لطفا منتظر باشید

جلسه بیست و سوم یکشنبه (12-3-1398)

(تهران مسجد امیر)
رمضان1440 ه.ق - اردیبهشت1398 ه.ش
11.33 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

خداوند، خواستار عاقبت‌به‌خیری بندگان

اگر شخص باانصاف، متعادل و میانه‌رویی در آیات قرآن و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) دقت کند که منبع علم الهی بودند و روایاتشان این معنا را نشان می‌دهد، به این نتیجه می‌رسد: خداوندی که از همهٔ مخلوقات بی‌نیاز است، جز خیر دنیا و آخرتِ بندگانش را نخواسته است؛ حالا اگر انسانی این خواست خدا را قبول نکند و بگوید من خیر دنیا و آخرت را نمی‌خواهم، پروردگار عالم خیلی نرم و آرام در قرآن مجید فرموده است: «وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا»(سورهٔ جاثیه، آیهٔ 15). این خیر دنیا و آخرت را به ضرر خودش نخواست؛ نه به من ضرری دارد، نه به آفرینش من و نه به دنیا و آخرت.

 

-بازگشت خوبی‌ها به خود انسان

یک آیه دیگر بخوانم که این هم یک اعلام، اخطار و یک خبر است که خداوند به انسان داده است: «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکمْ»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 7)، شما اگر خوبی کنید، به خودتان خوبی کردید، نه به کسی، نه به این دنیا و نه به من. آیه را دقت بفرمایید: «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکمْ». یکی به بیابان رفته و هیزم جمع کرده بود، با طناب مختصری هم بسته بود که بتواند این بار را روی دوش بگذارد و بیاورد و در بازار مدینه بفروشد، پیغمبر(ص) فرمودند: بارت را باز کن(مسلمان هم نبود؛ چون آیهٔ شریفه هم مطلق است). بارش را باز کرد، مار زهردار خطرناک از لابه‌لای بار بیرون زد و به‌سرعت رفت. پیغمبر(ص) برای اینکه مردم حقیقت را بدانند و باور کنند، به این مرد کافر یا مشرک یا آدم بد، فرمودند: امروز چه‌کا رکردی؟ گفت: آقا دوتا نان لای سفره گذاشتم که ظهر در بیابان بخورم و از خانه درآمدم، ولی در راه که می‌رفتم، آدم مستحق و نیازمندی را دیدم، به او گفتم این دو نان را بگیر و برو؛ حالا ما ناهار نخوریم، به جایی برنمی‌خورد! پیغمبر(ص) فرمودند: آن احسانی که کردی، جلوی این مار را گرفت که اصلاً نیت نیش زدن به تو برای او نیاید. مار که درس‌خوانده، دانشگاه‌دیده و اهل معرفت نیست، یکی دیگر تمام امور مار را می‌گرداند؛ اجازه بدهد، می‌زند و اجازه ندهد، نمی‌زند؛ اجازه بدهد، می‌گوید برو جایی را بزن که سودمند باشد.

 

ویژگی‌های معاشرین انسان

من استادی داشتم که استاد درسم نبود، استاد حالم و استاد اخلاق و رفتار بود. من هشت‌نه سال با این استاد بودم، از دنیا رفت و من آن‌وقت سیزده‌ساله بودم. بیشتر شب‌ها و روزها او را می‌دیدم. آن‌وقت که من این روایت پیغمبر(ص) را بلد نبودم، بعد که روایت رسول خدا(ص) را دیدم و او هم مرده بود، تازه روایت را فهمیدم. خیلی روایت فوق‌العاده‌ای است! روایت هم برای خود پیغمبر(ص) نیست؛ پیغمبر(ص) به مسجدی‌ها فرمودند: حضرت مسیح در برابر پرسش حواریون قرار گرفت؛ حواریون یعنی آنهایی که مرتب با او بودند. آنها به مسیح گفتند: «من نجالس» ما به چه کسی نشست‌وبرخاست کنیم؟ ما را راهنمایی کن. فرمود: با کسی که سه خصوصیت در او باشد:

 

