جلسه بیست و پنجم جمعه (10-3-1398)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
کلمۀ وجود انسان اگر مثبت معنا بشود طبق آیات قرآن مصداق زیباترین معانی خواهد بود: مؤمن، صادق، سابح، متصدق، مسلم و کلمات دیگری از این قبیل که همه در پروندۀ انسان ثبت میشود و این امکان هست که یک انسان معنادار روز قیامت با همۀ این عناوین وارد محشر بشود.
نمونه این عناوین در اوایل سورۀ آلعمران است، در اواخر سورۀ مبارکۀ فرقان است، در اواسط سورۀ مبارکۀ احزاب است، من الان همۀ آن عناوین را حفظ نیستم ولی حدوداً سی عنوان است که ممکن است در یک نفر ـ مرد یا زن ـ جمع بشود.
تفاوت زن و مرد
قرآن کریم این عناوین را دربارۀ خانمها هم به کار گرفته است. تفاوت مرد و زن در پیشگاه خدا در بدنشان است، ولی ریشۀ مرد و زن یکی است که قرآن مجید میفرماید: «مِنْ نَفْسٍ واحِدَة» من همه را از یک حقیقت آفریدم، این حقیقت دو شاخه دارد که هر دو شاخه برای یک ریشه هستند؛ یک شاخهاش «رجال» است، یک شاخهاش «نسا» است.
کسی حق ندارد زن را کوچک بشمارد و فکر کند که آثار وجودی مثبت زن با مرد در قیامت تفاوت دارد. یک وقت مرد یا زنی خودش با دست خودش اینقدر خودش را کوچک میکند که با ضربۀ گناه خودش را میزند، مدام ضربه میزند و آن شجرۀ وجودی را با این همه ضربه زدن مثل ضربهای که به آجر میزنند خورد میکند و خاک میشود. در این ضربه زدن قرآن مجید میگوید اگر ادامه پیدا بکند به «أَسْفَلَ سافِلِين»(تین، 5) میرود، جملۀ عجیبی است، «اسفل» مذکر سفلی است، و افعل التفضیل است یعنی پستتر.
پستترین موجود
اگر انسان خودش را مدام بزند به قول امروزیها خودزنی بکند، به پستترین پستان عالم میرسد. نمیدانیم پستترین پستان در این عالم چیست، در روایت است که خدا به موسی فرمود یک پستترین را ارائه بده، موسی هم گشت یک خوک مردهای را پیدا کرد که هنوز متلاشی نشده بود ولی این کار را نکرد (یعنی ارائه نداد) با خودش گفت من چه میدانم که این خوک مرده پستترین پستان است، یک وقت ارائه کنم پروردگار نپذیرد. خدا هم کارش را پسندید که این کار را نکرد.
ما نمیدانیم پستترین پستان در عالم چیست، ولی هر مرد و خانمی میتواند با ضربه زدن به خودش اینقدر خودش را له کند و کوچک کند که بشود پستترین پستان، این عبارت قرآن است «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِين». در این مرحله یقین بدانید که انسان از عرصه رحمت و مغفرت خدا برای ابد خارج میشود.
شما نفرمایید یعنی خدا نمیتواند این را بیامرزد؟ خدا نمیتواند او را مشمول رحمتش قرار بدهد؟ از بالا نگاه نکنید که خدا میتواند یا نمیتواند، مشکل ذهنی برایتان پیش میآید، مسئله را از پایین نگاه کنید، بگویید این موجود خود را از دسترس مغفرت و رحمت خدا خارج کرد، یعنی اگر از دسترس خارج نمیکرد مغفرت و رحمت خدا به او میرسید. مسئله مربوط به خود این انسان است نه مربوط به پروردگار که بگویم مگر خدا قدرت ندارد او را بیامرزد؟ خدا قدرت ندارد او را مورد رحمت قرار بدهد؟ خدا قدرت دارد ولی او از دسترس قدرت و رحمت و مغفرت خودش را بیرون برده است.
