جلسه سوم سخنرانی جمعه (4-5-1398)
(مشهد حرم مطهر امام رضا(ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- ادعای راستی شیعه با وجود پنج خصلت
- مراقبت شکم از حرام، نخستین خصلت شیعهٔ واقعی
- -رد کار خیر از انسان حرامخوار و عاقبت او در آخرت
- -ٱثار ماندگار حرامخواری در نسل انسان
- -قناعت شیعه به درآمد حلال و دوری از حرام
- -دقت و ریزبینی شیعه در حلال و حرام الهی
- کلام آخر؛ سر بریدهٔ ابیعبدالله(ع) و همراهی کودکان با نیزهدار
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
ادعای راستی شیعه با وجود پنج خصلت
روایت بسیار مهمی از وجود مبارک امام صادق(ع) در معتبرترین کتابها مانند کتاب باارزش «اصول کافی»، جلد دوم عربیِ آن دربارهٔ صفات، خصوصیات و ویژگیهای شیعه نقل شده که دانستن این روایت، دقت در روایت و دل دادن به این روایت لازم است؛ چون حضرت صادق(ع) مهمترین مسائل مربوط به اخلاق و حال شیعه را بیان کردهاند. علت صدور این روایت از امام ششم، این بود که یکی از اصحاب امام به حضرت عرض کرد: یابنرسولالله! ما افرادی را در گوشه و کنار مدینه میبینیم که از گناه و معصیت رویگردان نیستند، به حرام آلودهاند و اخلاق درستی ندارند؛ ما براساس وظیفهٔ شرعیِ امربهمعروف و نهیازمنکر با این افراد صحبت میکنیم و میگوییم اینقدر آلودهدامن، اهل گناه و حرامخواری نباشید و حقوق مردم را پایمال نکنید.
آنها در برابر این امربهمعروف و نهیازمنکر ما یک جواب میدهند و این است که میگویند ما شیعهٔ امام جعفرصادق(ع) هستیم و چشم امیدمان به حضرت صادق(ع) است. خیلی برای ترک گناه ارزشی قائل نیستند، اهمیتی نمیدهند و فکرشان این است که هرچه هم پروندهٔ گناهشان سنگین باشد، امام صادق(ع) فردای قیامت به داد ما میرسد و مشکل ما را در محشر حل میکند. وقتی راوی داستان این مردم را برای حضرت صادق(ع) بیان کرد، امام شکل نشستن خودشان را عوض کردند و علت عوض کردن شکل نشستنشان این بود که از این خبر خیلی ناراحت شدند و رنگشان تغییر کرد، حالشان دگرگون شد و فرمودند: یقین و قطعی بِدان، بیبرو و برگرد بِدان که شیعهٔ من دارای چند خصلت است و اگر این چند خصلت را در مرد و زنی دیدی، یقین کن که شیعه است؛ اما اگر این چند خصلت را در مردان و زنان ندیدی، بِدان شیعه ما نیستند و ما ادعای آنها را در شیعه بودن قبول نداریم! آنها بگویند ما شیعه هستیم، ما باید شیعه بودن را قبول و امضا بکنیم که مردم شیعه هستند؛ نه اینکه مردم خودشان ادعا بکنند ما شیعه هستیم. ادعای تشیع در صورتی درست است که علائمی در مردم باشد و بعد بیان کردند: «إنما شیعة جعفر من عف بطنه و فرجه و عمل لخالقه و رجا ثوابه و خاف عقابه». اگر شما این پنج خصلت را در آنهایی دیدی که میگویند ما شیعه هستیم، یقین کن شیعه هستند.
مراقبت شکم از حرام، نخستین خصلت شیعهٔ واقعی
«إنما شیعة جعفر من عف بطنه» شکم شیعهٔ ما از حرام محفوظ است؛ این یک علامت شیعهٔ ماست. حالا توضیحش این است: رباخور، غاصب، رشوهگیر و اختلاسکننده نیست، ارث برادر و خواهر را نمیبرد، در فروش جنس کمفروشی نمیکند، جنس تقلبی را بهعنوان جنس سالم به مردم نمیدهد و تقلب ندارد، خیانت در معامله ندارد؛ یعنی شیعهٔ ما پولی را که برای مخارج زندگیاش تحصیل میکند، یک پول پاک، مشروع، درست و خداپسند است.
