جلسه نهم چهارشنبه (25-2-1398)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
تحقق کلمۀ وجود انسان
در بین کلمات وجودی پروردگار هیچ کلمهای جایگاهش، موقعیتش، مورد توجه بودنش به پیشگاه او مانند وجود انسان نیست. کلمه یعنی حقیقتی که معنا دارد. پروردگار این معنایی که برای کلمه وجود انسان مقرر کرده، تحقق، ظهور و آشکار شدنش را به خود انسان سپرده است.
انسان باید در این کلاس خلقت و زیر نظر معلم آفرینش پنجاه شصت سال بکوشد و خودش را معنا کند تا روز ورود به پیشگاه مقدس او یک میوۀ پخته و در حدی بیعیب و نقص وارد بر او بشود که بوی خوش و عطر یک نفرهاش محشر را پر بکند و نورش به تمام قیامت بتابد. لازم هم نیست در این زمینه انسان مرجع تقلید بشود، یا یک شخصیت خاص علمی بشود.
ما خطابهای قرآن مجید را یا اینگونه میبینیم «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً»(انشقاق، 6)، یا بهصورت «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» یا «يا بَنِي آدَم» میبینیم؛ بالاخره هر سه تعبیر در رابطه با انسان است. از این تعبیرات متوجه میشویم که خدا از انسان میخواهد خودش را معنا کند تا بوی آن معنا در دنیا بهصورتی به شامهها برسد و در قیامت هم بهصورت قیامتی به شامۀ مردم برسد.
نور مؤمنین در قیامت
انسان با معنا شدنش نورش قیامت را پر میکند و حتی این نور را مشرکان، کافران، منافقانی که محکوم به دوزخ هستند و محکومیتشان هم کار خودشان بوده نه کار پروردگار، این نور را میبینند. شعاع بسیار پرقدرت این نور برای کافران و مشرکان و منافقان قابل دیدن است و در قرآن بیان شده است «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ»(حدید، 12) این خیلی تعبیر جالبی است، حبیب من! روزی که تمام مردان مؤمن و همۀ زنان اهل ایمان را با نورشان میبینی.
خداوند نمیگوید نور من، «نُورُهُمْ» یعنی نوری که زحمت کشیدند برای خودشان فراهم کردند. من این نور را در نبوت انبیا، ولایت ائمه و در کتابهای آسمانی قرار داده بودم، اینها این نور را به خودشان منتقل کردند و شد «نُورُهُمْ»، نه اینکه روز قیامت نور من را از اینها میبینی، نور خودشان را میبینی زحمت کشیدند.
«يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ» میبینی که نورشان (نه نور من) پیشاپیش آنها در حرکت است. این نور «وَ بِأَيْمانِهِم» از دست راستشان در حرکت است. «ایمانهم» یعنی از آن وجود میمنتی آنان ـ نه دست راست بدن ـ «وَ بِأَيْمانِهِم» لغتش برگشت میکند به میمنت، خجستگی، سعادت، مثل «اصحاب المیمنه». در بعضی ترجمههای قرآن است«اصحاب المیمنه» اصحاب دست راست، و «اصحاب المشئمه» اصحاب دست چپ، این صحیح نیست. اصحاب المیمنه یعنی خجستگان، سعادتمندان؛ مشئمه یعنی شقاوتمندان، تیرهبختان.
نورشان را میبینی که پیشاپیش آنها و در جهت سعادت و خوشبختی آنان در حرکت است، یک مرتبه در این نوری که دارند حرکت میکنند، نور پیشاپیش آنان که دلیلشان است، راهنمایشان است، و نوری که خجستگی و میمنت و سعادتشان است، در این نور این صدا را میشنوند «بُشْراكُمُ الْيَوْمَ» یعنی امروز یعنی همین حالا که در محشر هستید «بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها» به چنین جایی مژدهتان میدهیم «ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيم»(حدید، 12).
اینها میروند و در همان روز منافقان میگویند «يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقات»، اینها دیگر بدترین مردم روزگار بودند «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار»(نسا، 145) منافقین و منافقات که برسد به کافران و مشرکان که رده پایینتر منافقین و منافقات هستند. اینها برمیگردند به اینهایی که در نور در حرکت میکنند، در خجستگی و میمنت حرکت میکنند، میگویند کجا میروید؟ چرا عجله میکنید؟ ما هم در دنیا شما را میشناختیم و شما ما را میشناختید بایستید «نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُم» یک شعاعی از نورتان را ما برای خودمان اختصاص بدهیم.