آمرزش قاتل ابیعبدالله(ع)
یک روایتی است من خودم آن روایت را در کتابهای قدیمی دیدم، شاید کتابهای روایی که جدید هم چاپ میکنند داشته باشد. من کتابی که در آن روایت را دیدم خیلی قدیمی بود، سیصد چهارصد سال پیش نوشته شده است. موسی بن عمران به داغ برادرش هارون مبتلا شد، گفت بروم به پیشگاه خدا دعا بکنم، در کوه طور آمد.
موسی کلیم الله است، یعنی حد او به شاهراه وصل است، دعای پیغمبر اولوالعزم مستجاب است، به پروردگار عالم با اشک و با زاری و با دل داغدیده گفت: خدایا برادرم هارون را بیامرز. خطاب رسید: برادرت که آمرزیده شد، اگر مغفرت من را برای اولین و آخرین میخواستی قبول میکردم الا یک نفر. آن یک نفر چقدر کارش زار است که کلیم الله هم اگر دعا میکرد او از دسترس دعای کلیم الله خارج بود، نه اینکه دعای کلیم الله مستجاب نشود، او از حد استجابت بیرون افتاده بود.
خدا در آن زمان به موسی گفت: الان از من مغفرت بخواه برای کل مردم روی زمین میگویم باشد، همه را میآمرزم الا یک نفر و آن هم قاتل حسین بن علی است. او خودش را از دسترس بیرون کرد. من از دسترس بیرون نروم، چهار تا غلط کردم اشتباه کردم گناه کردم ولی مورد آمرزش هستم اگر بیرون نروم.
معنای انسان کامل
اگر مردی یا زنی مدام خودش را با تبر گناه اینقدر بزند تا دیگر ذرهای از مقام انسانیت برایش نماند، این را قرآن میگوید به پستترین پستان برمیگردانم. پستان چه هستند؟ نمیدانیم؛ اما همین مرد و زن اگر این سی تا عنوان قرآنی را در خود تحقق بدهند صادق، قانت، منفق، مستغفر، مؤمن، مسلم، سائح، صائم و مصلی بشوند اینها روز قیامت هم با همۀ این معانی که در پروندهشان ثبت است وارد میشوند. این عنوان را هم نمیدانم اهل حال و اهل خدا از چه وقتی ثبت کردند، تاریخش را نمیدانم، ولی این انسان ـ مرد یا زن ـ وقتی وارد قیامت میشود انسان کامل وارد میشود.
یک اشاراتی در روایات مخصوصاً در جلد دوم «اصول کافی» هست که بوی این معنای انسان کامل از آن استشمام میشود. انسان کامل یعنی انسانی ـ مرد یا زن ـ که در حد خودش و در حد سعۀ وجودی خودش کم ندارد و جای ایراد نگذاشته که خدا در قیامت به او بگوید از این سی تا عنوان هفده تا را به دست آوردی، حیف نبودی سیزده تا را کم داری، حالا اگر بخواهم ببرمت بهشت باید آن سیزده تا را ببخشم، اما اگر نبخشم میمانی و راه نجات نداری.
البته اگر این کار را خدا نکند (که نمیکند)، اصلاً مشتری بهشت خیلی کم میشود؛ یعنی میماند صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و دوازده امام و یک تعدادی اندک به قول خودش «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُور»(سبا، 13) که اینها اهل بهشت هستند. ولی بقیه اگر رحمت الهی نرسد مغفرت الهی نرسد یقینا لنگ هستند.
شفاعت هم از همین باب است، شفاعت پارتیبازی نیست. شفاعت یعنی چه؟ «شَفع» یعنی دو، یعنی پیغمبر و ائمه و قرآن و اولیای الهی میبینند چهار تا از افراد مسلمان و متدین در قیامت لنگی دارند، به پروردگار عرض میکنند: اینها را با آبرو و مقام و ارزش ما جفت کن، اینها را از ما جدا نکن، ما را هر کجا میخواهی ببری جفت ما اینها را هم بیاور. این مقام شفاعت است. اگر این مقام در قیامت به داد نرسد در قیامت لنگ زیاد است.