-رد کار خیر از انسان حرامخوار و عاقبت او در آخرت
پیغمبر اکرم(ص) میفرمایند: هر کسی از مال حرام کار خیر بکند، مثلاً از طریق ربا، اختلاس، تقلب و خیانت ثروتی را بهدست آورده است و حالا او را هوا برمیدارد که با این ثروتش یک درمانگاه، مسجد یا دارالایتام بسازد. وجود مبارک مرحوم فیض کاشانی(اعلیاللهمقامهالشریف) که پانصدسال پیش، در گوشهٔ شهر کاشان و گرمای چندماه پنجاه درجه، یکنفره به تقسیمات زمان ما حدود پانصد جلد کتاب علمی نوشته است. شما مقداری نسبت به این مسئله دقت بفرمایید؛ یک عالم بدون یار و کمکی، تنها در گوشهٔ شهر کاشان، پانصد جلد کتاب بنویسد که این کتابها نمیرد و زنده باشد؛ مثلاً یک تفسیر قرآن دارد که سههزار صفحه است؛ یک کتاب دربارهٔ اخلاق دارد که حدود چهارهزار صفحه است؛ یک کتاب در حل مشکلات «کتب اربعه» دارد که حدود بیستهزار صفحه است. هر کدام اینها یک کتاب اوست؛ نه اینکه مثلاً سی جلد کتاب «وافی» را با آن پانصد تا حساب کنیم! این سی جلد یک کتاب اوست. هشت جلد «محجة البیضاء» یک کتاب است.
ایشان این روایت را نقل میکند: انسانی که با مال حرام کار خیر کرده، مسجد، درمانگاه و بیمارستان ساخته است، ساختمان او را در روز قیامت روی دوشش میگذارند و با آن ساختمان در جهنم پرتش میکنند. شما ممکن است فکر بکنید چطوری یک درمانگاه را روی کولِ یک آدم هفتادهشتاد کیلویی میگذارند؟! علم این را در زمان ما حل کرده و حل آن هم به این است که دانشمندان علوم آفرینش میگویند اگر کسی بتواند خلأ بین اتمهای کره زمین را بردارد و این اتمهایی که زمین از آن ساخته شده، فشرده کند، کرهٔ زمین بهاندازهٔ یک پرتقال میشود، البته بدون اینکه وزنش کم بشود. این حل علمی مسئله که آن مسجد، درمانگاه و بیمارستانش را در روز قیامت بهاندازهٔ یک نارنج یا سیب فشرده میکنند، این را روی دوشش میگذارند و میچسبانند. بار کوچک شده، ولی سبک نشده است؛ یعنی همان وزن ساختمان مسجد و درمانگاه دنیا را دارد، ولی خلأ بین اتمهایش را برداشتهاند و فشرده کردهاند.
-ٱثار ماندگار حرامخواری در نسل انسان
پیغمبر(ص) این را میفرمایند و در روایت دیگری میفرمایند: آدمهای حرامخور بدانند که آثار حرام در نسل آنها هم اثر خواهد گذاشت. پیغمبر اکرم(ص) عمویی داشتند که در شهر مکه زندگی میکرد و شغلش رباخوری بود. به مردم پول ربا میداد؛ هزار تومان میداد و هزاروصد تومان میگرفت. سیزدهسالی که پیغمبر(ص) در مکه بودند، این عمو مسلمان نشد و به رباخوریاش ادامه داد. وقتی پیغمبر(ص) هجرت کردند و به مدینه آمدند، اوّلین جنگی که مشرکین مکه بر ضد پیغمبر(ص) نظام دادند، جنگ بدر بود؛ یعنی هزار نفر با صد اسب و آشپزخانهٔ مجهز در کنار چاههای بدر اردو زدند و با اسلام و لشکر اسلام رودررو شدند. تعداد مسلمانها سیصد نفر بود(یک مقدار کمتر یا بیشتر). یکی از سران ارتش شرک و از سران بتپرست مکه که به قصد کشتن پیغمبر(ص) به جنگ آمده بود، عباس عموی پیغمبر بود. این نتیجهٔ حرامخوری است! حرام خورده و پیغمبرکُش شده است!
