لطفا منتظر باشید

شب نهم یکشنبه (25-1-1398)

(تهران مسجد جامع آل یاسین)
شعبان1440 ه.ق - فروردین1398 ه.ش
10.45 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

ارزش و جایگاه انسان در ادوار تاریخ

-سلامت گفتار مکتب اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در خصوص نفس

نمی‌دانم تاریخ بحث دربارهٔ نفس از چه موقع شروع شده است. از قدیمی‌ترین ایام، دانشمندانی که به ارزش و جایگاه انسان نظر داشته‌اند، دربارهٔ نفس کتاب و مقاله نوشته‌اند و نظریات علمی داده‌اند؛ ولی هیچ کتابی مانند قرآن مجید دربارهٔ نفس مطلب ندارد و تمام نوشته‌های علمی نفس در کنار قرآن، بچهٔ کوچک دبستانی هستند. از قدیمی‌ترین ایام هم مکتب‌های مختلفی رخ نشان داده که کسی شمارهٔ آن مکتب‌ها را ندارد. من در مجله‌ای علمی خواندم که همین الآن حدود پانزده‌میلیون مکتب در هند وجود دارد و هر بخشی از هندی‌ها تابع آن مکتب هستند. در این دو قرن اخیر هم، مکتب‌های متعددی در اروپا، بعد آمریکا و بعد شرق به‌وجود آمده‌اند؛ ولی سلامت گفتار، معنویت و درست‌گویی‌ هیچ مکتبی دربارهٔ نفس مثل مکتب اهل‌بیت(علیهم‌السلام) نیست.

 

-علم‌الله، سرچشمه جوشش علمی اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

شما بعد از آیات قرآن، روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را که دربارهٔ نفس(نه ذات نفس، بلکه آثار نفس) می‌بینید، فکر می‌کنید لب دریای بی‌ساحلی ایستاده‌اید. جوشش علمی اهل‌بیت(علیهم‌السلام) حتماً منبع و سرچشمه‌ای دارد که آن منبع و سرچشمه‌، علم‌الله است. شما شنیده‌اید خیلی از روایات ما سند دارد؛ مثلاً مرحوم کلینی وقتی در همین کتاب شریف «اصول کافی» می‌خواهد روایتی را نقل بکند(تمام کافی، عربی آن حدود چهارهزار صفحه و اصولش هزار صفحه است)، مستند نقل می‌کند؛ مثلاً می‌گوید یونس‌بن‌عبدالرحمان از محمدبن‌مسلم از زرارةبن‌اعین نقل می‌کنند که امام باقر(ع) این‌طور فرموده‌اند. یک رشته از دانش اهل فن هم بررسی سند است؛ یعنی اول سند را بررسی می‌کنند، بعد به سراغ روایت می‌روند. حالا اگر روایتی هم اصلاً سند نداشتة کنار نمی‌گذارند، بلکه با روایات دیگر و آیات قرآن میزان‌گیری می‌کنند و می‌بینند حرف این روایت حرف روایات سنددار یا حرف قرآن است، آن‌وقت قبول می‌کنند و فتوا هم می‌دهند. آقایی پیش حضرت باقر(ع) آمد و گفت: یابن‌رسول‌الله! شما یک روایت سنددار برای من بگو. امام فرمودند: من از پدرم زین‌العابدین(ع)، از پدرش حضرت حسین(ع)، از پدرش امیرالمؤمنین(ع)، از پیغمبر اسلام(ص) و پیغمبر اسلام(ص) از خدا نقل می‌کند. این سند است؛ یعنی همهٔ حرف‌های ما برای آنجاست و برای اینجا نیست.