پروردگار میفرماید: بین این اهل نور و منافقین و منافقات «فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُور»(حدید، 13) مانعی یک مرتبه ایجاد میشود که دیگر نه اینها آنها را میبینند و نه آنها اینها را میبینند. منافقین و منافقات اصلاً لیاقت ندارند چشمشان به اینها بیفتد، اینها هم خیلی بالاتر از این هستند که چشمشان به این نجاستها بیفتد.
بعد اینها جواب میدهند «ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورا» این نوری که ما داریم شما هم دلتان میخواهد؟ بله، دلشان میخواهد، دلشان آب میشود؛ این نوری که ما داریم شما هم میخواهید؟ عیبی ندارد ما آدرس این نور را به شما میدهیم شما هم بروید این نور را برای خودتان انتخاب بکنید و جزو وجودتان بکنید. «ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورا» برگردید به دنیا چون جای به دست آوردن این نور در دنیاست.
برگشت از قیامت امکان پذیر است؟
چگونه برگردند؟ برگشتی در کار نیست، اصلاً بعد از برپا شدن قیامت دوباره اگر بخواهد همین نظام برپا بشود، خدا باید قیامت را به هم بریزد و از بین ببرد و دوباره تمام آسمانها و زمین و ستارگان و سحابیها و کهکشانهای فروریخته و به هم خورده و خاموش شده را به پا بکند و به منافقین بگوید بیایید در دنیا و این نور را اینجا به دست بیاورید؛ این شدنی نیست.
هیچکس را برنمیگرداند، انسان در حال حرکت هست و عقبگردی تا ابد برایش وجود ندارد. همینطور که جلو میرود این جاده وقتی که به جهان بعد رسید نهایت کار بهشت یا جهنم است. نه کسی را از بهشت بیرون میکنند و نه کسی را از جهنم خارج میکنند، بهشتیها در جادۀ ابدیت در حرکتند و دوزخیان هم در جادۀ ابدیت در حرکتند.
جایگاه جبری و اختیاری کلمات در هستی
برگردیم به اول حرف که طبق آیات قرآن هر کلمهای در این خلقت جایگاهی دارد. اگر این کلمه بالاختیار یا بالاجبار در جایگاه خودش قرار داشته باشد و در آن جایگاه خودش به حرکتش ادامه بدهد معنی میشود. درصد بالایی از موجودات عالم در جایگاهی هستند که اختیاری از خودشان ندارند، اجباراً در آن جایگاه قرار دارند، نمیتوانند منحرف بشوند. روزی که اینها را در جایگاه خاص خودشان قرار داده، با معنای ویژۀ وجود خودشان قرار داده و با همین معنای خودشان هم این آفرینش را میگردانند، خوب هم میگردانند، منظم هم میگردانند، وجودشان هم برای کل این کارخانه منفعت است.
البته ما اگر تکبین بشویم دو میلیون ایراد برایمان پیش میآید، مثلاً در کل موجودات عقرب را تک ببینیم ایراد بر ذهنمان پیش میآید که خدا این را برای چه خلق کرده؟ خدا خرس را برای چه خلق کرده؟ خدا چرا به گاو شاخ داده و به الاغ شاخ نداده؟ اما بیاییم دفتر آفرینش را با نگاه خود پروردگار نگاه بکنیم، آن وقت نگاهمان به این نتیجه میرسد (جهان چون چشم و خط و خال و ابروست/ که هر چیزی به جای خویش نیکوست).
هر موجودی را در جایگاه خاص خودش ببینی عالی و نیکوست، زیباست، درست است، حقیقت است. به تعبیر خود پروردگار ـ چه نگاه عالی دارد ـ «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَق»(حجر، 85) یعنی پروردگار عالم حقبین است، باطلبین نیست، باطلنگر نیست، هستی را حق آفریده و حق هم میبیند، خلقت را حق آفریده و حق هم میبیند.