زیاد شنیدهاید که زینالعابدین(ع) به حضرت سیدالشهدا(ع) در آخرین لحظات جنگ عرض کرد: پدر علت اینکه این مردم با شما جنگیدند و 71 نفرت را کشتند، الآن هم آماده هستند خود شما را بکشند؛ وجود مبارکی که نوهٔ پیغمبر(ص)، پسر فاطمهٔ زهرا(س)، پسر امیرالمؤمنین(ع)، امام معصوم و واجبالاطاعة است، آبادی دنیا و آخرت مردم به اطاعت از امام بستگی دارد، چیست و چرا میخواهند شما را بکشند؟ یک جواب به حضرت زینالعابدین(ع) دادند و فرمودند: «مُلِئَت بطونهم من الحرام» شکمهایشان را از حرام پر کردهاند. پسرم اینها سالهاست که پول معاویه و یزید را میخورند، اینها سالهاست پول حرام میخورند و میخواهی حرامخور امامکُش نشود! میخواهی حرامخور پیغمبرکُش نشود! میخواهی حرامخور قاتل نشود! میخواهی حرامخور بیرحم نشود! این از آثار حرام است.
هفتاد نفر در جنگ بدر اسیر شدند که یکی هم عموی پیغمبر(ص) بود. بعد هم اسرا به علتی آزاد شدند و به مکه برگشتند. نُه سال بعد که سال بیستوسوم بعثت پیغمبر(ص) بود و پیغمبر(ص) مکه را فتح کردند، عمویش هنوز رباخوری میکرد که در مسجدالحرام به دیوار کعبه تکیه دادند و فرمودند: من رباهای عمویم عباس را باطل اعلام میکنم؛ هر کسی به او ربا بدهکار است، حق ندارد بپردازد و عمویم هم حق ندارد ربا بگیرد. میدانید آنوقت چه کسانی نسل این آدم حرامخور شدند؟! اینکه پیغمبر(ص) میفرماید حرام در نسل اثر میگذارد. حالا نفرمودند آثار این حرام در چند نسل جریان دارد، ولی من یک شب بحثهای علمی تلویزیون را میدیدم، دیدم اعلام شد دانشمندان بدنشناس آلمان، یعنی آنهایی که بهاصطلاح خود خارجیها، فیزیولوژیست هستند و به تمام مسائل بدن -از نطفهٔ تا یک بدن کامل- آگاهی دارند، تحقیق کرده و ثابت کردهاند که آثار مشروب الکلی در مشروبخور، الکلخور و خمرخور تا هفت نسل در نسلش جریان دارد.
-قناعت شیعه به درآمد حلال و دوری از حرام
علما و دانشمندان مسیحی، دانشمندان خارجی این را میگویند؛ اما پیغمبر(ص) 1500 سال قبل از اینها اعلام کردند که حرام آثارش، یعنی آثار عملی، اخلاقی و ساختمانیاش را در نسل آشکار میکند. این حرام است که امام صادق(ع) میفرمایند: شکم شیعیان ما با حرام ارتباطی ندارد، دهانشان در برابر حرام بسته است و حرام از گلویشان پایین نمیرود؛ چون اصلاً بهدنبال حرام نیستند. درآمد شیعه اگر کم باشد، به فرمودهٔ خود امام صادق(ع)، «قانعاً بما رزقه الله» قانع است و چشم و همچشمی هم نمیکند که بگوید حالا رفیقم، همسایهام یا پسرعمویم میلیاردر شده و ما هنوز یک مغازه، یک خانه و زندگی بخور و نمیر داریم؛ حالا که نمیشود از حلال به جیب بزنم، پس راهم را بهطرف حرام کج کنم. راه شیعه راه مستقیم است و راهش بهطرف حرام کج نمیشود. امروز به حلال قناعت دارد و فردای قیامت هم وقتی خداوند او را وارد بهشت کرد، به او میگوید: «وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ»(سورهٔ فصلت، آیهٔ 31)، هرچه در این هشت بهشت است، برای تو آزاد است. در این بهشت چه میخواهید؟! هرچه دلتان میخواهد، برایتان آماده است؛ اما آنکه در دنیا حرامخور بوده، بهشت را به خودش حرام میکند؛ آن که حرامبَر بوده، بهشت و نعمتهایش را به خودش حرام میکند.
