لطفا منتظر باشید

جلسه پانزدهم پنجشنبه (2-3-1398)

(تهران مسجد امیر)
رمضان1440 ه.ق - اردیبهشت1398 ه.ش
11.43 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

ویژگی‌های انسان خداشناس در کلام رسول خدا(ص)

کلینی در جلد دوم کتاب باعظمت «اصول کافی»(به‌خاطر اینکه نوشتن آن به امام عسکری(ع) نزدیک بوده، در غیبت صغری نوشته شده است و روایت را از بعضی راویان نقل کرده که خدمت معصوم رسیده‌اند، از اعتبار خاصی در بین کتب شیعه برخوردار است)، روایتی را از وجود مبارک رسول خدا(ص) نقل می‌کند که این روایت چشم‌وچراغ روایات است. بخشی از روایت را در جلسه گذشته شنیدید که متن آن بخش را بدون توضیح نقل می‌کنم.

 

«من عرف الله و عظمه» کسی که خدا را بشناسد و او را بزرگ بداند، «منع فاه من الکلام» زبانش از هرچه سخن باطل و بی‌معناست، مهار می‌شود؛ «و بطنه من الطعام» لقمه حرام از دهانش به‌طرف شکمش عبور نمی‌کند. با آن ایمانی که دارد، لقمهٔ حرام را طبق قرآن، آتش می‌بیند، نمی‌خورد، به سراغش هم نمی‌رود و هوس هم نمی‌کند؛ «و عفا نفسه بالصیام و القیام» با روزه گرفتن(حالا ماه رمضان است، پنجشنبه‌هاست، رجب یا شعبان است) و عبادت نیمه‌شب به تصفیهٔ باطنش اقدام می‌کند. «عفا» یعنی تصفیه کردن، یعنی خودش را از چرک‌ها و آلودگی‌های درون تصفیه می‌کند.

 

این متنی بود که قبلاً توضیح داده شد؛ بعد از اینکه رسول خدا(ص) این فرمایشات را فرمودند، «قالوا» معلوم می‌شود یک‌نفر و دو نفر نگفته، بلکه چند نفر به رسول خدا(ص) گفته‌اند: «بآبائنا و امهاتنا یا رسول الله» پدران و مادران ما فدایتان بشود، «هولاء اولیاء الله» اینهایی که شما فرمودید و دارندگان این چند خصلت از اولیای خدا هستند؟

 

اصحاب می‌دانستند که پروردگار عالم در قرآن از گروهی از بندگانش به‌عنوان اولیا یاد کرده است. حضرت چهار پنج مطلب فرمودند: نه اینهایی که گفتم خدا را شناختند و او را بزرگ می‌دانند، دهانشان را از هر حرفی بسته نگه می‌دارند، شکمشان را از حرام نگه می‌دارند و خودشان را با روزه و قیام شبانه تصفیه می‌کنند، اینها اولیای خدا نیستند؛ اولیای خدا کلاس دیگری دارند، جای دیگر و وجود دیگری هستند.

 

معرفی‌نامهٔ پروردگار نسبت به اولیای خدا در قرآن

الف) راه نداشتن ترس و غصه در اولیای الهی

دو آیه از سورهٔ یونس دربارهٔ اولیای خدا قرائت کنم که این دو آیه معرفی‌نامهٔ پروردگار نسبت به اولیائش است. «أَلاٰ إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ»(سورهٔ یونس، آیهٔ 62). «اَلا» یعنی بندگانم به شما هشدار می‌دهم و بیدارباش می‌زنم؛ ترس و غصه جرئت هجوم کردن به اولیای مرا ندارد. چه موقع؟ آن‌جایی که جای ترسیدن و غصه خوردن اکثر مردم است، دیگر هجوم ترس و هجوم غصه قطعی است و کسی هم نمی‌تواند جلویش را بگیرد؛ اما اولیای من در معرض هجوم ترس و غصه در آن نقطه قرار نمی‌گیرند. پروردگار توضیح این را در کجا می‌گوید؟ آیه که در سورهٔ یونس است و کلی هم هست، ولی توضیحش کجاست؟ در سورهٔ مبارکهٔ فصّلت آمده است. ما خیلی از آیات قرآن را باید با خود قرآن و بعد با روایات بفهمیم.

