لطفا منتظر باشید

جلسه نهم سه شنبه ( 29-5-1398)

(اصفهان بیت الاحزان)
ذی الحجه1440 ه.ق - مرداد1398 ه.ش

0

12.01 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

ریشه‌های ناسپاسی در انسان

روایت بسیار مهمی در کتاب شریف «اصول کافی» نقل شده که در این روایت، ریشه‌های ناسپاسی و ناشکری و پرده‌کشیدن به روی حقایق، سه چیز آمده است: کبر، حرص، حسد. توضیحی که از کلمهٔ کُفر دادم، برای این بود که حواسمان جمع باشد و اگر در خانواده‌ یا دوستانمان آدم متکبر، حریص یا حسودی وجود داشت، مارک انکار خدا به او نزنیم. امام صادق(ع) به نقل همین کتاب شریف اصول کافی، می‌فرمایند کفر پنج مرحله است که یکی انکار خدا و قیامت است، اما بقیه‌اش انکار نیست. یک مرحلهٔ کفر، ناسپاسی است که خداوند نعمت‌هایی را به من از باب لطف، رحمت، کرامت و آقایی‌اش عنایت کرده باشد و من سپاس آن نعمت‌ها را به‌جا نیاورم که این یک معنی کفر است.

 

-شکر نعمت‌ها، برنامه‌ای عملی

سپاس یا شکر به عربی، برنامه‌ای عملی است؛ ممکن است آدم انواع نعمت‌ها را داشته باشد و در به‌کارگیری آنها یادش برود که الحمدلله بگوید؛ اما اگر درست، صحیح و برابر با رضایت خدا به‌کار بگیرد، این شکر کامل است، ولو اینکه زباناً شکر نکرده باشد. در قرآن مجید می‌خوانیم: «اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْراً»(سورهٔ سبأ، آیهٔ 13). خیلی آیهٔ جالبی است! کلمهٔ «شُکُراً» در این آیه از نظر ادبیات عرب، مفعولٌ لِاَجله است. لِاَجله یعنی به‌خاطر؛ به‌خاطر تحقق دادن شکر، به خواسته‌های من عمل کنید. این شکر است. من بدنم را در وضو، نماز، روزه، حج، شرکت در جلسات علم، معرفت، دیدن پدر و مادر، دیدن اقوام و دوستان، سفر زیارتی می‌آورم که همهٔ اینها شکر است. آیه را ببینید؛ به‌خاطر شکر و انجام گرفتن شکر، عمل کنید که این عمل شما شکر است. حالا با زبان هم نگفتی نگفتی؛ ولی با همین علمت، شکر کامل و جامعی به‌جا آورده‌ای. در نمازت هم که شبانه‌روز ده‌بار به‌صورت واجب می‌گویی الحمدلله؛ یعنی شکر زبانی هم غیر از شکر عملی در کار می‌آید. یک پایهٔ شکر هم فرموده‌اند مربوط به قلب است و اگر می‌خواهی قلب شاکری داشته باشی، حسود، حریص و متکبر نباش. قلب که خودش زبان و پا ندارد که عمل بکند؛ بلکه شکر قلب، این است که من قلب را از آلودگی‌های اخلاقی حفظ بکنم. این معنی شکر است.

 

ابلیس، نخستین گرفتار کبر در برابر خداوند

-خداوند، وجودی بی‌نیاز و کل‌الکمال

این کبر، حرص و حسد که امام مجتبی(ع) می‌فرمایند: به ترتیب، ابلیس اولین کسی بود که گرفتار کبر شد و کبرش هم مقابل یک فرشته، یک ملک و حضرت آدم(ع) نبود، بلکه کبر او در برابر پروردگار مهربان عالم بود که گناه کبیره و بدترین و نارواترین حالت کبر است؛ چون اگر انسان انصاف، عقل و وجدان به میدان بیاورد، حق نیست که مقابل خالق، رازق و راحمش تکبر کند. تکبر کند، یعنی چه؟ یعنی مقابل خواسته‌های پروردگار، حلال و حرامش که هیچ سودی هم برای پروردگار ندارد؛ پروردگار چه سودی از جهان می‌برد؟ او کمال اندر کمال و کل‌الکمال است، کم ندارد که کمبودش را با یک جای عالم یا عبادت بشر جبران بکند. وقتی وجود مقدس او کل‌الکمال و بی‌نیاز از همهٔ عالم هستی است، سود این نمازی که می‌خوانم و شکر عملی است، یا روزه یا حج یا صدقه یا زکات یا کارهای خیر، به من برمی‌گردد؛ پس انصاف، عاقلانه و مردانگی نیست که اگر پروردگار چیزی از من بخواهد که هیچ سودی برای خودش ندارد و هرچه سود دارد، به خودم برمی‌گردد، من شانه‌ام را بالا بیندازم و بگویم من به حرف تو گوش نمی‌دهم! این کار بسیار خطرناکی است! من به حرف تو گوش نمی‌دهم، یعنی برای تو ارزش قائل نیستم و بهشت تو، انبیا، اهل دل و قرآن را نمی‌خواهم.

