لطفا منتظر باشید

جلسه روز دوم شنبه (19-05-1398)

(قم بیت آیت الله بروجردی)
ذی الحجه1440 ه.ق - مرداد1398 ه.ش
10.74 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

بنای انسانیت، نیازمند مصالح الهی

برای ساختن بنای انسانیت که باارزش‌ترین بناست، از مصالحی باید بهره گرفت که این مصالح، صددرصد الهی است و هیچ‌کدام آنها ساخت و دست‌پخت زمینیان نیست. آنچه زمینیان ارائه داده‌اند، اگر رنگ علمی داشته باشد، یا ناقص یا باطل است؛ چراکه تعدادی از این ارائه‌‌دهندگان، باطل و تعدادی ناقص هستند. این یک ادعا نیست! فرهنگ‌هایی که حاکم بر کرهٔ زمین و دست‌پخت بشر بوده، از زمانی که قلم و کاغذ یا قلم و صفحه به دست بشر رسیده، تقریباً یادداشت شده است. یک‌وقت کتابی را مطالعه می‌کردم که انصافاً نویسنده‌اش در نوشتن این کتاب زحمت کشیده، ولی خودش آدم باطلی و نادرستی بوده است؛ در عین اینکه دانشمند معروفی هم بود. البته اجدادش یهودی بودند و سه نسلشان مسلمان شدند، اما مسلمان خالی و با فکر و روحی تخلیه از حقایق الهیه بودند.

 

ایشان در این کتاب نوشته که از سه‌هزار سال قبل از میلاد مسیح، یعنی پنج‌هزار سالِ گذشته، فرهنگ‌ها شروع به ظهور کرده است. حالا خوش‌نماترین آنها، همین فرهنگ‌هایی بوده که در یونان طلوع کرده است. عمدهٔ اینها یا مطالب باطلی و به تعبیر قرآن مجید، ابلیسی و شیطانی است یا ناقص بوده، یعنی خوب در آن داشته، ولی نه خوب جامع و کامل. به عبارت دیگر، یک ناحیهٔ وجود انسان را مطالعه کرده‌اند و پیشنهادهایی برای پخته شدن آن ناحیه داده‌اند؛ ولی از بقیهٔ نواحی وجود غفلت کرده‌اند. همان‌هایی هم که پیشنهاد داده‌اند، پیشنهاد کاملی نیست.

 

-امیرالمؤمنین(ع)، انعکاس و جلوۀ کاملی از رسول خدا(ص)

این حرف فقط برای فرهنگ الهی است و هیچ‌جای دیگری زده نشده یا اگر زده شده، من خبر ندارم و به آن برنخورده‌ام. خیلی مطلب فوق‌العاده‌ای است و ظاهراً نباید هیچ‌جایی این حرف را زده باشند. «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي»(سورهٔ مائده، آیهٔ 3). آن انسان کاملی که این آیه به‌خاطر او نازل شده، خودشان مطلبی را فرموده‌اند که قبل از خودشان سابقه ندارد و ما نه در آیات قرآن، حتی بوی این حرف را در گذشتگان استشمام می‌کنیم و نه بعد از خودش؛ ظاهراً در این زمینه تک‌نفر است. البته این مسئله را هم حتماً در ذهن مبارکتان لحاظ بکنید و آن، «انفسنا و انفسکم» است. این باید پیش ما باشد و بدانیم همین تک‌نفر، طلوع، انعکاس و جلوهٔ کاملی از وجود مقدس پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام(ص) است. به قول ما طلبه‌ها، اثبات شیء نفی ما ادا نمی‌کند؛ اما در این زمینه، فقط آن یک‌نفر دخیل است، ولی هیچ‌کس این حرف را در گذشته نزده، در آینده هم کسی نزده است.

