لطفا منتظر باشید

جلسه سیزدهم یکشنبه (29-2-1398)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1440 ه.ق - اردیبهشت1398 ه.ش
11.04 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

شکایت نزد خداوند

فقر و تهیدستی مادی یا تنگی در رزق و معیشت پیش می‌آید. قرآن مجید و روایات اهل‌بیت می‌فرمایند کنار این مشکل حوصله کنید و حوصله کردنتان را پای خدا هم بگذارید. بلاهای خیلی سخت‌تر از فقر و تنگی رزق بوده برای انبیا و اولیا و عاشقان خدا پیش آمده، ولی کنار خدا ماندند.

 

یعقوب حداکثر چهل سال دچار فراق بود که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید مشکل روحی مثل فراق سنگین است. هر کسی می‌آمد حال یعقوب را می‌پرسید می‌گفت: «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّه»(یوسف، 86) یعنی در  این مشکلات واقعاً خودشان را در کنار پروردگار حس می‌کردند. چشم اشک می‌ریخت، باطن آرام بود و امنیت داشت. پروردگار عالم هم از گریه بر فراق نهی نکرد، اگر نهی می‌کرد در سوره یوسف می‌آمد.

 

پاداش صابرین در قیامت

این مشکلات، حوادث و فقر مادی رقم شقاوت برای آدم نمی‌زند بلکه رقم سعادت می‌زند، یک سعادت فوق‌العاده. در روایات اهل‌بیت در مهمترین کتاب‌ها دارد که روز قیامت یک عده‌ای خیلی راحت و با آرامش به‌طرف بهشت حرکت می‌کنند، هنوز نه پرونده‌شان را دیدند و نه حسابشان را رسیدند، هیچ کاری در حقشان نشده، می‌رسند دم در بهشت، کارگزاران بهشت می‌فهمند که اینها نایستادند به حسابشان رسیدگی بشود، می‌گویند چقدر راحت سرتان را انداختید پایین آمدید وارد بهشت بشوید؟ «من انتم؟» شما که هستید؟ آنان فقط همین را جواب می‌دهند: «نحن الصابرون». فرشتگان کنار می‌روند و می‌گویند: بفرمایید.

 

این که طبیعی اهل صبر است، عجیب این است که قرآن مجید می‌گوید: «يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا»(قصص، 54) من پاداش مردم صابر را دو برابر می‌دهم، دو تا پاداش می‌دهم. امثال ابوذرها، یعقوب‌ها، اولیای خدا که در قرآن و روایات هست، در بلا و فقر مادی صبر کردند، گاهی کلید فقر باز شده و گاهی هم باز نشده، این قفل تا آخر ماند.

 

مداوای سه درد در مسجد کوفه

یک کسی خیلی چهره‌اش گرفته بود، طلبه هم بود، یکی از رفیق‌هایش به او گفت چه شده؟ گفت: والله من سه تا درد دارم، از آنهایی بود که باباطاهر می‌گوید (مسلمانان سه درد آمد به یک بار)، این سه تا درد من هم علاج نمی‌شود، انگار مداوا ندارد. پرسید: چه هست؟

گفت: درد اولم اینکه دستم خالی است، برای خرج زندگی طلبگی در این گرمای شدید نجف باید بروم سر زمین‌های کشاورزی و به کشاورزها کمک بدهم گندم و جو و ارزن و یونجه درو کنم، مزد بخور و نمیری به من می‌دهند، باید با این مزد تا محصول سال دیگر سر کنم، سختم است.

 

درد دوم هم این است که سل گرفتم، جوان هستم، سرفه می‌کنم خون بیرون می‌آید.

درد سوم هم این است که رفتم خانه یک آدم به دردخور گفتم من نیازمند به ازدواج هستم، دخترت را به من بده. به قول ما به من گفته که من دخترم را از زیر بته پیدا نکردم تشریف ببرید بیرون.

گفت: این سه تا درد دارو ندارد؟ گفت: نه. گفت: من یک طبیبی را می‌شناسم دارو دارد و هر سه را معالجه می‌کند. طلبه گفت: زودتر بگو بروم. گفت: چهل شب چهارشنبه برو مسجد کوفه، شب چهلم صاحبمان، عاشق‌مان و طبیب‌مان را می‌بینی، به او بگو چون وجود مقدس او فرموده ما شما را رها نمی‌کنیم. ما که صاحب داریم چرا ناله کنیم و افسرده باشیم و غصه بخوریم؟

 

شب چهلم هوا سرد بود، سینه هم خون می‌آید، یک منقل گلی روی مسجد گذاشته، کمی مطابق عادت عرب‌ها قهوه دم کرده بخورد، هنوز قهوه خوب دم نکشیده بود دید یک جوان آراستۀ الهی عرشی ملکوتی به طرف مسجد می‌آید. گفت: خدا کند برود و ننشیند روی آن سکو به من بگوید که یک استکان قهوه به من هم بده، من این مقداری که دارم اندازۀ خودم است. آن جوان هم آمد سکوی روبه‌رویی نشست و گفت: یک قهوه برای من بریز به من بده.

