لطفا منتظر باشید

جلسه سوم چهار شنبه (23-5-1398)

(اصفهان بیت الاحزان)
ذی الحجه1440 ه.ق - مرداد1398 ه.ش
11.43 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

خداوند، مالک چهار خانه

شخصیت‌های کم‌نظیر، والامقام، تربیت‌شدهٔ با تقوا، عالم و آگاه در نوشته‌های خود نوشته‌اند که پروردگار مهربان عالم، تشریفاتی چهار خانه دارد؛ این خانه‌ها با توجه رحمانیت او شَرف پیدا کرده است:

1) نام یک خانه‌اش بیت‌المعمور است که می‌گویند قبلهٔ فرشتگان و در عالم بالاست.

2) یک خانه هم بیت‌المقدس است که قبلهٔ امت‌هایی از گذشته بود و مدتی هم قبلهٔ مسلمان‌ها تا سیزده‌سالی بود که پیغمبر(ص) در مکه بودند.

3) خانهٔ سوم هم کعبه است؛ معمار بیت‌المعمور با این اوصافی که برایش بیان کرده‌اند، فرشتگان هستند؛ معمار بیت‌المقدس هم سلیمان(ع) و معمار کعبه، ابراهیم و اسماعیل(علیهما‌السلام) هستند.

4) چهارمین خانه و بیت، دل است که معمارش مستقیماً وجود مقدس پروردگار مهربان عالم است و می‌گویند این سه خانه‌ای که معمارهایش غیر از خدا هستند، کجا و این خانه‌ای که معمارش خود پروردگار است!

 

نوشته‌های باارزش دانشمندان در خصوص ساختمان قلب

دربارهٔ قلب، هم دانشمندان مسلمان و هم دانشمندان خارجی، واقعاً کتاب‌های باارزشی نوشته‌اند. البته دانشمندان -چه شرقی و چه غربی- نه دربارهٔ باطن قلب، بلکه دربارهٔ ساختمان قلب کتاب‌هایی نوشته‌اند. آنها می‌گویند قلب در طرف چپ بدن قرار دارد و دو بطن، سیاهرگ و سرخرگ دارد، کارش هم دو تاست: پمپاژ خون تصفیه‌شده به تمام بدن و جمع‌آوری خون‌های آلوده، بردن به کبد و تصفیه کردن و دوباره به قلب برگرداندن. پزشکی هم مسئلهٔ قلب را حدود هفتادهشتاد سال است یک مسئلهٔ مستقل قرار داده است؛ یعنی دانشگاه‌هایی هست، اساتیدی هستند که مسائل پزشکی را فقط دربارهٔ قلب مطرح می‌کنند؛ حرف از علت‌های بیماری‌های قلبی، سکتهٔ قلبی و آریتمی‌های قلبی که حتماً در بیمارستان‌ها شنیده‌اید، مطرح است.

 

اما مطالب انسان‌های الهی، اهل حال، اهل تقوا و کارکُشتهٔ در مسائل مثبت معنوی دربارهٔ قلب هم مفصّل است و هم به باطن قلب و هم به معنویت قلب مربوط است. واقعاً حرف‌های اینها با حرف‌های دانشمندان ظاهربین که فقط ساختمان و کار قلب را می‌بینند، خیلی فرق می‌کند؛ اگرچه این ظاهربینان هم نکات خیلی باارزشی دربارهٔ قلب مطرح کرده‌اند. یکی این است: قلب به‌گونه‌ای ساخته شده که تا هفتاد سال قدرت دارد سه‌میلیارد مرتبه باز و بسته بشود و این طبیعت قلب است. حالا اگر پروردگار عالم اراده داشت که از سه‌میلیارد هم بیشتر بتپد، کار پمپاژش را انجام می‌داد. انرژی‌ای هم که در 24 ساعت مصرف می‌کند، مساوی با آسانسوری است که سه‌نفر را صدمتر بالا ببرد و پایین بیاورد؛ یعنی قدرت کارش بسیار قوی است. اینها می‌گویند شما پارچه، دو قابلمهٔ روی، دو آهن، دو فولاد یا دو جنس خیلی سخت را به‌هم بسایید، ساییده می‌شود و براده بیرون می‌دهد؛ اما قلب هفتاد سال باز و بسته می‌شود و ساییده نمی‌شود؛ چون اگر بنا به ساییده شدن باشد، یک‌ساله کارش تمام می‌شود. حالا چطور حکمت و علم او عضلات و رگ‌های قلب را متفاوت از همهٔ ماهیچه‌ها و رگ‌ها آفریده که اگر خود آدم با پرخوری، کم‌خوری افراطی، غصه و رنج زیاد در سر قلب چکش نزند، می‌تواند صد سال به‌راحتی کار بکند و به بدن خون‌رسانی بکند.