 

-اقرار قلبی و باطنی اولیای الهی به مالک بودن خداوند

«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا»(سورهٔ فصّلت، آیهٔ 30)؛ «قَالُوا» در اینجا به‌معنی اعتراف است، نه به معنی قول. زبان لغت را ببینید؛ قول به‌معنی اقرار و اعتراف است و معنای آن، گفتن با زبان است. «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ» کسانی که اقرار قلبی و اعتراف باطنی دارند که مالک و معلم ما «الله» است و می‌گویند: ما هیچ مالک دیگری را نمی‌شناسیم، هیچ معلمی را برای صراط مستقیم و رسیدن به پایان کار غیر از او نمی‌شناسیم، اصلاً مکتب‌ها، دارودسته‌ها، گروه‌ها و حزب‌ها رسمیت ندارند و هیچ‌کدام از نظر ما ارزش ندارند، مالک و مربی واقعی ما «الله» است.

 

-استقامت و ثابت‌قدمی در قرار به مالکیت خداوند

«ثُمَّ اسْتَقَامُوا»؛ و تا لحظهٔ آخر عمرشان در این مسئله و حقیقت، در این اقرار به مالکیت و الوهیت ثابت‌قدم هستند. فقر، ورشکستی، آتش‌سوزی یا سیل و گرانی می‌خواهد بیاید، اینها در اتصال به من بتون‌آرمه هستند و هیچ‌چیزی آنها را تکان نمی‌دهد. حادثه که می‌آید، می‌گویند از عوارض زندگی دنیایی است، مولای ما امیرالمؤمنین(ع) فرموده است: «الدنیا دار بالبلاء محفوفه». این بافت دنیاست؛ حالا به‌خاطر بافت دنیا، برای چه محبوب ازل و ابد را رها کنم و دست از دامن معشوق ازل و ابد بردارم؟

 

-نزول ملائکه در لحظهٔ مرگ اولیای خدا و هم‌سخنی با آنها

«تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ»؛ لحظهٔ مرگشان ملائکه بر آنها نازل می‌شوند. خیلی مقام است! ملائکه به 124هزار پیغمبر نازل می‌شدند و این خیلی مقام است که ملائکه بر آنها نازل می‌شوند و این گفت‌وگو را با آنها قبل از مرگشان دارند:

«أَلَّا تَخَافُوا»؛ ابداً از مردن و انتقال به عالم بعد نترسید. همین که فرشتگان می‌گویند «أَلَّا تَخَافُوا»، راه ترس به کل بسته می‌شود.

«وَلَا تَحْزَنُوا»؛ غصه هم نخورید! چون آدم که می‌میرد، اگر این‌گونه نباشد، می‌گوید وای همسرم، بچه‌هایم، نوه‌هایم، خانه و کارخانه‌ام، پول‌های بانکم! در غصه می‌میرد، اما او را برنمی‌گردانند. «وَلَا تَحْزَنُوا»، اصلاً غصه نخورید‌چیزی را از دست نمی‌دهید و می‌آیید که همه‌چیز را به‌دست می‌آورید. زن و بچه‌هایتان خوب هستند، عیبی ندارد؛ خدا در دو جای قرآن -سورهٔ رعد و مؤمن- می‌گوید:«جَنَّاتُ‌ عَدْنٍ‌ يَدْخُلُونَهَا وَ مَنْ‌ صَلَحَ‌ مِنْ‌ آبَائِهِمْ‌ وَ أَزْوَاجِهِمْ‌ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 23)، شما را به بهشت می‌برم و پدران، مادران، بچه‌هایتان، نوه‌هایتان و نسل پاکتان را هم با خودتان در بهشت می‌آورم تا همه دور هم باشید. غصه‌ای ندارد، فقط آنها یک‌خرده دیرتر می‌آیند.