الف) به یاد خدا افتادن با دیدن او

«یذکرکم الله رؤیته»؛ دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد. بعضی از چهره‌ها این‌طور هستند. شاید من این مطلب را بیست سی‌سال پیش در این جلسه گفته باشم؛ آیت‌الله‌العظمی بروجردی زمین بزرگی در شهر هامبورگ آلمان، کنار دریاچهٔ آلستر که زیباترین جای هامبورگ است، برای ساخت مسجد خریدند. من در این مسجد روز، آخر اعتکاف به منبر رفتم؛ روز آخر اعتکاف راه برای عبور نبود. به قول ما از 72 ملت هم بودند؛ شیعهٔ آفریقایی، هندی، پاکستانی، مصری و ایرانی. همه‌شان هم مقیم هامبورگ نبودند و از شهرهای دور آلمان آمده بودند. خیلی مجلس خوبی بود و یک خوبی‌اش این بود که من روضه مفصّلی خواندم و آنها هم مفصّل گریه کردند؛ یعنی من اصلاً به‌نظرم نمی‌رسید که در قلب اروپا روضه بخوانم و کسی گریه کند! نه حالا در روضه، من بغل یکی در نماز جماعت ایستاده بودم که نمی‌دانم اهل کجا بود، ولی گریه‌اش از تکبیرةالإحرام تا سلام نماز بند نیامد؛ یعنی آنجا هم خدا کسانی را دارد که در قیامت برابر چندمیلیون انسان پَست عَلَم بکند و به آنها بگوید اگر نمی‌شد دین‌دار، اهل حال و گریه و اهل خدا باشید، باید برای این آقا هم نمی‌شد. مگر بافت این با شما فرق می‌کرد؟ چطور برای این شد؟ شما در این صحرای محشر خجالت نمی‌کشید و دروغ سرهم می‌کنید! آخر در قرآن می‌گوید: در قیامت به من هم دروغ می‌گویند.

 

زمین این مسجد خریداری شد؛ آقای بروجردی دو کشور را در عمرش دید: یکی حجاز برای حج و یکی هم نُه‌سال برای درس در نجف بود. پول زمین که تمام شد، رأی ایشان این بود که بهترین نقشه را برای این مسجد بگیریم تا برای اهل‌بیت(علیهم‌السلام) آبرو باشد. یک روحانی هم که من در ایام طلبگی دیده بودم؛ اصلاً از اول روحانی شیک‌پوشی بود و عمامه، لباده و عبای زیبا و قشنگی داشت و لباس‌هایش را هم بهترین خیاط قم می‌دوخت که دوخت و دوزش گران هم بود، به زبان آلمانی هم این‌قدر وارد بود که اگر با یک آلمانی حرف می‌زد، جدّاً نمی‌فهمید این ایرانی است و فکر می‌کرد آلمانی است؛ یعنی استاد زبان و استاد گفتاری بود؛ به ایشان مأموریت داد و گفت: شما سر این زمین برو، خانه هم برای خودت بگیر، کرایه‌اش را من می‌دهم؛ اگر می‌خواهی زن و بچه‌ات را هم ببر، من خرجشان را می‌دهم. سر زمین باش و این زمین را طبق نقشه‌ای بساز که ارائه کرده‌اند. ایشان هم بلیط گرفت و به هامبورگ رفت؛ آنجا ماند تا مسجد ساخته شد، زیبا هم ساخته شد. ایشان قبل از اینکه مسجد را بسازد، در آنجا اتاق تمیزی ساختند و بالای آن هم تابلو زد: «دفتر مسجد هامبورگ»؛ یک عکس هم از آیت‌الله‌العظمی بروجردی در این دفتر نصب کرد. عکس الآن هم هست؛ یعنی چند سال پیش که برای روز آخر اعتکاف دعوت داشتم، دیدم آن عکس هست و همین یک عکس هم هست. من خبر بیشتری از آن ندارم، ولی تا اینجا را یقینی خبر دارم که 25 مرد و زن آلمانی، با دیدن این عکس شیعه شدند. آنها گفتند: کشیش‌ها به ما می‌گفتند مسیح(ع)، عکس هم از مسیح(ع) بغل مریم(ع) هست، مسیح(ع) این است.