عناوین مثبت در قرآن
این معانی مثبت که حالا سی تا در آیات قرآن کریم در نظر من است، البته سورههای دیگر هم هست، این سی تا در آلعمران، فرقان، مؤمنون و در سورۀ مبارکۀ معارج است. همین امشب میتوانید بعد از جلسه در قرآن ببینید.
این عناوین برای آنهایی که میخواهند خودشان را معنی کنند یعنی جسم در دنیا نمانند؛ جسم را داشته باشند، غذایشان هم داشته باشند، ازدواج هم داشته باشند، مغازه و تجارتخانه را هم داشته باشند، معماری و بنایی را داشته باشند برای بدن، این مورد رضایت خداست ولی متمرکز و متوقف در بدن نشوند، وقف بدن نشوند، این مرکب را تقویت بکنند برای اینکه بتوانند برای معنی کردن وجود خودشان توان و قدرت داشته باشند.
عناوین منفی در قرآن
عناوین منفی هم که در قرآن زیاد است یعنی آنهایی که به طرف «أَسْفَلَ سافِلِين» حرکت میکنند، چند تا را من از قرآن بگویم. «رین» به معنی چرک است، یعنی آدمهایی که حرکتشان برعکس است. فلاسفه میگویند حرکتشان قسری است، از بالا به پایین است، به جای اینکه بروند طرف آسمان طرف مادیت میروند. قرآن مجید میگوید این آدم چرکین است، این معنی خوبی نیست، عاصی است، خاطی است، مجرم است، منافق است، مشرک است، کافر است، اینها لغاتی است که در قرآن آمده است.
این معانی لایق ما نیست، شایستۀ ما نیست، این معانی حتی لایق حیوانات هم نیست؛ لذا شما در قرآن نمیبینید که ماری، عقربی، خوکی، خرسی، الاغی را پروردگار عالم به این لغات نسبت داده باشد، هیچکدام را نسبت به این لغات نداده است. (گاوان و خران باربردار/ به ز آدمیان مردمآزار).
داستان بردۀ حبشی
این عناوین اگر در پرونده ثبت بشود و اینجا کسی نتواند با ماه رمضان پاکش کند، با دعای عرفه پاکش کند، با عبادت پاکش کند، با بندگی پاکش کند که قابل پاک شدن است؛ قیامت و برزخ واقعاً لنگ میماند، این هم یک عنایتی است خدا به بندگانش کرده که اگر خود را آلوده به این عناوین کردید من با توبه، اصلاح حال، اصلاح اخلاق، اصلاح عمل از پروندهتان پاک میکنم «إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَنات»(فرقان، 70) این کیفیت پاک کردن خداست. من پروندهتان را تغییر میدهم و تبدیل میکنم.
یکی از راههای معنی شدن انسان که این راه هم یک مقدار بحثش مفصل است. یک داستان برایتان بگویم از یک کسی که به قول خودش ـ این از قول خودش نقل شده ـ سی سال در مقام معنا کردن خودش بوده است. سی سال کم هم نیست. ناقل مطلب یکی از چهرههای معتبر و معروف صدر اول اسلام است. ایشان میگوید: حجاز گرفتار قحطی شدید باران شد، با اینکه حجاز در منطقه حاره است و در آنجا بارانهای استوایی چون در خط استوا است مثل لوله آفتابه از آسمان و از ابرها پایین میریزد. پنج دقیقه اینطور باران بیاید ـ من بودم و دیدم ـ تمام مسجدالحرام زیر آب میرود، عکسهایی هست از صد سال پیش یک بارانی آمد حاجیها داشتند طواف میکردند با شنا طوافشان را تمام کردند، نمیتوانستند بایستند زیر آب میرفتند.
