لطفا منتظر باشید

جلسه شانزدهم چهار شنبه (1-3-1398)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1440 ه.ق - اردیبهشت1398 ه.ش
12.89 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

فرآیند الهی دانۀ گندم

در باطن و پنهان وجود همۀ موجودات عالم استعداد و نیرویی است که آن استعداد و نیرو رو به جانب پروردگار دارد، به‌طور یقین بعضی از مواردش را ما به اندازۀ سال عمرمان با چشم دیدیم. موجودات غیر انسانی پنهانشان با نور ربوبیت پروردگار پرورش پیدا می‌کند و آن پنهان خودش را در حد آن موجود نشان می‌دهد.

 

برای نمونه در سورۀ بقره پروردگار می‌فرماید یک دانه نباتی که یک دانۀ بسته، کوچک، کم وزن، با یک رنگ معمولی است، این یک دانه را اکثر مردم عالم یک دانه می‌بینند، ولی این یک دانه نیست، در پنهان این دانه خبرهای عظیمی است که این پنهان رو به پروردگار است، ربوبیت او هم رو به این دانۀ نباتی است.

 

این یک دانه را می‌کارند، این را که همه با چشم دیدیم، قرآن آنچه را که ما دیدیم یادآوری می‌کند. این یک دانۀ بسته و بسیار کم وزن سه چهار ماه بعد به شما نشان می‌دهد که در درون من چه غوغایی بوده، چه خبرهایی بوده، چه حقیقتی بوده که در من آن حقیقت یعنی ربوبیت ـ ربوبیت یعنی آن صفت پرورش‌دهندگی خدا ـ آمد سراغم من را در زیر خاک شکافت که باطنم را برملا کند، یک باطنی که هم کرۀ زمین را شاداب می‌کند، نشاط می‌دهد و چشم شما را در تماشای من نوازش می‌دهد، درون هم که آشکار می‌شود.

 

من یک دانه وقتی که درمی‌آیم هفت تا خوشه می‌شوم، «فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّة»(بقره، 261) در هر خوشه‌ام صد دانه پرورش پیدا می‌کند. حدود آذر مهر آبان من یک دانه را زیر خاک می‌کنید و اردیبهشت با هفتصد دانه مثل خودم درمی‌آیم، «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر»(طارق، 9) من این است، قیامت من این است که بعد از چهار ماه باطن من را ربوبیت حق بیرون می‌ریزد و هفتصد عدد شدم. درو می‌کنند، پول کمپاین می‌دهند، پول کشاورز می‌دهند، پول آبیاری می‌دهند، آسیاب می‌برند و آرد می‌کنند، سفرۀ شما هفت میلیارد نفر را رنگین می‌کنم، شکم‌تان هم سیر می‌کنم، این باطن من است.

 

من الان این بحث را ندارم ولی بالاخره یک تلنگرهایی خودم لازم دارم که به خودم بزنم که این دانه که «تُبْلَى السَّرائِر» شد یعنی باطنش را خدا با ربوبیتش بیرون ریخت، این باطن چقدر منفعت داشت! زمین را که سرسبز کرد، آن ساقه درو شده و مانده روی زمین را گاو و گوسفندها خوردند و به شما شیر با فرآورده‌هایش دادند. از خود گندم هم که صد جور نان درست کردند و سر سفره گذاشتند؛ اگر باطن تو را بریزند بیرون چیست؟ هیچ، بهتر این است حرف نزنم.

 

من می‌دانم چیست و او هم می‌داند چیست، اجازه هم نمی‌دهد من خودم باطن خودم را بیرون بریزم، می‌گوید حق نداری آبرویت را ببری، من هم تا در دنیا هستی باطنت را بیرون نمی‌ریزم. اگر ماه رمضان بین خودت و من را اصلاح کردی، دیگر باطنی نمی‌ماند بیرون بریزی.

 

انواع روایات

این باطن در کل موجودات عالم است، دیگر نمی‌خواهد سؤال بکنید که این باطن را جمادات هم دارند؟ من از قرآن برایتان بگویم که جمادات هم باطن دارند یا ندارند.

خودش رفته در بیابان مدین از یک درخت خشک یک چوبی معمولی، نه خراطی شده و ساخته شده، یک چوب معمولی از درخت کنده است، ولی خودش هم نمی‌داند در باطن این چوب چه استعداد و نیرو و قدرت و مایه‌ای است که آن مایه رو به ربوبیت است، و روی ربوبیت هم به‌طرف این ماده و باطن و استعداد است، اگر اقتضا بکند باطن را بیرون می‌اندازد، خود چوب به دست هم نمی‌داند.