 

فدای مال حلال که معصوم حاضر است یک استکان قهوه از دست آدم بگیرد بخورد، چقدر این مال ارزش دارد. گفت: گیر افتادم نمی‌توانستم بگویم آقا این اندازۀ خودم است، بلند شو برو. قهوه را ریختم و مؤدبانه به او دادم. لبش را تر کرد ولی نخورد، قهوه به لبش مالیده شد، قهوه را به من برگرداند و گفت: بخور، همین الان سل تو خوب می‌شود.

 

شما که عاشق خدا هستید، ما دربارۀ پروردگار می‌خوانیم «یا جابر العظم الکسیر» استخوان شکسته‌ای که هیچ‌کس نمی‌تواند خوب بکند تو خوب می‌کنی.

جوان گفت: این دوا برای سینه‌ات؛ اما زمینۀ ازدواجت را با آن دختر فراهم کردم، فردا رفتی نجف برو دختر را به تو می‌دهند؛ اما تنگدستی، این را پروردگار تا آخر عمرت رقم زده پولدار نمی‌شوی، این به ارادۀ پروردگار گذشت، کاری نمی‌شود کرد، با این کم درآمدی بساز.

 

تشبیه جهل در روایات

همه قابل حل است، در دنیا قابل حل است، برزخ قابل حل است، آخرت قابل حل است؛ اما یک تهیدستی و فقری هست که پیغمبر اسلام می‌فرماید سخت‌تر از این تهیدستی در عالم وجود ندارد و اگر کسی دچار این تهیدستی باشد یا بشود راهش فقط به جهنم می‌خورد، هیچ راه دیگری به هیچ جا ندارد.

پیامبر به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «یا علی! لا فقر اشد من الجهل» این تهیدستی نادانی است. آدم خودش را نشناسد، مالک و پروردگارش را نشناسد، جهان را نشناسد، انبیا را نشناسد، ائمه را نشناسد، این آدم که تمام زمینه‌های شناخت هم برایش فراهم است دنبالش نمی‌آید، در همین دنیا در یک تاریکی متراکمی زندگی می‌کند که البته ممکن است به قول امیرالمؤمنین(ع) یک ظاهر زیبایی داشته باشد، یک ثروت داشته باشد، یک خانه قابل قبول داشته باشد، جمال ظاهر دارد ولی حضرت می‌فرماید این آدم جاهل با همه این زیبایی‌هایش مانند گیاه زیبایی است که روی مزبله و کود روییده، ریشه ندارد و هیچ جا هم نمی‌تواند ریشه بدواند.

 

از نظر امیرالمؤمنین(ع) این ظاهر آراسته، این اندام زیبا، این قیافۀ زیبا، این خانۀ زیبا، این کسب زیبا تمامش پوک است، هیچ در آن نیست. این انسان چه وقت می‌فهمد که چقدر ضرر کرده؟ همان لحظه که پردۀ قیامت یا برزخ کنار می‌رود و اوضاع خودش را می‌بیند، دیگر هم کار از کار گذشته است.

یک تشبیه دیگر هم کردند جاهل را و گفتند: قیافه و ظاهر عین نقره می‌ماند. دو سه کیلو نقره را بگذار کنارت و با دستت این نقره را مالش بده، بعد دستت را نگاه کن، سیاه شده، گول این نقره را نخور، گول این ظاهر را نخور، کسی نیست، چیزی نیست، پوک است. جاهل روییده شده روی مزبله و کود است.

 

یک تشبیه دیگر هم کردند می‌گویند: جاهل ظاهرش و ظاهر زندگیش عین آن وقتی است که آتش شعله قرمز می‌کشد و می‌سوزد، آدم هم نمی‌داند چه در این آتش است که شعله می‌کشد و چقدر هم رنگ زیباست، اما منتظر باش آتش خاموش بشود بعد از خاموشی آتش غیر از روسیاهی هیچ نمی‌ماند، زغال است یا هیزم سوخته؛ جاهل روسیاه است، روسیاه دنیا و آخرت است.

