جلسه بیست و هفتم یکشنبه (12-3-1398)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
کلمۀ وجود انسان که طبق آیات سورۀ کهف و لقمان یکی از کلمات الله است، کلمهای است که حروفش به دست رحمت حق ترکیب شده و تبدیل شده به یک کلمه وجودی، این کلمه اختیار معنا شدنش به دست خود او سپرده شده است. محصول شش هزار و ششصد و شصت و چند آیه قرآن و حداقل شانزده هزار فقط روایات کتاب شریف «کافی» این است که خود را معنا کن که بشود در عالم آفرینش در دنیا و در آخرت خوانده بشوی و علاوه بر این با معنی شدنت در تمام عوالم شناخته خواهی شد، گرچه تمام عوالم با تو حرف نزنند، ولی در عرصۀ شناخت آنها قرار خواهی گرفت.
حملکنندگان عرش خدا
«الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَه»(غافر، 7) کسانی که عرش خدا را به تعبیر خیلی ظاهری به دوش دارند، به تعبیر بهتر کسانی که معنویت عرش روی دوش آنهاست، به تعبیر بالاتر که تعبیر امیرالمؤمنین(ع) است کسانی که علم خدا بر عهدۀ آنهاست، به تعبیر دیگر کسانی که فرمانروایی بر عالم از جانب خداوند بر عهدۀ آنهاست.
این «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَه» کسانی که در اطراف عرش هستند یا در اطراف علم هستند یا در اطراف فرمانروایی مطلق حق هستند حرفشان این است «رَبَّنا» ای همۀ کارۀ ما و ای مالک ما! «وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْما» دانش تو و رحمت تو به تمام موجودات هستی نور انداخته و فراگیر همه آنهاست؛ اهل ایمان را در این زمین مورد لطفت قرار بده و توبهکنندگان واقعی را تمام گناهانشان را از پروندهشان پاک کن.
«فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ»(غافر، 7) به این توبهکنندگانی که در راه تو قدم برمیدارند هیچ راه انحرافی را دیگر قبول ندارند، ما روی زمین هستیم فاصله ما با عرش هم معلوم نیست، اصلاً برای کسی هم قابل اندازهگیری نیست ولی صریحاً در قرآن میگوید ملائکه عرش و اطراف عرش مردم مؤمن و مردم توبهکننده را خوب میشناسند. به زبان ساده از آیۀ شریفه استفاده میشود که فرشتگان حملکننده عرش و اطراف عرش دعاگوی مردم مؤمن هستند، دعاگوی مردمی هستند که توبۀ واقعی میکنند.
انسانهای بیارزش
آیۀ دیگری است که مفهوم مخالف دارد، به قول علمای علم اصول یک ظاهر قابل فهمی دارد و یک مفهومی دارد که با ظاهر آن مفهوم متفاوت و مخالف است؛ ظاهرش این است که امتهای زیاد و ملتهای بسیاری مردند، تکتک مردند یا به صاعقه یا به زلزلۀ گسترده یا با غرق شدن مردند، میلیونها نفر مردند که حالا سرجمعش از زمان تشکیل ملتها تا حالا میلیاردها نفر هستند. وقتی آنها مردند «فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْض»(دخان، 29) نه آسمان از مردن اینها گریه کرد و نه زمین.
گریه آسمان چیست؟ ما نمیدانیم چیست، فقط میدانیم که پروردگار خبر میدهد آسمانها بر این میلیاردها نفر گریه نکردند، زمین هم گریه نکرد، چرا گریه نکرد؟ چرا دل آسمانها نسوخت؟ چرا دل زمین نسوخت؟ برای اینکه معقول نیست که عوالم بالا برای یک مردم آشغال و کف روی آب ناله بزنند، برای چه ناله بزنند؟ چه ارزشی داشتند که ناله بزنند؟ چه ارزشی داشتند که زمین در قرون مختلف میلیون میلیون جنازه را روی گردهاش ببیند و گریه کند؟ انگارنهانگار، نه سقف مرفوع بر آنها گریست و نه زمین.
مفهوم مخالف آیه این است که عدهای هم میمیرند یعنی از این دنیا بیرون میروند تمام آسمانها و زمین بر فراق رفتن آنان از روی زمین و از زیر سقف آسمان گریه میکنند، انگار آسمانها احساس یک فقر و کمبود شدید میکنند و گریه میکنند. نمونهاش هم هست.