 

با کسی رفاقت کنید که «یذکرکم الله رؤیته» دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد. جوان بودم، یکی گفت: شانزده‌هفده خط شعر در وصف امام عصر(عج) دارم، به تو بدهم؟ گفتم: بده. همان ایام هم حفظ کردم و هنوز هم حفظ هستم، یک خطش این است:

گفت احمد ز یَمن بوی خدا می‌شنوم

یمنی برقع من، بوی خدا بوی تو بود

اینکه حق وعدهٔ دیدار به فردا بفکند(«فَمَنْ‌ کَانَ‌ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّه»؛ آخرین آیهٔ سوره کهف است)

غرض از دیدن حق، طلعت نیکوی تو بود

پیغمبر(ص) یک روایت دارند: «مَنْ رآنی فَقَد رَأَی الحَقَّ» هر کس مرا ببیند، خدا را دیده است؛ یعنی هر کسی مرا ببیند، با تمام وجود به یاد خدا می‌افتد.

ب) افزوده‌ شدن به دانش شما

«و یزید فی علمکم منطقه» با کسی نشست‌وبرخاست بکنید که وقتی حرف می‌زند، به دانش شما اضافه کند.

ج) تشویق به ساختن آخرت با عملش

«و یرغبکم عمله فی الآخرة» با کسی نشست و برخاست کنید که عملش شما را به آخرت‌سازی تشویق بکند.

 

حکایتی شنیدنی از سرانجام خوبی به دیگران

کار خیلی خوبی کرده‌ای؛ حالا مشرک یا بت‌پرستی، باشد! این بنای جهان است که هر کسی کار خوبی انجام بدهد، محصول کار به خودش برگردد و نه به همسایه‌اش، نه به دیگری. امروز به مستحقی دو تا نان داده‌ای، پروردگار عالم اجازه به این مار قوی نداد که تو را نیش بزند. درست؟ این استاد من، واقع می‌گویم، تمام وجودش احسان بود. من نمی‌دانم او چه حالی داشت! در منطقهٔ ما کسی نبود به او مراجعه بکند که کارش را حل نکند؛ حالا خودش یا به آنهایی که مسجدی بودند و وضعشان خوب بود، می‌گفت حل کنید و کُندی نکنید! اگر دلتان می‌خواهد کارش را با پول سهم امام حل بکنید، به گردن من بیندازید، من در قیامت جواب می‌دهم؛ اما معطل نکنید و مشکل مردم را از سهم امام بده! از یک‌سوم حقوق واجب شرعی‌ات بده! برای اینکه مشکل یک مسلمان نماند و به او سخت نگذرد. خودش که غوغایی بود!

 

این شخص مریض شد، یکی از مأمومین مسجد، دقیقاً یادم است، شیشه‌بر بود و وضعش هم خیلی خوب بود، به‌تنهایی هم مسجدی چهارپنج‌هزار متری در یک جای بسیار مورد نیاز تهران ساخته که آدم مسجد را از دور یا داخل ماشین می‌بیند، فکر می‌کند امامزادهٔ معتبری است. این استاد الهی یک بیماری گرفت، خودش هم پول نداشت و برای او نذر می‌کردند؛ خانه‌اش هم کهنه و قدیمی بود. این تاجر شیشه‌فروش گفت: مطلقاً نسبت به بیماری‌تان دغدغه نداشته باشید(اینکه من می‌گویم، برای شصت سال پیش است)؛ بهترین دکتر می‌برم، بهترین دوا را می‌گیرم و اگر دوای خارجی هم بخواهی، مشکلی ندارد، من می‌گیرم. ایشان خوب نشد! خدا باید به قرص و شربت و آمپول اجازه بدهد که اثر کند و اگر اجازه ندهد، در گران‌ترین بیمارستان تهران هم باشی، ده‌تا از متخصص‌ترین دکترها هم بالای سر آدم باشند، بعد از یکی دو ماه به خانوادهٔ آدم می‌گویند نشد، خدا رحمتش کند! چه کسی گفته نه؟ خدا؛ به چه کسی گفته؟ به دوا.

