لطفا منتظر باشید

جلسه بیستم چهارشنبه (8-3-1398)

(تهران مسجد امیر)
رمضان1440 ه.ق - اردیبهشت1398 ه.ش
11.91 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

اثبات ولایت بلافصل امیرمؤمنان(ع)

الف) دلایل عقلی و کلامی در کتب فقهی

در رابطهٔ با این مسئله که به‌طور یقین، امیرالمؤمنین(ع) با اذن پروردگار، راهنمای امت بعد از درگذشت پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام قرار داده شده است، علاوه‌بر دوهزار دلیلی که علامهٔ حلی در کتاب «اَلْفَیْن»(اسم کتاب است، یعنی دوهزار تا) مطرح کرده و در این دو‌هزار دلیل، نه یک آیهٔ قرآن و نه یک روایت در آن به‌کار رفته است. شاید برایتان تعجب‌آور باشد که یک عالم فرزانه، فقیه بزرگ، رجالیِ فوق‌العاده، اصولی، آگاه به قرآن و روایات، دوهزار دلیل عقلی و کلامی برای اثبات امامت بی‌فاصلهٔ امیرمؤمنان(ع) پس از پیغمبر(ص) اقامه کرده است؛ علاوه‌بر این دوهزار دلیل، علاوه‌بر حدود(الآن من دقیق شماره‌اش را نمی‌دانم) شصت جلد کتابی که هر جلد آن بیش از پانصد صفحه، یعنی سی‌هزار صفحه است و علامه میرحامدحسین برای اثبات امامت بلافصل امیرالمؤمنین(ع) در این کتاب اقامه کرده و در هند نوشته شده است؛ علاوه بر کتاب بسیاربسیار قوی «‌المُراجعات» که نامه‌نگاری بین علامه سید شرف‌الدین و عبدالمجیدسلیم، مرجع بزرگ تقلید دنیای اهل‌تسنن است. در این نامه‌نگاری‌ها علامه شیخ مجیدسلیم سؤال می‌کند، شرف‌الدین جواب می‌دهد و بالاخره بزرگ‌ترین فقیه آن روزگار اهل‌سنت، هشتادنود سال پیش، ساکت می‌شود. ساکت می‌شود، یعنی امامت امیرمؤمنان(ع) با دلایل مختلف در این چندصد نامه و پاسخِ ‌نامه که یک کتاب پانصد صفحه‌ای شده و دو سه بار هم ترجمه شده است. واقعاً بر هر شیعه‌ای واجب است که یک‌بار این کتاب را بخواند. نام عربی آن، المراجعات و ترجمه‌اش هم، «مناظرهٔ دو رهبر مذهبی» است؛ علاوه‌بر این کتاب، علاوه‌بر کتاب باارزشی که شرف‌الدین تحت عنوان «النص والاجتهاد» نوشته که عالمانه با دلیل و منطق و غیر از آنهایی است که در المراجعات است، امامت و خلافت بلافصل امیرمؤمنان(ع) را ثابت می‌کند؛ و علاوه‌بر کتاب جهانی «الغدیر» در هجده جلد که این کتاب تقریباً شصت سال پیش تمام شده و دنیای غیرشیعه تا حالا نتوانسته جوابی بر این کتاب بنویسد یا این کتاب را رد کند؛ چون اگر دنیای غیرشیعه بخواهد این کتاب را رد کند، کل مذهب و مکتب خودش را باید رد کند و امکان رد کردنش نیست؛ و علاوه‌بر کتاب شریف «احقاق الحق» که نزدیک سی جلدِ هشتصد صفحه‌ای است. این مجموعه‌هایی که اسم بردم، تمام مدارکش به مهم‌ترین کتاب‌های علمای بزرگ اهل‌سنت است؛ یعنی من امروز در ده دقیقه حرف، یک جهان، یک دنیا و یک آسمان دربارهٔ امیرالمؤمنین(ع)، آدرسِ مطلب داده‌ام.