 

اگر کِبری که در کتاب شریف اصول کافی آمده، تحلیل بکنیم، این می‌شود که شنیدید. کبر در برابر خواسته‌های پروردگار عالم که پروردگار هیچ نیازی به این خواسته‌هایش ندارد؛ چون وجودش جای خالی ندارد و کل‌الکمال است. او نیاز ندارد؛ ولی من فقیر، مسکین، مُستکین، ذلیل و حقیر آفریده شده‌ام و همهٔ اینها را باید در این پنجاه شصت‌ساله با عبادت جبران بکنم. حقیر هستم، بزرگ بشوم؛ مسکین هستم، دستم پر بشود؛ ذلیل هستم، عزیز بشوم؛ غیر از این نیست. بنابراین کبر در برابر خواسته‌های حق، یعنی کلنگ برداشتن و به جان سعادت دنیا و آخرت خودم افتادن و همهٔ این بناها را خراب کردن.

 

پیامدهای تکبر ابلیس در برابر فرمان خداوند

بعد حضرت می‌فرمایند: این تکبری که صورت گرفت و ابلیس اولین کسی هم بود که از خودش تکبر نشان داد، این تکبر با ابلیس چه‌کار کرد؟ به خدا که ضرری نزد؛ خدا به ابلیس نیازی نداشت. خدا کل‌الکمال است و کم نداشت. چه ضرری برای ابلیس داشت؟

الف) خروج از جایگاه ملکوتی

«اُخْرُج» از این جایگاه باعظمت و ملکوتی بیرون برو؛ یعنی تو ارزشت را پایین آوردی و مقامت را زیر پای کبر له کردی، جای تو دیگر اینجا نیست.

ب) مطرود شدن از درگاه خدا

«فَإنّکَ رَجیم» تو مطرود هستی. «رَجْم» همین کاری است که حاجی‌ها می‌کنند و سنگ می‌اندازند. اینجا پروردگار به ابلیس سنگ انداخت؛ نه این سنگ‌ها و ریگ‌ها، بلکه سنگ عملی. «إنّکَ رَجیم» یعنی تو طرد شدی و خودت هم خودت را طرد کردی.

ج) لعنت خدا بر او تا روز جزا

«وَ أنّ عَلَیْکَ لَعْنَتی إلی یَومِ الدّین» لعنت من تا روز جزا بر تو باد!

علت همهٔ اینها این بود که پروردگار امر مفیدی به ابلیس و به ملائکه کرد: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 34)، همهٔ ملائک سجده کردند، اما ابلیس تکبر کرد و گفت: من حرفت را گوش نمی‌دهم و اصلاً سجده نمی‌کنم؛ یعنی ارزشی برای پروردگارش قائل نشد و گفت: امر به من داری، بی‌خود داری و من امرت را اطاعت نمی‌کنم! این کبر است. کبر چه‌کار کرد؟ این چند ضرر را ایجاد کرد.

 