 

حرف‌های دیگری هم در کتاب‌هایشان نوشته‌اند که واقعاً خواندنی است و اگر آدم همان‌ها را بخواند، در حد لازم به وجود پروردگار یقین پیدا می‌کند. این تکه‌گوشت چه خلقتی، چه پدیده‌ای و چه آفرینشی است که در این بدن، هشتاد نود صد سال، مهم‌ترین کار برعهده‌اش است. مسئلهٔ اعجاب‌انگیزی که دارد، این است که در این هشتاد نود سال، اجازهٔ یک لحظه استراحت و چرت‌زدن ندارد؛ چون اگر بخواهد یک لحظه استراحت بکند، جای آدم در گورستان است! همهٔ اعضا و جوارح استراحت دارند، حتی خود مجموع بدن خواب دارد، ولی اجازهٔ استراحت و خواب به قلب داده نشده است.

 

-نگاه امام حسین(ع) در دعای عرفه به قلب و کارکرد آن

یک جمله هم در این زمینه از حضرت سیدالشهدا(ع) نقل کنم؛ امام ساختمان قلب را قبل از این دانشگاه‌ها، تحقیقات و پیشرفت دانش در مقدمهٔ دعای عرفه توضیح داده‌اند و تشریح کرده‌اند؛ اگر دلتان خواست و مفاتیح با ترجمه دارید، امشب نگاه ابی‌عبدالله(ع) به ساختمان قلب و کارکرد قلب را بخوانید و ببینید گاهی کسانی در این عالم پیدا می‌شوند و پیدا شده‌اند که علمشان را از زمین نگرفته‌اند و آن را مستقیم از سازندهٔ آفرینش گرفته‌اند. دربارهٔ همین مقدمهٔ دعای عرفه، آدم اصلاً چاره‌ای در خودش نمی‌بیند؛ مگر اینکه به امامت ابی‌عبدالله(ع)، علم بی‌نهایتش و نگاهی که به آفرینش داشته، تعظیم کند و از این مسائل مطرح‌شدهٔ حضرت سیدالشهدا(ع) به این یقین برسد که عالم خدا دارد.

 

یقین به خدا و آخرت، بالاترین وظیفۀ انسان در برابر خانۀ دل

اما اهل معنا می‌گویند که قلب خانهٔ خداست؛ گفتار امام ششم است: «القلب حرم الله». دربارهٔ این خانه که مِلک تشریفی اوست و معمارش هم خود اوست، تکلیف و وظیفهٔ ما چیست؟

یک وظیفهٔ ما این است: با همین قرآن، همین روایات توحیدیه و دعاهایی مثل دعای عرفه، خورشید یقین به پروردگار و آخرت را در این خانه روشن کنیم؛ یعنی با این ابزار الهیه -قرآن، روایات و دعاها- باور نسبت به پروردگار و قیامت را به قلب بچشانیم؛ چون اگر این کار را نکنیم، قلب بیمار می‌شود و بیماری‌اش هم بیماری سختی است. چنان‌که پروردگار در سورهٔ بقره دربارهٔ قلوب بیمار می‌فرماید: «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 10). می‌بینید کلمهٔ مرض «الف» و «لام» ندارد؛ اینکه کلمهٔ مرض «الف» و «لام» ندارد، به چه معناست؟ اگر پروردگار می‌فرمود: «فی قلوبهم المرض»، یعنی دل این گروه مقداری بیماری دارد؛ ولی اینکه پروردگار عالم کلمهٔ مرض را با «الف» و «لام» نیاورده و فرموده است «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»، معنی‌اش این است که حبیب من! بیماری بسیار سخت و سنگینی در دل اینان است.