 

ب) دلیل طبیعی و مرتبط با زندگی بشر

علاوه‌بر همهٔ اینها، امروز من یک دلیل طبیعی و مربوط به زندگی برایتان عرض می‌کنم که خیلی مهم است و آن این است:

 

-لزوم راهنما در جاده‌ها برای هدایت‌گری کاروان‌ها

از قدیمی‌ترین روزگار که ما خبر نداریم چه موقع است، زمانی که انسان برای رفتن شهر به شهر، منطقه به منطقه و کشور به کشور، جاده درست کرد؛ هر کاروانی که می‌خواست در این جاده سفر بکند(در کتاب‌ها هست)، پول می‌داد و با خودش دلیل یعنی راهنما برمی‌داشت که یک‌وقت کاروان در این مسیر طولانی، جاده را در راست و چپ اشتباه بکند و به جای شهری که مقصد است، به شهر دیگری برود؛ همچنین اگر طوفان شن بلند شد و جاده را پر کرد، کاروان هم هنوز رسیده است. کاروان وقتی رسید، جاده نبود و دلیل و راهنمای کاروان به کاروان بگوید نگران نباشید، من جاده را بلد هستم. شما این مقدار به دست راست بیایید، بعد مستقیم حرکت کنید، بعد به دست چپ بیایید، به جاده می‌رسید. این کاری بوده که انجام می‌گرفته و در تاریخ هم هست. گم شدن کاروان‌ها و هدایت‌گری دلیل‌هایی که استخدام می‌کردند؛ چون بدون راهنما از مبدأ به مقصد، شما بفرمایید 90درصد احتمال گم شدن کاروان بوده است و خیلی وقت‌ها در آن طوفان‌های شن، 100درصد بوده است. برای دلیل و راهنما پول هم می‌دادند.

 

وجود مبارک مسلم‌بن‌عقیل مأموریت یافت از مکه به کوفه برود؛ عربستان را که می‌دانید، عین مغز آل‌سعود کویر است و هیچ‌چیزی در آن نیست. یک قطره آب یا یک گیاه سبز نیست و کویر است؛ یعنی اگر کسی که کویر عربستان را ندیده است، بخواهد آن را درک بکند، باید کلّهٔ پوک و خشک آل‌سعود را ببیند که کاملاً کویر است و هیچ حقیقتی در این طایفه و آخوندهایشان وجود ندارد.

 

امام حسین(ع) نامه‌ای به سران کوفه نوشته و مسلم‌بن‌عقیل مأمور است این نامه را به کوفه ببرد. ایشان می‌خواهد از مکه که کویر آن از بیرون شهرش شروع می‌شود، به عراق بیاید. خط سیر مسلم را از مکه به عراق در نقشه ببینید، بیشتر آن کویر است. مسلم‌بن‌عقیل به دو نفر پول داد که جاده‌شناس، منطقه‌شناس و مبدأ و منتهی‌شناس بودند. آنها را استخدام کرد تا در کویر گم نشود، جاده را از دست ندهد و نابود نشود. این یک امر طبیعی است؛ حالا شما بفرمایید مسلم‌بن‌عقیل، عالم، دانشمند، فهمیده و قوی است، ولی اینها به درد جاده نمی‌خورد! جاده راهنما می‌خواهد و مسلم این مسیر را که نیامده است. حالا عالم است؟ بله عالم است؛ آگاه است؟ آگاه است؛ ایمان قوی دارد؟ بله دارد؛ امام حسین(ع) در نامه‌اش به اهل کوفه نوشته است: کسی را فرستادم که برادر من و در دنیا و آخرت مورد اعتماد من است؛ ولی راهنما نیاز دارد. آن علم، آن مورد اعتماد من و آن برادر من، به درد جاده و کویر نمی‌خورد.