-دقت و ریزبینی شیعه در حلال و حرام الهی
یک روایت لطیف برایتان بگویم، خیلی روایت عجیبی است! این روایت را هم مرحوم فیض کاشانی در باب حلال و حرامِ «محجة البیضاء» از قول پیغمبر(ص) نقل میکند: یک نفر به قصابی میرود و قبل از اینکه گوشت بخرد، گوشتها را دیدی میاندازد، بعد انگشتش را روی سردست، روی گردن و روی ماهیچه میگذارد و به قصاب میگوید از اینجای گوشت به من بده. قصاب هم در دل خودش ناراحت میشود که چرا انگشت روی گوشت من گذاشت؟! به من میگفت گوشت گردن یا گوشت سردست بده؛ گاهی دست مردم آلوده است و میکروب دارد. حالا قدیمیها میکروب را نمیشناختند، ولی قصابی دلش نمیخواهد مردم گوشتش را دستمالی کنند، هیچچیزی نمیگوید، ولی ناراحت است و گوشت را میکِشد، به خریدار میدهد و خریدار هم میرود. پیغمبر(ص) میفرمایند: در قیامت برای آن مقدار چربی که روی دست خریدار چسبید، دادگاه برقرار میشود و به او میگویند چرا بیاجازهٔ قصاب این مقدار چربیِ قصاب را به دستت مالیدی و بردی؟
میدانید شیعه چقدر باید با دقت زندگی کند و چقدر برای پول درآوردن دقت کند؟! یکی از حملات شدیدی که قرآن در سورهٔ مبارکهٔ فجر به بعضی از مردم دارد، این حمله است: «وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ أَکْلاً لَمًّا»(سورهٔ فجر، آیهٔ 19). این مسئله از زمان پیغمبر(ص) تا حالا جریان دارد؛ عدهای ارث خواهر و برادر را با بندبازی، تقلب و سندسازی به نام خودشان کردند و خوردند. قرآن میگوید: اینها در قیامت با جهنم روبهرو هستند. حالا ما شیعیانی فوقالعاده محتاط و پرهیزکار داشتیم، یکی را برایتان بگویم که به یک واسطه شنیدهام.
عالم بزرگی در تهران بود که قبل از اینکه من طلبه بشوم، پای منبرش میرفتم. خیلی منبرهای سازندهای داشت، در ذکر مصیبت هم بسیار هنرمند بود و گریه کنار منبر او خیلی شدید بود. ایشان برای من نقل میکرد؛ البته بعداً که من طلبه و منبری شدم، با خود ایشان هممنبر شدم؛ یعنی زمانی که پای منبرش رفتم، دوازدهسیزدهساله بودم، بعد در 24-25 سالگی که منبر را شروع کردم، با خود ایشان هممنبر شدم. ایشان میفرمود: پیش یکی از مراجع بزرگِ تحصیلکردهٔ نجف درس میخواندم، آن مرجع بزرگ برای من تعریف کرد و گفت: من تقریباً 25-26 ساله بودم و در مسجد کوچکی نزدیک منزلمان در شهر نجف، «شرح لمعه» درس میدادم. روز اوّلی که با پنج ششتا از شاگردهایم در آن مسجد رفتم، درِ مسجد باز بود و روبهروی مسجد هم یک پینهدوز مشغول پینهدوزی بود، کفشهای پاره را وصله و تعمیر میکرد. من «بسم الله الرحمن الرحیم» را که گفتم تا درس را شروع کنم، دیدم این پینهدوز از درِ مغازهاش آمد، سلام کرد و در جلسهٔ درس نشست. من پیش خودم گفتم حتماً آدم بافضیلتی است و فقه و درسهای طلبگی را میفهمد، چیزی نگویم! بالاخره درس است، درس عبادت است، معرفت پیدا کردن واجب است و به دنبال معرفت رفتن عبادت است.
