجاوز کرده، زنا کرده، ناموسم را دزدیده، خانه را به نام خودش کرده، ربا گرفته، ارث پدر و مادرم را خورده، چاقو کشیده، شکم پاره کرده، بچهام را کشته، پدرم را کشته؛ نوع شکایتها همین است، تمام شکایتها برای این کلمۀ به هم ریخته است که بیمعنا، مهمل، باطل و لجن شده است.
2ـ یک جا نامگذاری کرده و گفته «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْب»(اعراف، 176) داستان این انسان عین داستان سگ است.
3ـ یک جا نامگذاری کرده واقعاً آدم میخواهد قلبش بایستد، «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمار»(جمعه، 5) عالمانی که علم بارشان است، «ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها» ولی خودشان عملکننده به آن علم نیستند، «كَمَثَلِ الْحِمار» این هم یک اسم، خدا میگوید میدانی اسم این عالم چیست که علمش پر و عمل صفر است؟ همین عالمان یهود، عالمان مسیح، عالمانی که در عربستان هستند و آبرو برای دین نگذاشتند، بعضیها هم در کشور ما هستند که در این چهل ساله کارکردشان مردم را به قرآن و دین و خدا و این مجالس و این منبر و محراب بدبین کرده است و خیلیها هم از دین فرار کردند.
به خدا بگو اسم این کلمه چیست؟ میگوید: این کلمه نیست، این کلمه بودنش به هم ریخته، اسمش الاغ است «كَمَثَلِ الْحِمار». آن وقت تعجب نکنید، بعضی روشنفکرها فشار به آنان میآید قبول بکنند؛ ولی این واقعیت در قرآن است، حالا بخواهی قبول بکنی یا قبول نکنی.
انسانهایی به شکل حیوان
این واقعیت در قرآن که بخشی از بنیاسرائیل ستمگر، ظالم، جفاکار، پلید، آلوده و انسانهایی که دل انبیا بنیاسرائیل را آتش زدند. خداوند میگوید یک بار به این گروه خطاب کردم: «کونوا» که فعل امر است یعنی باشید، بشوید، «كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِين»(بقره، 65) از این شکل انسانی عوض بشوید و بوزینه بشوید، بوزینۀ رانده شده و همه میمون شدند.
این یک بار در دنیا است که حالا با یک حکم «کونوا» یک گروهی بوزینه شدند، اما قیامت از حیوانات گوناگون محشری است؛ یک عدهای بهصورت سگ میآیند، یک عدهای بهصورت روباه میآیند، یک عدهای بهصورت شیر میآیند، یک عدهای بهصورت خوک میآیند، یک عدهای بهصورت مورچه میآیند، نه مورچه به این کوچکی اصلاً قیافه و شکل مورچه است.
شما مردم مؤمن قرآن که بلد هستید «وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَت»(تکویر، 5) یعنی همین سگهای بیابان را خدا محشور میکند یا این یک معنی دیگر و بالاتری دارد؟ روشنفکر این حرفها را قبول نکند، مگر زمان پیغمبر آیات قرآن کریم را مشرکین مکه و بتپرستها و یهودیها و مسیحیهای مکه قبول کردند؟ این حقیقت با قبول کردن و قبول نکردن که تغییر نمیکند.
حرمت انسان مؤمن
بحث در کلمه این منفعت تربیتی را دارد: بندۀ من! کلمه بودن وجود خودت را حفظ کن و به هم نریز، با اتصال به من که منبع لطف هستم، منبع احسان هستم، منبع محبت هستم، منبع رحمت هستم، منبع مغفرت هستم؛ و با اتصال به انبیا و اولیای من که در سورۀ یونس مطرح هستند، ائمۀ طاهرین بهترین معنا را در بین کل کلمات عالم پیدا کن.
مرحوم ملا مهدی نراقی نقل میکند: پیغمبر در طواف دیدند یک زائر حلقۀ در کعبه را گرفته (چون ساختمان کوتاه بود در کف بود) و به پروردگار میگوید: به عزت و حرمت و آبروی این کعبه مشکل من را حل کن. پیغمبر طوافشان را قطع کردند و آرام دست روی شانۀ زائر گذاشتند و فرموند: چرا خدا را به کعبه قسم میدهی؟ گفت: آقا قسمی بالاتر هم هست؟ فرمود: بله. گفت: من بلد نیستم. فرمودند: اگر مؤمن هستی خدا را به خودت قسم بده «فان المؤمن اعظم حرمة من الکعبه». مرحوم نراقی نقل میکند آدم کمی نیست.
مدعیان عشق
(ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز/ کان سوخته را جان شد و آواز نیاموخت) ما مدعیان نیستیم که سینهمان سپر است و بلد هستیم و میدانیم و قدم برداشتیم (ما مدعیان در طلبش بیخبرانیم/ آن را که خبر شد خبرش باز نیامد).
چند ثانیه فقط هم خودم و هم شما، من هر شب که برای شما حرف میزنم والله از خودم خجالت میکشم، هر شب یعنی منبر شب برایم خیلی منبر پرفشاری است، میروم خانه گاهی تمام بدنم از فشار مطلب درد میکند و خوابم نمیبرد، فشارش هم برای این است که همینطور که کلمه را برای شما معنی میکنم بعد به خودم نگاه میکنم میگویم بعد از هفتاد سال من چرا هنوز معنی نشدم؟ پس کی؟ یعنی خداوند خیلی مهلت وسیعی به من داده پس کی؟
اینقدر که پول را معنی کردم، اینقدر که کارخانه را معنی کردم، اینقدر که خانه را معنی کردم، اینقدر که رفت و آمدهایم را معنی کردم، چه وقت به خودم رسیدم که خودم را معنی بکنم؟
بوی خدا از یمن
سه روز از رفتنش از مدینه گذشت، دیگر نزدیک یمن است، پیغمبر بعد از سه روز دم در خانه میگوید: «انّی أَشَمُّ رَائِحَةَ الرَّحْمَنِ مِن طرف الْيَمَنِ» بوی خدا به مشامم میرسد اما نه از مدینه، نه از شماها که دلم از شما پر از خون است، شما را میبینم هنوز جانم از لبم خارج نشده درِ خانۀ دخترم را آتش میزنید، شما بو ندارید.