سرانجام متابعت از ابلیس در کبر به خداوند

من حالا دلم خیلی می‌سوزد که این‌جور حرف می‌زنم؛ مرد و زنی که نماز و روزه ندارند، مردهایی که اخلاق ناموسی ندارند، زن‌هایی که حیا و عفت ندارند و کاسبانی که زلفشان به حرام‌ها گره خورده است، در حقیقت کار ابلیس را می‌کنند؛ یعنی به خدا می‌گویند: می‌گویی حرام است، حجاب واجب است یا نماز واجب است، من قبول ندارم. وقتی من هم‌پالکی ابلیس در کبر شدم، همان عوارضی برای من پیش می‌آید که برای ابلیس پیش آمد. حالا من بخواهم آیاتش را بخوانم، طول می‌کشد. مخاطب «أُخرج»، «فَإنّکَ رَجیم» و «عَلَیْکَ لَعْنَتی إلَی یَومِ الدّین» اینها هم هستند. شما چه فرقی می‌گذارید بین کبر انسان در برابر خواسته‌های خدا و کبر ابلیس؟ یعنی دو ماهیت و حقیقت است و کبر من با کبر ابلیس خیلی فرق دارد؟ مثلاً کبر من گلیم است و کبر ابلیس فرش ابریشم‌باف؟! کبر من یک ته استکان آب کثیف است و کبر ابلیس یک اقیانوس؟! دوتای آن با هم یکی است. به او گفت سجده کن، به این هم گفت نماز بخوان؛ اینها گفته‌اند نه! یعنی به پروردگار می‌گوید تو را قبول ندارم، لذا امر و دستورت را هم قبول ندارم. همان بلایی که در کبر سر ابلیس آمد، سر هر متکبر در برابر خدا هم خواهد آمد.

 

-حقیقت معنایی کبر در برابر پروردگار

اینجا در ذهن مبارکتان مسئله مخلوط نشود! یک‌وقت من وارد جلسه می‌شوم و یک‌جا می‌نشینم، یکی هم با شوق و ذوق می‌دود و من هم سرحال هستم، مریض و افسرده و بی‌حوصله نیستم، رنج و درد ندارم؛ اما گاهی با شوق جلو می‌آید و من بی‌حوصله هستم، درد و رنج و غم دارم، سلام می‌کند و توقع هم دارد که من جواب پاکیزهٔ عاشقانهٔ عالی به او بدهم و من نمی‌دهم؛ البته عمدی ندارم و چون حال ندارم، این‌جوری است که نباید این بی‌حالی را ملاک قرار بدهم. حالا جوابش را بده: «سلام علیکم، ان‌شاءالله موفق باشید». یک‌وقت اینجور است که این جواب ضعیف من نشانهٔ کبر نیست.

 

یک‌وقت هم من نشسته‌ام، دست‌هایم را هم به دو طرف بدنم گرفته‌ام و در این حالم که من برای خودم کسی هستم! حالا مرد بزرگواری می‌آید و می‌گوید: آقا سلام‌علیکم؛ من می‌گویم: سلام. این کبر است؛ ولی نه باعث رجم، نه باعث اخرج و نه باعث لعنت است. من یک کار غیراخلاقی کرده‌ام، اما با این یک‌ذره کار غیراخلاقی که من جهنمی نمی‌شوم! جهنم برای کسی است که مقابل پروردگار، بنا به گفتهٔ نهج‌البلاغه، «من اَبدی صَفحته للحق هلک» سینه‌سپر می‌کند که چه کسی گفته تو به من بگویی نماز بخوان، روزه بگیر، خمس و زکات بده، این‌جوری با زن و بچه‌ات رفتار کن! اصلاً چه کسی به تو گفته است؟! این همان کار ابلیس است که چه کسی به تو گفته به من بگویی به آدم سجده کنم؟! کبر این عوارض را دارد.

 

بحث من دربارهٔ یقین است، ولی هر شب ناچارم یک مقدمهٔ قوی، ریشه‌دار و زیبا بگویم تا مسئلهٔ یقین خودش را آن‌گونه نشان بدهد که هست. این کبر و این هم عوارضش، این هم معنی کبر؛ نه اینکه حالا من چون ارتشبد، امیر، وزیر و وکیل هستم و خودم را کسی می‌دانم، به عباد خدا محل نگذاشته‌ام! این از مقولهٔ کبر در برابر پروردگار نیست؛ بلکه معنی کبر در برابر پروردگار، یعنی اوامر و نواهی‌ات را به من متوجه نکن که من قبول ندارم؛ قرآنت را به دست من نده، من قبول ندارم؛ نبوت و امامت را برای من عَلَم نکن، من قبول ندارم؛ زحمت کشیده‌ام و جان کنده‌ام تا صد خروار گندم، خرما، انگور و مویز یا دو هزار گوسفند، بز و شتر به‌دست آورده‌ام، به ترکیب اقتصاد من دست نزن که از شتر، گوسفند، گاو، طلا، نقره، مویز، گندم و جو زکات بده. دست به ترکیب من نزن، به تو ربطی ندارد! این کبر است و هیکل ما در این کبر هم کاره‌ای نیست، فقط انجام ندادن کاره‌ای است؛ نه اینکه حالا من در مقابل پروردگار مثل لات‌ها شاخ‌وشانه بکشم و خیلی طلبکارانه با پروردگار برخورد بکنم! همین که به شما می‌گویند:‌آقا نمازتان را بخوانید، می‌گویید خوشم نمی‌آید؛ روزه بگیر، نمی‌توانم شکمم را نگه دارم؛ زکات و خمس بده، خودم جان کنده‌ام، برای چه زکات و خمس بدهم؟ نه نمی‌پردازم! این همان کبر ابلیس است که پروردگار گفت سجده کن، گفت نمی‌کنم. بین این کبر مردم در برابر خدا و ابلیس هیچ فرقی نیست و هر دو می‌گویند انجام نمی‌دهیم و قبول نداریم.ماهیت آنها یکی است.