گریۀ آسمانها و زمین برای حسین(ع)
شما میدانید کتاب پرقیمت و کمنظیر «کامل الزیارات» را که خدا به من توفیق ویژه داد زمان بیماری ترجمه کردم، حدود ششصد صفحه است. ترجمۀ بیش از دو سوم روایات مربوط به وجود مبارک حضرت ابیعبدالله الحسین(ع) است. عناوین این ابواب، مثلاً یک عنوان دارد بعد زیر این عنوان شانزده تا روایت است از پیغمبر و امیرالمؤمنین(ع) و امام صادق(ع) و امام باقر(ع) خود عنوان یک چیز عجیب و غریبی است و روایات این عنوان هم عجیب غریبتر هستند.
من همه را که یادم نیست برایتان بگویم، چند تا را بگویم که زیر هر عنوانی گاهی بیست و پنج تا روایت است، آن هم روایت با سند، روایتی که میشود ثابت کرد از دهان مبارک معصوم درآمده است مثلاً «بکاء السماوات علی الحسین» یک عنوان است. «بکاء الارض (ارضین) علی الحسین»، «بکاء الملائکة» آنها چندتا هستند؟ هیچکس نمیداند. ملائکه از کجا تا کجا؟ هیچکس تعدادشان را نمیداند.
امام ششم در همین کتاب میفرماید: از لحظه شهادتش به اجازه پروردگار بنا به درخواست فرشتگان از روز عاشورای سال 61 بعد از ظهر بعد از ساعت چهار که امام شهید شد، هفتاد هزار فرشته (معنی روایت را من نمیفهمم، فرشته جسم نیست ولی ائمه میفرمایند) با موی پریشان و با روی گرد و غبار نشستهاند. این مو و رو یک معنی دیگری دارد و غیر از معنی مو و روی ماست، آنان آمدند برای زیارت بدن ابیعبدالله(ع)، خودش که رفته بود. به امام صادق(ع) میگوید: ابیعبدالله(ع) در همین قبر است؟ میفرماید: بدن که در همین قبر است. خودش کجاست؟ فرمود: خودش عندالله است. هفتاد هزار برای زیارت بدن میآیند، اینها اجازه دارند صبح تا غروب بمانند و باید بروند، غروب هفتاد هزار فرشتۀ دیگر مأمور آمدن هستند. امام ششم میفرماید تا قیامت دیگر نوبت به این هفتاد هزار نمیرسد. «بکاء الملائکه علی الحسین»
اگر زمین و آسمان ابیعبدالله(ع) را نمیشناختند گریه نمیکردند. مگر میشود آسمان و زمین برای یک موجودی که پیششان مجهول است گریه کند؟ آدم برای شیء مجهول که عکسالعملی ندارد. یک چیزی هست من اصلاً نمیشناسم و خبری از آن ندارم، این معقول است من از موجودی که هیچ خبری ندارم و نمیشناسم برایش گریه کنم؟ اولین مسئله شناخت است که در قرآن هم به آن اشاره شده است «تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْع» چشمهایشان اشک میریزد، چرا؟ «مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَق»(مائده، 83) چون معرفت به حق دارند. باید آسمانها بشناسند ایشان را که گریه کنند، زمین باید ایشان را بشناسد که گریه کند.
«نوح الجن علی الحسین» یعنی جن دور همدیگر جمع میشوند، نوحه میخوانند و گریه میکنند و برای ابیعبدالله(ع) یا حسین میگویند. معلوم میشود جن هم ایشان را میشناسد. «بکاء الوحوش علی الحسین» گریه تمام وحشیان صحرا و جنگل بر ابیعبدالله(ع)، این یک آدم معنا شده است.
شناخت انسانهای معنادار
یک آدم بیمعنا را که هفتاد سال است یک شکمی را چرانده و یک شهوتی را اعمال کرده و بعد هم مرده، این دو تا کار را شتر هم میکند، الاغ هم که دارد، شیر هم که دارد، خرس هم که دارد، مار هم که دارد، عقرب هم که دارد، مورچه هم که دارد. آسمان و زمین اینها را چه میشناسند؟ مگر آنها معطل آشغالشناسی هستند؟ مگر پروردگار کلاس بیهودهشناسی برایشان باز کرده؟
آنها معنادارها را میشناسند، نه فقط ابیعبدالله(ع) را شماها را هم میشناسند. آیه میگوید: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة»(بینه، 7) مؤمنین واقعی که دارندۀ عمل صالح هستند بهترین جنبندۀ عالم هستند یعنی فوق هستند. این جنبندهها هم مادون خودشان را میفهمند و هم مافوق خودشان را میفهمند. طبق آیات سورۀ مبارکۀ اسرا و نور هم مافوق را میشناسند هم مادون را میشناسند. مؤمن که دارای عمل صالح است فوق همۀ جنبندگان است، اینها برترینهای خودشان را میشناسند، مادون خودشان را هم میشناسند.