 

شما انیشتین باش! در جاده‌ای که می‌خواهی حرکت کنی، دلیل می‌خواهی و به انیشتین بودنت کار ندارد، به ادیسون بودنت کار ندارد، به استاد دانشگاه بودنت کار ندارد، به مرجع تقلید بودنت کار ندارد. مرجع تقلید و پر از علم فقه هستی، اما راهی که می‌خواهی به‌عنوان راه خدا طی کنی، علم تو به درد طی این راه نمی‌خورد و راهنما می‌خواهی؛ لذا امام صادق(ع) به تمام مراجع تقلید و تمام راویان حدیث، مثل کلینی، صدوق، شیخ حرّ عاملی و چندهزارتای دیگر فرموده‌اند که این دانشمندان از جانب ما حجت بر شما هستند؛ یعنی وقتی ما نیستیم، آنها راهنمایی‌تان بکنند. «وَ أنا حُجَة اللّه عَلَیْهم» و من راهنمای همهٔ آنها هستم، چون فقیه و دانشمند و استاد هم بدون وجود امام نمی‌تواند مقصد را پیدا بکند و گمراه می‌شود. حجت یعنی دلیل، راهنما و چراغ؛ «فَإنّهُم حُجّتی عَلَیْکم» این برای شما، «وَ أنَا حُجَةُ اللّه عَلَیْهم»؛ بعد می‌گویند: راهنما را پس نزنید که پس‌زدن راهنما گناه کم‌نظیری است. «اَلرّادُ عَلَیْهم کَالرّادُ عَلَیْنا» کسی که راهنمایان دین را پس بزند، ما دوازده امام را پس زده است، «وَ الرّادُ عَلَیْنا» آنهایی که ما دوازده‌تا را پس می‌زنند و می‌گویند به شما نیازی نداریم، «اَلرّادُّ عَلَى اللّهِ فَهُوَ عَلى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللّهِ» شما را تا حد بت‌پرستی پایین‌ می‌آورد. خیلی عجیب است! پس‌زدن راهنمای الهی، افتادن در مرز بت‌پرستی است.

 

-ستاره‌ها، راهنمای حرکت کشتی در دریا

راه سر جای خودش درست، ولی راهنما می‌خواهد؛ حالا بفرمایید از بعد از حضرت نوح(ع)، چون مردم قبل از نوح(ع)، صنعتی به نام کشتی نمی‌شناختند و این جنس دو پا کشتی‌سازی را از نوح(ع) یاد گرفت. طبق قرآن مجید، خیاطی و لباس دوختن با شکل را از ادریس(ع) و سدسازی را از ذوالقرنین یاد گرفت. تمام رشته‌های علوم را از انبیا یاد گرفت و حالا بشر این‌جور نمک به حرام است. ذوب فلز، شکل دادن به فلز، حلقه درست کردن از آهن، حلقه‌ها را دَرهم کردن و زره پوششی بر تن بشر کردن، این کار حضرت داوود(ع) بوده و زره پوششی قبل از حضرت داوود(ع) وجود نداشته است. مردم با لباس به جنگ می‌رفتند و با یک تیر هم به جهنم یا بهشت می‌رفتند. این زره را داوود(ع) درست کرد که حالا به زره‌پوش ماشینی یا جلیقهٔ ضد گلوله یا سپر ضد موشک‌ها تبدیل شده، ولی ریشهٔ علم برای انبیای خداست. شما پزشکی را در مسیح(ع) ببینید تا کجا بود که مُرده را زنده می‌کرد؛ مرده‌ای که باید دفن کنند، نه سکته‌ای! کور مادرزاد را چشم‌دار می‌کرد! خاک‌های نرم را جمع می‌کرد، آب در آن می‌ریخت و مجسمه‌ای به‌صورت پرنده درست می‌کرد که پُر و گِل بود، فوت می‌کرد و کبوتری طبیعی به‌وجود می‌آمد.

 