 

-جهنم، مملو از تابعین ابلیس در کبر به خداوند

بعد آیه را نگاه بکنید، این قرآن خیلی عجیب است! من این‌قدر آرزو داشتم و دارم که مردم با دقایق قرآن مجید آشنا باشند. تمام این حرف‌هایی که خدا به ابلیس زد، تنها به ابلیس نزد؛ هنوز هم بشر را خلق نکرده است و فقط پیش‌بینی و پیش‌گویی کرد. به ابلیس گفت: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَمِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ»(سورهٔ ص، آیهٔ 85)، هفت طبقهٔ جهنم را از وجود تو و هر کسی که در کبر از تو متابعت کرد، پر می‌کنم.

 

اگر این آلودگی در وجودم باشد، باید چه‌کار بکنم؟ این‌جور که از قرآن توضیح داده شد، خیلی ضرر دارد! حالا حکومت کرهٔ زمین را به من بدهند و بعد از دستم برود، می‌گویم عجب ضرری! بالاتر از این ضرر که عالَم برای من باشد و از دست بدهم، ضرری حساب نمی‌شود؛ تا اینکه به من بگوید به آدم سجده کن و من نکنم، این خیلی خطر دارد و خیلی سنگین است. متأسفانه ما(من هم یکی از منبری‌های ایران هستم) حلال و حرام خدا را برای شما تحلیل علمی و عقلی نکرده‌ایم. ما شما را مقصر نمی‌دانیم و ما هم در قیامت گرفتار هستیم و خدا می‌گوید: زبان و علم به تو دادم، چرا مسائل من را دقیق انتقال ندادی؟ حالا به من می‌گوید: منبر که می‌نشستی، فقط به فکر زن و بچه‌ات بودی که چه موقع شب دهم می‌آید تا یک پاکت چاق‌وچله به تو بدهند و بروی! برای دینم چه‌کار کردی؟ چگونه دین مرا انتقال دادی که مردم اصلاً قبول نکردند و برایشان خیلی معمولی و عادی بود! آیه را دقت کنید؛ ابلیس! «فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ × وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَىٰ يَوْمِ الدِّينِ». آن‌وقت می‌فرماید: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَمِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ». این «لام» که در «لَأَمْلَأَنَّ» آمده، لام قسم است؛ یعنی به خودم قسم، دوزخ را از تو و «مِنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ» پر می‌کنم! همهٔ شما یک بافت و سروته یک کرباس هستید. تو کبر کردی، بنی‌آدم هم همان کبر تو را مقابل من انجام دادند. اگر دل و روحی دچار کبر بود، علاجش به چیست؟

 