 

-بُهت و حیرت بشر از کلام اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

اگر بخواهیم این حرف را ترجمه بکنیم، یک جملهٔ کوتاه است که شاید یک خط هم نشود؛ اما ما برای ترجمهٔ بخشی از این جمله، حداقل باید بیست کتابی که در این هفتادهشتاد سال اخیر دربارهٔ نظام عالم نوشته شده، بخوانیم. من این بیست‌تا را از همان نوجوانی تا الآن خریده‌ام و جدیدترهایش را هم می‌خرم؛ یعنی سپردم که هرچه هم در این زمینه جدید ترجمه شد، برایم بخرند. این نظام عالم که تازه گوشه‌ای از آن برای علم روشن شده و این روایتی که می‌خواهم بخوانم، در جَنب این حرفم است. مرحوم علامهٔ مجلسی این روایت را در «السماء و العالم» نقل کرده‌اند و مرحوم آقا سید هبة‌الدین شهرستانی روایت را در «اَلهِیئة و الإسلام» خودشان آورده‌اند. کتابی که در زمان خودشان از نظر علمی خیلی صدا کرد؛ نه علم فقه و اصول، بلکه علم جهان‌شناسی! من فقط می‌توانم روایت را بخوانم؛ نه تحلیلی در این بخش بلد هستم و نه چیزی به ذهنم می‌رسد، فقط این حرف‌های اهل‌بیت(علیهم‌السلام) گاهی آدم را در بهت ابدی فرو می‌برد.

 

-دانش ناقص و اندک بشر از جهان هستی

امام ششم(ع) می‌فرمایند: خداوند هجده‌هزار قندیل آفریده است؛ عدد هجده‌هزار شاید هم دلیل بر کثرت باشد و خود هجده‌هزار از یک تا هجده‌هزار نباشد، بلکه امام می‌خواهند فراوانی مطلب را بفرمایند. هجده‌هزار قندیل آفریده که کل هفت آسمان و زمین در یکی از این قندیل‌هاست. حالا از خود همین نظام فعلی عالم که در یکی از این قندیل‌هاست، بشر چقدر می‌داند؟ خیلی کم! «وَ مَا أُوتِيتُمْ‌ مِنَ‌ الْعِلْمِ‌ إِلاَّ قَلِيلاً»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 85). من در حرف‌های انیشتین دیدم که یک‌نفر به او گفت: حالا شما دانشمندان با این‌همه کتاب، کتابخانه، دانشگاه و مقاله به کجا رسیده‌اید؟ انیشتین آلمانی‌الاصل و یهودی بود، اما در اظهارنظر آدم باانصافی بود. او به این بندهٔ خدا گفت: ما دانشمندان از ابتدای پیدایش دانش تا الآن به درِ خانهٔ علم رسیده‌ایم، هنوز در را باز نکرده‌اند که داخل برویم و ببینیم آنجا چه خبر است. آدم این حرف‌ها را بداند، باد نمی‌کند، سینه‌سپر نمی‌کند، در تواضع و فروتنی می‌ماند و دچار تکبر علمی و فکری نمی‌شود.

 

گسترۀ اندیشه و علم در دین اسلام

حالا گوشه‌ای از این حرف امیرالمؤمنین(ع)، هفت آسمان و زمین است؛ آن‌هم بدن و جسم عالم. حالا ماوراء عالم چه خبر است؟ عدد فرشتگان و خلقت فرشتگان؛ حقایقی که در آن‌طرف عالم است: عرش، کرسی و از همه بالاتر، خود وجود مقدس حضرت حق. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «سلونی قبل ان تفقدونی»، اما قید آن را بیان نکرده‌اند. «سلونی من الفقه»، «سلونی من الاصول»، «سلونی من الاخلاق»؟ نه، فقط «سلونی». «سلونی» یعنی از کل ظاهر عالم و باطن عالم، قبل از اینکه از دنیا بروم، بپرسید. این علم، دانش، فکر، پرواز اندیشه و میدان دید در اسلام است.