 

این قرآن است قصه نیست، کسی شک نکند یک وقت کافر می‌شود، قرآن خط قرمز پروردگار است. من یک روایت می‌خوانم ممکن است یکی از پای منبر بگوید آقا این روایت درست است؟ می‌گویم: بله درست است. می‌گوید: دلیلت چیست؟ می‌گوییم: روایات را تقسیم کردند فقهای بزرگ شیعه به روایت صحیحه، روایت حسن، روایت موثق، روایت متواتر، روایت واحد، روایت عامی، روایت ضعیف و روایت مجهول؛ برادر و خواهرم! من گشتم ببینم این روایتی را که از کتاب «کافی»، کتاب «تهذیب» و کتاب «وسائل» یادداشت کردم برایتان بگویم جزو کدام یک از این روایات چندگانه است، بعد یافتم این روایت صحیحه است که همۀ فقها می‌توانند به‌خاطر صحیح بودنش روی آن فتوا بدهند و بگویند ای هفتصد هشتصد میلیون شیعه رکعت سوم و چهارم را اگر یک بار تسبیحات اربعه بخوانید کافی است، این معنی روایت صحیحه است که وزنش نزدیک به قرآن است. و بعد می‌گویم غیر از این من در خانه روایت را با قرآن آمدم میزان‌گیری کردم چون به ما دستور دادند، دیدم قرآن مجید روایت را قبول دارد، یعنی مضمون روایت را می‌شود در آیات کتاب خدا دید.

 

شما حق داشتید بپرسید و من هم وظیفه داشتم جواب بدهم که نسبت به این روایت مطمئن باشید، اما دیگر قرآن را نمی‌آیند بگویند که این آیه به چه دلیل درست است، اصلاً صحت و سلامت و درستی و یقین در آیه شریفه موج می‌زند، سؤال ندارد.

 

ملاقات موسی با خدا در کوه طور

با همین چوب‌دستی معمولی که شاید اگر آن چوب‌دستی را پیدا کنند بیاورند ما ببریم بازار نجارها و بپرسیم چند می‌خری؟ بگویند پنج زار، چون به درد چیزی نمی‌خورد، نه در و پنجره می‌شود درست کرد، نه دکور می‌شود درست کرد، نه کاردستی می‌شود درست کرد، یک چوب معمولی گره‌دار است. اما نجار و حتی خود موسی بن عمران تا نرسیده به کوه طور خبر ندارد به قول دانشمندان در کُمون یعنی در پنهان این عصا چه غوغایی است.

 

وقتی در کوه طور پروردگار به او می‌گوید: «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى»(طه، 17) دستت چیست؟ دو سه تا مطلب دربارۀ همین چوب می‌زند، می‌گوید: «هِيَ عَصاي» عصای من است، با آن راه می‌روم، راحت هستم، خسته می‌شوم، می‌ایستم، تکیه می‌دهم «أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِي» یک کار این چوب این است که گوسفندها را می‌رانم، یک کار این چوب این است که می‌زنم به برگ‌هایی که دیگر وقت ریختنش است تا بریزد و گوسفندهایم بخورند، «وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى»(طه، 18) کارهای دیگر هم می‌توانم با این چوب بکنم. موسی نمی‌داند در باطن این چوب چه غوغایی است.

 

پروردگار فرمود: «وَ أَلْقِ ما فِي يَمِينِك»(طه، 69) دستت را از این چوب بردار و روی زمین بینداز. آمد فرار بکند کسی که الان پیغمبر شده، هیولای عظیمی و یک اژدهای بی‌نظیری که کسی ندیده از پنهان این چوب درآمد. خطاب رسید: فرار نکن «لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُون»(نمل، 10) کنار من انبیا نمی‌ترسند، موسی نترس، دوباره دستت را دراز کن و این اژدها را بگیر. دست موسی که به این اژدهای عظیم رسید همان چوب‌دستی شد، نه یک مثقال به آن اضافه شد و نه چاقتر شد و نه آثار حیات در آن بود. در کمون این چوب قدرتی از ربوبیت الهی بود که کل دستگاه فرعون را این چوب نابود کرد.