حجاز خشک شد، بیابانها همه خشک شد، مکه که اصلاً باران اگر هم میآمد گیاهی درنمیآمد، ولی تمام مناطق کشاورزی حجاز مثل طائف و مدینه همه نابود شد.
نعمتها برای مؤمنین است یا کفار؟
دیروز یا امروز در روایت دیدم که یک قحطی برای بنیاسرائیل بر اثر گناه آمد، باران نیامد و باغها خشک شد، محصول دیگر نبود، کلنگ برمیداشتند میبردند قبرستان قبر مردههایشان را میکندند و اگر گوشت داشت گوشت مردههای خودشان را میخوردند، اگر استخوان بود آنها را میکوبیدند و میخوردند.
پیچ و مهره دست ماست، فراوانی و ارزانی و باران و زراعت دست ماست. «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات ٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض»(اعراف، 96) اگر میخواهید در برکات آسمانها و زمین را به رویتان باز کنم ایمان و ترک گناه را داشته باشید.
ممکن است یکی بگوید اروپاییها و آمریکاییها تا نوک سر غرق گناه هستند، خیلی هم آنجا سرسبز است، خیلی هم وضع مالی آنان بالاست. اینطور نیست، همین الان آمریکا مشکلات زیادی دارد؛ اجتماعی، انسانی، خانوادگی، ناموسی، فقط درخت سبز که نیست آبادی دنیا، چهار دانه علف که نیست آبادی دنیا. پیغمبر میگوید بالاترین نعمت امنیت و سلامت زندگی است. کمی نگاه دقیقتری بکنید، قرآن میگوید اینهایی که دارند نعمت نیست، اینها یک روی دیگری از عذاب جهنم است، میخورند و بیشتر مست میکنند، نعمتخور که مست نمیکند.
بهشت در منطقهای کویری
یک منطقه کویری در ایران هست خیلی کم درخت و کم آب است، جمعیت هم کم است، به زحمت خودشان را اداره میکنند، کم هم بیاورند میدوند در شهرهای بزرگ کارگری میکنند برای اینکه از خرج سالشان کم نیاورند. من آنجا را دیدم، بسیار مردم متدینی دارد. همان مقداری که دارند در بهشت به رویشان باز است. یک روحانی هم آنجا بود من ختمش را شرکت کردم، نه اینکه منبر بروم چون با بچههایش رفیق بودم، قم هم دوره بودم.
خیلی مردم آن روحانی را دوستش داشتند، یک آدمی بود که به هیچ مراجعهکنندهای نه نمیگفت، اگر خودش میتوانست انجام میداد، نمیتوانست آبرو میگذاشت به دیگران میگفت. این آدم هشتاد و سه چهار سالش بود از دنیا رفت، شب آخر عمرش نماز شبش را خواند، یازده رکعت و مثل هفتاد سال گذشتهاش همان شب آخر در قنوت نماز وتر که یک رکعتی است از اول تا آخر کمیل را با گریه خواند و مرد؛ این بهشت است. بهشت انگلیس و آمریکا نیست، آنجا همۀ درهای جهنم باز است، البته به روی ما هم در جهنم باز است، اما نه تمام درها دو سه تا باز است و سر همین دو سه تا اینقدر آدمهای پررو و گنهکار و بینماز و پلید و عرقخور و کثیف و رباخور وجود دارد.
داستان بردۀ حبشی
مردم تصمیم گرفتند بروند صحرای عرفات بنشینند روی خاک گریه کنند، ناله بزنند، درخواست کنند، دعا کنند که دیگر خدا این چند سال قحطی بیآبی، بیبارانی و بدون سبزی را تمام کند. ما هم گفتیم برویم قاتی مردم یک یا الله هم ما بگوییم تا کمکی به این مردم بشود، ولی در صحرای وسیع عرفات جدای از مردم یک گوشهای یک حبشی را دیدم. خیلی از آنهایی که ما بدگِل میبینیم پیوند بسیار قوی با خدا دارند، خیلی آنهایی که ما خوشگل میبینیم پیوند قوی با شیطان و با هوای نفس و با شهوات دارند. هیچوقت نباید آدمها را به دیدۀ حقارت نگاه کرد، کوچک نباید دید.
