لطفا منتظر باشید

جلسه یازدهم جمعه (27-2-1398)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1440 ه.ق - اردیبهشت1398 ه.ش
11.72 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

جهاد در راه حق

انسان کلمة الله است و در بین همۀ موجودات از جایگاه ویژ‌ه‌ای برخوردار است. در فرمایشات پیغمبر اسلام است که حضرت رضا(ع) نقل می‌کنند و در فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) است، پیغمبر به سبکی و امیرالمؤمنین هم با سبک دیگر بیان فرمودند که انسان قدرت برترشدن از فرشتگان را دارد. البته در کلام پیغمبر یک کلمه اضافه‌تر از کلام امیرالمؤمنین(ع) است، و آن این است که انسان این توانایی را دارد که از فرشته مقرب الهی هم برتر بشود.

 

آدمی باید همت کند و اراده به خرج بدهد و به قول قرآن مجید بکوشد یا به تعبیر دیگر قرآن جهاد کند، یعنی یک کوشش قوی «وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِه»(حج، 78) که خودش را معنا کند. معنی کردن هم به این است که خود را با توحید و نبوت و ولایت اهل‌بیت و قرآن کریم معنا کند. فشاری هم به آدم نمی‌آورند در حد ظرفیت خودش با توحید و نبوت و ولایت و آیات هماهنگ بشود، هر کدام هم ارزش ویژۀ خودش را دارد.

 

ارزش «لا اله الا الله»

وجود مبارک شیخ صدوق در کتاب «توحید» که از کتاب‌های خیلی مهم است، در سیصد جلد کتابی که دارد این کتاب یک جایگاه خاصی دارد، از قول رسول خدا نقل می‌کند که ارزش توحید یعنی توحیدی که انسان وصل به خدا بشود بهشت است «ثمن الجنه لا اله الا الله».

در یک روایت مفصل دیگر هم نقل می‌کند که این «لا اله الا الله» نه «لا اله الا الله» گفتاری است، بلکه کسی که در قلبش توحید را تجلی بدهد به این معنا که چیزی را در این عالم به عنوان یار خدا، کمک خدا و شریک خدا قرار ندهد و به این حقیقت توجه داشته باشد که پروردگار عالم «عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِير» است. دیگر نیازی ندارد که تو در زندگی فکر بکنی اگر من با فلان قدرت، فلان شخص یا فلان بت ارتباط برقرار نکنم چرخ زندگی‌ام لنگ می‌شود.

 

«لا اله» یعنی هر معبودی غیر از وجود او را دلت باید نفی کند، اگر بدترین بیماری را گرفتی دارو خوردی نگویی کار دارو بود و کار طبیب بود، واقعاً یقین داشته باشی که طبیب شعاعی از طبیب بودن حق است، اثر دارو هم به ارادۀ پروردگار بوده است؛ وگرنه دارو که یک مقدار مواد زمینی و معدنی و شیمیایی چیز دیگری نیست، اگر پروردگار عالم اجازه نمی‌داد دارو هیچ‌کاره بود، طبیب هیچ کاره بود، یعنی به این مقدار هم باید توحید آدم با چیزی قاطی نشود.

«من قال لا اله الا الله مخلصاً دخل الجنه» اصلاً راه بهشت توحید مخلصانه است. به پیغمبر گفتند: اخلاص در توحید چیست که می‌فرمایید «من قال لا اله الا الله مخلصاً»؟ فرمود: «ان یحجزه عن حرم الله» توحید او را از افتادن در محرمات نگه دارد.

 

اگر من بگویم خدا قبولت دارم، به تو هم مؤمن هستم ولی خیلی ساده و عادی اهل گناه باشم، این توحید در وجود من یک دکور روانی است، اصلاً هیچ ارتباط با حقیقت عالم ندارد. من خوشم آمده که در درونم توحید باشد، اما توحیدی که به اندازۀ یک شمع حرارت ندارد کاری نمی‌کند. این بیشتر به دکور روانی شبیه است تا به آن توحید واقعی. آن چنان با توحید معنا بشوم که دین به من بگوید موحد هستی، یعنی دارای یک توحید خالص هستی، یعنی باورت نسبت به پروردگار یک باور درست و حقیقی و کاربردی است.