 

-نهی پروردگار از ناامیدی بیماردلان و گناهکاران

آیا این بیماری قابل‌معالجه هست؟ یقیناً هست. آیات، روایات، انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) اعلام کرده‌اند که درِ لطف، رحمت، کرامت و احسان پروردگار به روی هیچ قلبی بسته نیست؛ اگر دارندهٔ قلب بیماری واقعاً بخواهد قلبش را از بیماری‌هایی که دارد، معالجه بکند، هرچه هم که سخت باشد، راه دارد؛ یعنی پروردگار عالم زمینهٔ ناامیدی در حل مشکلات و شفای بیماری‌های باطنی را به احدی نداده است. او زمینهٔ ناامیدی نداده و حتی از ناامید شدن و دل‌سرد شدن هم نهی شدید کرده است: «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»(سورهٔ زمر، آیهٔ 53)، ای کسانی که سر خودتان، قلبتان، بدن عنصری‌تان و روحتان بلا آورده‌اید، از رحمت من ناامید نباشید! ببینید اصلاً اعلام ناامیدی از طرف او نشده، علاوه‌براین از بندگانش درخواست می‌کند که اصلاً از رحمت من ناامید نشوید.

 

-قرآن کریم، درمانگری قدرتمند

یک جملهٔ دیگر هم در قرآنش آورده که خیلی فوق العاده است! جمله برای این است که خط ناامیدی را نسبت به هر کسی کور بکند و آن این است: «إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 87). «إِنَّهُ» یعنی قطعاً، حتماً؛ یقیناً کسی ناامید می‌شود که نسبت به من کافر باشد؛ اما اگر از کفرش دست بردارد، «لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ» ناامید نباشد! بیایید و درد و مشکلتان را بگویید، توبه بکنید، ناله بزنید و گریه بکنید، کار خیر بکنید، من شما را معالجه و درمان می‌کنم. «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 82) کتاب من درمانگر و درمان‌کنندهٔ قوی است.

 

-رحمت و کرامت الهی برای همه

خیالتان از این مسئله راحت شد که او ابداً زمینهٔ ناامیدی به بیمار قلبی نداده است. خداوند سه بیمار را در قرآن اسم می‌برد که در آیات زیادی مطرح هستند: کافران، مشرکان و منافقان. شما آیات کافران را در همین ابتدای سورهٔ بقره، آیات مربوط به منافقان و آیات مربوط به مشرکان را هم ببینید. نفاق و دورویی شدیدترین بیماری است که آدم ظاهرش به‌گونه‌ای باشد و باطنش با خدا، مردم، حقایق و نعمت‌ها به‌گونهٔ دیگر باشد. نفاق شدیدترین گناه قلب است که پروردگار دربارهٔ کافران می‌گوید: «لَهُم عَذَابٌ ألیم»، دربارهٔ مشرکان می‌گوید: «لَهُم عَذَابٌ عَظیم»، اما دربارهٔ منافقان می‌گوید: «إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 145) اینها بدترین‌ها هستند. حالا همین‌ها را در قرآن ببینید، می‌گوید اگر اینها توبه کردند و اصلاح شدند، با شما بندگان مؤمنم یکی هستند؛ یعنی زمینهٔ ناامیدی نمی‌دهد و کسی که ناامید است، خودش ناامید است و اشتباه هم می‌کند، راه را کج می‌رود.

 

-قلب انسان، مکانی باشرافت و پرقیمت

بالاترین وظیفهٔ انسان این است که با کمک قرآن، روایات و دعاها، یقین را در قلبش جا بدهد؛ چون جایی باشرافت‌تر، باارزش‌تر و پرقیمت‌تر از قلب در عالم نیست. چیزی که بیشتر مردم به آن توجه ندارند! روایتی را هم آنها نقل کرده‌اند و هم ما نقل کرده‌ایم: «ان الله لاینظر الی صورکم و لا الی اموالکم» خدا به قیافه‌های شما و به ثروت شما اصلاً نظر ندارد. برای چه نظر داشته باشد؟ یک‌خرده پوست، گوشت، رگ و پی را با غضروف به‌ همدیگر قاتی کرده و صورت ما شده است. اصلاً برای او چه ارزشی دارد؟ حالا اگر بخواهیم قیمتی هم حساب بکنیم و به یک نفر بگوییم آقا پوست، گوشت صورت، چشم، گوش، زبان، دندان‌ها و فَک ما را از نظر مادی وزن می‌کنی؟ می‌گوید بله. می‌گوییم وزن کن تا ببینیم اینها قاتی‌پاتی با همدیگر چقدر است؟ فرض کنید می‌گوید: سه کیلو، می‌گوییم: قیمتش چند است؟ می‌گوید: هیچ! اگر کسی یکی را بکُشد، چون گناه کبیره مرتکب شده، یک نفر را از حیات ظاهر بریده و زن و بچه‌ای را داغ‌دیده کرده است، دادگاه‌ها برابر محاسبهٔ با قیمت جان، زمان پیغمبر(ص) می‌گویند اگر در ماه حرام نباشد، سیصد‌میلیون تومان است؛ مثلاً اگر در ماه حرام باشد، یک‌مقدار بیشتر می‌شود. کل عنصر بدن من که مرا بکشند، سیصدمیلیون تومان می‌ارزد؛ اصلاً برای خدا چه ارزشی دارد؟ «ان الله لاینظر الی صورکم و لا الی اموالکم».

