جلسه هشتم سخنرانی چهار شنبه (9-5-1398)
(مشهد حرم مطهر امام رضا(ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- تقوا، ویژگی مهم شیعه
- معیّت خداوند با اهل تقوا
- حقیقت معنایی تقوا در کلام اهلبیت(علیهمالسلام)
- -مقام والای اهل تقوا در روز محشر
- -زندگی خداپسندانه و اطاعت محض اهل تقوا از پروردگار
- -سفارش امام حسین(ع) به حضرت زینب(س)
- -تقوا یعنی اطاعت صِرف از خداوند
- کلام آخر؛ زینب(س) در جستوجوی نشانی از برادر
- -آیم به قتلگاه که پیدا کنم تو را
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
تقوا، ویژگی مهم شیعه
وجود مبارک امام هشتم، امام معصوم، واجبالاطاعة، خلیفةالله، حجتالله، ولیاللهالاعظم و صراط خیر دنیا و آخرت، نه خصلت را برای مرد و زن شیعه بیان کردهاند. این روایت دارای نُه بخش است که نه بخش آن را در یکی از جلسات همین مکان مقدس شمردم. کتابهای گوناگونِ علمای بزرگ شیعه نقل کردهاند؛ ازجمله شیخ صدوق که در عصر غیبت صغری زندگی میکرد و نزدیک به عصر امام عسکری(ع) بود. پدر بزرگوار صدوق هم وکیل امام یازدهم در مسائل الهی و دین و دنیای مردم و آخرت مردم در شهر قم بود. امام هشتم میفرمایند که یکی از آن نه ویژگی، تقواست. البته ما اگر بخواهیم معنای جامع و کامل تقوا را بدانیم، معنای جامع تقوا کتاب باعظمتی میشود.
معیّت خداوند با اهل تقوا
اولین کسی که تقوا را بهصورت مفصّل بیان کرد، وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) است که خوشبختانه بیان امیرالمؤمنین(ع) مانده و از بین نرفته است؛ یعنی بیان امیرالمؤمنین(ع) را از قدیمیترین ایام نوشتهاند و کتابهای زیادی هم در شرح این بیان نوشته شده است. بیان امام در کتاب شریف «نهجالبلاغه» است؛ اگر اینجا در اختیار دارید، اینجا ببینید و اگر در شهرتان در اختیار دارید، آنجا ببینید. فکر میکنم در قفسههای حرم مطهر هم، نهجالبلاغه و صحیفهٔ سجادیه در کنار قرآن باشد. فهرست نهجالبلاغه را نگاه کنید، خطبهٔ متقین نوشته است.
روزی یک عاشق، دلداده، اهل حال و عبد واقعی خدا بهنام همامبنشریح خدمت امیرالمؤمنین(ع) میآید و به حضرت عرض میکند: «صف لی المتقین حتی کأنی انظر الیهم» علی جان، اهل تقوا را بهگونهای به من بنمایان که گویا آنها را با چشم میبینم. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:«اتق الله»، بعد آیهای از قرآن خواندند: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 128). همام! تقوا پیشه کن، کاسب و تاجر تقوا باش و عمرت را برای تقوا بگذار؛ چراکه خداوند با اهل تقوا معیّت دارد. این خطبه را ببینید، میارزد! برای یکبار هم که شده، این خطبهٔ نهجالبلاغه را نوبر بکنید. بیشتر مردم وقتی میوه نوبرانه میآید، با اینکه قیمتش هم گران است، میگویند یک بار است، حالا پول میدهیم و نوبر میکنیم؛ شیعه حداقل یکبار در دورهٔ عمرش، باید این خطبهٔ متقین را ببیند.
خطبهٔ متقین اقیانوسی بیساحل از حقایق و معانی است و امام 110 خصلت در وصف مردم باتقوا بیان کردهاند. اینکه امام هشتم میفرمایند شیعیان ما اهل تقوا هستند، یعنی این ده خصلت را در حد خودشان دارند. من خیلی دوست داشتم این خطبه را تفسیر کنم. شش مطلب از این 110 مطلب را در هفت سال، هر سال، سی شب ماه رمضان برای مردم گفتهام؛ دیدم به عمر من کفاف نمیدهد! وقتی هفت مسئلهاش هفت سال طول بکشد، 110 مسئلهاش دویست سال عمر میخواهد. ولی حالا ما تفسیرش را که ندانیم، شرحش هم که ندانیم، فقط بدنهٔ خطبه را بدانیم، بس است. با دانستن بدنهٔ خطبه و عمل کردن به حقایق خطبه، یقیناً از اولیای خدا خواهیم شد.