کشتی بعد از نوح(ع) شروع شد؛ دریا که جاده ندارد! مثلاً ملتی که در کشتی‌سازی قوی بودند، ایرانی‌ها در زمان هخامنشیان بودند. اینها این‌قدر قوی بودند که با کشتی روی تنگهٔ بُسفر بین ترکیه و یونان پل زدند و ارتش ایران را رد کردند. این کشتی‌ها از بندرعباس نیرو سوار کرده و به تنگهٔ بسفر رفته است؛ یعنی از خلیج فارس و هرمز رد شده، بعد وارد دریا شده و همین‌طور از دریا به دریا رفته تا به دریای سیاه و دریای مرمرهٔ ترکیه رسیده و بغل تنگهٔ بُسفر آمده است. آب که جاده ندارد، پس این کشتی‌ها از بندرعباس تا تنگهٔ بُسفر چطوری رفته‌اند؟! در دریا جاده نیست که بگوییم راهنما با خودشان برداشته‌اند؛ راهنما برای جاده است، نه برای امواج آب و نه برای ریختن آب روی همدیگر. پروردگار یک راهنما برای حرکت کشتی از شرق به غرب، غرب به شرق، شمال به جنوب و جنوب به شمال قرار داد و کشتی‌ها مطلقاً راه را گم نمی‌کردند. این راهنما چه بود؟ به آن بَشرهای نمک به حرام می‌گوید: «وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 16)، با ستارگان آسمان راه‌یابی می‌کردند؛ یعنی یک ملّاح و کشتی‌ران به ستارگان آسمان در دریا عالم بود که می‌خواهد از شمال به‌طرف جنوب یا از شرق به غرب برود، کشتی را با چه ستاره‌ای حرکت بدهد. البته بعداً قطب‌نما درست شد، چون ملّاح‌ها راه‌ها را یاد گرفته بودند و بعد از قطب‌نما هم رادار کشف شد. بالاخره الآن کشتی‌های غول‌پیکر و اقیانوس‌پیما جلوی ملّاح راهنما هست.

 

-وجود رادار در هواپیما برای هدایت مسیر

هواپیما از آلمان بلند می‌شود، می‌خواهد به ایران بیاید و باید پنج ساعت راه بیاید. بالا که جاده وجود ندارد، بالا فقط فضاست. من در کابین خلبان‌ها زیاد بوده‌ام، هیچ‌چیزی جز هوا پیدا نیست. من با خلبان‌هایی که بودم، زیاد حرف زدم که چگونه هواپیمای غول‌پیکر با پانصد مسافر و این‌همه بار از باند بلند می‌شود؟ چطوری روی هوا صاف می‌کنی و راه می‌رود؟ چگونه متوجه می‌شوی که مقصد در شش ساعت راه رفتن در فضا کجاست؟ خلبان نشانم می‌داد و می‌گفت: این را می‌بینی؛ این را به جای ما گذاشته‌اند، دوتا هم گذاشته‌اند که اگر یکی از آنها خراب شد، یکی دیگر کار کند. این وسیله هواپیما را بلند می‌کند، هواپیما را می‌برد و هواپیما را هم از هامبورگ آلمان در فرودگاه امام می‌نشاند. این دلیل و راهنمای ماست، وگرنه ما که چیزی در هوا نمی‌بینیم! دیگر چه‌چیزی برایتان مثال بزنم؟!

 

-نصب تابلوهای راهنمایی و رانندگی در جاده‌ها

الآن 180-190 کشور در جغرافیای پنج قاره درست شده است؛ تمامی شهرهای کشورها به‌طور کلی، تمام شهرهای کشور ایران به‌طور خاص، راهنمایی و رانندگی دارد. اینها تابلوهای زیبایی را در جاده‌ها نصب می‌کنند که وقتی راننده در یک جادهٔ هزار کیلومتری به یک سه راهی رسید و نمی‌داند به کدام طرف برود؛ رانندهٔ خیلی قوی‌ای هم هست و شش‌تا هم گواهی‌نامه از اروپا و ایران دارد، ولی سر یک سه راهی که تابلو ندارد، نمی‌داند به کدام طرف برود؛ می‌خواهد به خرمشهر برود، تابلو نصب کرده‌اند و فلش زده‌اند «خرمشهر» این طرفی است؛ اگر یک‌جا هم تابلو نداشته باشد، می‌ایستد. خیلی برای من اتفاق افتاده که در ماشین بودم، راننده ایستاده و وقتی پرسیدم چرا ایستادی، می‌گفت نمی‌دانم از کدام طرف بروم! صبر کن یک ماشین یا تریلی یا آدمی برسد که برای این منطقه‌هاست و بپرسیم ما از کجا برویم. حالا هم که الحمدلله وسیله‌ای را کشف کرده‌اند که می‌خرید، روی موبایلتان نصب می‌کنید و دکمه را می‌زنید؛ می‌خواهید از تهران‌پارس به آن طرف فرودگاه، در کوچه‌پس‌کوچه‌ها، خانهٔ قوم‌وخویشتان بروید، قشنگ راهنمایی‌تان می‌کند. حتی راهنمایی می‌کند که مسیر را دست راست برو، چون دست چپ شلوغ و ترافیک است و به خانه می‌آورد.