 

خوبی‌ها و بدی‌های انسان، از آثار نفس

با توجه به این مقدمه، حالا دو مطلب راجع‌به ارزش نفس که ما ذاتش را نمی‌شناسیم، ولی آثارش -خوبی‌ها و بدی‌ها- را می‌بینیم. تمام خوبی‌های انسان و تمام بدی‌ها از آثار نفس است. البته کار عقل هم درک است که این خوبی‌های نفس را بفهمد و کار انسان هم این است که به این خوبی‌ها عمل بکند؛ کار عقل این است که زشتی‌ها را حالی‌اش بشود و کار انسان این است که از زشتی‌ها دوری کند.

 

الف) انسان مطیع امر پروردگار، باارزش‌ترین انسان‌ها

این روایت خیلی روایت فوق‌العاده‌ای است! «لیس علی وجه الأرض اکرم علی الله سبحانه من النفس المطیعة لامره». «علی وجه الأرض» یعنی از موجودات عالم و موجوداتی که در کرهٔ زمین است، هیچ موجودی گرامی‌تر در پیشگاه پروردگار مهربان از نفسی نیست که فرمان‌بر مالکش، یعنی رب، به‌وجودآورنده‌اش و مربی‌اش است؛ اگر بخواهیم این را مقداری گسترده‌تر معنی بکنیم، این می‌شود: هیچ انسانی باارزش‌تر از انسان مطیع پروردگار عالم نیست که بگوید هرچه تو بخواهی، با کمال رغبت عمل می‌کنم. کسی هم که عاشق خدا باشد، عشق نمی‌گذارد انجام فرمان خدا به آدم سنگین بیاید؛ نه‌تنها سنگین نمی‌آید، بلکه این‌قدر لذت دارد!

 

-عبادت و اطاعت خداوند در نظر امیرمؤمنان(ع)

ای کاش این روایت را در تمام مسجدها به‌صورت کاشی‌کاری، گچ‌بری یا یک تابلوی ثابت می‌زدند؛ البته فهم آن یک‌خرده مشکل است و ما فقط ظاهر لغاتش را می‌فهمیم. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: رفتن در مسجد(حالا مسجد زمان خودش از زمان پیغمبر شروع شده است. مسجد پیغمبر چندین سال چهار دیوار کوتاه بود و حصیر هم در آن نبود، مردم روی همان ریگ‌ها به پیغمبر اقتدا می‌کردند و پول نداشتند دیوارها را بالاتر ببرند و سقف بزنند. زمانی که به کوفه آمد، مسجدش همین مسجد کوفه بود که یک مسجد قدیمی است) برایم خوش‌تر است از رفتن به بهشت؛ چون نفس من با خوردن آن‌همه نعمت در بهشت از من راضی می‌شود، اما در مسجد خدا از من راضی می‌شود و اینجا برایم لذت‌بخش‌تر از بهشت است. من که نفهمیدم، ولی رسول خدا(ص) می‌گویند: «رب حامل فقه الی من هو افقه منه» اگر چیزی را نفهمیدی، به مردم بگو؛ چون افرادی در بین مردم هستند که بفهمند. این‌قدر عاشق مسجد بود که این شاعر ایرانی چقدر لطیف درباره‌اش گفته است:

 

میسر نگردد به کس این سعادت ×××××××××××× به کعبه ولادت، به مسجد شهادت

یعنی وقتی می‌خواست پای خود را در دنیا بگذارد، اول در مسجد گذاشت و وقتی می‌خواست از دنیا بیرون برود، از مسجد رفت بیرون. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: حال مؤمن در مسجد مانند ماهی در آب است و این ریشه در عشق به پروردگار دارد که هنوز اذان نشده، بلند می‌شود و می‌دود، می‌گوید نمی‌توانم در خانه بنشینم یا صبر کنم، باید به مسجد بروم؛ از مسجد هم که بیرون می‌آید، یک‌خرده خودش را سرزنش می‌کند و می‌گوید دوباره که به این امور مادی برگشتی! می‌خواهی چه‌کار کنی؟! با اینکه آدم منظم و درست و رعایت‌کنندهٔ حلال و حرام پروردگار است. این‌قدر هم ساختن مسجد مهم است که پیغمبر(ص) می‌فرمایند: فرضاً اگر کسی بخواهد مسجدی برای عبادت الله به‌اندازهٔ لانهٔ مرغی بسازد، خدا در مقابل آن لانهٔ مرغ، قصری در بهشت خودش برایش بنا می‌کند.