هر کلمه وجودی در جایگاه خودش اگر قرار داشته باشد و از طریق اجبار الهی یا از طریق اراده و آزادی معنی بشود، این معنی شدن ولو برای یک موجود بالاجبار یا بالاراده برای کل عالم هستی مفید است و منفعت دارد. ما خیلی اطلاع از کتاب هستی نداریم، تحولات را هم خبر دقیقی نداریم، ولی از آیات و روایات میتوانیم استفاده بکنیم که هر یک کلمه با معنای صحیح وجودی برای تمام آفرینش اثرگذار است.
زندگی آخوند ملا محمد کاشانی
در فرهنگ انبیا و ائمه که فرمایشاتشان هم در قرآن و هم در روایات موجود است، یک پیغمبر، امام، ولی الله، یک ایراد به اندازۀ سر سوزن به آفرینش نگرفته است؛ چون آنگونه که خدا نظر به آفرینش داشت اینها هم همان نگاه را به عالم خلقت داشتند. شاید این مطلب را شنیده باشید، عیبی ندارد به قول قرآن مجید تذکرش منفعت دارد، «فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِين»(ذاریات، 55).
مرحوم آیتالله العظمی حاج آقا رحیم ارباب یک چهرۀ کمنظیر بوده و هست. ایشان پنجاه سال است از دنیا رفته، ولی آثار ماندگار فوقالعادهای دارد. کمتر هم جامعۀ فعلی ایران ایشان را میشناسد، آنهایی که شاگردش بودند و در درسش مجتهد شدند حرفهای دربارۀ ایشان گفتند که ایشان یک مجسمه کامل ایمان، تقوا، علم، اخلاق، فضیلت و محبت بودند، اینها را شاگردان ایشان میگویند. البته من دو بار ایام طلبگی از قم رفتم اصفهان به عشق زیارت ایشان و موفق هم شدم و همان یک ساعتی که دو بار خدمتشان بودم یک دنیا مطلب فهمیدم.
ایشان میفرمودند: من با عدهای یکی از درسهایی را که شرکت میکردیم درس مرحوم آخوند ملا محمد کاشانی بود. جدیدا دیدم در احوالات آخوند ملا محمد یک رسالۀ خیلی خوب نوشتند که بیشتر هم به درد ما طلبهها میخورد، البته بعد از ما هم به درد شما میخورد. یک زندگی صددرصد الهی داشتند.
ایشان میفرمودند: آخوند حدود هشتاد سال در حجرۀ کهنۀ مدرسۀ صدر اصفهان زندگی میکرد. اینقدر پول گیرش نیامد ازدواج کند، اینقدر هم پول گیرش نیامد که یک سفرۀ ناهار و شام و صبحانهای مثل افراد جامعه برای خودش پهن بکند. آن زمانها حاضر هم بودند پول هنگفتی به او بدهند، میگفت: من پول بگیرم اندازۀ کوه به گردهام سنگینی میکند، من همانی که خدا به من میدهد خوش هستم، من پول مردم را نمیخواهم.
ایشان چه گذشتهایی داشتند، اصلاً چه تاجرهایی آمدند به او گفتند در بهترین نقطۀ شهر که پر از باغات است، آب زایندهرود تقریباً یک شعبهاش از آنجا رد میشود، بگذارید یک باغ پنج هزار متری و خانۀ یک طبقه برایتان بخریم، یک عروسی حسابی برایتان بگیریم، ابداً قبول نمیکرد. ممکن است شما بگویید چرا قبول نمیکرد؟ کلاس آنها با کلاس ما فرق میکند، ما هم اگر به آن کلاس برسیم همان میشویم، اما نرسیدیم به آن کلاس و آن هم نشدیم.
یک خصوصیت ایشان این بود همه کارهایشان را خودشان میکردند، صبحانه را خودش آماده میکرد. یک نانی بود، گاهی خالی و گاهی هم یک ذره پنیر بغلش بود. ظهرها هم معمولاً هفتهای یکی دو روز نیم سیر گوشت با استخوان میانداخت در یک قابلمه کهنۀ کوچک گِلی و آن را درست میکرد. شبها هم معمولاً حاضری میخورد.
برای ناهارش میآمد در خود بازار و یکی دو وعده سبزی خوردن میخرید، بعد میآمد مینشست در ایوان مدرسه و این سبزیها را شاخه به شاخه بلند میکرد و دانه دانه پاک میکرد. ما یک بار گفتیم استاد اینطور پاک کردن معطلتان میکند، شاخه را بگذار لای دو تا انگشت و شاخه را بکش، برگ ریحان یا برگ مرزه یا برگ تربچه زود جدا بشود.