 

توحید اولیای خدا

ما خیلی داستان درباره اولیای خدا داریم. آنان به یک مسائلی برخوردند که ظاهرش خیلی شیرین بوده، پول‌ساز هم بوده، کار دیگر هم برای آدم می‌کرده، عیش و نوش آدم را هم به عرش می‌رسانده، ولی اینها در مقابل این کاری که پیش آمد و یا پیشنهادی که به آنان داده شد مقاومت کردند.

 

عده‌ای زمان مسیح بودند، ده تا زمان موسی بودند، یک عده زمان ابراهیم بودند، یک عده زمان رسول خدا بودند، یک عده زمان ائمه بودند، یک عده زمان ما بودند و هستند، کم هستند چنان که پروردگار می‌فرماید: «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُور»(سبا، 13) این وابستگان واقعی به من اندک هستند. با اینکه این افراد همدیگر را ندیده بودند اما همه یک جواب داشتند: اگر قبول بکنیم این پول و صندلی و مقام و کار و این برنامه و این امضا و این نامه و این پیشنهاد را خدا را چه کار کنیم؟ این توحید است.

 

معشوق حقیقی

واقعیتش این است که من نمی‌توانم از محبوب ازل و ابد جدا بشوم و به یک محبوب فانی از دست رفتنی دل ببندم. من اصلاً بافتم ارتباط با عشق مجازی نیست که جهان با این عظمت را خلاصه در یک پول یا در یک معشوقه یا در یک صندلی یا در یک مقام کنم. من نمی‌توانم جهان را خلاصه در یک نفر یا در یک چیز بکنم و در این زمینه خدا را بسیار کوچک کنم، نه از دستم برنمی‌آید. من پهلوان این میدان نیستم. من پشتم با توحید به خاک رسیده و اصلاً نمی‌توانم بلند شوم.

 

قدیم‌ها در تواضع به یک شخص می‌گفتند: خاکیتم، خاکسارتم. موحد می‌گفت: من این هستم، خوشت می‌آید، بدت می‌آید، هر کاری می‌خواهی بکن، می‌خواهی بمان با من، می‌خواهی قطع رابطه کن، می‌خواهی طلاق بگیر، می‌خواهی باش، من بافتم این است، پشتم به خاک رسیده در توحید و نمی‌توانم بلند شوم.

 

سیر صعودی حرکتی مؤمن

تو من را می‌بینی افتادم ولی چشمت را باز کنی می‌بینی من در حال بالا رفتن هستم «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّب»(فاطر، 10) من دارم بالا می‌روم، این بالا رفتن توقف هم ندارد. مرحلۀ عالی این بالا رفتن این است: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِي»(احزاب، 56) «یصلون» فعل مضارع است، «عَلَى النَّبِي» یعنی این یک نفر، من و همه فرشتگانم تا ابد همواره در حال خواستن رحمت برای پیغمبر هستیم.

 

بیا بالا رفتن من را ببین، حرکت من را ببین، سیر من را ببین. برادران و خواهرانم! ما وقتی می‌خواهیم دل به یکی بدهیم یا به تعبیر امروزی‌ها عاشق بشویم، خیلی خوب است اول معشوق را ارزیابی کنیم و ببینیم چقدر می‌ارزد. این پسر، این دختر، این دوست دختر، این دوست پسر، این دلار، این صندلی، چقدر می‌ارزد که من تمام آفرینش را خلاصه در این یک تکه چوب یا این یک قیافه بکنم که عشقم را به کل وقف او کنم؟ چقدر این معشوق می‌ارزد و تا چه وقت می‌ماند؟

 

آشپزخانۀ عمرولیث صفار بر گردن سگ

عمرولیث صفار حاکم کل مملکت ایران قدیم ـ شاید بیست برابر ایران کنونی ـ بود. امیراسماعیل سامانی حاکم ماوراء‌النهر بود، یک تکه جغرافیای محدود در اختیارش بود. عمرو به او پیغام داد که آن یک قطعه را هم باید واگذار کنی به ایران. گفت: نمی‌کنم. عمرولیث هم ده برابر امیراسماعیل سامانی با تمام تدارکات لشکر کشید.