 

-بشارت ملائکه به اولیای الهی

«وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»؛ شما را به بهشتی مژده باد که قبل از مرگتان در دنیا، خدا در قرآن به شما وعده می‌داد.

«وَ لَکُمْ فيها ما تَشْتَهي‏ أَنْفُسُکُمْ»(سورهٔ فصّلت، آیهٔ 31)؛ حالا که وارد عالم آخرت می‌شوید، نمی‌خواهد تعیین بکنید، خدا هم تعیین نمی‌کند و می‌گوید هرچه دلتان می‌خواهد؛ نه خدا می‌گوید چه بخواهید و نه به خودتان می‌گویید ما این محدوده و سفره را برایتان قرار دادیم. هرچه دلتان می‌خواهد، بخواهید؛ حالا وارد قیامت شدید و ما هم که دم مرگ به تو گفتیم هرچه دلت می‌خواهد بخواه، پس زرنگی کن و بگو: خدایا من می‌خواهم در بهشت نزدیک ابی‌عبدالله(ع) باشم، من هم می‌گویم برو! هرچه دلت می‌خواهد.

 

-استراحت ابدی اولیای خدا در عالم بعد

«وَ لَکُمْ فيها ما تَدَّعُونَ»؛ این دو ضمیر «ها» به آخرت برمی‌گردد. هرچه که اسم ببرید و دعوت بکنید، برایتان آماده است؛ روی تختت بنشین و بگو بهترین گلابی بهشت پیش من بیاید، شاخه دم دهانت می‌آید. «وَ لَکُمْ فيها ما تَدَّعُونَ»، نه اینکه بلند شوی و سبد برداری، در بهشت بگردی و ببینی عالی‌ترین سیب و گلابی وغیره کجاست تا بچینی؛ تو راه رفتن‌هایت را در دنیا رفته‌ای، خستگی‌هایت را کشیده‌ای، زحمت‌ها را هموار کرده‌ای و حالا دیگر وقت استراحت ابدی است؛ بنشین و بخواب، حاضر می‌شود.

 

-خداوند، مهماندار اولیای الهی

جملهٔ بعد را چطوری معنی کنم؟ اصلاً قلب آدم می‌خواهد از جا کنده شود! بندهٔ من، می‌دانی این «فيها ما تَشْتَهي‏ أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فيها ما تَدَّعُونَ» چیست؟ «نُزُلاً مِنْ‌ غَفُورٍ رَحِيم»(سورهٔ فصّلت، آیهٔ 32)، خودم در عالم آخرت مهماندار تو هستم؛ اگر گناهی در پرونده‌ات باشد و کسی متّه لای خشخاش بگذارد، منِ مهماندار تمام آن را پاک می‌کنم تا نفهمد و رحمت ویژه‌ام را نصیب تو می‌کنم. من مهماندار تو هستم. این معنی «أَلاٰ إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ» است.

 

ب) اتصال روح و عقل اولیای خدا به قدرت بی‌نهایت الهی

«الَّذينَ آمَنُوا وَ کانُوا يَتَّقُونَ»(سورهٔ یونس، آیهٔ 63)؛ اینها کلاس ایمان را طی کرده‌اند، قلبشان از ایمان پر است، همواره و تا لحظهٔ آخر عمرشان در عرصهٔ تقوا به‌سر می‌برند، خودشان را با هیچ گناهی روبه‌رو نمی‌کنند، هیچ عبادتی را تعطیل نمی‌کنند و نسبت به هیچ پیشامدی نمی‌لرزند و ایستاده‌اند. روح اینها به قدرت بی‌نهایت الهی اتصال دارد، عقلشان و حالاتشان هم اتصال دارد؛ آنچه نباید بخواهند، واقعاً نمی‌خواهند و آنچه هم باید بخواهند، واقعاً می‌خواهند.