میگفت: نه، اگر یک برگ ریحان ریز یا یک برگ مرزه یا یک دانه برگ تربچه به ساقه بماند و من دور بیندازم به او ظلم کردم، چون آن برگ اگر دورش بیندازم زبان دارد، شعور دارد، طبق آیات قرآن به من میگوید: آقا شیخ! میلیونها چرخ گشت تا من یک ساقه ریحان به وجود آمدم، کرۀ زمین دور خودش و دور خورشید گشت تا من به وجود آمدم، هزاران قطره آب زاینده رود پای من آمد تا من به وجود آمدم، خورشید چقدر نور خودش را خرج کرد تا من به وجود آمدم؛ حالا من یک برگ ریحان را دور انداختی؟ من از آنجایی که حرکت کردم از لابهلای میلیونها چرخ و خاک و آب و نور و گل آمدم به تو انسان برسم که از دهان تو انسان وارد بدنت بشوم و بعد جزو خون و گوشت و پوست و استخوانت بشوم که با عبادت کردن تو به خدا برسم، چرا من را دور انداختی؟
اسراف
این نگاه ایشان بود. این نگاه الان در کشور ما خیلی کم است. من شنیدم عروسی، افطاری، از حج برگشته، هتلهای گران قیمت میگیرند و شب هم مردم میل به غذایشان کم است، پنج تا قاشق برنج یک تکه گوشتی میخورند و بقیه را در این پلاستیکهای بزرگ میریزند در سطل زباله و میدهند ببرند. شما آن نگاه را ببینید و این نگاه را ببینید، این نگاهی که امروز به نعمتها دارند برای چشم کور است و برای قلب سنگ است.
نگاهی که آخوند به نعمتها داشت نگاه نور و با قلب نور بود. فردای قیامت آخوند باید در نور حرکت کند و لابهلای نور هم بشنود: «بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار» این کور و کوردل هم قیامت باید بایستد که برای بچهاش، برای دخترش، برای مهمانی حج، برای افطارش میلیونها تومان خرج کرده جواب دانه دانه برنج و ذره ذره گوشت و دانه دانه عدس و نخود و دانه دانه سبزی را که به عشق رسیدن به انسان و از انسان به عشق رسیدن به خدا حرکت کردند را بدهد. اینان قیامت میلیونها مدعی دارند. شاید هم این حرفهای ما را بشنوند و بخندند، حق دارند بخندند. کور، کوردل و نفهم باید به این مسائل بخندد، چرا نخندد؟
کلمۀ وجود انسان در عالیترین جایگاه آفرینش است و عالیترین معنا را میتواند از خودش طلوع بدهد. جلسۀ بعد ببینیم معارف الهیه در این زمینه چه میگویند. چهار روایت ناب را من از منابع مهم شیعه مثل کتاب شریف «کافی» و «غرر الحکم» که یازده هزار کلمه قصار امیرالمؤمنین(ع) است آماده کردم برای توضیح دادن. این مطلب راه معنا شدن که از ما میخواهند و باید هم به دست خودمان معنا بشویم.
امید به کرم خداوند
اگر اجازه بدهید من دو سه خط یا شایدم کمتر برای شبهای ماه رمضانش است، از فرمایشات نورانی وجود مبارک زینالعابدین(ع) را برای شما بگویم. میگوید: آمدم ولی با شرمندگی آمدم، آمدم با قلب خراب آمدم، آمدم در حالی که مستحق عذاب هستم و تو بهخاطر کریم بودنت فعلاً کاری به من نداری، آمدم با دست خالی آمدم در حالی که امیدوارم لطف و رحمت و عنایت و احسان تو امشب من را دست خالی برنگرداند.