-انکاری نبودن کفر ابلیس

یکی دیگر از ریشه‌های کفر، البته نه به‌معنای انکار، چون ابلیس هم اصلاً خدا را انکار نکرد؛ یعنی وقتی درگیر شد و خدا به او گفت: «فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ × وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَىٰ يَوْمِ الدِّينِ»، جلوی فرشتگان به پروردگار گفت: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ»(سورهٔ ص، آیهٔ 82). معلوم است که خدا را قبول دارد که به خدا قسم می‌خورد. منکر نیست و فقط متکبر است. کفر او تکبرش است، نه انکارش؛ اینها را باید دقیق بشویم که کفر او کبرش است، نه انکار او. اصلاً منکر نبود که گفت: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ». بعد به پروردگار گفت: «أَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 14)، تا روزی که بشر را وارد محشر می‌کنی، به من مهلت بده. معلوم می‌شود که منکر قیامت هم نبوده و قیامت را قبول داشته است؛ چون اسم می‌بَرد و بعد می‌گوید: من همه را گمراه می‌کنم، «إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»(سورهٔ ص، آیهٔ 83)؛ یعنی آن‌وقت که هنوز خدا فقط آدم را آفریده بود، 124هزار پیغمبر را قبول داشت و گفت: «إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ». کفر او کبرش بود، چون نه انبیا، نه قیامت و نه پروردگار را انکار کرد. وای که پروردگار، چه پروردگاری است! وقتی مسائل الهی، یعنی مربوط به خود خدا را مطرح می‌کردند، یکی از رفیق‌های قدیم من در تهران می‌گفت(رفیق‌های دورهٔ اولم که هجده‌نوزده ساله بودم): از دست خدا دق می‌کنم و قلبم از دست خوبی‌ها، رحمت و لطفش قلبم از کار می‌افتد.

 

زمان گذشت تا به روزگار وجود مقدس موسی‌بن‌عمران(ع)، سومین پیغمبر اولوالعزم الهی و کلیم‌الله که خدا می‌داند این آیات قرآن چه مسائلی را دربارهٔ کلیم‌الله مطرح می‌کند. روزگار موسی(ع) است، یک روز ابلیس نزد موسی(ع) آمد و گفت: تو خیلی با خدا قاتی هستی و با خدا رفیقی؛ این‌قدر که خدا بین خودش و تو واسطه قرار نداده و راحت و مستقیم با او حرف می‌زنی و او هم جواب می‌دهد. من امروز آمده‌ام که خواهش از تو بکنم. موسی(ع) فرمود: چه می‌خواهی؟ آدم وقتی این روایات را می‌بیند، مثل اینکه به ما می‌گوید اگر آن آدم بد یا دشمن که به تو بد کرده، آمد و چیزی از تو خواست، رد نکن. خیلی است تا من به اخلاق الهی، انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) برسم که خودم را وسط قرار ندهم و تصمیم نگیرم.

 

ابلیس گفت: به پروردگار بگو مرا ببخشد؛ پروردگار به من گفته است: «فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ × وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَىٰ يَوْمِ الدِّينِ». می‌شود بگویی مرا ببخشد! موسی(ع) به خداوند گفت: خدایا او را ببخش. خطاب رسید: حاضرم ببخشم؛ اما به او بگو به سر قبر آدم برو و سجده بکن، همهٔ گذشته‌ات را می‌بخشم. موسی(ع) امر خدا را به او گفت، ابلیس گفت: موسی، خوشت می‌آید! من به زنده‌اش سجده نکردم، حالا به قبرش سجده بکنم؟! نمی‌خواهم مرا بیامرزی! این کبر کفری است، نه انکاری؛ ابلیس انکار خدا، قیامت و انبیای الهی را نداشت، بلکه کبرش کفر او بود.

 

حرص و طمع، دومین ریشهٔ کُفر

به بخش دوم روایت می‌آییم؛ ائمهٔ ما عجب روان‌کاوان و روان‌شناسانی بوده‌اند؛ یعنی تا عمق وجود ما را جست‌وجوگرانه نگاه کرده‌اند و گفته‌اند چه خطراتی درونتان سر بلند می‌کند و چه خوبی‌هایی رخ نشان می‌دهد. ائمه(علیهم‌السلام) چه‌کار کرده‌اند! به خدا قسم، اگر کرهٔ زمین این دوازده نفر، یعنی ائمه را نداشت(حالا انبیای قبل که تا زمان مسیح(ع) از دنیا رفته و کشته شده بودند و من بعد از زمان پیغمبر تا قیامت را می‌گویم)، یک حرف خوب در این عالم پیدا نمی‌شد.