 

تازه امیرالمؤمنین(ع) کل مطالبی که از خودشان به‌جا گذاشته‌اند(دعاها، روایات، نامه‌ها، سخنرانی‌هایشان و یازده‌هزار کلمات قصارشان)، برای چهار سال آخر عمرشان است. تا چهار سال مانده به شهادتشان، حاکمان ابلیسی اصلاً میدان را به دست ایشان ندادند و نگذاشتند که امام در زمان آن سه‌نفر یک منبر در مسجد پیغمبر(ص) برود، یک نماز جماعت بخواند که امامش ایشان باشد و مطلبی از ایشان پخش بشود؛ بنی‌امیه هم نود سال کوشیدند که همه‌چیز ایشان را پنهان بکنند و تنها این مقدار دست ما رسیده است. خدا مرحوم آقای محمودی را رحمت کند که خیلی قبل از این کامپیوترها و اینترنت‌ها در کتابخانه‌ها گشت تا ببیند حضرت مطلبی هم غیر از مطالب نهج‌البلاغه دارد یا نه؛ اینها را جمع کرد که نُه جلد شد و هر کدام بیشتر از نهج‌البلاغه شد. این امیرالمؤمنین(ع)، یعنی اسلام است. آن مصالحی که برای ساختن ساختمان انسانیت ارائه شده، «أکْمَلْتُ وَ أتْمَمْتُ» کامل و تمام، همه عرشی و الهی است و هیچ‌کدام دست‌پخت زمین نیست.

 

-نگاه اندیشمندانۀ شیعه به روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

من یک روایت برایتان عرض بکنم که وقتی داشتم «اصول کافی» را ترجمه می‌کردم، این روایت را آنجا دیدم و قبل از اینکه اصول کافی را ترجمه کنم، جایی ندیده بودم. خیلی روایت جالبی است! شخصی به وجود مبارک حضرت باقرالعلوم(ع) که حالا ایام شهادتشان است، گفت: یابن‌رسول‌الله! دلم می‌خواهد یک حدیث مستند از زبان خودتان بشنوم(یعنی حدیثی که سند داشته باشد). حضرت فرمودند: حدیث با سند را بشنو! امام نفرمودند من از ابوحمزهٔ ثمالی، او از کمیل‌بن‌زیاد نخعی، او از جابربن‌عبدالله انصاری نقل می‌کند که پیغمبر(ص) این‌طور فرموده‌اند. حدیث در اصول کافی از ارزش خاصی برخوردار است؛ حالا ما مثل اهل‌تسنن، اسم کتاب‌هایمان را صحیح نگذاشته‌ایم! در حالی که همان «صحاح»، پر از مطالب غلط و باطل، ضد عقل و ضد قرآن است. نمی‌دانم برای چه اسمش را صحیح گذاشته‌اند و اینها می‌خواهند جواب خدا را در قیامت چه بدهند! ما در این 1200 سال جرئت نکرده‌ایم که اسم یک کتابمان را صحیح بگذاریم؛ بلکه گفته‌ایم ما برای سنجش روایات ترازو‌هایی داریم و ترازوهایمان هم این است که اگر روایتی با قرآن، اجماع، روایت دیگر و عقل سلیم خواند، قبول بکنید و اگر نخواند و قابل معنا کردن از نظر علمی بودنش نبود، به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) واگذار بکنید و زود هم در مقام رد برنیایید؛ یعنی به ما اجازه عجله نداده‌اند که روایتی را ببینیم و بگوییم این دیگر چیست! این حرف درستی نیست! شیعه باید روایت را با حلم، صبر، اندیشه و تعقل نگاه بکند؛ اینها گنج‌های عرش است و برای فرش نیست، من هم در آن حد نیستم که حالا ببینم و بگویم این دیگر چیست که در این کتاب نوشته است!