حالا یک چیز هم خودمان بگوییم. خدایا! یک زن بنا به نوشتۀ دانشمندان شبی که با پیغمبرت عروسی کرد به پیغمبرت گفت: سرمایۀ من در دنیای عرب معادل بیست میلیون دینار است، همه هم الان موجود است. آن وقت وجود مبارک رسول خدا خورشید نبوتش طلوع نکرده بود، بیست و پنج سالش بود، خدیجه کبری هم سنش نزدیک به سن ایشان بود. اینکه میگویند آن چهل سال بود و پیامبر بیست و پنج سال خیلی مدرک قوی ندارد. خدیجه هم یک خانم جوانی بود سه چهار سال از پیغمبر بزرگتر بود. گفت: آقا! مجموع داشتۀ من بیست میلیون دینار است، همین امشب که شب عروسیمان است به صبح نرسیده کل بیست میلیون دینار را به تو حلال میکنم.
خدایا! یک خانم تمام سرمایهاش بیست میلیون دینار بود راحت این را به پیغمبرت که هنوز ظهور پیغمبری او نرسیده بود، بیست و پنج سالش بود بخشید؛ آن وقت ما امشب با تو خدا روبهرو هستیم، شب دهم ماه رمضان است، چه میخواهی به ما ببخشی؟ خدایا! یک زن کرم کرد دار و ندارش را داد، یعنی ما در این حال منفی باشیم و چیزی به ما ندهی؟ اصلاً به تو میآید که بخواهی چیزی به ما ندهی؟
تو اسمهایی که داری خودت روی خودت گذاشتی؛ یک اسمت کریم است، یک اسمت محسن است، یک اسمت رحیم است، یک نامت رحمان است، اصلاً همچنین امکانی دارد که امشب واقعاً یک گدای بدبخت بیچاره بیاید در خانهات امکان دارد که به او بگویی گدا برو؟ اصلاً به وجود مقدس تو میبرازد به گدا بگویی ندارم؟ تو غنی مطلق هستی مگر میشود بگویی ندارم؟ با این اسامی به ما میگوید که اصلاً دلسرد از من نباشید، ابداً ناامید از من نباشید.
مناجات با خدا
(سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت/ آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت/ تنم از واسطۀ دوری دلبر بگداخت/ جانم از حجر رخ حضرت جانانه بسوخت/ آنقدر آتش سوزم که ز بس دیده شب/ دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت/ آشنایی نه غریب است که دلسوز من است/ چون که از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت)
باور نداشتم به این سرعت یک دهه از ماه رمضانت بگذرد، باور نداشتم که یک سوم نشستنم سر این سفره تمام بشود، با یک حالی فردا شب میخواهم بیایم پیشت شب جمعه دهۀ دوم ماه رمضان، از امشب رقم بزن که فردا شب من را بپذیری، رقم بزن که فردا شب با من انس برقرار کنی، رقم بزن که فردا شب با من آشتی کنی، رقم بزن که فردا شب من را در آغوش رحمتت جا بدهی. «نسئلک و ندعوک».
«اللهم اذقنا حلاوة ذکرک، اللهم اذقنا حلاوة رحمتک، اللهم اذقنا حلاوة مغفرتک، اللهم اذقنا حلاوة شکرک، اللهم اذقنا حلاوة رضایتک، اللهم اذقنا حلاوة انسک، اللهم اذقنا حلاوة محبتک، اللهم اغفر لنا و لوالدینا و لوالدی والدینا، اللهم اشف مرضانا، اللهم اید و احفظ و انصر امام زماننا»
بحقیقتت مرگ ما را در نماز قرار بده، نمیخواهم در بیمارستان بین آن همه نامحرم بمیرم، نمیخواهم نامحرم بیاید خونم را بگیرد آمپول به من بزند، در حال مرگ چشمم به نامحرم باشد نمیخواهم مولاجان.
به حقیقتت مرگ ما را در کمیل قرار بده، مرگ ما را در عرفه قرار بده، مرگ ما را در عاشورا قرار بده. چه لذتی دارد پیغمبر و امیرالمؤمنین و زهرا و امام مجتبی روز عاشورا ببینند ما در چه حالی میمیریم.
به عزت و جلالت به انبیا و امامان به آیات قرآنت به لحظهای که شش ماهه خون آلود را زیر عبا گرفتی، مرگ ما را در حال گریه بر ابیعبدالله(ع) قرار بده. پروندۀ ما لحظه مرگ به امضای رضایت امیرالمؤمنین(ع) برسان، لحظۀ مرگ صورتهای ناقابل ما را روی قدمهای حسینت قرار بده.
تهران/ حسینیۀ همدانیها / رمضان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی نهم