 

-آگاهی اولیای الهی از عوارض دنیایی و دوری از آن

حالا دربارهٔ این اتصال هم دو کلمه بگویم و به سراغ حرف‌های رسول خدا(ص) بروم. من این مطلب را به یک واسطه و از یکی از شاگردان مرحوم آیت‌الله‌العظمی حائری نقل می‌کنم که بیست سال در درسش بود. او هم از دنیا رفته است، می‌گفت: من و هم‌درسی‌ام حاج‌میرزا حسین نائینی(هرچه از پای درس وی درآمد، مرجع تقلید شد. خیلی قوی بوده و خیلی نفس داشته است. یک افتخار مراجع دورهٔ قبل این بود که ما شاگرد نائینی بوده‌ایم) از شاگردان زبده و نخبهٔ آیت‌الله‌العظمی سید محمد فشارکی بودیم. به‌نظر ما دو تا که مجتهد بودیم و به‌نظر مجتهدین نجف، ایشان اعلم علمای شیعه بود. امروز حاج‌میرزا حسن شیرازی، صاحب فتوای تحریم تنباکو از دنیا رفته، جنازه به نجف آمده و دفن شده است؛ حالا باید یکی پرچم مرجعیت را بلند کند. من و نائینی، دوتایی به در خانهٔ استاد رفتیم و در را زدیم، دم در آمد. ما در کوچه و ایشان هم در چهارچوب در بود، گفتیم: آقا ما را قبول دارید؟ گفت: بله. گفتیم: ما مجتهد هستیم؟ گفت: بله. گفت: ما دو تا آمدیم، قبل از اینکه چیزی بشود، به شما حکم شرعی بکنیم به اینکه شما اعلم علما هستید، از فردا کرسی ریاست بر ملت شیعه در جهان برای شماست. خوب است دیگر! صندلی خیلی شیرین است؛ خدا لعنتش کند که خیلی‌ها را در طول تاریخ ملعون کرد، خیلی‌ها را از رحمت خدا محروم کرد، خیلی از دین‌دارها را بی‌دین و خیلی از خدا پرست‌ها را بت‌پرست کرد.

 

استاد نگاهی به ما دوتا کرد، ما حکم داده بودیم و شنیدن حکم واجب است؛ چشمش پر از اشک شد و گفت: من علمم را قبول دارم، نظر شما را هم مبنی‌بر اعلم علما بودن قبول دارم؛ اما من هنر مدیریت ندارم و قبول کردن این کرسی بر من حرام است. بعد این آیه را خواند و اشک ریخت، در را بست و داخل رفت: «تِلكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدونَ عُلُوًّا فِي الأَرضِ وَلا فَسادًا ۚ وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ»(سورهٔ قصص، آیهٔ 83). این کرسی مرا دچار علو فرعونی و فساد می‌کند و من طاقت جهنم را ندارم، پی کارتان بروید!

 

-آزادی نفس اولیای خدا

این اولیای خدا هستند که خودشان، خدا و عوارض دنیایی را خیلی خوب می‌فهمند. خدا این آقا را رحمت کند! اسم که نمی‌خواهم بیاورم، اسم بردن در این جریانات حرام است. ده روز عاشورا با من منبر داشت، اما نیامد؛ من به مدیر آن جلسه گفتم که چرا این بزرگوار تشریف نیاورد؟ گفت: نیامد! گفتم: یادش رفته بود؟ گفت: نه! دیروز که نیامد، به او تلفن کردیم و گفتیم آقا منبر را فراموش کردید؟ گفت: نه! تا دم مسجد آمدم و برگشتم. گفتم: چرا؟ گفت: برای القاب لازم را برای معرفی من ننوشته بودید؛ من برای خودم کسی هستم، من برای خودم شخصی هستم! من هم ماتم برد و گوشی را بی‌خداحافظی زمین گذاشتم. چه بگویم! اولیای خدا خودشناس هستند، نه خودگرفتار؛ نفس اولیای خدا آزاد است، نه در زندان نفس؛ اینکه پیغمبر(ص) فرمودند آنهایی که گفتم، از اولیای خدا نیستند؛ اولیای خدا مسئلهٔ دیگری در این عالم هستند.