 

-حجت بودن قول، تقریر و عمل امام معصوم

حضرت فرمودند: حدیث با سند می‌خواهی؟ مرد گفت: آری یابن‌رسول‌الله! امام فرمودند: من، باقرالعلوم(اقیانوس دانش) از پدرم حضرت زین‌العابدین(ع) نقل می‌کنم، پدرم از پدرش حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین(ع)، پدرش از پدرش امیرالمؤمنین(ع)، امیرالمؤمنین(ع) از پیغمبر(ص) و پیغمبر(ص) هم از پروردگار نقل می‌کند؛ یعنی تمام علم، حرف، گفتار، کردار و رفتار ما الهی است. لذا فقهای بزرگ ما از گذشته چه‌کار جالبی کرده‌اند و فرموده‌اند: قول، تقریر و عمل امام، حجت است. چرا؟ چون آنها با این روایت اصول کافی یافته بودند که قول امام قول‌الله است؛ یعنی طلوع علم الهی به‌صورت روایت است. اصلاً ما در قرآن مجید صریحاً داریم: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 80)، یعنی اگر پیغمبر من شما را به مطلبی هدایت کرد، چیزی گفت و پیشنهادی کرد، «فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ». در طلبگی به ما می‌گفتند حرف «قد» حرف تحقیق است و اگر «قد» در جمله است، بشنو و بخوان و قبول کن، دیگر زبان‌درازی نکن. این عظمت کلام معصوم است.

 

حکایتی شنیدنی از عالمی فرزانه

-وجود عناصر ساخت ساختمان انسانیت در مکتب شیعه

برای ساختن بنای انسانیت، دین کاملی به ما ارائه شده که ترکیبی از قرآن مجید، روایات و دعاهاست و این هم فقط در شیعه است. زمانی که من در عرفات بودم، یک دانشمند قابل‌توجه مصری در کاروان مصر بود. چادرهایشان با ما فاصله داشت، ولی این دانشمند مصری به من پیغام داد(چون صدای مرا در دعای عرفه شنید و پیغام داد که من امسال حج هستم، معذور هستم که بیایم و تو را ببینم؛ اما وقت دیگر هم حج بودم، شما هم حج بودی و من با شنیدن دعای عرفهٔ ابی‌عبدالله(ع) شیعه شدم؛ چون دیدم خودمان این چیزها را نداریم، خالی هستیم و نمی‌توانیم ادعا بکنیم که عناصر ساخت ساختمان انسانیت را داریم.

آنها این حرف‌ها را ندارند و این دعاها، زیارت‌ها، روایت‌ها و آیات قرآن، حالا امروز این‌جوری شده، تا دیروز هم این‌جوری بود، اگر به‌وسیلهٔ ما مبلّغین، نویسندگان، فقیهان و مدرّسین، درست به دست مردم برسد و مردم هم برای به‌کارگرفتنش تشویق بشوند، یقیناً در حد خودشان بنای انسانیت در وجود خودشان ساخته می‌شود.

 

-حال بَکّاء برای ابی‌عبدالله(ع)، باارزش‌ترین حالت انسان

یک‌وقتی به همدان خدمت مرحوم آیت‌الله‌العظمی آخوند ملاعلی معصومی رفته بودم که واقعاً انسان بود و شخصیت عظیمی داشت، بسیار هم معنوی بود و یکی از ویژگی‌های ایشان این بود که برای ابی‌عبدالله(ع) بَکّاء بود، نه اینکه اهل بُکاء باشد؛ یعنی وقتی من خدمتشان می‌رسیدم، دو سه نفر بیشتر نبودند، مایل بودند من در اتاقشان روضه بخوانم. من روضه می‌خواندم، آخرِ روضه‌ام فکر می‌کردم اگر ادامه بدهم، ایشان از دست می‌رود! این‌جور برای ابی‌عبدالله(ع) گریه می‌کرد و خیلی مهم است! این حال در افراد، یکی از باارزش‌ترین حالات است.

 

-مهیّا بودن اهل علم در سختی‌های راه دانش‌اندوزی

آخوند این داستان را برای من بی‌واسطه گفتند: من مدت طلبگی‌ام در تهران و محلّ درسم هم مدرسهٔ مَروی بود. استادم هم در فقه و اصول، حاج شیخ عبدالنبی نوری بود که از علمای بزرگ تهرانِ آن زمان، یعنی اواخر قاجاریه بود. یک روز آقای شیخ عبدالنبی نوری، من و چند نفر دیگر خدمتشان نشسته بودیم و برای ما فرمودند: من وقتی از نور مازندران با کمک پدرم به تهران آمدم و مشغول تحصیل شدم، پدرم پولی از فروش محصول برنج، پرتقال و نارنگی در حد گشتن زندگی طلبگی برای من می‌فرستاد؛ ولی گاهی سال‌ها هم خیلی به من سخت می‌گذشت و پولم کم می‌آمد، پول نداشتم و باید دیگر می‌گذراندم.