 

-هدایت‌گری مغز در بدن

شما چیزی را در این جهان مثال بزنید که راهنما نخواهد! شما غذا می‌خورید، خیال می‌کنید هضم شدن، تقسیم شدن، شیره گرفته شدن و پخش شدن غذا از معده در روده و از روده به رودهٔ بزرگ، تقسیم شدن از رودهٔ بزرگ که چه مقداری در کبد برود و سلول بشود، چه مقداری به کجا برود و خون‌سازی بشود؛ چه مقدار به کجا برود و رنگ چشمتان را حفظ کند؛ چه مقداری در گوشتان برود؛ چه مقدار به کجا برود و ناخن درست بشود، چون ناخن‌هایتان را می‌گیرید و کوتاه می‌شود، حالا ناخن‌سازی لازم است. تقسیم غذا در کل بدن راهنما می‌خواهد، چه کسی این کار را می‌کند؟ یک راهنما که هیکلش را یک بشقاب سبزی‌خوری پر نمی‌کند و اسمش مغز است. چهارده‌میلیارد سلول دارد؛ یعنی کل کرهٔ زمین هفت‌میلیارد جمعیت دارد، دو برابر جمعیت زمین سلول دارد که هر کدام وظیفهٔ راهنمایی یک جای بدن را دارند.

 

پیامبر اکرم(ص)، عقل کل و بینای به دنیا و آخرت بشر

برادرانم، علما و محترمین غیرشیعه! اینکه در کتاب‌هایتان می‌فرمایید پیغمبر(ص) مُرد، راهنمایی بعد از خودش قرار نداد و واگذار کرد ملت خودشان دور هم جمع بشوند و رأی بدهند که یک راهنما برای خود قرار بدهند، به چه دلیل است؟ این را که کشتی‌ها، هواپیماها، راهنمایی رانندگی کشورها، بدن، کویر و کاروان‌های قدیم نمی‌پذیرند! یعنی به نظر وجود مبارک شما، پیغمبر(ص) عقلش نرسید بعد از خودش که راهنما بود، یک راهنما قرار بدهد تا کشتی زندگی این امت را به بهشت برساند؟! یعنی عقلش از آنهایی که بعد از مرگش رأی‌گیری کردند و یک‌نفر را انتخاب کردند، کمتر بوده است؟! یعنی عقل پیغمبر(ص) و معرفتش از کسانی که نه دانشگاه دیده‌اند، نه سوادی داشته‌اند و نه عقل کاملی داشتند، کمتر بوده است؟ پیغمبر(ص) که علم کل، عقل کل، بینای به دنیا و آخرت و آینده‌بین بود و می‌دانست اگر کسی را قرار ندهد، شیرازهٔ امت به هم می‌ریزد و دین نابود می‌شود.

 

-راهنمایان حقیقی دین، جامع همهٔ کمالات انسانی

پیغمبر(ص) کسی را به امر پروردگار قرار داد که جامع همهٔ کمالات بود و یک عیب در وجودش نبود. این کشتی تا حالا سالم مانده است؛ حالا یک میلیارد بیرون از این کشتی ماندند، خودشان دلشان خواسته است؛ ولی ما که با این کشتی حرکت می‌کنیم، دین خدا که دین همهٔ انبیا بوده و با حضرت علی، امام مجتبی، ابی‌عبدالله، امام صادق، موسی‌بن‌جعفر، حضرت هادی و امام زمان(علیهم‌السلام) به ما رسیده است. راهنما دین واقعی را به ما نشان داده، ما هم زحمت کشیده‌ایم و از زمان ائمه(علیهم‌السلام) تا حالا با تبعید، زندان، محرومیت، فقر و کشته شدن هزاران نفر که الآن هم می‌کُشند، دین را نگه داشته‌ایم.