حقیقت معنایی تقوا در کلام اهلبیت(علیهمالسلام)
-مقام والای اهل تقوا در روز محشر
ائمهٔ ما غیر از امیرالمؤمنین(ع)، تقوا را بهصورتهای گوناگون معنا کردهاند. یک معنای تقوا این است که انسان خودش را در چهارچوب طاعت پروردگار حفظ بکند و از این میدان عرشی و ملکوتی قدم بیرون نگذارد. انسانی که قلباً، بدناً و نیتاً مطیع پروردگار است، از دیدگاه ائمهٔ ما اهل تقواست؛ یعنی همهٔ خیر دنیا و آخرت، رضایت و رحمت و مغفرت خدا و مقام شفاعت را بهدست آورده است. اهل تقوا در محشر، معطّل این نمیشوند که یک پیغمبر یا امام از او شفاعت کند. اهل تقوا خودشان جزء شفاعتکنندگان هستند و اینقدر مقام بالایی دارند که باذن الله از هر کسی شفاعت کنند، خداوند نیزشفاعت آنها را قبول میکند.
-زندگی خداپسندانه و اطاعت محض اهل تقوا از پروردگار
حالا برای اینکه معنای دقیق طاعتالله را بدانید، من داستان کوتاهی را از جلد اول کتاب بسیار مهم، تفسیر معروف و بسیار بسیار پرمطلب «روضالجنان» نقل کنم. صاحب این تفسیر، دانشمند بزرگ، قرآنشناس، امامشناس و روایتشناس شیعه در جلد اول نوشته است: زمانی که بازار فروش و خرید غلام و کنیز رواج داشت؛ البته اسلام در برابر بردگی آنچنان حکیمانه موضعگیری کرد که مسئلهٔ بردگی نابود شد و انسانفروشی از بین رفت؛ ولی خرید و فروش و به بردگی کشیدن انسان در اروپا و آمریکا موج میزند. اروپاییها پدران تمام سیاهانی را که در اروپا و آمریکا زندگی میکنند، از آفریقا به اروپا آوردند و به بردگی کشیدند. سیاهان الآن هم ارزش انسانی در اروپا و آمریکا ندارند و بچههای سیاهان را در مدرسهٔ سپیدپوستها راه نمیدهند. پلیس گاهی خوشش میآید که هفتتیرش را بکِشد و جوان سیاهپوستی که در خیابان راه میرود، با شش تیر بکُشد و او را کاری هم ندارند؛ ولی پیغمبر اکرم(ص) به ما یاد دادهاند که سفیدپوست؛ سیاهپوست عرب و عجم در پیشگاه خدا فرقی نمیکنند. مسلمان با سیاهپوست مسلمان برادر و از نظر قوانین، برابر است. سفیدپوست حقی اضافهتر از سیاهپوست در اسلام ندارد؛ کربلا هم یک سیاهپوست بود که شهید شد. کاری که ابیعبدالله(ع) با علیاکبر(ع) کردند، یعنی روی جنازهٔ علیاکبر(ع) خم شدند و صورت به صورت جوانش گذاشت، همین کار را با آن سیاهپوست کرد. این دین است؛ کسی نباید امتیازات قلابی برای خودش قائل باشد و مرد و زنی نباید خودشان را برتر و بالاتر از دیگران بدانند.
در هر صورت، ابوالفتوح رازی میگوید: در بازار غلامفروشان، بردهفروشان و کنیزفروشان، آقایی در یک مغازه آمد و به صاحب مغازه گفت: من آمدهام تا غلامی بخرم. صاحب مغازه گفت: من این چند غلام را دارم، هر کدام را میپسندی، بگو تا قیمتش را بگویم، بردار و برو. مرد غلامی را دید و گفت: آقا من میخواهم شما را بخرم، چند ساعت کار میکنی؟ گفت: شش هفت ساعت. مرد گفت: چهچیزی میخوری؟ گفت: غذای عرفی و عادی. مرد گفت: چهچیزی میپوشی؟ گفت: فلان لباس را میپوشم. مرد گفت: تو به درد من نمیخوری! به مغازهٔ دیگری رفت و گفت: من یک غلام میخواهم. صاحب مغازه گفت: من این چندتا را دارم، هر کدام را میپسندی، بگو تا من قیمتش را بگویم. یکی از آنها را دید و پسندید، به غلام گفت: اسمت چیست؟ گفت: هرچه مولا مرا صدا بزند. مرد گفت: چقدر کار میکنی؟ گفت: هرچه مولا بگوید. مرد گفت: چهچیزی میخوری؟ گفت: هرچه مولا عطا کند. مرد گفت: چهچیزی میپوشی؟ هر لباسی که مولا به من بدهد. مرد گفت: این را غلام میگویند.