 

کسانی که در علم وارد می‌شوند و اندیشمند هستند، از ابتدا خودشان را برای تحمل سختی‌ها در این راه آماده می‌کنند؛ حالا سختی برای روحانی و اهل علم هم فقط کمبود معیشت نیست و خیلی سختی‌ها جلوی راه ما هست! فحش دادن مردم به ما، مسخره کردن، کُشتن افرادمان، داد زدن بر سرمان و خیلی چیزها؛ ولی آن‌که اهل خداست و خودش را معمار ساختن ساختمان انسانیت از جانب دین می‌داند، همهٔ اینها را به‌راحتی تحمل و هضم می‌کند و برای خیلی‌هایمان هم تلخ نیست، بلکه شیرین است. یکی از بزرگواران از علما یک روز به پدرم یا پدربزرگم فرموده بود که من امروز روز خیلی بدی را گذرانده‌ام، عرض کرده بود: چرا چه شده است؟ فرموده بود: برای اینکه اولین‌بار است بعد از هفتاد سال عمر، از طلوع آفتاب تا غروب، پیشامدی برای من پیش نیامد و این بدترین روز من بود. اگر این روز یکی سرم داد بکشد، فحشم بدهد، حرف زشتی بزند یا مصیبتی وارد بشود، به من خوش می‌گذشت؛ در همین گیروداری که با غصه تعریف می‌کرد که بد روزی را گذرانده‌ام، یکی آمد و گفت: آقا پسردایی‌تان از اسب افتاده و کلّه‌اش شکافته است. گفت: الحمدلله! من امروز خیال می‌کردم از چشم خدا افتاده‌ام که تلنگری به من نخورده است.

 

شیخ عبدالنبی گفت: طلبگی را با سختی گذراندم(آن سختی که حاج شیخ عبدالنبی فرمودند، من خودم هم چشیده‌ام. سختی‌های عجیبی است، مخصوصاً سختی در معیشت)، روزی کاروانی از اهالی نور که قصد مشهد داشتند، به تهران آمدند و در همین بازارچهٔ مروی مسافرخانه گرفتند، من هم آمدم و به مدیر کاروان گفتم من تا حالا به مشهد نرفته‌ام، مرا هم می‌برید؟ گفت: چقدر پول داری؟ گفتم: پنج ریال! گفت: یک‌جوری با این پنج قِران می‌بریم و برمی‌گردانیم(من امسال مشهد بودم، پرسیدم اتاق در هتل‌ها چند است؟ می‌گفتند شبی چهارصدهزار تومان، البته بدون پول ناهار و شام). ما هم آن پنج قِران را دادیم، گفتند بقچه‌ات را ببند تا برویم.

 

-شخصیت ملکوتی ملاهادی سبزواری

مسیر از تهران به گرمسار، سمنان، دامغان، شاهرود و سبزوار بود، جاده هم که دیگر معلوم بود چه خبر است! هم دزدگاه بود، هم جای صافی نداشت، هم خاکی و سنگلاخ بود. به سبزوار رسیدیم، من طلبهٔ مدرسه مروی بودم و منظومهٔ حکمت مرحوم حاجی سبزواری را در مدرسهٔ مروی درس می‌دادند. الآن دست خط خود حاجی هست و من بیست سال پیش که ده روز به سبزوار رفتم، حاجی نبیره‌ای(نبیرهٔ دختری) داشت که عالم و آدم فوق‌العاده‌ای بود! هشتادساله بود و من اغلب روزها پیش او می‌رفتم تا هم یاد بگیرم و هم از حالات حاجی برایم بگوید. چند مسئله فرمود، بعد نوشتهٔ خیلی جالبی به من داد که پشت آن را هم به من هدیه کرد و فرمود: آنچه در خانوادهٔ ما از حاجی خبر داریم، من همهٔ اینها را در این جزوه نوشته‌ام؛ دیگر نزدیک مرگم است و می‌ترسم بعد از خودم هم خبری از این جزوه پیدا نشود. به من داد که من هم درصدد هستم این جزوه را تصحیح کنم و چیزهای دیگری هم اضافه بکنم که خودم می‌دانم؛ اگر خدا بخواهد، چاپ بکنم. این جزوه خیلی تربیتی، الهی و ملکوتی است.