 

-معرفت به خداوند، راه یافتن عشق

اما حالا باید به سراغ عشق رفت؛ امام صادق(ع) می‌گویند: معرفت راهِ یافتن عشق است؛ تو خودت را به اینجا برسان که پروردگار عالم زیبای مطلق و بی‌نهایت است. یادتان بماند در ماه رمضان که دعای جوشن‌کبیر را می‌خوانید، هزار اسم در این دعاست که دوتای آن بر خشم و نفرت خدا دلالت دارد و 998تای آن محبت، لطف و رحمت است. آن دوتا هم که معنای خشم و نارضایتی دارد، کار خود انسان است و کار او نیست.

 

خشم او نه به‌معنای این است که حالش به‌هم می‌خورد و از کوره در می‌رود، بلکه خشم او یعنی عذاب او که این عذاب هم کار خود جنس دوپاست و کار او نیست. امیرالمؤمنین(ع) قسم خورده است: «فَبِالْيَقِينِ أَقْطَعُ لَوْ لَا مَا حَكَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِيبِ جَاحِدِيكَ وَ قَضَيْتَ بِهِ مِنْ إِخْلَادِ مُعَانِدِيكَ لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْداً وَ سَلَاماً» یعنی قطع دارم و برای من مسلم است که اگر منکر و دشمن نداشتی، این هفت طبقهٔ جهنم را هم بهشت می‌ساختی. مردم این هفت طبقه را از بهشت با بُردیزل گناه و معصیت و مال حرام کَنده‌اند، وگرنه قبلاً در این هفت طبقه آتش نبوده و زمین خالی خدا بود. آن بهشتی که پیغمبر(ص) دیدند می‌سازند، می‌ساختند و جلو می‌آمدند، این زمین هفت طبقه را هم جزء بهشت می‌ساختند. امام می‌گویند اگر منکر و معاند نبود، قسم می‌خورم که تمام دوزخت هم بهشت بود؛ اما مردم بی‌حوصله در طول تاریخ، یا به‌دنبال این بت یا آن بت بودند یا به دنبال بت زنده و جان‌دار بودند یا سر به پای فرعون می‌ساییدند یا تا کمر جلوی نمرود خم می‌شدند یا عده‌ای ضعیف، پست و بدبخت در این شرق و غرب که فکر می‌کنند مهار حیات و زندگی‌شان در دست این دیوانهٔ آمریکاست و عجیب و غریب فدایی او هستند! این‌قدر فدایی هستند که بعد از اینکه با شمشیر قاتی‌ آنها رقاصی کرد، چک چندصد میلیارد دلاری از مال ملت مظلوم و بیت‌المال برای او می‌نویسند و به دستش می‌دهند؛ اگر اینها نبودند، جهنمی وجود نداشت!

 