شما که بعد از نماز مغرب و عشا در محضر حضرت رضا(ع) برای شنیدن معارف الهیه مینشینید، امام صادق(ع)، پیغمبر(ص) و امام باقر(ع) میفرمایند: از جا بلند نمیشوید، مگر اینکه مورد آمرزش خدا قرار میگیرید؛ از جا بلند نمیشوید، مگر اینکه تمام ماهیان دریا برایتان از خدا طلب مغفرت میکنند. وقتی میخواهید بنشینید، به فرشتگان دستور داده میشود نگذارید اینهایی که بهدنبال معرفت آمدهاند، روی زمین و فرش بنشینند؛ بالتان را پهن بکنید تا اینها روی بال شما بنشینند. بهدنبال معرفت رفتن اینقدر ارزش دارد! روایتی برایتان بگویم که شاید باورکردنش برایتان سخت باشد، اما سخت نباشد؛ چون خدا کریمتر از مسائلی است که ما میدانیم و میشنویم. پیغمبر(ص) میفرمایند: ثواب نشستن در یک جلسه و یاد گرفتن حکمی از احکام خدا، مثل امشب که ما حلال و حرام را میشنویم و یاد میگیریم، از دوازدههزار بار ختم قرآن بالاتر است؛ اگر مردم این روایت را باور بکنند، هیچوقت پای منبرها در صحنها یا شهرهایشان، در حالی که منبری بهصورت یک معلم درس حلال و حرام را میدهد، دعا و زیارت و نماز مستحب نمیخوانند. هر یک رکعت نماز مستحب یک رکعت ثواب دارد و شاید دعا خواندن در منبرِ منبری یک ثواب داشته باشد؛ اما اگر به جلسه بیاحترامی باشد، معصیت هم دارد. این بهتر است یا اینکه آدم یک مسئله را دقیق یاد بگیرد و ثواب دوازدههزار ختم قرآن به او بدهند. ما باید بلد باشیم چگونه تجارت کنیم و زرنگ باید باشیم!
این پینهدوز همهٔ درس را گوش داد. حدود یک ساعت درس تمام شد و طلبهها رفتند، و پینهدوز به مغازهاش رفت و من هم رفتم. مدتی این پینهدوز پای درس آمد. یک روز که درس را شروع کردم، نگاه کردم و دیدم درِ مغازهاش بسته است. یک روز نیامد، دو روز نیامد، سه روز نیامد، روز چهارم آمد و دوباره پای درس آمد. به او گفتم: حضرت آقا این سه روز کجا بودید؟ گفت: اگر تو شیعه بودی، همان روز اول دنبال میکردی که من کجا هستم! بالاخره من بچهٔ همین محله هستم و خانهام هم همینجاست، از همین افراد محله میپرسیدی پینهدوز کجاست! آدمی که احوال برادر مؤمنش را نپرسد، شیعه است؟ به منِ آخوند گفت! گفتم: آقا ببخشید، من اشتباه کردم! گفت: من سهروزه که مریض هستم؛ باید میپرسیدی و به عیادت میآمدی تا ببینی من پول دکتر و دوا دارم، وضعم چگونه است. چرا نپرسیدی؟ گفتم: مرا ببخش. بعد هم پیش خودم گفتم من یک ناهار مهمانش کنم و به اصطلاح از دلش دربیاورم که اشتباه کردم. از شهر خودمان در ایران برایم نان و ماست فرستاده بودند، یک اتاق اجارهای هم بیشتر نداشتم و پردهای وسط این اتاق بود که اگر کسی به دیدنم آمد یا مهمان آمد، مَحرم و نامحرمی رعایت بشود. گفتم: آقا فردا ظهر به منزل ما تشریف میآورید؟ گفت: بله، پیغمبر(ص) فرمودهاند اگر مؤمن دعوتت کرد، دعوتش را اجابت کن؛ اگر کار و عذری نداشتی، دل مؤمن را نشکن. دلش میخواهد ناهار یا شام یا هدیهای به تو بدهد، قبول کن. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: کسی که هدیهای به او میدهندة اگر قبول نکند، او اخلاق حیوان را دارد! روایت در «اصول کافی»، باب عِشره، آخرهای جلد دوم است. مردم مؤمن عاشق همدیگر هستند و به هم اعتماد دارند؛ شیعه بدنهایشان فرق میکند، جانشان فرق نمیکند.