 

شیخ عبدالنبی گفت: من به این کاروان گفتم یک روحانی در این شهر است، شما چقدر در کاروان‌سرا می‌مانید تا من بروم و این روحانی را ببینم و بیایم؟ گفتند: نصف روز برای رفع خستگی و خریدهای جنس‌هایی که در راه لازم داریم، می‌مانیم. حالا من چه موقع به دیدن حاج ملاهادی می‌روم؟! وقتی که به‌خاطر تنگی معیشت، یکی دو سه تا کتاب علم کیمیا گرفته بودم، اینها را مطالعه می‌کردم و بعد پشت حجره‌ام(حجره‌های ما در قدیم یک پَستو داشت که ما آنجا پخت‌وپز می‌کردیم و اثاث‌های اضافه و رختخواب‌ها را می‌گذاشتیم. حالا خود حجره‌مان چقدر بود که آن پستو باشد! در همین‌ها هم آیت‌الله‌العظمی بروجردی، شیخ انصاری و علامه حلی به‌وجود آمدند؛ بوی تمدن مِنهای خدا به مشام آنها نرسیده بود. الآن که ظاهر زندگی ما و مدارسمان خیلی متمدنانه است. بگذرم! اصلاً برای چه وارد این مسائل بشوم) آتش روشن می‌کردم، مسائل ترکیبی درست می‌کردم و به‌دنبال کیمیاگری بودم که روزی بتوانم مس را طلا بکنم؛ یعنی آب طلا بدهم که طلا کردن مس می‌گویند. فلز به طلای 24 عیار تبدیل نمی‌شد، بلکه روشی بود که حالا برقی شده، اما آن وقت دستی بود و کار هم کار شیمیایی بود، اسمش کیمیا و کار شیمی بود. آب طلا روی مس داده می‌شد و من به‌دنبال این بودم که کیمیا را یاد بگیرم، کیمیاگری بکنم و پول به دردبخوری گیر بیاورم تا از این سختی زندگیِ نان و ماست، نان و نمک و نان و خرما نجات پیدا بکنم.

 

من زمانی در اصفهان به منبر می‌رفتم؛ شب‌ها در مسجد سید به منبر می‌رفتم، صبح به تخت فولاد رفتم. اولین‌باری بود که من داستان زندگی جهانگیرخان را که از اساتید آیت‌الله‌العظمی بروجردی بود، در اصفهان به منبر کشیدم. آنجا هم او را نمی‌شناختند؛ چون یکی دو نسل گذشته مرده بود و خبری از ایشان نداشتند. به تخت فولاد آمدم و جست‌وجو کردم تا قبرش را پیدا کردم، دیدم سنگ قبر سه‌چهار تکه شده، قبر هم فرو رفته و دیگر نزدیک نابودی کامل است. بعد سر قبر که ایستاده بودم، یاد این حرف جهانگیر خان افتادم که اگر قبر مرا گم کردید، در قبرها بگردید، هر کجا نمک بیشتری از خاک بیرون زده بود، قبر من آنجاست؛ چون من عمری از بس نان و ماست و نان و پنیر در این حجرهٔ مدرسهٔ صدر خورده‌ام، در متلاشی شدن بدنم نمک از قبرم بیرون می‌زند. شما که از دنیا رفتی، نمک علم در شیعه بودید؛ شما نمک بودید که نگذاشتید علم در شیعه بِگَندد، شما نمک بودید که گوشت شیعه و کتاب‌های شیعه تازه مانده است.