 

حرص دومین ریشهٔ کفر است، حرص را ساده معنی کنم؛ من به‌اندازه دارم که لباس بپوشم و خانه داشته باشم، به‌اندازه‌ام یک ماشین، موتور یا دوچرخه دارم، به‌اندازهٔ خودم و زن و بچه‌ام دارم و می‌توانم صبحانه، ناهار و شام را جور بکنم؛ ولی اینجا دچار حرص می‌شوم! حرصی که روایات می‌گوید، این است که من از حلال خدا رد بشوم و به سراغ حرام بروم؛ خانه را بزرگ‌تر کنم، ماشین را به بنز تبدیل بکنم، پرده‌های خانه را ابریشمی بکنم و سفرهای خیلی گردن‌کلفت خارجی بروم. حرص یعنی خروج از حدود حلال الهی و ورود به حرام؛ البته حضرت مجتبی(ع) حرص را به حضرت آدم(ع) مَثَل می‌زند. مطلب خیلی دقیق و لطیف است و فرصتی هم برای من نیست که وارد مسائل لطیف این بخش از قرآن بشوم. عزیزانِ اهل علمی که تشریف دارند، می‌توانند به کتاب «تنزیه الانبیاء» نوشتهٔ سید مرتضی، برادر سید رضی مراجعه کنند؛ ایشان این‌گونه مشکلات قرآن را رد کرده‌اند.

 

-خطر حرص بر سعادت دنیوی و اخروی انسان

حرص یعنی خروج از مدار؛ من دارم و می‌توانم قناعت کنم، اما نمی‌کنم. وقتی از مدار بیرون می‌روم، به ناچار باید به سراغ نجاست‌خوری، ربا، غصب، اختلاس، دزدی و کم‌فروشی بروم. همهٔ اینها از عوارض حرص است. امام مجتبی(ع) می‌فرمایند: پروردگار عالم یک کلمه به آدم و حوا، دوتایی آنها گفت: «يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 35). خدا نگفت «اِنزل و زوجتک»، بلکه فرمود: «اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ». کلمهٔ «سَکَن» به‌معنی آرامش است؛ یعنی جایی که می‌خواهم به شما بدهم، کمال آرامش را برای شما دارد. آرام، بی‌دغدغه، بی‌اضطراب و بدون اینکه ناامنی به شما بخورد، «اسکن» آرامش در این باغ برایتان ایجاد می‌شود. «وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا»، حالا صدهزار یا یک‌میلیون درخت بوده، امام باقر(ع) می‌گویند: این جنتی که خدا می‌گوید، باغ بسیار آبادی در منطقهٔ شامات بوده است؛ چون اگر بهشت آخرت بود، یقیناً آنها را بیرون نمی‌کرد. در بهشت آخرت هیچ‌کس را بیرون نمی‌کند، بهشت آخرت خُلود دارد و انعکاس ایمان، عمل و اخلاق صالح است. آدم(ع) هنوز کاری صورت نداده بود که مستحق آن بهشت آخرت بشود. این باغ هرچه درخت و میوه دارد، می‌توانید از هر جای آن بخورید، «وَلَا تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَةَ» اما به سراغ یک‌دانه نروید؛ یعنی صدهزار یا دویست‌هزار درخت مُفت شما و هیچ‌کس هم از شما پول نمی‌خواهد، بیرونتان هم نمی‌کند، شما را ناراحت هم نمی‌کند، نفر سومی هم وجود ندارد؛ ولی به این یک درخت نزدیک نشوید. من حالا دقیقاً نمی‌دانم آن درخت چه بوده و چه میوه‌ای داشته است. امام مجتبی(ع) می‌فرمایند: این‌همه باغ به این باعظمتی و چندهزار درخت میوه‌دار را رها کرد و گفت: از این‌هم بخوریم و ببینیم چه مزه‌ای دارد! گفته بودند نخور، اما رفت؛ گفته بودند «وَلَا تَقْرَبَا» اصلاً نزدیک آن نرو، «لا تأکلا» هم نگفته بودند. گفته بودند فاصله‌تان را حفظ بکنید، اما آنها خوردند و فرشتگان هم گفتند تشریف ببرید بیرون، جای شما دیگر اینجا نیست.

 

حرص آدم را از عرصهٔ سعادت، بهشت، کرامت، رضایت و جنت‌الله در قیامت بیرون می‌کند. امام صادق(ع) می‌گویند: اگر خدا رزق‌ شما را رقم زده که به شما برسد، «فالحرص لماذا» برای چه حرص می‌زنید؟ همین حلالی که دارید، بخورید، بپوشید، سوار شوید و همین خانه را استفاده کنید. برای چه از مدار حلال خدا خارج می‌شوید؟

 