-جلوه‌ای از رحمت الهی

این دعای جوشن‌کبیر خیلی عجیب است! من فکر می‌کنم ملا آقای دربندی که شخصیت علمیِ مرجعیتی بود و اصالتاً هم برای شیروان در راه مشهد بود که آنجا جایی به‌نام دربند دارد و ایشان متولد آنجاست. در احوالاتش نوشته‌اند: چه نگاهی نسبت به پروردگار داشته است که دههٔ اول محرّم از روز اوّل، صبحانه‌اش را زود می‌خورد و آفتاب‌نزده در حرم کنار ضریح بود، ظهر نمازش را می‌خواند و به خانه می‌رفت. ده روز پای ضریح می‌آمد، این شبکه‌ها را می‌گرفت و زارزار گریه می‌کرد، گریه‌اش هم بند نمی‌آمد و می‌گفت: من یک تقاضا از تو در این عالم دارم و هیچ‌چیز دیگری نمی‌خواهم؛ آن هم این است که در قیامت از شمر نگذری! حالا ببینید خدا چیست؟! این امام حسین(ع)، یک بندهٔ کاملش است! این یک جلوهٔ رحمتش است و کل رحمت او که نیست. از زمان قابیل تا حالا با چه حماقتی، چه جهلی و چه بی‌خردی‌ای دسته‌دسته از خدا فرار می‌کنند که خود پروردگار در قرآن با یک دنیا محبت به این فراری‌ها می‌گوید: «أیْنَ تَذْهَبُون» به کجا می‌روید؟ آخر این جاده و عاقبتش کجاست؟ به کجا می‌روید؟ چرا می‌روید؟

 

ب) بهشت، بهای اصلی نفس انسان

اهل‌بیت(علیهم‌السلام) عجب حرف‌هایی دارند و اگر کسی این حرف‌ها را نداند، نمی‌تواند به خودش پی ببرد که کیست. «لیس علی وجه الأرض اکرم علی الله سبحانه من النفس المطیعة لامره» این یک جملهٔ حضرت است؛ اما جملهٔ دیگری هم فرموده‌اند که غوغا کرده‌اند! امام فرموده‌اند: می‌دانی قیمت نفست چقدر است؟ می‌دانی ارزش نفس انسانی‌ات چقدر است؟ قیمت نفس جناب‌عالی -این خانم، این آقا، این جوان، این پیرمرد، این شهری، این دهاتی- بهشت است؛ «فلا تبیعوها بغیرها» این را به غیر از بهشت نفروشید، چون ضرر و زیان می‌کنید.

 

پیمودن جادهٔ معرفت، راهی برای تجلی عشق الهی

حالا اگر آدم بخواهد به‌دنبال آن عشق بدود، فرموده‌اند: برای تجلی عشق در باطن باید یک جاده را طی بکنی تا به عشق برسی که اسم آن هم جادهٔ معرفت است. آن معرفت هم این است که خودت دربارهٔ خدا از قرآن یا روایات یا یک عالم ربانی یا یک ولی‌الله سؤال کن تا خدا را به تو معرفی بکند و تو با معرفی پروردگار و عرفان‌الله عاشق می‌شوی؛ چون نمی‌شود دل آدم زیبایی بی‌نهایت را لمس بکند و عاشق نشود!

 

الآن همهٔ ‌ما در خانه‌هایمان در این کمدهای شیشه‌ای‌مان یک‌مشت پارچ و لیوان داریم که مصرف هم نمی‌کنیم و رنگ‌های قشنگ دارد؛ گلدان‌های کوچک، خروس و مرغ و از این حرف‌ها داریم که اینها را چیده‌ایم. وقتی دیدیم قشنگ است، به آنها محبت پیدا کرده‌ایم و گفتیم بخریم و به خانه ببریم. آن‌که زیبای بی‌نهایت را با چشم دلش ببیند، علی یا حسین(علیهما‌السلام) می‌شود؛ با چشم محدودتر ببیند، سلمان و مقداد می‌شود؛ یک‌خرده با چشم بهتری ببیند، این 72 نفر می‌شوند. اصلاً ما می‌توانیم معنی عشق را آنجا بفهمیم و مهم این است.

 

-سرزمین کربلا، «مصارع عشّاق»

امیرالمؤمنین(ع) بعدازظهر می‌خواستند از کربلا عبور بکنند و به منطقهٔ صفین بروند؛ دستور دادند همه پیاده شوند. تمام لشکر پیاده شدند، فرمودند: من می‌خواهم امشب را اینجا بمانم؛ تا صبح نخوابیدند، نماز صبح را که با جماعت خواندند، قبل از اینکه تسبیحات بگویند و قرآن بخوانند، از کنار سجاده‌شان مُشتی خاک برداشتند، بو کشیدند و گفتند: «هذا مصارع عشاق». این یکی از جاهایی است که اهل‌بیت(علیهم‌السلام) کلمهٔ عشق را به‌کار برده‌اند. یک‌جا هم پیغمبر(ص) به کار برده که در «اصول کافی» باب عبادت است: «من عشق العباده فعانقها بقلبه و باشرها بجسده».