 

حالا من در بانکی دویست‌میلیارد تومان پول داشته باشم، شما در قرآن ببینید که خداوند می‌فرماید: «لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» یا «لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» این دویست‌میلیارد تومان من در مقابل هفت آسمان، چندصد میلیارد کهکشان، زمین‌ها، کوه‌ها، دریاها، اقیانوس‌ها و معدن‌ها چقدر می‌ارزد که خدا نگاه بکند، برای چه نگاه بکندیک آدمی که خیلی پول ندارد و بسته‌های اسکناس را در بانک می‌بیند، خیلی برایش مهم است؛ ولی پروردگار عالم، نه قیافه و نه پول ما اصلاً برایش مهم نیست و هیچ ارزشی هم ندارد.

 

-نظر پروردگار، به قلب انسان

به صورت و ثروت شما توجهی ندارد؛ اما اینجا مهم است: «و لکن ینظر الی قلوبکم» مورد نظر خدا فقط قلب است. چقدر می‌ارزد؟ چون حرم الله است، نمی‌دانیم چقدر می‌ارزد! به وسیله قلب است که مردم به بهشت می‌روند، نه با دست و پا، شکم و کلیه، رگ و پِی و شُش و جگر سیاه. این کلام ابراهیم(ع) در قرآن است: «يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ × إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»(سورهٔ شعراء، آیات 88-89). فقط دل درست در قیامت بیاور، سرت را پایین بینداز و راحت به بهشت برو؛ فقط قلب درست بیاور! اگر قلب بیمار را با خودت وارد قیامت بکنی، امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «لا یبرء ضریرها» این قلب بیمار در آنجا درمانی ندارد و اگر تو را گرفتار جهنم بکند، نجاتی نداری. «ولا یفک اسیرها» و گرفتار آتش جای آزادی ندارد.

 

«و لکن ینظر الی قلوبکم» دل پیش پروردگار عالم از ارزش بسیار بالایی برخوردار است و به کسی هم قیمت دل را اعلام نکرده است؛ اگر هم اعلام کرده بود، من یکی نمی‌فهمیدم! به تومان اعلام نمی‌کرد که بگوید قلبت دویست‌میلیارد دلار می‌ارزد، بلکه معنوی اعلام می‌کند که برای کسی قابل‌درک نیست.

 

یقین قلبی قرآن به انسان مؤمن

قرآن به انسان یقین می‌دهد، چگونه؟ مقدمه‌ای کوتاه بگویم که ما چطوری می‌توانیم یقین را از قرآن بگیریم و به قلب انتقال بدهیم؟ فقط یک آیه برایتان می‌خوانم؛ البته الآن چند آیه قابل‌خواندن است، ولی یک آیه می‌خوانم: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَىٰ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَٰذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 88)، اگر تمام انسان‌ها که ما تعدادشان را نمی‌دانیم! این‌قدر عالم، استاد، دانشمند و فرهیخته، ریاضی‌دان، شیمی‌دان و جهان‌شناس است که معلوم نیست چند تا هستند! اگر تمام انسان‌ها و جن‌ها دست به دست هم بدهند، پشتوانهٔ هم بشوند و قدرت‌های عقلی، فکری و علمی‌شان را روی هم بریزند که سی جزء مانند این قرآن بیاورند، نمی‌توانند! معلوم می‌شود قرآن زمینی نیست؛ اگر قرآن زمینی بود، بعد از پیغمبر(ص)، حتماً یهودی‌ها، مسیحی‌ها و این دانشگاه‌های اروپا و آمریکا تا حالا مثل آن را آورده بودند؛ اما چون برای اینجا نیست، یعنی از صنف مخلوقات زمینی نیست، تمام جن و انس هم اگر پشتیبان همدیگر باشند، نمی‌توانند مانند قرآن را بیاورند. قبول کن که این قرآن، وحی، علم‌الله و قبول رحمت الله است. حالا که معلوم شد آسمانی و وحی است، فعلاً خودش -یعنی خود قرآن- را در درجهٔ اول باور کن.