مطیع یعنی روزی حلالی که خدا به من میدهد، همان بس است؛ لباس حلالی که خدا به من میدهد، همان بس است؛ عمری که خدا به من میدهد، همان بس است؛ خوشی و ناخوشی که خدا به من میدهد و به مصلحتم است، زبان درازی نمیکنم؛ این یعنی تقوا.
تقوا یعنی زندگی میکنم به همان شکلی که خدا میخواهد؛ کاسبی میکنم به آنگونهای که خدا میخواهد؛ لباس میپوشم به آنگونهای که خدا میخواهد؛ تشکیل زندگی میدهم به آنگونهای که خدا میخواهد. درک این مسائل کار مشکلی نیست؛ خدا میخواهد صورت، موی و زیباییهای بدن دختر و زن در معرض دید همگان باشد؟ خدا نمیخواهد و در سورهٔ مبارکهٔ احزاب میگوید: من بیحجابی را نمیپسندم؛ در سورهٔ مبارکهٔ نور هم مَحرم و نامحرمها را شمرده است. اطاعت از خدا یعنی بهگونهای زندگی کردن که خدا بپسندد؛ اما اگر من بهگونهای زندگی کنم، دختر و زن بهگونهای زندگی بکند که شیطان بپسندد، او بندهٔ شیطان میشود. آنکسی که بهگونهای زندگی میکند که خدا میپسندد، در خانمها مثل حضرت مریم(ع)، حضرت آسیه، مادر موسی(ع)، دختران شعیب(ع)، حضرت خدیجه(س)، صدیقهٔ کبری(س) و زینب عظمی(س)، این خداپسندانه است.
-سفارش امام حسین(ع) به حضرت زینب(س)
یکی از علمای بزرگ که من زیاد خدمتشان میرسیدم؛ مجتهد بود، من جوان بودم و هنوز طلبه هم نشده بودم و همان وقت هم به ایشان ارادت داشتم؛ جایی برای منبر دعوتش کردند. من این مطلب را از ایشان شنیدم؛ در دنیا نیست که مدرکش را از او بپرسم. او عادل و مجتهد بود، از شاگردان بارز مرحوم آیتالله حاجشیخ عبدالکریم حائری بود و با حضرت امام هم، در اراک و قم همدرس بود. ایشان بالای منبر با گریه میگفت و من بچه بودم، اما خیلی برایم عجیب بود که ایشان روضه نمیخواند، چرا این مطالبی که میگوید، خودش اینجور گریه میکند؟! میگفت: آخرین لحظات سیدالشهدا(ع)، وقتی زینب کبری(س) دید که ابیعبدالله(ع) عازم حرکت به میدان است، به حضرت گفت: تکلیف ما زنان و دختران بعد از شهادت شما چیست؟ حدود هفتادهشتادتا دختر و خانم در خیمهها بودند؛ هم زنان و دختران اهلبیت(علیهمالسلام) و هم زنان و دختران اصحاب. امام حسین(ع) فرمودند: خواهرم! یک تکلیف شما این است که «التوکل علی الله» به خدا اعتماد داشته باشید. کسی که به خدا اعتماد دارد، خدا نگهدار و حافظ اوست. دوم اینکه، این مردم نامرد، پست، بیدین و شکمپرست بعد از شهادت من به خیمهها حمله میکنند، شما الآن که به میدان میروم، هرچه گوشواره، گردنبند، انگشتر و دستبند هست، از خانمها و دخترها بگیر و اینها را در بقچهای بریز. وقتی لشکر یزید حمله کرد، شما این بقچه را که هرچه انگشتر و النگو و گردنبند در آن است، بهسرعت در این مردم پخش کن. این مردمِ مادیِ پولکی تا اینها را جمع بکنند، شما به بیابان فرار بکنید و پشت یک تپه بنشینید که نامحرمان شما را نبینند، قد و بالای شما را نبینند، فرار کردن شما را نبینند. این زندگی خداپسندانه است. حجاب خداپسندانه است؛ لباس باوقار پوشیدن، نماز خواندن، روزه گرفتن و گناه نکردن، خداپسندانه است.