 

اطرافیان از این که او خوب نمی‌شود، خیلی ناراحت شدند و فکر کردند کارش تمام شده است. یک شب در اوج بیماری‌اش(چون من در اوج بیماری‌اش به دیدنش می‌رفتم. من را خیلی دوست داشت و فکر می‌کرد من آدم هستم)، وقتی خواب بود، یک عقرب از آن عقرب‌های‌ نمره بیست‌، او را نیش زد و از شدت درد پرید؛ پنج دقیقهٔ بعد، درد نیش عقرب خوب شد و کل بیماری هم خوب شد. الآن یکی از روغن‌هایی که برای زانودرد، کمردرد و پادرد به مردم می‌دهند، روغن عقرب است. عقرب را می‌گیرند و می‌پزند، بعد روغنش را می‌گیرند؛ در خوب کردن غوغا هم می‌کند، اگر خدا اجازه بدهد! ما که سی دفعه مالیدیم، خدا اجازه نداد؛ ولی بقیه که این روغن را به درد زانو و کمر گذاشتند، در دو سه جلسه خوب شدند. یکی از بهترین مواد برای رویاندن مو در ریزش مو هم همین روغن عقرب است؛ حالا همه نروید بخرید! اگر او اجازه بدهد، مو پرپشت می‌شود. از بس که این آدم نیکی می‌کرد، خوب شد.

 

پاسخ متفاوت پروردگار به نیکی کافر و مؤمن

-تصفیهٔ نیکی کافرین در همین دنیا

حالا این را هم عنایت کنید؛ جواب نیکی بت‌پرست، کافر، مشرک، «أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکمْ» فقط در دنیاست و این پاسخ رد نمی‌شود که به آخرت برسد؛ یعنی خدا به زبان ساده بدهکاری خودش را به افراد نیکوکار همین‌جا تصفیه می‌کند. بنا بود زیر تریلی برود، اما کار نیکی کرده بود و خدا حفظش می‌کند؛ بنا بود سقف خانه پایین بیاید، او را حفظ می‌کند و وقتی بیرون می‌رود، سقف می‌ریزد؛ هزار بلای دیگر بنا بود سرش بیاید، اما نیکی‌هایی که کرد، به خودش برگشت. محصول این نیکی‌ها، قدرت حرکت و رخ نشان دادن در آخرت را ندارد.

 

-خیر دنیا و آخرت در انتظار مؤمنین نیکوکار

ولی برای مؤمن، «قَد جِئتُكُم بِخَيرِ الدُّنيا وَ الْآخِرَةِ» من برایتان خیر دنیا و آخرت را آورده‌ام؛ یعنی شما که مؤمن هستید، یک کار خوب بکنید، در دنیا و آخرت به شما برمی‌گردانم.

دوست دارید یک روایت از کتابی چهل جلدی برایتان بخوانم؟ دویست سال است که این کتاب چشم‌وچراغ فقهای شیعه است. دوستان روحانی که در جلسه شرف حضور دارند و حجت‌الاسلام‌والمسلمین جناب آقای علوی می‌دانند این کتاب چه جایگاهی دارد! از زبان مرحوم امام هم که فردا شب شب درگذشتش است، زیاد شنیده‌اید. امام به آخوندها، روحانی‌ها و حوزه‌ها سفارش می‌کرد از فقه جواهری غافل نباشید! فقه جواهری یعنی چه؟ این کتابی که چهل جلد است، برای مرحوم آیت‌الله شیخ محمدحسن صاحب‌جواهر است و خودش اسم این کتاب را «جواهرالکلام» گذاشته است؛ یعنی حرف‌های بسیار باارزش و جواهر.

 

من هیچ فقیهی را سراغ ندارم که در درسش به سراغ این کتاب نرود؛ نمی‌تواند نرود! چون سفرهٔ الهی برای فقهای شیعه است و فقه استدلالی است. مرحوم صاحب‌جواهر آدم کمی نبوده و قلم رهایی هم نداشته که هرچه نوک قلمش بیاید، بنویسد و رد بشود؛ این انسان خیلی بزرگ بوده است!