ایشان میگفت: دیدم یک حبشی دو رکعت نماز خواند، سجدۀ آخر من نزدیکش بودم، صدایش میآمد گفت «فوعزتک لا أرفع راسی حتی تُسقی عبادک» به عزتت قسم سر از سجده و سر از خاک برنمیدارم مگر به این تشنهها آب بدهی. سه چهار دقیقه نگذشت مثل لوله آفتابه باران شروع کرد آمدن، نه فقط در منطقۀ مکه در تمام مناطقی که خشکی بود باران آمد. ملت هم دیدند باران سیلآسا میآید پراکنده شدند و رفتند.
این حبشی هم بلند شد رفت، من هم از پشت سرش رفتم ببینم این کیست و خانهاش کجاست و چه کاره است. دیدم آمد در بازار بردهفروشان مکه و گم شد، من فردا آمدم در یک مغازهای که از همه بیشتر فروش داشت گفتم برده میخواهم، هفت هشت تا را ارائه کرد، گفتم: اینها را نمیخواهم، دیگر نداری؟ گفت: یک برده دارم هم آدم ساکتی است و هم آدم نابابی است، اصلاً با ما هماهنگ نمیشود. (در داستان کلمه ناباب است گفتم آن را بیاورم)
بردهفروش رفت از آن پشت صدایش کرد، دیدم معشوق دیروز است. گفتم: این را میخواهم. گفت: بنده خدا این به چه دردت میخورد؟ این هم حرف نمیزند و هم ناباب است، با کسی قاتی نمیشود. گفتم: من همین را میخواهم، چند است؟ گفت: من این را خریدم بیست درهم، ده تا هم تخفیف میدهم، تو ده درهم بده بردار. گفتم: نه، من در سر جنس نمیزنم، من بیست و هفت درهم میخرم. گفت: بده بردار و برو.
او را خریدم و آوردم بیرون بازار. گفت: برای چه من را خریدی؟ گفت: برای اینکه عاشقت شدم. گفت: عاشق این قیافه شدی؟ سیاه، سوخته، موی مجعد، قد ناباب؟ گفتم: نه بابا من دیروز در صحرای عرفات مواظبت بودم، این بارانی که در این مناطق آمد به خاطر آبروی تو آدم معنیدار بود. گفت: حالا من را خریدی میخواهی ببری کار برایت بکنم یا آزادم میکنی؟ گفتم: در راه خدا آزادت میکنم. گفت: آزادم کن. گفتم: انت حر فی سبیل الله. وقتی گفتم آزاد هستی دو رکعت نماز همان جا شروع کرد به خواندن، صورتش را گذاشت روی خاک و گفت: مولای من! من سی سال است به دور از چشم مردم برای تو عبادت پاک و خالص داشتم، دلم نمیخواست اینطور شناخته بشوم و انگشتنما بشوم.
بهبه! عجب آدمی است، عجب دعایی دارد، عجب روحی دارد، عجب معنی دارد. خدایا تو میدانستی که من نمیخواستم شناخته شوم، حالا که شناخته شدم تو با من رفیق هستی «یا خیر رفیق»، تو سی سال است به حرف من گوش دادی، الان هم رفیق به حرفم گوش بده و من را ببر، سجده تمام شد و مرد.