 

حالا به سراغ آیات قرآن در بخش توحید و آخرتش برو؛ ده آیهٔ توحید و پنج آیهٔ مربوط به آخرت را بفهم. همین فهم این ده آیه ایجاد یقین می‌کند که جای یقین هم در قلب است. چقدر هم در قرآن نسبت به یقین تکیه دارد که یکی به آخرت مربوط است. دیشب مربوط به پروردگارش را برایتان خواندم:‌ «وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 75) موقن نسبت به پروردگار، در اول سورهٔ لقمان هم می‌گوید: «وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ».

 

منفعت یقین به پروردگار

حالا به سراغ اصل مطلب بروم؛ البته وقت دارد تمام می‌شود و من دورنمای مطلب را برایتان می‌گویم، با خواست خدا فردا شب توضیح می‌دهم.

وقتی یقین با اختیار خودم(چون یقین چیزی نیست که پیش کسی بروم و بگویم به قلب من یقین بده؛ او هم اگر بخواهد به قلب من یقین نسبت به خدا و قیامت بدهد، باید از آیات، دعاها و روایات کمک بگیرد) وارد قلب می‌شود، دو کار می‌کند که من این را از قرآن برایتان می‌گویم، نه اینکه دریافت شخصی خودم باشد! دو کار می‌کند: یکی اینکه آرام‌آرام حسنات الهی را در قلب ریشه‌دار می‌کند؛ کار دوم اینکه آرام‌آرام سیئات اخلاقی را از قلب فراری می‌دهد؛ چون بدی‌ها با یقین در یک‌جا نمی‌نشینند و خوبی‌ها از یقین جداشدنی نیستند. این منفعت یقین است.

 

-یقین قلبی به پروردگار، مانعی برای ریاکاری در انفاق

من یک نمونه برایتان بگویم؛ چون این بحث خیلی دامنه‌دار است، اصول آن را با خواست خدا فردا شب برایتان بگویم. وقتی یقین بیاید، تمام خوبی‌ها در کنارش قرار می‌گیرند؛ مثلاً جود و سخاوت ارتباط ذاتی با یقین دارد. وقتی یقین می‌آید و من هم به آیات قرآن یقین دارم، اهل جود می‌شوم و کافی است این آیه را در کتاب وجود مقدسش بخوانم: «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 261)، یعنی انفاق کنار یقین «فی سبیل الله» است و آن‌که به پروردگار، قیامت و این آیه یقین دارد، هرچه هم در سر خودش بزند که در پول دادن ریا بکند، نمی‌تواند ریا کند! وقتی یقین دارد کلید آفرینش، کلید بهشت و کلید جهنم به دست یک‌نفر است و به عکس‌العمل او نسبت به حسنات یقین دارد، حالا جلوی چشم همه هم پول حسابی برای کار خیر بدهد، اصلاً ریا برای او نمی‌آید و ریا نمی‌تواند وارد بشود؛ چون یقین در قلب است و ریا جرئت ورود به قلب را ندارد. این حیوان بدتر از سگ، مگر می‌تواند بیاید و کنار خدا در قلب بنشیند! برای این است که پروردگار می‌فرماید: «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ ۗ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ».

 

اسم خدا چندبار در این آیه آمده؟ چندبار در یک آیه؟ سه‌بار آمده است: «فِي سَبِيلِ اللَّهِ»، «وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ» و «وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ». شما ببینید همین باور داشتن خدا در قلب که یک سودش کشاندن یک حسنهٔ جود و کرم است، برای آدم چه‌کار می‌کند که پروردگار می‌گوید: کسی که در راه خدا انفاق می‌کند، مثل کسی است که یک دانه در زمین می‌کارد، وقتی دانه درمی‌آید، هفت خوشه دارد و در هر خوشه‌ای صد دانه است که هفتصدتا می‌شود؛ یعنی یک دانهٔ نباتی را بخل نکن و به خاک بده، هفتصد عدد تحویل بگیر! یک قِران در راه من بده و هفتصد برابر تحویل بگیر، ولی من روی این عدد هفتصد هم نایستاده‌ام: «وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»؛ اما یقین می‌خواهد!