 

در یکی از این جلدها به مناسبتی، در بحث فقهی‌اش نوشته که پیغمبر اکرم(ص) فرموده‌اند: در شب معراج، بهشت را با مردمش به من ارائه دادند. حالا همه که هنوز به بهشت نرفته‌اند؛ ولی بهشت، جهنم، جهان، گذشته، آینده، همه یک‌جا پیش خداست. ما الآن در بهشت هستیم و خدا ما را در بهشت می‌بیند؛ اما آدم‌های شرّ در جهنم هستند و همین الآن خدا آنها را در جهنم می‌بیند، با اینکه در دنیا هستند؛ یعنی جهان یک صفحهٔ کوچک با همهٔ گذشته و آینده و الآن آن پیش پروردگار است. پیغمبر(ص) هم با چشم خدا نگاه می‌کنند؛ اگر با چشم خودش نگاه بکنند، حوزهٔ دیدشان به‌اندازهٔ حوزهٔ دید ماست، اما با قدرت وجود مقدس خبیر بصیر نگاه می‌کنند. ایشان می‌فرمایند: اهالی بهشت را که نگاه می‌کردم، یک خانم بدکاره را در بهشت و غرق در انواع نعمت دیدم. من اصلاً از این روایات تعجب نمی‌کنم؛ یعنی آن یک‌ذره‌ای که خدا را می‌شناسم، خیالم در این مسائل راحت است و ردّ هم نمی‌کنم، جرئتش را ندارم. زنی که زندگی، معیشت و مخارجش از کار بد می‌گذشت؛ شما متوجه شدید که من چه می‌گویم و این زن چه کاره بوده است! به جبرئیل گفتند: چه شده که این زن به بهشت آمده است؟ آخر اینجا جای این‌جور آدم‌ها نیست! عرض کرد: یارسول‌الله! هوا یک روز خیلی گرم و طاقت‌فرسا بود و این زن از جای دیگری به یک‌جای دیگر می‌رفت که مسیر بین این مبدأ و منتهی یک بیابان بود و تک‌وتنها هم می‌رفت. در این بیابان به سگی رسید و دید این سگ از شدت تشنگی و گرما نفس‌های آخر را طی می‌کند؛ یعنی دوتا نفس دیگر بزند، می‌میرد. آنجا یک چاه آب برای رهگذرها بود؛ تابستان بود و گرم هم شده بود، آب هم رفته پایین بود و دسترسی به آب نبود. زن بود دیگر و لباس‌های گشادی به تنش داشت، لباس‌ها را درجا درآورد و دوتا پایش را دو طرف چاه گذاشت، تا روی آب پایین رفت و همهٔ لباس‌ها را در آب کرد؛ وقتی لباس‌ها خوب در آب خیس شد، برداشت و روی کولش انداخت، به‌سرعت بالا آمد و بغل این سگ نشست. این لباس‌ها را مرتب در دهان سگ می‌چلاند و سگ به‌قدری آب خورد که دیگر آب نمی‌خواست و سیراب شد. خانم هم به محلی که می‌خواست برود، حالا زنا کند، برقصد یا مجلس عیش‌ونوش جوان‌ها را بگرداند، نرسید و مُرد. خداوند به‌خاطر این احسان، گناهان گذشته‌اش را بخشید و من ابداً تعجب نمی‌کنم.

 

مودت اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، بالاترین خوبی‌ها

حالا من امروز به چه علت این بحث نیکی، احسان و خوبی را مطرح کردم؟ اصلاً آیهٔ «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکمْ» چه‌کاری به مباحث روزهای گذشتهٔ این جلسه داشت؟ می‌دانید چرا مطرح کردم؟ این خیلی مسئلهٔ دقیقی است و من خیلی مختصر عرض می‌کنم؛ خداوند به 124هزار پیغمبر، غیر از پیغمبر اسلام امر واجب کرد که دو لب‌ خود را برای درخواست مزد زحمات‌تان باز نکنید! حالا عده‌ای مؤمن شدند، پیش شما می‌آیند و می‌گویند ما می‌خواهیم ده‌هزار متر زمین یا دو مغازه سر چهارراه بدهیم یا می‌خواهیم خرج عروسی پسر و دخترت را بدهیم؛ به امت‌هایتان بگویید: «إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ»(سورهٔ سبأ، آیهٔ 47)، ما مزد نمی‌خواهیم و هیچ‌چیزی قبول نکنید. درست شد؟

 

حالا نوبت پیغمبر(ص) شد؛ سوره شوری را بخوانید: «قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ»(سورهٔ شوری، آیهٔ 23) به امت اسلام بگو من از شما دیناری پاداش نمی‌خواهم؛ اما مثل انبیای دیگر به آنها نگو «إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ»، نگو پاداش من پای خدا و برعهدهٔ خداست؛ بلکه بگو من اجر مادی نمی‌خواهم، اما واجب است که اجری از شما بگیرم و آن‌هم به دستور خدا، إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ»، اجر رسالت من این است: به اهل‌بیت من محبت کنید و از آنها اطاعت کنید. فرق مودت با محبت، این است که اطاعت در محبت لحاظ نیست، اما اطاعت در مودت جاری است.