خیلی تعبیر فوق‌العاده‌ای است! «هذا مصارع عشاق» با صیغهٔ مبالغه و با تشدید بیان شده است؛ اینجا جای افتادن عاشق‌ترین افراد عالم است! اگر عاشق نبودند که این‌جوری نمی‌شدند. حرارت عشق اینها را به این حالت درآورد.

 

-جهان جز عشق محرابی ندارد

جهان جز عشق محرابی ندارد ××××××××××× زمین بی‌خاک عشق، آبی ندارد

غلام عشق شو که اندیشه این است ×××××××××××× همه صاحبدلان را پیشه این است

جهان عشق است و دیگر زرق‌سازی ××××××××× همه بازی است جز عشق‌بازی

یک چیز در جهان است که همان عشق است و بقیه چیزهایی است که ما خوشمان نمی‌آید آن را ببینیم؛ ولی برای اینکه خوشمان بیاید و ببینیم، از سمنان گچ می‌خریم، استاد گچ‌بر و آینه‌کار می‌آوریم، زینت می‌دهیم تا خوشمان بیاید؛ وگرنه این پرده را از روی چهرهٔ هر کاخی بردارند، بلوک و آجر و سیمان و آشغال در پشت آن است.

جهان عشق است و دیگر زرق‌سازی ××××××××× همه بازی است«أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ»(سورهٔ حدید، آیهٔ 20) جز عشق‌بازی.

وقتی آدم عاشق بشود، اصلاً از عبادت خسته نمی‌شود؛ دستش از دادن خمس و سهم امام نمی‌لرزد؛ کمک جانانه به سیل‌زده‌ها برای او سخت نیست؛ از اینکه حالا به مسجد بگوید صدتا از این موکت‌های نصف قیمت را برای من بخر، کِیف می‌کند! وقتی آن عشق وارد حرکات انسان می‌شود، آن حرکات را برای مذاق جان مثل قند، مثل نبات و برو بالاتر، مثل عسل می‌کند؛ تا جایی که وقتی به عاشقی سیزده‌ساله می‌گوید: قاسم! مرگ در مذاق تو چه مزه‌ای می‌دهد؟ می‌گوید: «عمو احلی من العسل».

 

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی ××××××××××× تا در آغوشش بگیرم تنگ‌تنگ

من ز او عمری ستانم جاودان ×××××××××××× او ز من دلقی ستاند رنگ‌رنگ

اینهایی که در همهٔ بدنه‌ها -بدنهٔ جامعه، بدنهٔ دولت، بدنهٔ ملت، بدنهٔ ادارات- اهل ظلم، اهل گناه، اهل معصیت و اهل کبر هستند، یک سر سوزن مزهٔ عشق پروردگار را نچشیده‌اند و کامشان با لذت پول، لذت کبر، لذت حرص و لذت شهوت خو دارد؛ اما آن‌که عشق را چشیده است! وقتی من خیلی نوجوان بودم، سه‌ماه تعطیلی و ماه رمضان بود و من به‌دنبال یک منبری در بازار تهران بودم. در آن مسجدی که من به‌دنبال آن منبر بودم، یک عاشق بامعرفتی به منبر می‌رفت. من ده دوازده‌ساله بودم. پیرمردی هر روز به آنجا می‌آمد و چادرشبی پهن می‌کرد، دویست سیصدتا کتاب می‌چید، کتاب‌ها هم همه کهنه و قدیمی بود. من دو سه‌تا کتاب هم از او خریدم که یک کتابش نامه‌های آقا شیخ‌محمد بهاری در آن چاپ شده است. در جلسهٔ گذشته داستان آن دو مسافر کربلا را در رابطهٔ با ایشان شنیدید.