وقتی یقین نباشد، تا کسی آدم را نبیند که پول می‌دهد، پول نمی‌دهد و منتظر می‌ماند رادیو و تلویزیونی، جمعیتی، هیئتی یا مسجدی آدم را ببیند و پول را بدهد؛ بعد آنها هم حرف آدم را بزنند و آدم هم قند در دلش آب بکند. اینکه دیگر معاملهٔ با خدا نیست، بلکه معاملهٔ با نفس است! چرا این‌جوری می‌شود؟ چون یقین نیست.

 

همین‌طور هر کجا یقین است، یک بدی جرئت ندارد وارد قلب بشود که یکی از بدی‌ها بخل است. شما نظر خدا را راجع‌به بخیل در همین یک آیه ببینید؛ خیلی آیهٔ سنگینی است! خدا می‌فرماید: «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 180)، کسی که از ثروت خداداده بخل می‌ورزد و می‌گوید دلم نمی‌آید خرج کنم؛ می‌گویم محرّم است، می‌گوید می‌دانم، اما دلم نمی‌آید؛ می‌گویم مسجد نیمه‌کاره است، تو هم که دویست‌ سیصدمیلیارد داری، با یک‌میلیاردش این مسجد را تمام کن، می‌گوید دلم نمی‌آید؛ بله دلش نمی‌آید و راست هم می‌گوید، چون جای بخل در دل است؛ بعد پروردگار می‌فرماید: «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَهُمْ» بخیل خیال نکند که بخل خیر است، «بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» بلکه تمام ثروت جمع‌شده‌اش را که به‌صورت طلا و نقره بوده، در روز قیامت می‌کشم و در حقیقت، اینها را طوق و گردن‌بند می‌کنم، به گردنش می‌اندازم که این گردن‌بند هم آتش است و تا خدا خداست، این گردن‌بند در گردنش می‌ماند، «وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ». این داستان یقین است.

 

کلام آخر؛ ناله‌های جانسوز رقیه(س) در فراق پدر

بی‌خانمانی از سرِ کویت کجا رَود ×××××××××× دولت در این در است، از این در کجا رود

محروم هر قبیله و مطرود هر دیار ×××××××××××× بی‌دولتی که از این درِ دولت‌سرا رود

جامی که غیر ذوق تو بخشد مباح نیست ××××××××××××× گامی که غیر راه تو پوید، خطا رود

از سلطنت چه کم شود آن پادشاه را ×××××××××××××× کز مرحمت به پرسش حال گدا رود

 

چه ناله‌های جان‌سوزی در خرابه داشت! من مسئلهٔ ایشان را در کتاب‌های قرن هفتم پیدا کرده‌ام و از آن‌وقت به بعد هم، بزرگان دین نقل کرده‌اند. به حالی ناله می‌کرد که همهٔ خرابه‌نشینان را به ناله درآورد و همه را به گریه انداخت، نمی‌توانستند کاری هم بکنند. هر کسی بغلش می‌گرفت که او را آرام کند، گریه می‌کرد و می‌گفت من بابایم را می‌خواهم؛ رباب بغلش گرفت و او را گرداند، گفت من بابایم را می‌خواهم؛ ام‌کلثوم بغلش گرفت و گرداند، گفت من بابایم را می‌خواهم؛ سکینه خواهرش بغلش گرفت، گفت من بابایم را می‌خواهم؛ عمه‌اش بغلش گرفت، گفت من بابایم را می‌خواهم؛ آخرین کسی که بچه را بغل گرفت، زین‌العابدین(ع) است. در آغوش امام الهی هم آرام نشد! تا وقتی که سر بریدهٔ بابا را برایش آوردند، گفت: بابا من از تو سه سؤال دارم، این لب‌های مبارکت را باز کن و جواب مرا بده!

«مَنِ الذی ایتمنی الی صغر سنی» بابا چه کسی مرا در این سن کودکی یتیم کرد؟ من که هنوز به آغوش بابا نیاز داشتم.

«مَنِ الذی خضّب شیبک» چه کسی محاسنت را غرق خون کرده است؟ این زخم پیشانی‌ات نشان می‌دهد خونش روی محاسنت ریخته است. چه کسی این کار را کرده است؟

«مَنِ الذی قطع وریدک» کدام بی‌رحمی سر تو را از بدن جدا کرده است؟

خرابه باغ و منم گل، تویی بلبل ××××××××××× من این خرابه به باغ بهشت نفروشم.

 

اصفهان/ بیت‌الاحزان/ دههٔ دوم ذی‌الحجه/ تابستان1398ه‍.ش./ سخنرانی سوم

 

برچسب ها :