 

ابوعلی دقاق هشتصد نهصد سال پیش زندگی می‌کرد و راه او به نیشابور خیلی دور بود. یک‌بار گفت کارهایم را تمام کنم، به نیشابور بروم و نماز مغرب و عشایی را به ابوالخیر اقتدا کنم و برگردم؛ چون می‌ارزد که صد فرسخ بروم و نماز مغرب و عشا را به ابوالخیر اقتدا بکنم. آمد، نماز مغرب و عشا را اقتدا کرد، پیش خودش گفت: ما خیال می‌کردیم حالا حمد و سوره‌ای که می‌خواند، چه‌چیزی است و ما را تا کجا می‌کشد! تو را نکشید، تو جدا بودی که نکشید! گفت: به‌نظرم حمد و سوره‌اش خیلی معمولی آمد و طولانی هم نبود؛ ضرر کردم! صد فرسخ راه بی‌خودی آمدم. نیم‌ساعتی نشستم و بلند شدم تا به بیرون بروم و تجدید وضو بکنم؛ در را باز کردم، پایم را بیرون گذاشتم که دیدم شیر قوی‌هیکل درنده‌ٔ خرناس‌کشیده‌ای می‌خواهد برای من خیز بردارد. در را بستم و داخل پریدم، ابوالخیر گفت: چه شد؟ گفتم: آقا این چه منطقه‌ای است؟ من رفتم یک وضو سر جوی بگیرم، شیر درنده‌ای خیز برداشت! گفت: بلند شو و دنبال من بیا. در را باز کرد، روی خود را به شیر کرد و گفت: من که قبلاً به تو گفته بودم با دوستان من کار نداشته باش و قیافه نگیر! برو! به داخل آمدیم، ابوالخیر گفت: تو به ظاهر چسبیدی و هوسی برای یک نمازی کردی، آن نماز را ندیدی و از شیر می‌ترسی؛ اما ما به باطن چسبیدیم، شیر از ما می‌ترسد. بلند شو و برو!

 

اولیای الهی در کلام رسول خدا(ص)

اما اولیای خدا، اینجا به بعد کلام پیغمبر(ص) است:

 

-سکوت، بهترین حالت اولیای خدا

«سکتوا»؛ وقتی ساکت می‌شوند، هیچ‌چیزی نمی‌گویند و عکس‌العملی نشان نمی‌دهند؛ در آن سکوت چه حالی دارند؟

 

-تفکر در امور زندگی و کل آفرینش هنگام سکوت

«فکان سکوتهم فکرة»؛ اینها یک سفر فکری را در سکوتشان شروع می‌کنند و مرتب فکر می‌کنند گذشته‌ام خوب بود؟ عمرم را درست هزینه کردم؟ رفتارم با مردم، با زن و بچه، با پدرزن و مادرزن و با اقوامم خوب بود؟ یک‌سره فکر تا ابتدای گذشته می‌روند، بعد وارد آینده می‌شوند؛ چطوری می‌میرم؟ قیامتم چه خواهد شد؟ وارد بشوم، خدا مرا می‌پذیرد؟ پرونده‌ام را قبول می‌کند؟ نهیب نمی‌زند؟ مرا رد نمی‌کند؟ پیش اولیای قیامت راهم می‌دهد؟

همیشه در فکر هستند؛ حتی گاهی هم در کل آفرینش فکر می‌کنند: «إِنَ‌ فِي‌ خَلْقِ‌ السَّمَاوَاتِ‌ وَ الْأَرْضِ‌ وَ اخْتِلاَفِ‌ اللَّيْلِ‌ وَ النَّهَارِ لَآيَاتٍ‌ لِأُولِي‌ الْأَلْبَابِ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 190)، تمام آسمان‌ها و زمین و رفت‌وآمد شب و روز از نشانه‌های وجود من برای اولی‌الالباب است، نه اولوالعُقول(صاحبان عقل). اولی‌الالباب آنهایی‌اند که یک مغز و عقل خالص از همهٔ شوائب دارند؛ عقلشان خالص خالص است، مثل عقول ملکوتیان.