یک تشبیه دیگر هم کردند می‌گویند: آدم هر چه را می‌بیند در نور برق و روشنایی می‌بیند، اما همین برق و روشنایی یکی از کارهایش این است که چشم را ضعیف کند، بینایی را کم کند؛ جاهل هم همین است آن برقی که برای زندگی خودش درست کرده کور دنیا و آخرتش می‌کند.

 

مکاشفه‌های مؤمنین

اما کسی که با کمک خدا و انبیا و قرآن و ائمه وجودش آگاهی پیدا بکند، وقتی آگاه شد تمام توانش را خرج می‌کند که خودش را معنی کند و مؤمن بشود، متقی بشود، صابر بشود، قانت بشود، صادق بشود، مسلم بشود، موقن بشود. این آدم با معنی کردن خودش انبار وجودش را از ذخایر عرشی پر کرده و با کمک آن ذخایر عرشی یک نگاهی دیگر پیدا می‌کند، یک گوش دیگر پیدا می‌کند، یک زبان دیگر پیدا می‌کند.

 

بگذارید از قول خود پروردگار برایتان عرض بکنم که چه گوشی، چه چشمی و چه زبانی پیدا می‌کند. خدا می‌فرماید کارش به جایی می‌رسد که «کنت سمعه الذی یسمع به» من گوشش می‌شوم، «و بصره الذی یبصر به» من چشمش می‌شود، «و لسانه الذی ینطق به» سخنگوی من می‌شود. «لسانه بذکر الله ناطق» که من برای توضیح این جمله که شب‌های اول و دوم گفتم ده مورد را از قرآن آماده کردم برایتان بگویم که سخنگوی خدا کیفیت سخنش چیست.

 

امام صادق(ع) می‌فرماید: اگر به آن حدی نرسد که با این چشمش در ظاهر ببیند، با چشمش در خواب کسی را که باید ببیند می‌بیند، چه لذتی هم می‌برد، وقتی هم بیدار می‌شود می‌گوید عجب عالمی بودم با چه کسی حرف می‌زدم؟ چه خبر بود این جهانی که برای من در عالم رویا کشف شد؟

 

چشم و گوش الهی

مرحوم آیت‌الله العظمی آخوند ملا علی برای من نقل کردند: من در جوانی برای تحصیل می‌خواستم بروم قم. فرزند آیت‌الله آقا شیخ محمدباقر بهاری ـ آقا شیخ محمد حسین ـ هم با من همسفر شد. من با مرحوم آخوند و با مرحوم آقا سید محمد حسین بهاری خاطرات معنوی عجیبی دارم. در جوانی من گریه‌کن مثل این دو تا کم دیده بودم، فقط رسول ترک را دیده بودم که آن وقت بچه مدرسه‌ای بودم، می‌رفتم جلویش می‌نشستم او گریه می‌کرد و دیگران گریه می‌کردند، من هم در آن ده یازده سالگی با رسول گریه می‌کردم.

 

مرحوم آقا شیخ محمد حسین شاید ده سال من پیشش می‌رفتم، هر مطلبی را که برای من نقل کرده من یادداشت کردم، ولی در نقل مطلب گریه مهلتش نمی‌داد. آدم با معرفت و عالم همین است، معرفت کارها می‌کند.

آخوند می‌گفتند من با آقا شیخ محمد حسین وقتی وارد قم شدیم یک روز دوتایی رفتیم منزل مرحوم حاج میرزا جواد آقای ملکی که از اولیای خدا بود و به‌شدت اهل حال بود. به من گفت: خودتان را معرفی کنید. گفتم: آقا من طلبه هستم اهل همدان، ایشان هم طلبه است با من آمده و اهل بهار همدان است. حاج میرزا جواد آقا یک آهی کشید و گفت: حیف که این چشم من به جمال آقا شیخ محمد بهاری نخورد؛ یعنی برای خودشان خسارت می‌دیدند ندیدن اولیا را. خودش از اولیای خدا بود می‌گفت: چه ضرری کردم که او را ندیدم.

 

اول در زندگی رفیق‌هایتان را بپایید ببینید با چه کسی هم‌نفس هستید؟ ببینید چشمتان به چه چهره‌ای می‌افتد؟ اولیای خدا غصه می‌خوردند، آه می‌کشیدند که حیف من آقا شیخ محمد بهاری را ندیدم، یعنی خسارت کردم، بعد به ما دو تا گفت ان‌شاءالله شب جمعه آقا شیخ محمد را زیارت می‌کنم. آن روز پنجشنبه مصادف با عید غدیر بود، آن روز که عید غدیر بود، شب هم شب جمعه بود.