 

یک تلنگر دیگر به خودم بزنم؛ اندازۀ یک چوب هم بعد از شصت سال نشدی کاخ فرعون هوا و هوست را بریزی، این فرعون نفس و نفس اماره را غرق بکنی. والله اندازۀ یک چوب هم نشدم، اگر شده بودم که الان هوای نفسی در من عرض اندام نمی‌کرد. این یک مطلب است.

 

عمر گران‌مایۀ علما

یک حقیقتی به ما عطا شده که خودش اسمش را گذاشته عمر، زمان. عمر به نظر ما یک حقیقت سیال است، یعنی از وقتی به دنیا آمدیم در حرکت است، هنگام مرگ هم از حرکت می‌افتد. در کمون این عمر چه غوغایی است؟ خدا می‌داند. چه می‌شود از این عمر بیرون کشید؟

 

علامه حلی سیزده سالش بود مجتهد جامع‌الشرائط بود، ولی قابل تقلید نبود چون مکلف نبود، یعنی در سیزده سال مجتهد شدن را از این عمر بیرون کشید، چون اجتهاد در عمر بود. ایشان تا هشتاد و چهار سالگی به تنهایی بی‌کمک و بی‌کامپیوتر و بدون این ابزارهای علمی، یک قلم چوبی بوده و یک دوات مرکب و کاغذهایی که قرن هفتم دستی می‌ساختند؛ از درون این عمر که وصل به ربوبیت الهی بود پانصد و بیست و سه جلد کتاب علمی بیرون کشید. تو به ما نگو ما را شرمنده کنی، بگذار خودمان به خودمان می‌گوییم که تو با این عمر شصت هفتاد ساله، چهل ساله، سی ساله، بیست ساله، چه کار کردی؟ چه درآوردی؟

 

علامه مجلسی هفتاد و دو سه سال بیشتر سنش نبود، هفتاد و چند جلد کتاب علمی در سایۀ آیات و روایات نوشت. از این هفتاد و چند جلد یک کتاب بالای پنجاه هزار صفحه است. شما همین امشب رفتی خانه بشین دو صفحه مهمل روی کاغذ بنویس، ببین حوصله‌ات می‌کشد؟ یک کتاب از آن هفتاد تا «مرآت العقول» است، نزدیک بیست هزار صفحه است. بقیۀ کتاب‌ها هم هزار صفحه هزار و ... اینها را از کجا آورده؟ از عمرش بیرون کشید. بقیه را بخواهم مثل بزنم دیگر منبر تمام می‌شود به نام مبارک عالمان بزرگ شیعه که از عمرشان چه چیزی بیرون کشیدند.

 

تقریباً چهل سال است که انقلاب شده، چند سال قبل از انقلاب سال 40 که نزدیک شصت سال پیش می‌شود، آیت‌الله العظمی بروجردی از دنیا رفته، پنجاه سال است لجنه‌ای یعنی هشت نفر، ده نفر، نه نفر، روی کارهای علمی ایشان کار می‌کنند و چاپ می‌کنند، هنوز کار تمام نشده، اینها را از کجا درآورده؟ از عمرش.

 

یک بار علما دیدنش آمده بودند، صحبت عمر شد، ایشان فرمودند: از شش هفت سالگی که وارد زندگی شدم تا الان که هشتاد و هشت سالم است، یک لحظه عمرم را تباه نکردم؛ بیشتر نخوابیدم، بیکار نماندم. من در یکی از سالگردهای ایشان این مطلب را گفتم، من ده سال است سالگردش مسجد اعظم منبر می‌روم.

خیلی عمر درونش سرمایه‌های عظیمی قرار دارد، معدن است، معدن الهی است، باید این معدن را استخراج کرد. این مطلب دوم است.

 

مبدأ ناچیز انسان

به هر کسی بگویی آقا دو سه قطره منی را ببینی خوشت می‌آید؟ می‌گوید: خیلی بدم می‌آید، بوی بدی هم دارد، لجن است، یک قطره‌اش به لباس برسد نجس می‌شود، یک قطره‌اش از بدن بزند بیرون کل بدن نجس می‌شود؛ این دید مردم عالم به نطفه است. در کمون و پنهان این نطفه، تمام این کارخانه‌های کرۀ زمین، تمام این هواپیماسازی‌ها، تمام این قطارسازی‌ها، تمام صنعت کرۀ زمین، تمام کتابخانه‌ها، همه در همین نطفه بوده است.