 

حقیقت معنایی اولی‌الالباب

-توجه کامل وجود آنها به پروردگار

بعد خود پروردگار ترجمه می‌کند که اولی‌الالباب چه کسانی هستند: «الَّذِينَ‌ يَذْکُرُونَ‌ اللَّهَ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 191). «الَّذِينَ»‌ به آیه قبلی، یعنی «اولوالالباب» وصل است. «الَّذِينَ» مجرور است، یعنی «ی» و «نون» دارد که این «ی» و «نون» برای اولوالالباب است. آن آیه به این آیه وصل است و «الَّذِينَ‌ يَذْکُرُونَ‌ اللَّهَ قِيٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلىٰ جُنُوبِهِمْ» کسانی هستند که تمام وجودشان به خدا توجه دارد؛ چه در حال قیام و چه در حال نشستن و چه وقتی سر روی متکا بگذارند و بخوابند. «وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ» هنوز خوابشان نبرده که فکر را به عالم می‌فرستند و به این نتیجه می‌رسند: «رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً» خدایا! هیچ‌چیزی در این آفرینش تو بیهوده و باطل نیست. این را اعلام می‌کنند، بعد همین‌طور که در رختخواب افتاده‌اند، یک درخواست می‌کنند؛ پروردگار چند آیهٔ بعد می‌گوید: کل این خواسته‌هایی که اینها از من داشتند(هفت‌هشت درخواست)، اجابت کردم؛ نه اینکه اجابت می‌کنم، بلکه اجابت کردم.

 

-درخواست اولیای الهی از خداوند و تواضع باطنی آنها

اولیای خدا خیلی عجیب هستند و خیلی تواضع باطنی دارند! یک خواسته‌شان این است: «سُبْحَانَکَ‌ فَقِنَا عَذَابَ‌ النَّارِ»، ای خالق آسمان‌ها و زمین و ای آورندهٔ شب و روز، خودت ما را از افتادن در جهنم نگه بدار که زور ما نمی‌رسد و نمی‌توانیم کاری بکنیم. خدا می‌گوید: اینها را به جهنم نمی‌برم، چون من اینها هستم.

 

ابی‌عبدالله(ع)، مصداق اتمّ اولیای الهی

اینها همان‌هایی هستند که حالا بگذارید اصلش را بگویم و کلی را نگویم؛ مصداق اتمّ را بگویم که مدرک دارد، نه اینکه ساخت ذهن مرجع تقلید یا روحانی الهی‌مسلک است. اصل آن در کتاب «کامل‌الزیارات» است؛ هنگام خلقت آدم، هنوز آدم را نیافریده بود و فقط خبرش را داد: «وَ إِذْ قٰالَ رَبُّكَ لِلْمَلاٰئِكَةِ إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 30)، ملائکه هم اصلاً آدم را ندیده بودند و نمی‌دانستند چه شکلی است و کیست؛ ولی چون خدا گفت «اَلْأَرْضِ»، به خدا گفتند: «أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا وَ يَسْفِكُ اَلدِّمٰاءَ»، واقعاً قصد تو این است موجودی زمینی در زمین خلق بکنی که خون‌ریزی و فساد کند؟ چون این از عوارض مادیّت است؛ خداوند فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ»، آنچه من می‌دانم، شما نمی‌دانید؛ ملائکه هم دیگر نپرسیدند چه‌چیزی تو می‌دانی که ما نمی‌دانیم! سرّ است، خودش هم نگفت.