-حکایتی شنیدنی از قناعت عالمی ربانی

گذشتگان ما که من اگر الآن بعضی‌هایشان را بگویم، به‌نظرتان افسانه می‌آید، از حلال خدا گذشت می‌کردند که مبادا به شُبهه دچار بشوند! در همین شهر اصفهان، از نراق و کاشان، طلبهٔ فقیر آمده که پدرش هم به او گفته بود خودت می‌دانی من نمی‌توانم خرجی تو را بدهم؛ الآن پیاده از نراق به اصفهان می‌روی، باید به دلیجان بروی و از آنجا به میمه، بعد هم به اصفهان بروی، من چه‌کار بکنم! گفت: بابا من خرجی نمی‌خواهم؛ فقط به من اجازه بده که به اصفهان بروم و درس بخوانم. جلوی مرا نگیر تا بروم. گفت: برو! به اصفهان آمد؛ یا در مدرسه‌ها جا نبود یا به او جا نمی‌دادند! آخر او را نمی‌شناختند و آن‌وقت هم شهرتی نداشت. جوان سیزده‌چهارده‌ساله‌ای با لباس‌های پاره‌ و کفش کهنه‌ای بود. بالاخره گشت تا مدرسه‌ای در شهر پیدا کرد که بخشی خراب و بخشی هم حجره‌هایش اصلاً قابل زندگی نبود، موش و سوسک داشت، کثیف بود و از طاقش خاک می‌ریخت. به خادم آن مدرسه گفت: این حجره جای کسی نیست؟ خادم گفت: نه، از کجا آمده‌ای؟ گفت: نراق. خادم گفت: داخل برو، ولی ما نمی‌توانیم چیزی بدهیم. گفت: من چیزی نمی‌خواهم، فقط به من آدرس بده که پای چه درسی بروم تا آدم بشوم. خادم چند استاد را معرفی کرد و رفت. حالا شب‌ها می‌خواهد مثل بقیهٔ طلبه‌ها بنشیند و مطالعه بکند، حجره و حیاط چراغ ندارد و فقط در روز می‌تواند کتاب ببیند؛ ولی ما طلبه‌ها ناچار هستیم که شب مطالعه بکنیم. کتاب را زیر بغلش می‌گذاشت و کنار مستراح می‌آمد، با یک چراغ موشی که در طاقچه‌مانندی گذاشته بودند و نورش به بقیهٔ مستراح‌ها می‌تابید، آنجا می‌ایستاد و کتاب را باز می‌کرد، یکی دو ساعت مطالعه می‌کرد و برمی‌گشت. مرتب درس می‌خواند تا اینکه برف سنگینی بارید؛ روزی بقال نزدیک مدرسه دید این طلبه که او را در تابستان و پاییز هم دیده بود، با کتاب زیر بغلش به درس می‌رود، اما خیلی می‌لرزد. به او گفت: آقا تشریف بیاورید، کجایی هستید؟ گفت: نراق. بقال گفت: این چه وضعی است؟ گفت: چه وضعی است! خیلی هم خوب است! ندارم که عیب و عار نیست، ندارم! بقال گفت: در کدام مدرسه هستی؟ گفت: همین مدرسهٔ اینجا. بقال گفت: حجره‌ات خوب است؟ گفت: برای من خیلی خوب است. بقال گفت: چه‌چیزی داری؟ گفت: یک گلیم، یک تشک پاره و یک متکا؛ هیچ‌چیز دیگری هم ندارم، شب‌ها هم با چراغ مستراح درس می‌خوانم. بقال گفت: برف دارد می‌آید و هوا سرد است، من پالتوی اضافه‌ای دارم، این را به تو می‌دهم تا روزها که به درس می‌روی، بپوشی و شب هم خودت را در حجره بپوشانی. بقال گفت: چه‌چیزی می‌خوری؟ گفت: والله دور این کوچه‌ها می‌گردم و پوست هندوانه یا خربزه و نان خشکی که حلال باشد و مردم از آن دست برداشته‌اند، می‌خورم. بقال گفت: این پالتو برای تو؛ نوشته‌اند دو روز بعد پالتو را تاکرده آورد و به بقال گفت: این پالتو به‌اندازهٔ کوه بر دوشم سنگینی می‌کند، نمی‌خواهم؛ این پالتو برای خودت، من زمستان را سر می‌کنم. اصلاً این پالتو را که پوشیدم، احساسم دارد نسبت به پروردگار خراب می‌شود! نپسند که رابطهٔ من و محبوبم با یک پالتو ببُرّد. بقال هر کاری کرد، گفت نمی‌خواهم! این طلبه چند سال بعد به فیلسوف بزرگ، علامهٔ کم‌نظیر، فقیه بسیار عظیم‌القدر و اصولی باکرامت، ملامهدی نراقی تبدیل شد. چرا حرص بزنم؟