 

-علوم اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، کیمیاگر وجود انسان

شیخ عبدالنبی گفت: به‌دنبال کیمیا بودم، و بعد آدم خدمت مرحوم حاج ملاهادی آمدم و نشستم. حاجی نگاهی به من کرد و گفت: طلبهٔ شمال هستی؟ گفتم: بله. اول یک دو ریالی از جیبش درآورد و به من داد و گفت: آن پنج قِرانی که برای خودت آماده کرده‌ای، برای سفر مشهد کم می‌آوری؛ چون یک‌خرده گرانی شده است. این دو ریالی را بگیر و به کاروانتان بده که بتوانی با هفت ریال از تهران تا مشهد بروی و برگردی؛ اما اینکه در پستوی حجره‌ات به‌دنبال یافتن کیمیا هستی، به خودت زحمت نده و رنج نکش، این‌همه کتاب مطالعه نکن، آتش روشن نکن و مواد را با هم ترکیب نکن؛ من آدرس یک کیمیا را به تو می‌دهم که آن کیمیاست. گفتم: بفرمایید استاد. گفت: این حرف حاجی سبزواری است که هشتاد سال در علوم اهل‌بیت(علیهم‌السلام) شنا کرده، کیمیا علوم اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است که مس وجود را طلا می‌کند. آقا شیخ! تو به‌دنبال این هستی که روکش طلا به یک تکه مس بزنی، بیا و مس وجود خودت و دیگران را طلا کن؛ کیمیای این طلا کردن هم علوم اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است.

 

دعای ندبه، از عناصر سازندۀ بنای انسانیت

قرآن عرشی و ملکوتی است و یا به قول علما، از سوق علم ربوبی تجلی کرده است. کل فرمایشات پیغمبر(ص) که از حضرت صادر شده و کل فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) تا امام عصر(عج)، همه «مِن الله» است. اینها ساختمان انسانیت را می‌سازند و هر کسی از این عناصر استفاده کرد، انسان شد یا بالاتر، انسان کامل شد. یکی از این عناصر، دعای ندبه، انشای وجود مقدس حضرت باقرالعلوم(ع) است. من یک‌وقتی با دکتر متدینی قرار گذاشتم که در این دعای ندبه تحقیق بکنیم و ببینیم چند مسئلهٔ ریشه‌ای در این دعا به‌کار گرفته شده است. یکی از ضررهای سنگینی که در دورهٔ عمرم داشتم، همین است! چند سال دونفری زحمت کشیدیم، البته یکی دو نفر دیگر هم بخشی را کمک کردند)، به این نتیجه رسیدیم، رده‌بندی کردیم و نوشتیم؛ چهارصد مطلب اصولی الهی در این دعا گنجانده شده که اگر آن چهارصدتا شرح داده بشود، به ده جلد بیشتر می‌رسد. متأسفانه آنچه تنظیم شده بود، در یک اثاث‌کشی گم شد و از دست رفت. آن دکتر هم از ایران رفت، من هم به کارهای دیگر پرداختم و آن سرمایهٔ بسیار مهم الهی از بین رفت. بنا بود که من امروز یک جملهٔ این دعا را بگویم که تقریباً مقدمات نگذاشت. ان‌شاءالله و به خواست خدا، اگر بحثی که برای فردا دارم، همان را ارائه کردم که این جملهٔ ندبه می‌ماند و اگر فردا این جمله را ارائه کردم که در این جمله هم مسائل بسیار مهمی قرار دارد.

 

کلام آخر؛ لا یوم کیومک یا ابی عبدالله!