«انّی أَشَمُّ رَائِحَةَ الرَّحْمَنِ مِن طرف الْيَمَنِ» بوی خدا میآید، چه خبر بود؟ بیچاره نفهمهای آنجا گفتند: آقا بویی نمیآید. تو شامهاش را نداری که استشمام کنی، گفتند: ما که بویی نمیشنویم، بویی استشمام نمیکنیم.
یک شترچران یمنی، آستین پاره، نصف روز آمد اینجا و گفت مادرم بیشتر به من اجازه نداده، من آمدم فقط جمال او را ببینم، کار دیگری ندارم. (گفت احمد ز یمن بوی خدا میشنوم/ یمنی برقع من بوی خدا بوی تو بود)
مناجات با خدا
چند لحظه، چند ثانیه به خودمان فکر بکنیم، معنی شدیم یا نه؟ میخواهیم بشویم؟ وقت هست؟ خدایا ما خیلی غریب هستیم، خدایا در این زمینه ما همانی هستیم که امیرالمؤمنین(ع) یادمان داده به تو بگوییم «و انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین».
مولا با کسی که دست خالی آمده پیشت میخواهی چه کار کنی؟ دو مطلب میتوانی بگویی که یکی را نمیگویی. من دست خالیام برای گدایی دراز است، چه میخواهی بگویی؟ میخواهی بگویی بندۀ من ندارم، این را که نمیتوانی بگویی، میتوانی بگویی بنده من دارم تا سحر نشده به تو میدهم، پس بده.
(بیخانمانی از سر کویت کجا روم/ دولت در این در است از این در کجا روم/ محروم هر قبیله و مردود هر دیار...) محبوب من! خیلی لطف کردی نمیگذاری باطنم را مردم ببینند، نمیگذاری باطنم را زن و بچهام ببینند، از وقتی به دنیا آمدم تا حالا کار تو این شده آبروداری میکنی، طبق روایات هر چه ملائکه به تو میگویند چقدر پردهپوشی میکنی بگذار آبرویش برود و زمین بخورد، به ملائکه میگویی منتظرش هستم برگردد.
(محروم هر قبیله و مردود هر دیار/ بیدولتی کزین درِ دولتسرا روم/ جامی که ذوق تو نبخشد مباح نیست/ گامی که بی تو رود بر خطا رود/ از سلطنت چه کم شود آن پادشاه/ کز مرحمت به پرسش حال گدا رود)
خودت گفتی از پدر و مادر از اقوام، از هم کیشانتان احوالپرسی کنید، حالا یک احوالی خودت از ما بپرس، بگو بندۀ من چه شده؟ مولاجان! منِ بیمعنا را امشب قبول کن معنا پیدا کنم.
(نه در مسجد گذارندم که رندی/ نه در میخانه کین خمار خام است/ میان مسجد و میخانه راهی است/ غریبم بیکسم آن ره کدام است) نشانم بدهید چطور پیش محبوب بروم، من که از فراق مردم، محبوب من را در قلبم نشانم بدهید. (غریبم بیکسم آن ره کدام است).
بندۀ من وضو داری؟ میگویم دارم. نماز مغرب و عشایت را خواندی؟ میگویم خواندم. بندۀ من! اگر وضو داری و نماز هم خواندی، اگر دستت را دراز نکنی از من چیزی نخواهی به من جفا کردی، اگر وضو داری و نماز خواندی و از من چیزی میخواهی اگر من به تو ندهم من جفا کردم؛ اما بندۀ من! من خدای جفاکاری نیستم. «نسئلک و ندعوک».
دعای آخر
«اللهم اذقنا حلاوة ذکرک، اللهم اذقنا حلاوة رحمتک، اللهم اذقنا حلاوة عبادتک، اللهم اذقنا حلاوة عفوک، اللهم اذقنا حلاوة غفرانک، اللهم اذقنا حلاوة احسانک، اللهم اذقنا حلاوة وصالک، اللهم اذقنا حلاوة رؤیتک، اللهم اذقنا حلاوة مشاهدتک، اللهم اذقنا حلاوة محبتک».
(دلم را به هر عشقت خانه کردم/ به دست خود دلم دیوانه کردم) مولاجان! من که تا این نصف شب آمدم، حالا نوبت توست تو بیا. به حقیقتت مرگ ما را در نماز قرار بده، مرگ ما را در کمیل قرار بده، مرگ ما را در عرفه قرار بده، مرگ ما را در عاشورا قرار بده. به عزت و جلالت، به انبیائت، به آیات کتابت، به گریههای شب یازدهم زینب کبری قسم! مرگ ما را در حال گریه بر ابیعبدالله(ع) قرار بده. لحظۀ مرگ صورتهای ناقابل ما را روی قدمهای حسینت قرار بده. «برحمتک یا ارحم الراحمین».
تهران/ حسینیۀ همدانیها / رمضان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی ششم