 

-آزادی عاشقان از اسارت نفس

در یکی از این نامه‌ها که از آن زمان، یعنی مثلاً 55-56 سال پیش که من این نامه را خواندم، نقش باطنم شده و این نامه رنگ ثابتی پیدا کرده است. یکی از علمای بنام و باشخصیت تبریز(عشق را می‌گویم)، نامه‌ای از تبریز به بهار همدان می‌نویسد که محل زندگی آقا شیخ‌محمد بود و محل دفنش هم آنجاست. ایشان شوخی خیلی زیبایی هم دارد؛ آقا شیخ‌محمد بدن متعادلی داشت، یعنی نه خیلی لاغر و نه خیلی چاق بود. روزی آدم بی‌تربیتی آقا شیخ محمد را در کوچه دید و به او گفت: آقا شیخ! با این چیزهایی که از تو می‌گویند، عرفان و عبادت و بدن خوبی داری. فرمود: عشق به من ساخته که این‌جوری شده‌ام! یعنی تو این حرف‌ها را چه می‌فهمی؟!

تو ذوق لعل خوبان را چه دانی ×××××××××××× تو شور این نمکدان را چه دانی

تو را با اطلس و مخمل بود کار ×××××××× قماش گل‌عُذاران را چه دانی

 

آن عالم بزرگ تبریز که ظاهراً به ایشان ارادت داشت و ایشان را به‌عنوان استاد حال، عرفان و اخلاق قبول داشت، نوشته است: استاد، شیخ، راهبر و راهنما! من امسال تازه بعد از سال‌ها که از عمرم گذشته، اولین‌بار است مستطیع شده‌ام که به مکه بروم. وقتی وارد مسجدالحرام شدم و چشمم به کعبه افتاد، چه‌چیزی بخواهم؟ الله‌اکبر از حال عاشق‌ها! الله‌اکبر از آزادی عاشقان! اصلاً همهٔ وجودشان داد می‌زند:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ××××××××××× ز هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است

هرچه را می‌بینند، ابزار دست قدرت خدا می‌بینند و غیر از این برایشان پوچ است.

همه دلشان می‌خواهد اولین‌باری که کعبه را می‌بینند، آن عظمت را که می‌بیند، آدم تکان می‌خورد. خانهٔ محبوب است دیگر، چه بخواهم؟! ایشان در جواب نوشته‌اند: بعد از گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» که وارد مسجدالحرام شدی، چشمت که به خانه افتاد، همین را بگو؛ دوتا حرف نزن، همین یک حرف را بگو. به پروردگار و صاحب بیت بگو:

 

من از تو ندارم به غیر تو تمنا ×××××××××××× حلوا به کسی ده که محبت نچشیده

من طلا و دلار و کاخ نمی‌خواهم؛ من خودت را می‌خواهم! پرده را کنار بزن و چشم دلم را هم باز کن تا یک‌بار جمال ازلی و ابدی تو را ببینم، آتش عشق در دلم شعله‌ور بشود و هرچه غریبه در وجود من است، بسوزاند و این باطن را برای طلوع مشرق جمال وجود مقدس تو آماده کند. اینها اصلاً از عبادت خسته نمی‌شدند و تا ساعت هشت صبح مثل مُرده در رختخواب نیفتاده بودند. من یک‌بار یکی از اینها را در منا دیدم، داشت جان می‌کند! با من رفیق هم بود، گفتم چه شده؟ گفت: ساعت گذشته و تمام شده و نماز شبم در این دورهٔ عمرم ترک نشده است. دوست من بغل او بود، گفت: آقا هنوز دو ساعتی به صبح مانده، انگار دنیا را به او دادند! گفت دو ساعت مانده و شما فکر می‌کنی شب گذشته است؛ نه شب عاشقان نمی‌گذرد، شب عاشقان با عاشقان همدم است و اصلاً نمی‌گذارد عاشق بخوابد. شب عاشقان شب دیگری و حالشان هم حال دیگری است. عشق را می‌شود از معرفت پیدا کرد؛ به حرف امیرالمؤمنین برگردم که می‌خواستم بگویم اینها چرا از خوبی‌ها خسته نمی‌شوند؟ چرا اینها به بدی آلوده نمی‌شوند و این‌قدر از بدی نفرت دارند. امام می‌فرمایند: قیمت نفس شما بهشت است، «فلا تبیعوها الی غیرها». باز مسائل بسیار مهمی ماند که برای امشب تدارک دیده شده بود.