مراحل معناشدن
خیلی داستان عجیب است، داستان معنی شدن و اینکه یک آدم با معنا را ملک و ملکوت و غیب و شهود و آسمان و زمین میشناسند. اینها چطوری خودشان را معنی کردند؟ با چهار حقیقت خودشان را معنی کردند:
1ـ « الاولی ترک المعصیة» چون آدم هر چه که پاکسازی کند خودش را عرفان موجودات عالم به او وصل میشود. آنان همت کردند، اراده به خرج دادند، معرفت به خرج دادند، دل به خرج دادند، هر گناهی آمد سراغشان گفتند والله ما با بیگانه دست نمیدهیم، معصیت تو هم بیگانه از خدا و هم بیگانه از آسمانها و زمین و هم بیگانه از نعمتها هستی، ما بنای گره خوردن به تو را نداریم.
«و هذا هو الذی بنی علیه قوام التقوی» ستون تقوایی که این همه در قرآن و روایات است روی همین ترک گناه ساخته شده، یعنی ترک کنند بهطرف تقوا حرکت کنند. «و اسس علیه اساس الاخرة و الاولی» زیربنای دنیای واقعی و آخرت آباد همین ترک گناه است. «و ما یتقرب المتقربون اعلی و افضل منه» اهل قرب به خدا بالاتر و برتر از ترک گناه آنها را مقرب به خدا نکرد، قدرت ترک گناه بین آنها و بین پروردگار همۀ حجابها را برداشت.
توبۀ کارمند حکومت بنیعباس
شخصی به امام صادق(ع) گفت: من قصد کردم توبه کنم، یعنی گناهان را ترک کنم. پرسید: چه کاره بودی؟ گفت: کارمند دولت بنیعباس، در کارمندی هم خیلی پول گیر آوردم. آدم بیدین راحت خیلی پول گیر میآورد چون راه پول گیر آوردن مانند راه اختلاس، راه دزدی، راه تقلب در جنس، راه سندسازی برایش باز است. دولت بنیعباس که دولت باتقوایی نبود، دولت شرک بود، کارمندها هم همه خادم شرک بودند.
آن شخص گفت: من از طریق کارمندی خانه دارم، باغ دارم، زمین دارم، پول حسابی هم دارم. امام فرمود: واقعاً میخواهی توبه کنی؟ گفت: بله. گفت: یعنی آنطوری که یک مسیحی یا یک یهودی میخواهد مؤمن واقعی بشود، آنطور میخواهی توبه کنی؟ گفت: بله. امام فرمودند: به تعبیر من «اخرج مما انت فیه» از هر چه که در آن هستی برو بیرون. گفت: چشم. زمینهای نجس را برد به همان دولت نجاستخور داد و گفت: این برای شما، خانۀ ملکی را که نجس بود برگرداند به همان نجاستخورها، این زیباترین شکل توبه است
توبه یعنی چه؟ یک روز آمد پیش یکی از رفقای ناب امام ششم و گفت: فلانی از کل مال دنیا و چهل سال کارمندی یک دانه پیراهن مانده و یک زیر شلواری، میدانی چرا آمدم پیش تو؟ گفت: نه. گفت: بیا من را آزاد کن، کمک به من بده این پیراهن و این زیرشلواری از کوه وزنش به بدن من سنگینتر است. حالا دیگر متوجه میشود، حالا نور پیدا کرده، حالا سبک شده، حالا فرشتهخو شده، حالا رفیق خدا شده است.
گفت مشکلی نیست من یک دست لباس کامل به تو میدهم. زمین آن وقتی که نجسخور بود سنگین نبود، خانهها سنگین نبود، ملکهای اجاره داده شده سنگین نبود، «ما یتقرب المتقربون اعلی و افضل منه» چیزی برای تقرب به خدا بالاتر و برتر از این دو تا کلمه «ترک گناه» نیست.
همین امروز یک دست لباس به تو میدهم. گفت: من این پیراهن و زیر شلواری نجس از کوه سنگینتر را ببرم بیندازم در همان بارهای نجس. به او گفت: حالا کجا زندگی میکنی؟ یک وقت میخواهیم بیاییم پیشت تو بیایی پیش ما. گفت: من چیزی دیگر ندارم، یک خرابه در یکی از محلههای کوفه است دو تا دیوار گلی دارد، من وسایلم را آنجا پهن کردم.