-تقوا یعنی اطاعت صِرف از خداوند
تقوا یعنی اطاعت صِرف از پروردگار عالم و نباید کسی را در اطاعت خدا شریک قرار داد؛ اگر همسر، شوهر، زن، پدر یا مادر از من درخواست کاری را کردند که معصیت است، نباید گوش بدهم! حالا ممکن است پدر، مادر یا خواهر و برادر بدشان بیاید، اما گوش دادن به دعوت دیگران که دعوت ضد خداست، شریک قرار دادن در طاعت پروردگار است. مرد عربی پیش سعیدبنجبیر آمد و گفت: آقا شما مفسّر قرآن و شاگرد زینالعابدین(ع) هستی، تقوا را برای من معنی کن. عربها چون پیراهن بلند به تن آنهاست، معمولاً تابستانها هم یکلا پیراهن هستند. سعید به او گفت: شما تا حالا اتفاق افتاده در بیابانی گذرت بیفتد که پر از خار و تیغ خاراست؟ گفت: بله. سعید گفت: همینجوری چشمت را میبندی و از لابهلای خارها رد میشوی؟ گفت: نه! سعید گفت: چهکار میکنی؟ گفت: در بیابانی که پر از خار است، جوری قدم برمیدارم که خار پیراهنم را پاره نکند، به ساق پایم فرو نرود، بدنم را زخم نکند و آفت نزند. سعید گفت: این معنی تقواست. تقوا یعنی تا آخر عمرت مواظب باش تا لباس روحت، لباس عقلت، لباس عملت و لباس نیتت با تیغها و خارهای شیطان پاره و زخمی نشود. این معنی تقواست.
برادران و خواهران! باز هم سفارش میکنم یکبار خطبهٔ متقین و ترجمهاش را ببینید؛ ببینید که تقوا تمام خیر دنیا و آخرت است.
کلام آخر؛ زینب(س) در جستوجوی نشانی از برادر
مکن کاری که پا بر سنگت آیو ×××××××××××××× جهان با این فراخی تنگت آیو
چو فردا نامهخوانان نامه خوانند ×××××××××××××× تو وینی نامهٔ خود، ننگت آیو
از آن روزی که ما را آفریدی ×××××××××××××× به غیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چهارت ××××××××××××× ز ما بگذر شتر دیدی ندیدی
-آیم به قتلگاه که پیدا کنم تو را
آیم به قتلگاه که پیدا کنم تو را ×××××××××××× امشب وداعِ هجرت فردا کنم تو را
جویم تو را قدمبهقدم بین کشتگان ××××××××××××با اضطراب و شوق، تمنا کنم تو را
در حیرتم که از چه بجویم نشان تو ×××××××××××× نه سر، نه پیراهن، ز چه پیدا کنم تو را؟
برگیرمت ز خاک و ببوسم گلوی تو ×××××××××××× خود نوحهٔ مادرانه چو زهرا کنم تو را
ریزم به حلقِ تشنهٔ تو اشک چشم خود ×××××××××××× سیراب تا آنکه ای گلِ همراه کنم تو را
ای آنکه داغهای جگرسوز دیدهای ×××××××××××××××اکنون به اشک دیده مداوا کنم تو را
حسین من! در نصف روز، داغ اکبر، داغ قاسم، داغ قمربنیهاشم، داغ بچهٔ ششماهه دیدی.
حسین من! این لحظهٔ آخر که میروم، میخواهم صورتت را ببوسم، اما سرت را بالای نیزه زدهاند؛ میخواهم بدنت را ببوسم، اما جای درستی ندارد. به من بگو خواهرت این دل غمدیدهاش را چگونه آرام کند؟! دیدند دو دستش را دو طرف بدن گذاشت و خم شد، لبهایش را روی گلوی بریدهٔ ابیعبدالله(ع) قرار داد:
هرگز کسی چون من تنِ بیسر نبوسيد ×××××××××× بوسیدم آنجایی که پیغمبر نبوسید
زهرا نبوسید، حیدر نبوسید ××××××××××××× حتی نسیم صحرا نبوسید
-دعای پایانی
یک دعای جامع با این اشک چشمتان، واقعاً به پروردگار توجه کنید؛ دعا بعد از جلسهٔ علم، بعد از گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) و بعد از اینکه خدا به آدم توفیق داد در محضر امام هشتم بیاید، مستجاب است.
خدایا! آنچه خوبان عالم از زمان دفن امام هشتم در این حرم و کنار این قبر دعا کردهاند، در حق همهٔ ما، بچههای ما و نسل ما تا قیامت مستجاب بگردان.
خدایا! هرچه شر و بدی از بندگانت برطرف کردی، از ما و نسل ما تا قیامت برطرف بفرما.
خدایا! به حقیقت حضرت رضا(ع)، همین الآن امام زمان(عج) را دعاگوی ما و نسل ما قرار بده.
مشهد/ صحن جامع رضوی/ دههٔ سوم ذیالقعده/ تابستان1398ه.ش./ سخنرانی هشتم