دو سه تا را صدا کردم غسلش دادیم کفن کردیم و خاک کردیم. شب دیدم که در عالم رویا دو نفر عین نور ماه همه وجودشان نورانی است، آمدند طرف من، سلام کردم. یکی از آنان گفت: بیتربیت و بیادب! علیک السلام. من لرزیدم و گفتم: آقا! من بیتربیت و بیادب هستم؟ اولاً من همۀ نمازهایم را خواندم، روزههایم را گرفتم، حرامخور هم نیستم، بدکار هم نیستم، من بیتربیت و بیادب هستم؟ شما دو نفر که هستید؟ شخصی که با من حرف میزد گفت: من پیغمبر اسلام هستم، این نفر دوم جدم ابراهیم خلیل الرحمان است، آمدم به تو بگویم یکی از عاشقان خدا و اولیای الهی مرد، چرا در کفن کردنش ادب به خرج ندادی؟ همینطوری معمولی پیچیدی و انداختی در قبر؟ من بیدار شدم و گفتم چرا اینطوری شد؟ ما چرا دقت نکردیم در کفن و دفن این انسان الهی که حالا پیغمبر به من بگوید بیتربیت؟
من کاری به آخر داستان ندارم، کاری به خودم دارم که یک نفر آدم درست و حسابی در کفن کردن دقت نکرده به او میگویند بیتربیت و بیادب، حالا من که نه نماز با ادبی خواندم... نمیدانم ولش کنید، حالا به ما میخواهی چه بگویی؟ حالا به ما نگو بیادب، ما این دو سه شب خودمان را درست میکنیم، در نماز خواندنهایمان تجدید نظر میکنیم، در قرآن خواندنمان با ادب قرآن میخوانیم، در برخورد با زن و بچه و مردم با ادب برخورد میکنیم.
مناجات با خدا
(در زدم و گفت کیست/ گفتمش ای دوست دوست/ گفت در آن دوست چیست/ گفتمش ای دوست دوست/ گفت اگر دوستی از چه دریغ پوستی/ دوست که در پوست نیست/ گفتمش ای دوست دوست/ گفت که این هم دمی است/ ـ این که آمدی پیش من و داری من را صدا میزنی ـ گفتمش این هم دمی/ گفت عجب عالمی/ ساقی بزم تو کیست/ گفتمش ای دوست دوست/ در چو به رویم گشود/ جمله بود و نبود/ دیدم و دیدم هموست/ گفتمش ای دوست دوست)
همین که بیست و شش شب است به ما اجازه دادی با این زبان آلوده با تو حرف بزنیم (هزار مرتبه شستم دهان به مشک و گلاب/ هنوز نام تو بردن کمال بیادبی است) یک لطفی به ما بکن، دو سه شب دیگر بیشتر نمانده است. «نسئلک و ندعوک»
«اللهم اذقنا حلاوة ذکرک، اللهم اذقنا حلاوة عبادتک، اللهم اذقنا حلاوة شکرک، اللهم اذقنا حلاوة قربک، اللهم اذقنا حلاوة مرضاتک، اللهم ارزقنا حلاوة مشاهدتک، اللهم ارزقنا حلاوة وصالک، اللهم ارزقنا حلاوة مغفرتک، اللهم ارزقنا حلاوة محبتک»
(ما عاشقان غیر از خدا یاری نداریم/ با یاریاش حاجت به دیاری نداریم)
دعای آخر
به عزت و جلالت مرگ ما را در نماز قرار بده، مرگ ما را در دعای کمیل قرار بده، مرگ ما را در عرفه قرار بده، مرگ ما را در عاشورا قرار بده.
به الهیتت، به ربوبیتت، به آبروی انبیا، به کمال و جلال ائمه، به آیات قرآن، به گریههای دختر سه ساله در خرابۀ شام! مرگ ما را در حال گریه بر ابیعبدالله(ع) قرار بده. لحظۀ مرگ پروندۀ ما را به امضای قبولی امیرالمؤمنین(ع) برسان.
لحظۀ مرگ (این دعایی که میکنم فکر نکنید تحقق نمیکند، شاید چهل تا روایت مهم داشته باشیم که فرمودند وقت احتضار مؤمن، وقت مردن شیعه ما پنج نفر میآییم بالای سرش) خدایا هنگام مرگ صورتهای ما را روی قدمهای حسینت قرار بده.
تهران/ حسینیۀ همدانیها / رمضان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی بیست و پنجم