 

چهار پنج روز بعد از این ملاقات مرحوم حاج میرزا جواد آقای ملکی اول اذان ظهر بلند شد در خانه رو به قبله دستش را آورد بالا برای تکبیر، عادتش بود قبل از الله اکبر این آیه را می‌خواند «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»(انعام، 79) همه وجودم را رو به خدا گرفتم. آیه را خواند، آماده است بگوید الله اکبر، از دنیا رفت.

بندۀ من! اگر تو اهل معرفت بشوی، من می‌شوم چشمت، من می‌شوم گوشت، من می‌شوم زبانت.

 

 نصیحت خدا به موسی در کوه طور

یک نصیحت اول پیغمبر شدن خدا به موسی دارد. من این را امشب از قرآن برداشتم و برای شما آوردم. خیلی نصیحت فوق‌العاده‌ای است. ببینید موسی در چه جایگاهی است؟ موسی سومین پیغمبر اولوالعزم خدا می‌شود، لحظه اولی است که صدای خدا را مستقیم بی‌واسطۀ فرشته شنیده «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي»(طه، 14). تازه آمده کوه طور به او می‌گوید: موسی نماز. معلوم می‌شود نماز خیلی کار از دستش برمی‌آید.

نصیحت خدا این است «فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى» با آدمی که قیامت را قبول ندارد و غرق در هوای نفسش است رفاقت نکن، یقیناً قدرت شیطانی این آدم می‌تواند تو را هم هلاک کند.

 

مناجات با خدا

خدایا! ما فردا شب نصف شب این ساعت دیگر سرازیر می‌شویم از ماه رمضان، دیر نشود، یک لطفی، یک نگاهی، یک عنایتی بکن. مهار چشم ما را خودت دست بگیر، مهار گوش ما را خودت دست بگیر، مهار زبان ما را خودت دست بگیر، مهار همۀ وجود ما را خودت دست بگیر وگرنه ضرر می‌کنیم، شکست می‌خوریم.

شما را ناراحت نکنم، این یک جمله را برای خودم شخصی می‌گویم وگرنه اگر مهار ما را به دست نگیری تمام هنر ما این می‌شود که دشمنت شیطان را خوشحال کنیم، آن وقت قیامت چه خاکی به سر بریزیم؟ اما مثل اینکه به شما پیغام داده من شما را از نظر دور نداشتم، اگر زیر نظر من نبودی که یک نصف رکعت نماز هم نمی‌خواندی، یک روزه هم نمی‌گرفتی، یک قطره اشک هم از چشمت نمی‌آمد.

 

(یک نظر مستانه کردی عاقبت/ عقل را دیوانه کردی عاقبت/ با غم خود آشنا کردی مرا/ از خودم بیگانه کردی عاقبت/ محبوب من گنج خود را در دلم کردی نهان/ جای در ویرانه کردی عاقبت/ سوختی در شمع رویت جان من/ چاره پروانه کردی عاقبت) این هم هدیه چهارده شب گذشته (قطره اشک مرا کردی قبول/ قطره را دردانه کردی عاقبت/ کردی اندر کل موجودات سیر/ جان من کاشانه کردی عاقبت) «نسئلک و ندعوک».

«اللهم اذقنا حلاوة ذکرک، اللهم اذقنا حلاوة عبادتک، اللهم اذقنا حلاوة معرفتک، اللهم اذقنا حلاوة شکرک، اللهم اذقنا حلاوة رحمتک، اللهم اذقنا حلاوة مغفرتک»

اگر این شب‌ها ما را نیامرزی ما قدرت وارد شدن در شب‌های احیا را نداریم.

 

دعای آخر

به حقیقتت مرگ ما را در نماز قرار بده، مرگ ما را در دعای کمیل قرار بده، مرگ ما را در دعای عرفه قرار بده، مرگ ما را روز عاشورا قرار بده.

پروندۀ ما را لحظۀ مرگ به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان.

 

به عزت و جلالت، به انبیائت، به امامان، به آیات و کتابت، به آن لحظه‌ای که هیچ‌کس نمی‌تواند حس کند زین‌العابدین در قبر گلوی بریده را روی خاک گذاشت، مرگ ما را در حال گریه کردن بر ابی‌عبدالله(ع) قرار بده.

حسین جان! می‌خواهم برای تو بمیرم، نمی‌خواهم کنار پول و خانه و زن و بچه و مغازه و کارخانه بمیرم، می‌خواهم برای تو بمیرم لحظۀ مرگ صورت‌های ناقابل ما را روی قدم‌های حسینت قرار بده.

 

تهران/ حسینیۀ همدانی‌ها / رمضان/ بهار1398ه‍.ش./ سخنرانی سیزدهم

 

 

برچسب ها :