جان گرگان و سگان از هم جداست ×××××××××××××× متحد جانهای شیران خداست
مرد پینهدوز گفت میآیم، من دیدم این پینهدوز مهمان من است و خوب نیست با نان و ماست از او پذیرایی بکنم، پول هم نداشتم، اما چند ریال پول از کسی پیش من بود و باید به صاحبش میدادم؛ ولی حالا پنج روز یا ده روز دیگر وقت داشتم تا پول را برگردانم، سه ریال از این پول را برداشتم، دو سه دانه کباب هم خریدم و سر سفره آوردم. لقمهٔ اول از نان و ماست خورد، لقمهٔ دوم هم نان و ماست خورد، لقمهٔ سوم هم نان و ماست خورد. گفتم: آقا کباب یخ میکند! گفت: نه من به کباب میلی ندارم؛ کبابی که با پول امانت مردم خریده شده باشد، از گلوی من پایین نمیرود؛ یعنی حلالخوری کار آدم را به جایی میرساند که نورانیّت در باطن ایجاد میکند و به فرمودهٔ پیغمبر(ص)، آدم چیزهایی را با کمک آن نور میبیند. «المؤمن ینظر بنور الله» مؤمن با کمک نورِ خدا تماشا میکند. این یک علامت شیعه است: «إنما شیعة جعفر من عف بطنه». دنبالهٔ روایت به خواست خدا فردا شب.
کلام آخر؛ سر بریدهٔ ابیعبدالله(ع) و همراهی کودکان با نیزهدار
خوشا آنانکه الله یارشان بی ×××××××××××× به حمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنانکه دائم در نمازند ××××××××××××× بهشت جاودان بازارشان بی
هشتادوچهار زن و بچه منتظر برگشتن ابیعبدالله(ع) هستند؛ همه در خیمهها هستند که یکمرتبه صدای شیههٔ اسب را شنیدند، اما حس کردند صدا عوض شده است. اولین کسی که از خیمهها بیرون آمد، سکینه دختر سیزدهسالهٔ ابیعبدالله(ع) بود. وقتی بیرون آمد، دید یال اسب غرق خون و زین اسب واژگون است، چنان ناله زد که تمام زنها و دختران و بچهها بیرون ریختند. از اینجا به بعد را از قول امام زمان(عج) بشنوید:
تا چشمشان به منظرهٔ اسب افتاد، شروع به سر و صورت لطمه زدن کردند، موهایشان را زیر چادر پریشان کردند و همه با هم ناله میزدند. اسب بهطرف میدان حرکت کرد و 84 زن و بچه بهدنبال اسب آمدند. امام زمان(عج) میگویند وقتی رسیدند، دیدند: «و الشمر جالس علی صدره» با آن بدن سنگین روی سینهٔ ابیعبدالله(ع) نشسته است. امام از زیر بدن شمر اشاره کردند که همه برگردند. همه برگشتند و در خیمهها نشستند. همه یکمرتبه شنیدند از میدان کربلا که نزدیک خیمه بود، صدای شعار میآید! اولین کسی که از خیمه بیرون آمد، زینب کبری(س) بود؛ به میدان نگاهی انداخت، دید سر بریدهٔ ابیعبدالله(ع) را به نیزه زدهاند. عمرسعد به نیزهدار گفت: سر را در لشکر بگردان که همه بدانند حسین کشته شده است. نیزهدار میگوید: من حرکت کردم، اما دیدم از پشت سرم صدای ناله میآید، برگشتم و دیدم بچهها بهدنبال اسب من میگویند بابا...
مشهد/ صحن جامع رضوی/ دههٔ سوم ذیالقعده/ تابستان1398ه.ش./ سخنرانی سوم