 

از کجا آمده؟ این نطفه بود که همه چیز را با خودش داشت، وقتی تبدیل به انسان شد آن عقلی که نطفه با خودش داشت، آن فطرتی که نطفه داشت، آن قدرتی که نطفه داشت، حالا از نیم گرم رسیده به یک انسان هفتاد هشتاد کیلویی که اختراعات کرده، کتابخانه‌ها به وجود آورده است. کل این تمدن جهان در همین نطفه بوده است. از این نطفه کسانی آمدند بیرون که پیغمبر می‌فرماید: «افضل من ملک مقرب» ارزش ایشان از جبرئیل و میکائیل بیشتر است، از همین نطفه درآمدند.

 

آثار تسلیم

چقدر عجیب است، چقدر مردم دنیا غافلند و نمی‌دانند چه جریاناتی در این عالم زیر نظر ربوبیت پروردگار تحقق پیدا می‌کند، چه خبرها که در می‌آید. اگر انسان این نیروی درون و استعداد درون را به پروردگار بسپارد ـ لغت سپردن در قرآن مجید اسمش «تسلیم» است ـ چه کارها می‌کند.

 

بالاخره ابراهیم یک روزی در رحم مادر یا در صلب پدر یک نطفه بوده، ولی ایام جوانی و ابتدای کار است که پروردگار به او می‌گوید: «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِم»(بقره، 131) ابراهیم! همۀ باطنت را به دست من بده. «قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِين» همۀ باطن را دست خدا داد، ربوبیت خدا او را تبدیل کرد به ابراهیم ـ پدر همه انبیای بعد از خودش ـ خودش را هم بخواهید بشناسید چه نیرویی بوده یک شب اگر خدا توفیق داد از قرآن فقط برایتان می‌گویم که این یک نفر چه دریا و اقیانوس و زمین و آسمانی بوده است.

 

در قرآن به امت اسلام می‌گوید: «وَ سَلِّمُوا تَسْلِيما»(احزاب، 56) درونتان را بسپارید به نبوت پیغمبر، تسلیم او باشید، تسلیم همه جانبه هم باشید. در این تسلیم کردن درون دهاتی ایرانی سلمان شد، دهاتی بیابان‌گرد ربذه‌ای ابوذر شد، سیاه حبشی بلال شد، برده ترکیه‌ای که پایش به مکه و مدینه باز شد صهیب رومی شد، کسی که درون را به امیرالمؤمنین(ع) سپرد مالک اشتر شد، کمیل بن زیاد نخعی شد. آنهایی هم که درونشان را به خدا نسپردند نمرود شدند، آنهایی هم که درون را به علی(ع) نسپردند معاویه شدند، آنهایی که درون را به پیغمبر نسپردند ابولهب شدند، آنهایی که درون را به اولیای الهی نسپردند یزید و شمر شدند.

 

سجدۀ کل موجودات در نگاه پیامبر

خود پیغمبر در یک شهری به دنیا می‌آید که یک کلاس نبوده، یعنی یک اتاقی در مکه نبود که یکی بگوید بچه‌هایتان را بیاورید من نوشتن و خواندن یادشان بدهم. خدا در قرآن به پیغمبر می‌گوید نه یک خط نوشتی و نه یک خط خواندی بلد بود «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّي»(اعراف، 157) اُمی یعنی اصلاً قلم دست نگرفت، اصلاً خط‌های روی کاغذ را نمی‌خواند ولی در غار حرا چنان سرمایه‌های باطنش را در اختیار ربوبیت پروردگار گذاشت که من فقط یک آیه می‌خوانم و حرفم را تمام می‌کنم.

 

شما مقام بصیرت و روشن‌بینی و دید او را در همین یک آیه سورۀ حج ببینید، دو روز است من کنار این آیه مات هستم، یعنی روی این آیه هم فکر کردم به این نتیجه رسیدم وگرنه صد دفعه این آیه را در ماه رمضان خواندم، در غیر رمضان خواندم. خطاب به شخص پیغمبر است، «أَ لَمْ تَرَ» این ترکیب «أَ لَمْ» همزۀ استفهام الف پرسش و لم با ترک فعل خطابی است، این ترکیب اسمش «استفهام انکاری» است و معنی آن این است: آیا ندانستی؟ یعنی دانستی. معنی استفهام انکاری این است: دانستی کاملاً، یعنی لمس کردی، دیدی، دانستی نمی‌خواهی بعداً بدانی.