 

خدایی که گرسنهٔ پوست خربزه‌خور، پوست هندوانه‌خور و درس‌خواندهٔ کنار چراغ دستشویی را به ملامهدی نراقی تبدیل می‌کند، من برای چه عجله کنم و به‌دنبال حرام بروم؟ زن و بچه‌ام هم که نمی‌توانند در قیامت به داد من برسند؛ تازه آنها شاکی هم می‌شوند و می‌گویند: خدایا رزق حلال روزی کرده بودی؛ اما این پدر ما همهٔ این روزها و شب‌ها و عمر ما به ما حرام داد. ما که نمی‌دانستیم حرام است، هر جا می‌خواهی ببر، به ما ربطی ندارد! می‌خواهی به جهنم ببری، ببر!

چه بکنیم که این کبر، حرص و آن حسد قوی که باعث شد قابیل هابیل را بکشد، نگذاریم وارد وجود ما بشود یا اگر هست، پاک بکنیم. راه آن به‌نظر ائمهٔ ما، به‌نظر امیرالمؤمنین(ع) در نهج‌البلاغه و حضرت رضا(ع)، یقین پیدا کردن به قیامت و پروردگار است. وقتی یقین می‌آید، حسنات را می‌آورد و سیئات را فراری می‌دهد.

حرف که خیلی ناتمام ماند؛ من نیّتم این است اگر زنده بمانم، مسئلهٔ یقین را دههٔ عاشورا در تهران ادامه بدهم. از قم هم به من پیغام داده‌اند که ما هر شب این بحث یقین را ضبط کرده‌ایم و در قم موجود است، اینها را پیاده می‌کنیم که به خودتان بدهیم تا بعد از دهه عاشورا نظام بدهید و کتابی به نام «یقین در اسلام» بشود؛ ولی خیلی ناقص است و باید ده جلسهٔ دیگر هم به آن اضافه بشود.

 

کلام آخر؛ گسترهٔ عبادی یاد کردن از امیرالمؤمنین(ع)

امیرالمؤمنین(ع) کیست؟! حالا پیغمبر(ص) در یک مرحله‌اش می‌فرمایند: «ذکر علی عبادة» اگر علی را در دلتان یاد کنید، با زبانتان از علی حرف بزنید، دربارهٔ علی مقاله بنویسید، برای علی شعر بگویید یا یکی را به علی راهنمایی کنید، عبادت کرده‌اید. همهٔ اینها زیرمجموعهٔ ذکر است؛ یعنی ذکر فقط به‌معنی «یا علی» گفتن نیست! ذکرها قلبی، زبانی، عملی و هدایتی است. مسئله‌ای که پیغمبر(ص) مطرح کرده‌اند، خیلی وسعت دارد و مهم است.

رومی نشد از سرّ علی کس آگاه ×××××××××××× زیرا که نشد کس آگه از سرّ اله

یک ممکن و این‌همه صفات واجب ×××××××××× لا حول و لا قوة الا بالله

 

-دعای پایانی

خدایا! این مملکت را علوی قرار بده.

خدایا! به حرمت امیرالمؤمنین(ع)، خودت فساد را از این مملکت جمع کن. کسی که دیگر زورش نمی‌رسد! این‌قدر رها شده و این‌قدر هم ما آرامش به خرج داده‌ایم که فساد عین درخت گردو ریشه دوانده و یک جای آن را هم که ارّه می‌کنیم، از جای دیگرش شاخه درمی‌آورد.

خدایا! خودت به داد این ملت برس.

خدایا! گره از زندگی این مردم خوب باز کن.

خدایا! گذشتگان ما را بیامرز.

خدایا! همهٔ ارزش‌های ما، مخصوصاً مسجد، حسینیه، محراب، علم،عالم و محرّم و صفر را از حوادث حفظ کن.

خدایا! امام زمان(عج) را دعاگوی ما قرار بده.

  

اصفهان/ بیت‌الاحزان/ دههٔ دوم ذی‌الحجه/ تابستان1398ه‍.ش./ سخنرانی نهم

برچسب ها :