(مستند ذرات جهان هشیار کو هشیار کو/ در قیل و قالند این همه بیدار کو بیدار کو) گفتم حالا از خانه من یک جلوپوستی بردار ببر که روی زمین نخوابی، یک رواندازی داشته باشی. دو سه روز بعد رفتم دیدنش دیدم افتاده، پرسیدم: دکتر بیاورم؟ گفت: کار من از دکتر گذشته، دارم میروم، خوشحال هم میروم، سبکبال و سبکحال میروم. یک دفعه از حال رفت به قول ما رفت در کما، بعد چشمش را باز کرد گفت: مدینه میروی؟ گفت: سال دیگر. گفت: خانه امام صادق(ع) میروی؟ گفت: سال دیگر. گفت: تا یک سال دیگر سلام من را به امام برسان، امام الان اینجا بود و بهشت را برای من ضمانت کرد، تو سال دیگر میخواهی بروی ببینی من همین الان پیشش بودم.
مراحل معناشدن
2ـ «الاشتغال بالطاعات مع حضور القلب» در عبادت بدنت رو به قبله باشد، دلت با صاحبخانه باشد. در این ده دقیقه نماز در بانک نرو، پیش رفیقت نرو، مدام نرو و بیا، اینکه حاضر غایب شد، «الله اکبر» را میگویی حاضر باش دیگر غایب نشو، بازی نکن.
3ـ «ترک الغفلۀ» دیگر خدا را یادت نرود، دیگر قیامت را یادت نرود، دیگر انجام وظائفت را یادت نرود.
4ـ «الحزن الدائم» یک غصه همیشگی داشته باش برای گذشتهات، برای آیندهات، نسبت به گذشته غصهخور باش که خیلی کارهای خوب میتوانستم بکنم و نکردم، خیلی درس میتوانستم بخوانم و نخواندم، نسبت به آیندهات هم غصه بخور که چه میشود آینده، یعنی وقتی در دادگاه خدا ایستادم جوابهایش را دارم که بدهم؟
یک روایت به این جملات وصل شده که خدا میگوید: «انا عند المنکسرة قلوب» اگر آدرس من را بخواهید من در دل شکستگان هستم.
ما که حالا بیش از چهل سال است دور همدیگر هستیم، خیلیها که مردند، نسل گذشتهمان که بیشترشان رفتند و عوض شدند، ولی ما بودیم، دیگر بچه بودیم با نسل گذشته بودیم، همینطور راه را آمدیم تا امشب، ما جزو دل شکستگانیم یا نه؟ دلمان خوش است، ما در توبه دلمان شکست، ما در گناهی که مرتکب شدیم و تمام شد و لذتش پرید دلمان شکست. ما الان که فکر میکنیم یک شب دیگر سر این سفره هستیم دلمان میشکند. ما شب قدر دلمان شکست.
اما یک دلشکستگی داریم اصلاً قابل مقایسه با این حرفها نیست، نه قابل مقایسه با توبهمان، نه قابل مقایسه با شبهای ماه رمضان، ما از بچگی تا حالا دلمان برای ابیعبدالله(ع) شکسته، الان خدا کجاست؟ در قلب ما «انا عند المنکسرة قلوب».
مناجات با خدا
(الهی دلی ده که جای تو باشد/ زبانی که در آن ثنای تو باشد/ الهی عطا کن بر این بند چشمی/ که بیناییاش از ضیای تو باشد/ الهی عطا کن مرا گوش و قلبی/ که آن گوش پر از صدای تو باشد/ الهی بده همتی آن چنان/ که سعیم وصول لقای تو باشد/ الهی چنانم کن از فضل و رحمت/ که دائم سرم در هوای تو باشد/ الهی ندانم چه بخشی کسی را/ که هم عاشق و هم گدای تو باشد)
خدایا گریه امشب و فردا شب ما گریه دلشکستگان است، نمیخواهیم از پیشت برویم، (خداوندا به فریاد دلم رس/ کس بیکس تویی من مانده بیکس/ همه گویند طاهر کس نداره/ خدا یار من است چه حاجت کس) «نسئلک و ندعوک»
«اللهم اذقنا حلاوة ذکرک، اللهم اذقنا حلاوة مغفرتک، اللهم اذقنا حلاوة رحمتک، اللهم اذقنا حلاوة مرضاتک، اللهم ارزقنا حلاوة شکرک، اللهم ارزقنا حلاوة عبادتک، اللهم ارزقنا حلاوة محبتک، و قلبی بحبک متیما»
به حقیقتت مرگ ما را در نماز قرار بده، مرگ ما را در کمیل قرار بده، مرگ ما را در عرفه قرار بده، مرگ ما را در عاشورا قرار بده.
لحظۀ مرگ پروندۀ قبولی ما را به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان.
به عزت و جلالت، به انبیایت، به امامان، به آیات قرآنت، به گریههای بچهها پای نیزه سر ابیعبدالله(ع) مرگ ما را در حال گریه بر ابیعبدالله(ع) قرار بده.
لحظۀ مرگ صورتهای ناقابل ما را روی قدمهای حسینت قرار بده.
تهران/ حسینیۀ همدانیها / رمضان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی بیست و هفتم