 

چه چیز را دانستی؟ «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَاب وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاس»(حج، 18) حبیب من! یک نفره لمس کردی، دانستی، درک کردی، احساس کردی که آنچه در آسمان‌ها و زمین و خورشید و ماه و میلیاردها ستاره و هر چه کوه و هر چه درخت و هر چه جنبنده است و بسیاری مردم از زمان آدم تا زمان خودت، لمس کردی و دانستی که به پیشگاه خدا سجده می‌کنند، تو سجدۀ کل موجودات را یافتی و درک کردی.

 

هیچ سجده‌کننده‌ای در این عالم مثل خودش نبود و نیست، چون سجدۀ کل موجودات را لمس کرده بود، آن وقت خودش می‌فرمود: سجده‌تان که یک مقدار از حد معمول طول بکشد فریاد نالۀ ابلیس درمی‌آید که وای بر من! این برای خدا سجده کرد و برد و من برای آدم سجده نکردم و باختم. می‌خواهید کمرش را بشکنید سجده‌تان را طولانی کنید. «كُنْ مِنَ السَّاجِدِين»(حجر، 98).

 

ملائکه آدم را چند کیلو خاک و آب و گوشت و استخوان ندیدند؟ چرا به این راحتی سجده کردند؟ چون نور خدا را در او دیدند. فکر می‌کنید به آن هیکل و خاک و گل سجده کردند؟ نور خدا را در او دیدند. این‌طوری باید معنی شویم، باید کلمۀ وجودمان به معنا برسد، باید باطن را بسپاریم دست توحید و نبوت و امامت و قرآن مجید و کار بکنیم، با کمک خدا و پیغمبر و ائمه و قرآن معنی بشویم. وقتی معنی شدیم آن وقت خیلی کارها از دستمان برمی‌آید.

 

مناجات با خدا

خدایا می‌خواهی با ما چه کار کنی؟ یک شب دیگر مانده به شب احیا، لطف می‌کنی؟ آری. قبولمان می‌کنی؟ آری. گناهان‌مان را می‌بخشی؟ آری، من همۀ این کارها از دستم برمی‌آید.

(لطف الهی به من خار و زار/ نیز امید است دهد وصل یار/ یک نظر آن دلبر محوش کند/ عاقبت کار مرا خوش کند/ لطف کن ای دوست گناه مرا/ صبح کنی شام سیاه مرا/ ای کرمت از ازل اول عطا/ درگذر ای دوست ز ما هر خطا/ در دلم افروز تو نور یقین/ با همه اخیار کنم همنشین)

(خوشا آنان که الله یارشان بی/ که حمد و قل هو الله کارشان بی/ خوشا آنان که دائم با تو باشند/ بهشت جاودان بازارشان بی) امشب با یک دنیا شرمساری با تو حرف می‌زنم، با یک دنیا خجالت صدایت می‌زنم. «نسئلک و ندعوک»

 

«اللهم اذقنا حلاوة رحمتک، اللهم اذقنا حلاوة مغفرتک، اللهم اذقنا حلاوة قربک، اللهم اذقنا حلاوة لقائک، اللهم اذقنا حلاوة مشاهدتک، اللهم اذقنا حلاوة محبتک»

(دلی دارم گرفتار محبت/ کز او گرم است بازار محبت/ لباسی دوختم بر قامت دل/ ز پود محنت و تار محبت)

به عزتت مرگ ما را در نماز قرار بده، مرگ ما را در دعای کمیل قرار بده، مرگ مارا در دعای عرفه قرار بده، مرگ ما را در عاشورا قرار بده، لحظۀ مرگ پروندۀ ما به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان.

 

به عزت و جلالت، به انبیائت، به امامان، به آیات قرآن، به آن لحظه‌ای که اشک از تمام صورتش می‌ریخت و به عزیزش می‌گفت (خیز بابا تا از این صحرا رویم/ نک به سوی خیمه لیلا رویم) به آن حالت ابی‌عبدالله(ع) مرگ ما را در حال گریه بر حسین(ع) قرار بده.

لحظۀ مرگ صورت‌های ما را روی قدم‌های حسینت قرار بده. خدایا دیگر چاره‌ای برای ما نمانده به حقیقت ابی‌عبدالله(ع) فرج ولی ما را نزدیک فرما. اگر او نیاید مشکلات ما حل نمی‌شود، اگر او نیاید ما از گناه نجات پیدا نمی‌کنیم.

 

تهران/ حسینیۀ همدانی‌ها / رمضان/ بهار1398ه‍.ش./ سخنرانی شانزدهم

 

برچسب ها :