 

حالا دنبالهٔ حرف خدا را ببینید؛ مودت اهل‌بیت من، یعنی دوست داشتن آنها و خوبی کردن به آنها. بالاترین خوبی کردن این است که زندگی‌تان را با آنها هماهنگ کنید و از حلال و حرامی که به شما اعلام کرده‌ام، اطاعت کنید؛ ولی این محبتی که به اهل‌بیت من می‌کنید، شما میلیون‌ها نفر که مطابق فقه اهل‌بیت من، نماز می‌خوانید و روزه می‌گیرید، به مکه می‌روید، گریه می‌کنید و احیا می‌گیرید، یک‌ذره‌اش به منِ پیغمبر نمی‌رسد و سودش به خودتان برمی‌گردد؛ اما اگر با اهل‌بیت من به‌خوبی رفتار نکنید، منتظر بمانید که چه انتقامی گریبان‌ شما را بگیرد! اینکه دنیایتان است، منتظر بمانید که سخت‌ترین عذاب برای پشت‌کنندگان به اهل‌بیت من در آخرت مقرر شده است؛ پس شما مردم، هرچه به امیرالمؤمنین(ع)، صدیقهٔ کبری(س) و ابی‌عبدالله(ع) احسان داشته باشید، برای خودتان کرده‌اید.

 

کلام آخر؛ بدن قطعه‌قطعهٔ حجت خدا

روز تشییع امام که فردا شب شب درگذشتشان است، نوشته‌اند دوازده‌میلیون جمعیت آمده و از بهشت زهرا تا جماران بود. من خودم در این تشییع جنازه بودم و حضور داشتم، به شب جمعه هم خورد و نیمه‌شب در کنار جنازه دعای کمیل خواندم. اگر من در تشییع به بزرگواری که فرض کنید از دهات‌های خیلی دور آمده(از همه جای ایران خودشان را رسانده بودند) و دستش هم از بیل و کلنگ در کشاورزی پینه بسته بود، می‌گفتم آقا برای چه به تشییع جنازه آمده‌ای؛ آن‌هم از چهل فرسخ راه، از دهات‌های ساوه یا دهات‌های قم؟! دو سه‌تا جواب می‌داد و می‌گفت مرجع تقلید است، عالم است و به زبان خودش، سید است، برای این مردم و دین زحمت کشیده است. اگر می‌پرسیدم و این جواب را می‌داد، من به آن دهاتی می‌گفتم: ببخشید، جواب من را بده! ابی‌عبدالله(ع) عالم نبود؟ ابی‌عبدالله(ع) سید نبود؟ ابی‌عبدالله(ع) به مردم خدمت نکرده بود؟ زینب کبری(س) کنار جنازه در حال خودش بود که یک‌مرتبه چشمش به زین‌العابدین روی شتر افتاد و دید امام سجاد(ع) واقعاً دارد جان می‌کَنَد. بدن را روی زمین گذاشت، دوید و جلو آمد. کلام زینب کبری(س) را ببینید: ای یادگار گذشتگان، ای حجت باقی‌ماندگان، «ما لی تجود بنفسک» عمه جان چرا جان می‌دهی؟ عمه جان خودت را نگهدار، تو حجت خدا هستی! وقتی زینب کبری(س) گفت تو حجت خدا هستی، تمام صورت زین‌العابدین(ع) پر از اشک شد و صدا زدند: عمه جان، این بدن قطعه‌قطعهٔ حجت خدا نیست؟! پدر من حجت خدا نبود؟ عمه جان، برای این بدن که جای سالمی نگذاشته‌اند! عمه جان حداقل می‌گذاشتند ما این بدن را دفن کنیم؛ حالا باید پدرم را روی خاک بیابان بگذاریم و برویم...

 

تهران/ مسجد امیر/ ویژهٔ ماه مبارک رمضان/ بهار1398ه‍.ش./ سخنرانی بیست‌وسوم

 

 

برچسب ها :