 

خیلی‌ از ما را کشتند؛ حجر‌بن‌عدی را کشتند، امام حسین(ع) به معاویه گفت اگر در پرونده‌ات هیچ گناهی غیر از گناه کشتن حجر نباشد، برای تو بس است؛ رُشَید هَجری و عمروبن‌حَمق خُزاعی را کشتند؛ حجاج‌بن‌یوسف کمیل را در نودسالگی سر برید؛ کمیل‌بن‌زیاد را کشتند. همین‌طور کشتند تا به کربلا رسید و 72 نفر از مخصوص‌ترین عباد خدا را کشتند؛ والله! فقط هم منظورشان این بود که چراغ دین واقعی خاموش بشود؛ اما کتاب یک دانشمند شوروی را به من نشان دادند، از عجایب است که این را آن دانشمند روسی کمونیسم نوشته است! می‌گوید: از عجایب است که از خاندان پیغمبر(ص) در کربلا، خیمه و جنس و متاع نماند، حتی هیچ مردی نماند، الّا یک‌نفر که زین‌العابدین(ع) است. دین شیعه با این یک‌نفر حفظ شده و نسل پیغمبر(ص) از این یک‌نفر در تمام دنیا زندگی می‌کند و نمی‌شود این را با قواعد علمی محاسبه کرد که یعنی چه! یک مرد بیشتر نماند که آن‌هم بیمار باشد، اسیر بشود و دست و پایش را زیر شکم شتر ببندند؛ اما دین خدا با او بماند و نسل پیغمبر(ص) از او در همه‌جای دنیا پراکنده بشود. «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 9).

 

راه‌شناسی هادی، شرطی برای هدایت

حیف است حالا که با این مقدمهٔ طبیعی، به این نتیجه رسیدیم که جامعه عقلاً هادی می‌خواهد و هادی هم باید راه‌شناس باشد؛ نه اینکه ملت هر کسی را بعد از مرگ پیغمبر(ص) عَلَم بکنند و به مردم بگویند این راهنما و کل راه هم بلد است. خودشان هم بیچاره‌ها تواضع کردند! اولی روی منبر به مردم گفت: «اَقلیونی اَقلیونی و لست بخیر منکم» از من دست بردارید، من با شما هیچ فرقی ندارم؛ اما نگذاشتند. دومی هم در بیشتر کتاب‌هایی که اول منبر اسم بردم، در هفتاد مورد اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، خانوادگی و احکام گیر کرده بود(این را ما ننوشته‌ایم و کتاب‌های خود آن بزرگواران پر است) و نمی‌دانست چه حکمی بدهد، بلد نبود چگونه داوری کند و گاهی هم در داوری اشتباه کرد! حکم اعدام داد، امیرالمؤمنین(ع) رسیدند و گفتند: این شخص اعدامی نیست، مگر قرآن نخوانده‌اید! کسی که کسی را بدون گناه بکشد، «فَکأَنَّما اَحیا النَّاسَ جمیعاً»(سورهٔ مائده، آیهٔ 32) مثل این است که همهٔ مردم عالم را از آدم تا قیامت کشته است. خود این بزرگواران نوشته‌اند که هفتادبار در گیرهای مختلفی که نمی‌توانست گره‌اش را باز کند، از علی(ع) راهنمایی خواست و وقتی حل شد، با صدای بلند در مسجد گفت: «لو لا علی لهلک العمر» اگر علی نبود، ما پسِ معرکه هم نبودیم. چه کسی باید راهنما باشد؟ آن‌که راه، شرایط رونده و شرایط سلوک را بلد است.