بنا شد بدون اینکه مردم را به کشتن بدهند اول خودشان دو نفر بیایند میدان، امیراسماعیل هنوز نرسیده به میدان که اسب عمرولیث به علتی رم کرد و عمرولیث را وسط لشکر امیراسماعیل سامانی برد. او را پیاده کردند و بستند و بردند در خیمه زندانی کردند، چون در میدان جنگ خانه نبود. صد هزار لشکر ایران هم با اسیرشدن عمرولیث متلاشی شدند و رفتند، هیچ‌کس نماند. گفتند رئیس ما را که گرفتند دیگر ما برای چه بمانیم؟ کسی در این صد هزار نفر نبود که جای عمرو را پر بکند و کارگردانی بکند.

 

امیراسماعیل به ارتشش دستور عقب‌نشینی داد و گفت: دیگر جنگی نداریم اسلحه‌هایتان را بگذارید زمین و لباس‌های رزم خود را درآورید و آسوده و راحت در خیمه‌ها باشید. به امیراسماعیل گفتند که به این زندانی امروزت شاهنشاه قدرقدرت قوی شوکت، عمرولیث صفاری خوراک چه بدهیم؟ گفت: به آشپز آشپزخانه بگویید کمی آش بریزد در یک سطل، سطلی که آب برای حیوان‌ها می‌ریزند.

 

سطل آش را آوردند در خیمۀ عمرولیث و گفتند: این جیرۀ امروزت است. از این سطل آش حلبی ـ همین سطل‌هایی که آب می‌ریختند جلوی خر و گاو ـ بخار می‌آمد بالا، پردۀ خیمه هم بالا بود، یک سگ گرسنه آمد و از آن جلو رد شد، بوی غذا را که استشمام کرد قبل از اینکه دربان‌های خیمه کاری بکنند به سرعت در چادر آمد و کله‌اش را در سطل آش کرد. آش خیلی داغ بود به سرعت کله‌اش را بلند کرد، دستۀ سطل افتاد روی گردن سگ، آش را برداشت برد.

 

عمرولیث شروع کرد به خندیدن. مأمور زندانبان گفت: برای چه خندیدی؟ گفت: به تو می‌گویم چون خیلی خنده داشت. دیشب که من شاه ایران بودم صد هزار نفر با من آمده بودند به میدان جنگ، سرآشپز من گفت: شاهنشاه صد شتر بار آشپزخانه لشکر را می‌کشد اما کم است، شترها به زحمت هستند، دستور بدهید صد تا شتر اضافه کنند که بار آشپزخانه را بکشد. دیشب دویست شتر بار آشپزخانه من را طاقت نداشتند بکشند و امروز یک سگ همۀ آشپزخانه من را برداشت و برد. خنده ندارد؟

چرا به این ریاست‌ها، این ریاست‌جمهوری‌ها، این شاهنشاهی‌ها، قارون مسلکی‌ها، فرعون مسلکی‌ها باید ما بخندیم؟ خودشان بعداً می‌خندند، الان که خواب هستند، الان که متوجه نیستند ما باید بخندیم.

 

بزرگان دروغین تاریخ

معشوق را ببین چطور از دست رفت. این ارزش معشوق ـ یعنی این صندلی ـ را ارزیابی می‌کردی که بفهمی می‌ارزید تمام هستی را در عشق به این دو سه کیلو چوب وقف بکنی؟ مگر خود این چند کیلو چوب چند می‌ارزید؟ حالا بگو چوب نیست سلطنت است، کو آن سلطنت؟ این که با یک رم کردن اسب پرید. می‌ارزید اینقدر معشوقت را در روانت بزرگ بکنی و در کنارش خدا را این‌قدر کوچک کنی؟ می‌ارزید مدام بگویی من اعلیحضرت هستم، شاهنشاه هستم، رئیس‌جمهور آمریکا هستم، قدرت هستم، قارون هستم، فرعون هستم؟ هم‌پالکی‌هایت در تاریخ چه شدند که تو بشوی؟

 

معشوق صدام که خیلی زود از دستش رفت، بعد هم از یک سوراخ خاکی عین موش او را بیرون کشیدند و قطعه‌قطعه‌اش کردند. قذافی متکبرترین شاه دنیا را از یک مخروبه بیرون کشیدند. من فیلمش را دیدم که گریه و التماس می‌کرد به دو سه تا جوان ناشناس که من را نکشید. گفتند: خفه شو، آماده شو می‌خواهیم سی گلوله برایت هزینه کنیم.