بی‌خانمانی از سرِ کویت کجا رَود ×××××××××× دولت در این در است، از این در کجا رود

محروم هر قبیله و مطرود هر دیار ×××××××××××× بی‌دولتی که از این درِ دولت‌سرا رود

چشم و چراغ ماست، شب‌افروز عارضت ××××××××× آن روز ظلمت است که از چشم ما رود

جامی که غیر ذوق تو بخشد مباح نیست ××××××××××××× گامی که غیر راه تو پوید، خطا رود

از سلطنت چه کم شود آن پادشاه را ×××××××××××××× کز مرحمت به پرسش حال گدا رود

 

-روز شنبه متعلق به وجود مقدس نعمت اعظم الهی، پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام(ص) است. من با توضیحی که خودم اضافه می‌کنم، روایت را از کتاب شریف «کامل‌الزیارات» می‌خوانم. حضرت هر وقت می‌خواستند به خانهٔ صدیقهٔ کبری(س) بیایند، حلقه به در نمی‌زدند و در نمی‌کوبیدند، بلکه با یک دنیا ادب روبه‌روی در می‌ایستادند و این‌جوری در می‌زدند: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکه». صدای بابا را که شنید، آمد و در را باز کرد. حضرت فرمودند: فاطمهٔ من، امروز می‌خواهم ناهار پیش شما باشم، چه‌چیزی داری؟ گفت: ام‌ایمن مقداری آرد و روغن برایم آورده است. فرمودند: خوب است، همان را درست کن.

 

حضرت به اتاق آمدند، فاطمهٔ مرضیه(س) می‌فرماید: ما چهار نفر -امیرالمؤمنین، من، حسن و حسین- آمدیم و روبه‌روی ایشان نشستیم، مقداری چهرهٔ ما چهارتا را نگاه کردند، بعد بلند شدند و به گوشهٔ اتاق رفتند و دو رکعت نماز خواندند. وقتی سر از سجدهٔ آخر برداشتند، تشهد خوانده و زانو بغل گرفتند، زارزار مشغول گریه شدند. ما هیچ‌کدام به خودمان حق ندادیم که برویم و سبب گریه‌شان را بپرسیم؛ اما حسین چهار ساله از جا بلند شد و سمت راست پیغمبر(ص) رفت و گفت: بابا! هر کسی به مهمانی می‌رود، هم مهمان و هم اهل خانه خوشحال می‌شوند؛ چرا گریه می‌کنید؟ حضرت دست بردند و حسین(ع) را بغل گرفتند، روی دامن نشاندند و فرمودند: حسین من! من امروز که چهرهٔ شما را نگاه می‌کردم، مادرت را که می‌دیدم، می‌شنیدم صدای ناله‌اش بین در و دیوار بلند است و «ابتا» می‌گوید؛ حسین من! چهرهٔ پدرت را که نگاه می‌کردم، می‌شنیدم در محراب مسجد ناله می‌زند و می‌گوید «فزت و رب الکعبه»؛ قیافهٔ برادرت را که نگاه می‌کردم، می‌دیدم یک مشت تیرانداز کنار درِ مسجد من، می‌خواهند به جنازه‌اش حمله کنند؛ اما «لا یوم کیومک یا ابی عبدالله»! حسین من! هیچ روزی در این عالم مثل روز تو نیست؛ کسی دلش را ندارد تا آن روز را کاملاً شرح بدهد و فقط یک کلمه‌اش را از قول امام ششم در بحارالأنوار دیدم که امام صادق(ع) می‌فرمایند: هنوز حیات داشت، در گودال افتاده بود، اما قدرت بلند شدن نداشت. در همان حالی که نفس می‌کشید، با اسب به بدن او تاختند...

 

-دعای پایانی

خدایا! به حقیقت زینب کبری(س)، گریه را از ما نگیر.

خدایا! اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را از ما نگیر و دنیا و آخرت ما را دنیا و آخرت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) قرار بده.

خدایا! فرج امام زمان(عج) را نزدیک کن و حضرت را دعاگوی همهٔ ما قرار بده.

خدایا! دشمنان این ملت و مملکت و قرآن، بخصوص آمریکا و اسرائیل وغرب را ذلیل و زمین‌گیر کن.

 

قم/ بیت آیت‌الله بروجردی/ دههٔ اوّل ذی‌الحجه/ تابستان1398ه‍.ش./ سخنرانی دوم  

 

برچسب ها :