گر بماندیم زنده بردوزیم ×××××××××× جامه‌ای کز فراق چاک شده

ور بمردیم عذر ما بپذیر ×××××××× ای بسا آرزو که خاک شده

اگر محبوب تا فردا شب مهلت داد که دنبالهٔ آن مقداراز این مسائل که برای امشب گذاشته شده بود و به این نرسید که به شما عزیزانم، بزرگواران و عباد خدا انتقال پیدا بکند، فردا شب برایتان عرض بکنم.

 

کلام آخر؛ در گذر ای دوست گناه مرا

لطف الهی به الهیِ زار ××××××××××× نیز امید است دهد وصلِ یار

یک نظر آن دلبرِ مه‌وُش کند ×××××××××× عاقبت کار مرا خوش کند

درگذرد از گنهم لطف دوست ××××××××××× لطف چنین بر گنهی بس نکوست

در گذر ای دوست گناه مرا ×××××××××× صبح کنی شام سیاه مرا

بر دلم افروز تو نور یقین ×××××××××× با همه اخیار کنم هم‌نشین

رحمتی ای ساتر و غفار من ×××××××××× در گذر از زشتی کردار من

 

-زین‌العابدین(ع) در دروازه ساعات

جلوی شتر زین‌العابدین(ع) در دروازهٔ ساعات، هر چقدر کِشش داشت، به زین‌العابدین(ع) ناسزا گفت: به کجا خودت را فروختی؟ به چه کسی خودت را فروختی؟ زین‌العابدین(ع) حرف‌هایش را آرام گوش دادند، تمام که شد، فرمودند: هل قرأت القرآن؟ گفت: قرآن به تو! چه قرآن برای ما مسلمان‌هاست، برای چه دربارهٔ قرآن از من می‌پرسی؟ فرمودند: «هل قرأت هذه الآیة و آتی ذی القربی حقه»، «هل قرأت هذه الآیة و اعلموا انما غنمتم من شی فان لله خمسه و للرسول»، «هل قرأت هذه الآیة قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی»، «هل قرأت هذه الأیة انما یرید الله عنکم الرجس اهل البیت». مرد صدا زد و گفت: جوان! ادامه نده؛ این آیه‌ها دربارهٔ اهل‌بیت پیغمبر ما نازل شده است. فرمودند: پیرمرد! مگر پیغمبر شما غیر از ما اهل‌بیتی دارد؟ گفت: چه کسی هستی؟ فرمودند: من علی‌بن‌الحسین هستم. گفت: کدام حسین؟ در دلش می‌گوید خدا کند حسین پسر فاطمه نباشد! وقتی معلوم شد حسین پسر امیرالمؤمنین و زهرا(علیهم‌السلام) است، گفت: آقا پدرت کجاست؟ فرمودند: هم‌سفرم است، سرت را بلند کن؛ آنگاه دید سر بریده بالای نیزه است...

 

تهران/ مسجد آل‌یاسین/ دههٔ اول شعبان/ بهار1398ه‍.ش./ سخنرانی نهم

 

برچسب ها :