معشوقی که می‌خواهی انتخاب کنی اول ارزیابی کن، چقدر می‌ارزد که روان تو را بگیرد و از خودش پر کند و تو را به اسارت بکشد و یا به یک قیافه یا به دو تا چوب یا به چند قران پول؟

 

بخشش مال قبل از مرگ

یک وقت یک جا نشسته بودم یک کسی به من گفت: این بنده خدا را می‌بینی یک کفش کهنه پایش است و یک لباس معمولی تنش است، این را یک نصیحت بکن. من طبق یکی از گفته‌های امیرالمؤمنین(ع) گفتم: «الدنیا دار الممر لا دار المقر»، هر چی نعمت خدا به تو داده، من که نمی‌دانم چه داده چیزی برای خدا می‌دهی؟ گفت: ببینم. رفت که ببیند کاری برای خدا بکند یا نه، یک پایش در دستشویی بود و یک پایش بیرون بود، مرد و در دستشویی افتاد.

 

آن بنده خدا که به من آن روز گفت این را نصیحت کن گفت: حیف گوش نداد، در انگلیس چند تا ساختمان دارد، در ایتالیا دارد، نزدیک دویست و شصت میلیارد هم پول نقد در بانک داشت. هر کاری هم کردند زنش و دو تا بچش یک قبر درست و حسابی برایش آماده بکنند گفتند: جنازه مگر چقدر می‌ارزد؟ ببرید بهشت زهرا خاکش کنید.

 

ارزیابی معشوق

معشوق را ارزیابی کن بعد عاشق شو، ببین ماندگار است؟ ببین سود عقلی و فکری و عبادتی دارد یا نه این معشوق که اسمش پول است فقط لذت خیالی دارد؟ این معشوق که اسمش دوست دختر یا دوست زن است فقط لذت نجاست غریزۀ جنسی دارد؟ این دو سه کیلو چوب به نام صندلیِ مقام لذت نشستن دو سه روزه دارد و امر و نهی کردن؟ لشکر بکش، آنجا را بمباران کن، آنجا را بزن، آنجا را خراب کن. ببین این معشوق چقدر می‌ارزد و با روان تو چه می‌کند؟

 

کاری نکنیم که دنیا ما را چنان تحقیر بکند که تا ابد انگشت به دهان بمانیم. کاری نکنیم که این معشوقه‌های مجازی دختر و پسر، این دختری که دوست پسر دارد، پسری که دوست دختر دارد دو روز بعد یک پولدارتر و خوشگلتر از تو را پیدا بکند بعد به او زنگ بزنی کجا ببینمت بگوید من نمی‌شناسمت، تو کی هستی که من را ببینی؟ دیگر تلفن نکن، تلفنت را می‌دهم به 110 پدرت را درآورند. ببین معشوق چقدر می‌ارزد بعد عاشق شو.

 

مهار نفس اماره

ما یک ذره چراغ توحید در دلمان روشن است و می‌توانیم جلوی پای خودمان را ببینیم، آنها جلوی پایشان را هم نمی‌بینند «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُون»(بقره، 18). امور ظاهری اینها را به زانو درمی‌آورد، تحقیر می‌کند، محکوم می‌کند؛ اما اهل توحید خدا مهار همه چیز را به دستشان داده است.

 

چه وقت این مهار را جلو می‌کشند؟ هیچ وقت، چون می‌گویند خدا این قدرت را به ما نداده که بیخودی تصرف در امور بکنیم، بهتر این است که این قدرت را به کار بگیریم برای این که نفس اماره را به اسارت درآوریم که به ما کاری نداشته باشد. هر روز نگوید صندلی می‌خواهم، یک معشوقه می‌خواهم، پول حسابی می‌خواهم، ده تا کشتی می‌خواهم، ده تا پاساژ می‌خواهم؛ همینی که خدا به من داده که حلال و پاک است برای من خیلی ارزش دارد.