 

چندین‌هزار سال از خلقت انسان گذشت، در کرهٔ زمین آمدند و تاخت‌وتاز کردند، غارت و آدم‌کشی کردند، فرعون و نمرود شدند؛ اما پروردگار اصلاً هیچ نظری به این افراد در آن «إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ» نداشت. تا چه موقع «إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ» را توضیح داد؟ وقتی که در گودال افتاده بود، از یک‌طرف صدای 84 زن و بچه می‌آمد و یک‌طرفش 71 بدن قطعه‌قطعه روی خاک بود، آرام صورت خون‌آلودش را روی خاک گذاشت، چون پیشانی‌اش را شکسته بودند؛ تا شروع کرد «الهی رضاً بقضائک»، خطاب رسید: ملائکه! این همان «إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ» است که به شما گفتم. ببینید چه‌چیزی خلق کرده‌ام! ملائکه دیدند؛ اما به جان خود ابی‌عبدالله(ع)، ملائکه هم تا الآن از حقیقت حسین(ع) آگاه نشدند. دنبالهٔ روایت، اگر زنده بمانم، پنجشنبهٔ دیگر که آخرین پنجشنبهٔ ماه رمضان می‌شود؛ آن روایت هم داستانی دارد که خیلی گسترده است.

 

کلام آخر؛ شب جمعه، شب زیارتی ابی‌عبدالله(ع)

شب جمعه است و به شب احیای اول وصل است؛ امشب چه پرباری است! شب ابی‌عبدالله(ع) هم هست.

«فَبِعِزَّتِكَ يَا سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ أُقْسِمُ صَادِقاً لَئِنْ تَرَكْتَنِي نَاطِقاً» اگر مرا به جهنم ببری و زبانم را آزاد بگذاری که حرف بزنم، «لَأَضِجَّنَّ إِلَيْكَ بَيْنَ أَهْلِهَا ضَجِيجَ الْآمِلِينَ وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَيْكَ صُرَاخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ وَ لَأُنَادِيَنَّكَ أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ». این‌جوری التماست می‌کنیم که ما را در سه شب احیا راه بدهی؛ خسته نباشیم و خوابمان نبرد! «يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ» از گودال صدا می‌آید: «يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ، يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ، وَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ».

 

خانم‌ها و دخترها نگاه می‌کنند، امام باقر(ع) هم که چهارساله است، او هم نگاه می‌کند؛ دید عمه با یک دنیا ادب وارد گودال شد، نشست و نیزه‌شکسته‌ها و شمشیرها را کنار زد. من از شما می‌پرسم؛ مگر برای کشتن یک‌نفر چقدر اسلحه لازم بوده است؟ چوب‌ها و قلوه‌سنگ‌ها را کنار زد(این چوب‌ها و قلوه‌سنگ‌ها حرف امام باقر(ع) است)، زیر بغل بدن قطعه‌قطعه را گرفت و روی دامن گذاشت. خوب که بدن مستقر شد، سرش را بلند کرد، دید پیغمبر(ص) بالای گودال با سر و پای برهنه ناله می‌زند، یک‌مرتبه گفت: «صلی علیک یا رسول الله ملیک السماء». با پیغمبر(ص) که حرف زد، دوباره دستش را به‌طرف بدن آورد و گفت:

 

«هذا حسینک مرمل بالدماء» این همانی است که هر وقت به خانه‌ات می‌آمد، می‌دید چشمش گرم شده و خوابش می‌آید، در رختخواب نمی‌خواباندی؛ خودت دراز می‌کشیدی، حسین را روی سینه‌ات می‌خواباندی و تا بیدار نمی‌شد، بلند نمی‌شدی!

«هذا حسینک مرمل بالدماء مقطع الاعضاء» یارسول‌الله! ببین جای درستی برای بچه‌ات نگذاشته‌اند.

«مسلوب العمامة و الرداء» لباس‌هایش را هم غارت کرده‌اند.

بعد به زن‌ها و دخترها اشاره کرد: «یا رسول الله! و بناتک سبایا» بلند شو و ببین همهٔ ما را به اسارت گرفته‌اند...

 

تهران/ مسجد امیر(ع)/ ویژهٔ ماه مبارک رمضان/ بهار1398ه‍.ش./ سخنرانی پانزدهم

 

برچسب ها :