 

کلام آخر؛ راز بگشا ای علی مرتضی

-خانه‌نشینی امیرمؤمنان(ع) پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)

راز بگشا ای علی مرتضی ×××××××× ای پس از سوءالقضا حسن‌القضا

چرا این راهنما بعد از مرگ پیغمبر(ص) در خانه نشست؟ او را نشاندند، ننشست! چرا اقدام نکرد؟ چون پیغمبر(ص) به ایشان فرمودند: اگر وارد درگیری بشوی، چراغ کل دین خدا خاموش می‌شود؛ یاری که نداری، تو را می‌کشند، حسن(ع) را هم می‌کشند، حسین(ع) را هم می‌کشند. وارد درگیری نشو و بگذار هر کاری می‌خواهند، بکنند. آن‌وقت این امت می‌داند و من در کنار حوض؛ آنجا با آنها صحبت می‌کنم. وقتی وارد قیامت می‌شوم، با یک دستم قرآن را بلند می‌کنم و با یک دستم هم دست اهل‌بیتم را می‌گیرم و می‌گویم: خدایا! از این امت، یعنی از این 70 درصد، بعد از مرگ من تا قیامت بپرس که با قرآن و اهل‌بیت من چه کردند! تو اقدام نکن که چون یاری نداری، تو را می‌کشند.

 

-یاد علی(ع)، عبادتی بزرگ و بخشایندهٔ گناهان

وای که اسم علی(ع) را می‌آوریم، چه خاطره‌های عجیبی به‌نظر می‌آید! حالا خاطره‌ها را کنار بگذارید، پیغمبر(ص) می‌گویند: وقتی یاد علی می‌کنید؛ حالا یک‌نفر مثل امروز دربارهٔ علی برایتان حرف می‌زند و شما هم همه یاد علی می‌کنید، این عبادت است. همین یادش عبادت است؛ آنهایی که دور هم می‌نشینن ود یاد علی را دارند، از جا بلند نمی‌شوند، مگر اینکه خدا گناهانشان را می‌بخشد.

 

-لاله‌چینان دست‌تان ببریده باد!

این علیِ پیغمبر(ص) بود، حالا به سراغ علیِ ابی‌عبدالله(ع) برویم؛ آن علیِ ابی‌عبدالله(ع) که نهایت سنّ او در کربلا شش ماه بود. خوب است به شما خبر بدهم علامهٔ مجلسی که شیخ‌الاسلام کشور بود و در رأس علمای شیعه، بازار اصفهان و دولتی‌های متدین صفویه با او یکی بودند؛ اما هر وقت گرفتاری پیدا می‌کرد که حل آن کار بازاری، وزیر، وکیل، شاه سلیمان و شاه صفی نبود. به آنها هم متوسل نمی‌شد، آنها می‌آمدند و اعلام نوکری می‌کردند. آخوند شیعه به دولتی متوسل نمی‌شود! آخوند شیعه نیرو دارد که به او متوسل بشود. مردم شیعه نیرو دارند که به آن توسل بکنند. مشکل پیش آمده و حل هم نمی‌شود، گره باز نمی‌شود، به زن و بچه‌اش می‌گفت: نگران نباشید! یک‌خرده شیر داغ کنید و به تعداد خودتان در ظرف بریزید، در اتاق بیاورید و نخورید. من روی همین رختخواب به منبر می‌روم(چون در خانه منبر نبود، صندلی هم که رسم نبود)، شما دور مرا بگیرید و من یک روضهٔ کامل علی‌اصغر(ع) می‌خوانم تا صبح گره باز می‌شود.

کوفیان این قصد جنگیدن نداشت ×××××××× این گلوی تشنه ببریدن نداشت

لاله‌چینان دست‌تان ببریده باد ×××××××××× این گل پژمرده‌ام چیدن نداشت

این که با من سوی میدان آمده ×××××××× نیتی جز آب نوشیدن نداشت

با سه شعبه غرق خونش کرده‌اید ×××××××××× شیرخوار تشنه‌ام کشتن نداشت

دست من بستید و پای‌افشان شدید ×××××× صید کوچک پای‌کوبیدن نداشت

از چه دادیدش نشان یکدیگر ××××××××× شیرخوار کشته‌ام دیدن نداشت...

 

تهران/ مسجد امیر(ع)/ ویژهٔ ماه مبارک رمضان/ بهار1398ه‍.ش./ سخنرانی بیستم

 

برچسب ها :