 

این حالی هم که خدا به من داده خودش در قرآن می‌گوید: بندۀ من «خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُون» از هر چه که این هفت میلیارد با حرص دارند جمع می‌کنند این حال الهی و این عبادت و این پاکی و این سلامت برای تو بهتر است؛ یعنی معشوق تو ابدی است.

 

ارتباط محبت و توحید

معشوق تو یک معشوقی است نه اینکه فقط تو دوستش داری، او هم تو را دوست دارد. کجا می‌گوید؟ ما همه حرف‌هایمان باید مدرک داشته باشد. «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَه»(مائده، 54) هم آنها عاشق من هستند و هم من عاشق آنها هستم. این معشوق ابدی کمی حوصله می‌خواهد، کنار این معشوق صبر می‌خواهد، این عوارض دنیایی می‌گذرد ولی این معشوق نمی‌گذرد هست و بقا دارد، حی است، قیوم است، لایموت است.

 

این مربوط به خودش اما یک ارتباطاتی هم با ما دارد این معشوق «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ‏»، «إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعا»(زمر، 53)، «فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيم»(مائده، 39) اینها هم در ارتباط با ماست. «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِين»(بقره، 222)، «فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِين»(آل‌عمران، 76)، «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِين»(بقره، 195)، «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِين»(آل‌عمران، 146) صدایش را می‌شنوید یا باز هم داد بکشم، همین امشب هشت نه تا فریادش را من گفتم، در تمامش هم کلمۀ محبت است. این توحید است.

 

مناجات با خدا

تو خبر داری تا امشب اصلاً برای یک بار ما نخواستیم از تو دور بشویم، نخواستیم از تو جدا بشویم، نخواستیم بی‌تو زندگی کنیم.

(هر که شد از یک نگاه واله و شیدای دوست/ تو که آن دیده بست بهر تماشای دوست/ خیمه به صحرا دل، دل ز دو عالم کشید/ خیمه به صحرای دوست/ زاهد و حور و بهشت ما و رخ ذات یار/ دوست چو خواهی مخوان دنی و عقبای دوست/ ملک دل و گنج عشق دولت پاینده‌ای/ کز همه پرداختی غیر تمنای دوست/ گیتی و خوبان آن در نظر آئینه‌ای است/ دیده ندید اندر آن جز رخ زیبای دوست)

«اللهم اذقنا حلاوة ذکرک، اللهم اذقنا حلاوة عبادتک، اللهم اذقنا حلاوة شکرک، اللهم اذقنا حلاوة رحمتک، اللهم اذقنا حلاوة مغفرتک، اللهم اذقنا حلاوة مشاهدتک، اللهم اذقنا حلاوة وصالک، اللهم اذقنا حلاوة محبتک»

به حقیقتت مرگ ما را در نماز قرار بده، مرگ ما

را در کمیل قرار بده، مرگ ما را در عرفه قرار بده، مرگ ما را در عاشورا قرار بده. وقتی ملک‌الموت می‌آید ببیند ما در چه حالی هستیم، ببیند چطوری برای ابی‌عبدالله(ع) پرپر می‌زنیم، ببیند که جان یک عاشق را می‌گیرد.

لحظه مرگ پروندۀ ما را به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان. به عزت و جلالت، به انبیائت، به امامان و به آیات کتابت، به گریه‌های شب یازدهم رباب قسم؛ آن وقتی که آب را آزاد کردند می‌گفت پسرم بلند شو بیا دیگر امشب شیر دارم به تو بدهم شش ماهۀ من، به همۀ این حقیقت‌ها سوگند مرگ ما را در حال گریه بر ابی‌عبدالله(ع) قرار بده.

لحظۀ مرگ صورت‌های ناقابل ما را روی قدم‌های حسینت قرار بده.

 

 

تهران/ حسینیۀ همدانی‌ها / رمضان/ بهار1398ه‍.ش./ سخنرانی یازدهم

برچسب ها :